< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله مظاهری

1388/12/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : بداع

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.

عرض کردم مسأله بداع یک مسأله پر صدائی است و همه هم درباره آن صحبت کردند فلاسفه کتاب دارند و اصولی‌ها مفصل صحبت کردند عرفا هم صحبت کردند و از روایات اهل بیت هم مثل اخباریها صدوق‌ها جور دیگر صحبت کردند.

راجع به اهل اصول گفتم مرحوم آخوند (رض) می‌فرمایند بداع ظهور بعد الاخفاست مصلحت تامه ملزمه این بوده که آن چه هست گفته نشود گفته نشده تا یک وقتی مصلحت تامه ملزمه آمد که باید گفته شود به این می‌گوئیم بداع همه‌اش هم پروردگار عالم می‌داند یمحوا الله مایشاء و یثبت و عند علم الکتاب و گفتم حرف خیلی خوب است اما با روایاتی که هست که این بحث بداع مهم است و هیچ مسأله‌ای مثل او نیست این ظاهراً سازگار با این قول ندارد اما اصل مطلب مطلب ارزنده‌ای است انصافاً .

لذا آن چه مرحوم آخوند در کفایه گفته است اشکال ثبوتی اشکال اثباتی ندارد و خودش یک مطلب خوبی است حالا می‌خواهی اسمش را بداع بگذار می‌خواهی نگذار و بالاخره مشهور شده در میان اهل اصول به آن گفتند بداع ظهور بعد الاخفا و خیلی هم در اسلام عزیز این ظهور بعد الاخفا بوده است و هست و اشکال هم ندارد گفتم اما فلاسفه بداع را جور دیگر معنا کردند یعنی لفظ بداع باز آمده توی کلمات فلاسفه مرحوم شیخ الرئیس بعداش صدر المتالهین از جمله کسانی که در دسترس است و می‌شود هم حرفها را معنا کرد استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی در المیزان در ذیل آیه یمحوا الله مایشاء و یثبت و عنده علم الکتاب آن جا بحث کردند گفتند بداع این است که علم به مقتضیات را می‌گوئیم بداع وقتی که مواضعش ظاهر شد عدم شروطش ظاهر شد آن وقت می‌فهمیم که این مقتضی بوده نه، علت تامه البته هم علت تامه‌اش را خدا می‌داند مقتضی‌اش را اما گاهی حکم را می‌گوید به نحو اقتضا نه به نحو علیت تامه بعد می‌فهمیم ما خیال می‌کنیم علّت تامه است بعد می‌فهمیم که نه، حکم به نحو اقتضا بوده نه به نحو تامه مثلاً همین مثال مشهور که گفتند حالا در ائمه طاهرین هم نقل شده حالا، حضرت عیسی گفتند این عروسی عزا می‌شود خب این را مقتضی‌اش را گفتند بعد هم نشد برای این که صدقه دادند حضرت عیسی آن مار را نشان دادند این مار بنا بود این را بگزد صدقه دادند این مار خوابش برد ، این مار نگزید گفتند هر دوی اینها درست است آن که اول گفت اقتضائش را گفت آن که دوم گفت علت تامه‌اش راگفت.

لذا گفتند بداع ظهور بعد از اخفا یعنی ظهور مقتضیات که موانعش ذکر نشده بعد موانعش ذکر می‌شود گاهی به حال خود باقی می‌ماند همین مقتضیات فقط است و گاهی نه دیگر این مقتضیات معلوم می‌شود فقط مقتضی بوده نه علت تامه این هم گفتم که حرف خوبی است در تفسیر آدم بگوید علامه طباطبائی از این حرفهای خوب فلسفی توی المیزان زیاد دارند یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب هم این جور معنا کنیم روایات هم بعضی‌اش معنا کرده گفته است که پروردگار عالم همه چیز می‌داند اما گاهی آن چه نقل می‌شود و صلاح است مقتضی آن است ان لله علمان علم محتوم و علم غیر محتوم و علم محتوم آن است که موجودات همه همه با علت تامه دانسته می‌شود اما علم به مقتضیات را هم خدا دارد می‌گوید حالا چرا علت تامه‌اش را نمی‌گوید مصلحت تامه ملزمه در همین بوده.

مثلاً مثل قضیه حضرت یونس مصلحت تامه ملزمه این بوده که اینها اهل دعا بشوند اهل شنا باشند لذا اول گفت عذاب برایتان می‌آید بعد هم رفع عذاب شد با آن توبه‌ای که آنها کردند حرف خوبی است اما باز آیا آن بداع در کلمات هست یا نه؟ این مشکل است انسان بتواند بداع در روایات را این بداع صورت اول یا صورت دوم قرار بدهد.

استاد بزرگوار ما در مصباح الهدایه و همچنین مرحوم صدرالمتالهین در اسفار یک بحث مفصلی راجع به بداع دارد آنجا که بحث قضا و قدر دارد اینها، این سری افراد یعنی عرفای واقعی، عرفای حقیقی اینها بداع را جور دیگر معنا می‌کنند حضرت امام در مصباح الهداینه بداع را معنا کرده این که پروردگار عالم یک علم کنه ذاتی داشته آن علم تجلی کرده است عالم موجودات پیدا شده است ظهور بعد الاخفا آن علم مکتوم درکنه ذات ربوبی آن علمی که هیچ کس نمی‌داند جز خودش این را می‌گوئیم علم ذاتی اما این علم ذاتی یک تجلی کرد عالم وجود پیدا شد یعنی یک ظهور و اینها می‌گویند مراد از ابداع یعنی این ظهور عند الاخفا آن وقت در اینجا خیلی حرف است فیض مقدس را اینجا درست می‌کنند واسطه فیض را اینجا درست می‌کنند وحدت وجود را اینجا درست می‌کنند البته نه وحدت وجود صوفی گری نه، وحدت وجودی به این معنا لذا هم وحدت وجود را درست می‌کنند هم فیض مقدس را درست می‌کنند هم واسطه فیض درست می‌کنند اما اینها حالا مربوط به درس ما نیست مربوط به بحث ما نیست آن که مربوط به بحث ماست این لفظ بداع در کلمات عرفا نه عارف صوفی نه مثل الان افرادی پیدا شدند بهنام عرفان و معارف، اینها نه اینها که دقل است و حرام است و مسود این باید حسابی جلویش را بگیرند و متأسفانه آن چه ما می‌خواهیم به آنها گفتیم و جلویش را هم نمی‌گیرند و اینها نه آن عرفای واقعی که عرفان بلدند اینها بداع را این جور معنا کردند حرف خوبی است انصافاً که ما بگوییم که پروردگار عالم تجلی کرد، تجلی علمی با آن تجلی علمی عالم وجود پیدا شد خدا عالم به ماسوی الله است این عالم به ما سوی الله است به قول اینها اول علم اجمالی بود بعد علم تفصیلی شد علم اجمالی یعنی همان که در کنه ذات خداست مثل ما که 2 قسمت علم داریم یک علم اجمالی داریم یعنی علم فشرده آن علم اجمالی گاهی تفصیلی می‌شود یعنی درس می‌خوانیم آن علم اجمالی ما تفصیلی می‌شود لذا علم اجمالی به تفصیلی غیر این علم اجمالی به تفصیلی در اصول است خب اینهم معنای سوم که حرف خوب است انصافاً اما بتوانیم روایات داروی آن پیدا بکنیم نمی‌شود کار مشکلی است.

معنای چهارم بداع مربوط به اخباریهاست نه اخباری‌ بی‌سواد یعنی مثل صدوق، صدوقیها در اعتقاداتشان اینها، مرحوم صدوق در اعتقادات یک کتابی دارد به نام اعتقادات این ظاهراً کتاب الان در دسترس نیست و مرحوم علامه مجلسی (رض) در جلد ششم بحار وقتی که بحث بداع می‌کند از مرحوم صدوق نقل می‌کند که مرحوم صدوق در اعتقادات چنین فرمودند که ظاهراً این جور از قدما مثل صدوق از متأخرین مثل علامه مجلسی اینها می‌گویند بداع یعنی جبر و تفویض و این لفظ بداع توی این جبر و تفویض چندین روایت هست که آمده مرحوم صدوق (رض) در آن اعتقادات می‌فرمایند که ما در مقابل سنی‌ها که 2 دسته هستند یک قسمت جبری هستند به قول مرحوم صدوق ظالم به خدا هستند برای این که می‌گویند بنده‌ها هیچ کاره خدا همه کاره و خدا می‌خواهد این بنده‌ها را جهنم ببرد لایسئل ما یفعل و هم یسئلون فضولی موقوف هر کسی را بخواهم به جهنم می‌برم هر کسی را می‌خواهم به بهشت می‌برم می‌فرماید یک دسته سنی‌ها این جوری اند اشعری و اینها ظالم به خدا.

یک دسته بدتر از آنها مفوضه که مثل یهود می‌گویند که ید الله مغلوله خدا هیچ کاره خدا مثل یک ساعت کوک کرد جهان را دیگر رفت کنار این ساعت خود به خود می‌چرخد، می‌گردد این کره زمین ما 16 تا حرکت دارد همه حرکتها خدا خلق کرده اما دیگر حالا چرخاننده خدا نیست اینها متحرکند نه محرک، نه لازم داشته باشد محرک داشته باشد گفته‌اند انسان هم همین طور است انسان هر کار می‌خواهد بکند خدا هیچ کاره آن وقت این انسان اگر کار خوب کرد بهشت می رود اگر کار بد کرد جهنم می‌رود که در روایات ما آمده مرحوم صدوق هم در همین اعتقادات می‌گویند یهود الامه از امام صادق ( سلام الله علیه) هم نقل می‌کند یهود الامه خب امام صادق ( سلام الله علیه ) در کلامشان برای این که فقط فقه نمی‌گفتند همه چیز می‌گفتند برای شاگردها، شاگردها هم مختلف بودند یکی متخصص در فقه می‌شد یکی متخصص در کلام می‌شد یکی متخصص در تفسیر می‌شد که راوی می‌گوید که این ابی الاوجاء که یک آدم با ذهنی بوده آدم راستی عالی بوده اما بی دین بوده خدا هدایتش نکرد خیلی مباحثه با امام صادق داشت اما مودب بود زرنگ بود لذا یک روزی آمد خدمت امام صادق می‌خواست حرف بزند آقا امام صادق فرمودند که اشکال چی داری اگر تفسیر این آقا، اگر کلام این آقا، اگر فقه این آقا و راستی امام صادق ( سلام الله علیه ) این هزار به بالا شاگردی که تحویل جامعه دادند اینها همه شان مربوط به فقه نبود مربوط به علوم اسلامی بود مربوط به احکام فقط نه مربوط به اخلاق بود مربوط به اعتقادات بود مثلاً این بحار مجلسی که مربوط به اخلاق است اینها مربوط به شاگردهای اخلاقی امام صادق است آن وسایل الشیعه مربوط به شاگردهای حکمی امام صادق است هشام ابن حکم‌ها که جدا افتخار برای امام صادق حتی امام صادق می‌گفتند به وجودت افتخار می‌کنم اینها هم شاگردهای اعتقادی امام صادق اند آن وقت این مسأله جبر و تفویض سر و صدای عجیبی پیدا کرد خلفای بنی العباس خیلی دلشان می‌خواست که اینها جبری باشند هر غلطی می‌خواهند بکنند بعد هم بگویند ما که نکردیم خدا کرده خیلی دلشان می‌خواست لذا اشعری ها را خیلی تقویت می‌کردند اما از آن طرف هم می‌دیدند که باید یک آزادی باشد بتوانند کار خودشان را بکنند لذا دکان باز می‌کردند در مقابل امام صادق، معتزلی‌ها بجان اشعری‌ها می‌افتادند اشعری‌ها به جان معتزلی‌ها و می بافتند ، او می‌بافت آن هم می‌بافت در مقابل امام صادق.

امام صادق ( سلام الله علیه) هم مسأله جبر و تفویض می‌گفتند و بالاخره می‌گفتند لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین بخواهیم بگوئیم جبر فقط ظلم است بخواهیم بگوئیم تفویض فقط این علت ایدیهم است یا این که یهود می‌گوید که ید الله مغلوله آن نه، او نه یک چیزی بین این 2 هست از قرآن دلیل می‌آورد و می‌گفتند و ماتشائون الا ان یشاء الله یعنی همه چیز مال خدا اما ما با اختیارمان انتخاب می‌کنیم بهشت را یا انتخاب می‌کنیم جهنم را.

بحث مفصلی مثنوی در این باره دارد و بحث شیرینی هم هست بالاخره در وسط بحث می‌گوید که این که گوئی این کنم یا آن کنم این دلیل اختیار است ای صنم به قول حضرت امام (رض) در درس جبر و تفویض ایشان می‌گفتند ما کاری به علم هم نداریم نمی رویم توی علم می‌آئیم توی مردم یک کسی توی صورت کسی می‌زند برای این که دستش خورد یک کسی تو صورت یک کسی می‌زند برای این که می‌خواهد انتقام گیری کند خب همه مردم می‌گویند آن که دستش خورد هیچ چیز آن که دستش را زد باید صورتش را بزنی باید دستش را بزنی لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین امام صادق هم می‌فرمودند بابا این یک امر عرفی است همه می‌فهمند خدا هیچ کاره، غلط است. خدا همه کاره در افعال انسان، غلط است. اما این انسان مختار، اما این اختیارش هم حتی خدا داده است این معلوم است یک حرف عرفی است و در این باره مخصوصاً امام صادق خیلی حرف زدند دیگر ائمه طاهرین هم روی این حرف زدند و مسأله معلوم می‌شود بخواهی بگوئی همه خدا، و جداست نمی‌پسندد بخواهی بگوئی همه تو، وجدانت نمی‌پسندد یعنی فطرت، عقل، وجدان اخلاقی نمی‌پسندد اما در وقتی که گفتی و ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم فیعفوا عن کثیر این می‌پسندد به قول بزرگان ما راجع به خیلی چیزها تا می‌آید حرف بزنیم جبر است خون جریان در بدن، جبر است گلبولهای قرمز و سفید در خون کار بکند جبر است ما بخواهیم، نخواهیم کار می‌کند این زبان ما خلقش جبر است این زبان ما طرز نطق کردنش که احدی نمی‌داند چه جوری است جبر است شعور ما که خدا داده جبر است عقل ما که خدا داده جبر است ذهن و حافظه ما که خدا داده جبر است اینها همه جبر است یک چیز هست و آن این است که اگر انسان بخواهد حرف بزند این اختیار است دیگر اینجا نمی‌شود بگوئیم جبر است سببش هم این است که آنها را نمی‌گویند چرا؟ اما راجع به این حرف زدن اگر بی ادبی کرد می‌گویند چرا بی ادبی؟ نسبت به خدا هم نمی‌دهند چرا بی ادبی؟ و اگر هم این مودب حرف زد به او می‌گویند بارک الله خدا بیامرزد بابایت را چه تربیت خوبی کرده و او را می‌گوید خوب است او را می‌گوید بد است نسبت را هم به همین انسان می‌دهد و ما تشائون الا ان یشاء الله راجع به همه چیز معلوم است جبر است حتی حرف زدن هم با آن دقتها که در تکلم شده و اما وقتی می‌رسد به حرف زدن دیگر اینجا ظهور بعد الاخبار می‌گوید که وجدانش می‌گوید تو گفتی نفس لوامه هم دارد یک نیش یک بی‌ادبی توی کلامش باشد نفس لوامه داد و فریادش روی سر این بلند می‌شود چرا گفتی؟ عقل می‌گوید چرا گفتی؟ که آن 3 تا پیغمبری که در درون ماست جبر است یعنی خدا در درون ما 3 تا پیغمبر قرار داده یکی فطرت یکی وجدان اخلاقی یکی هم عقل خب اینها دست ما نبوده خدا این پیامبرها را برای این که ما زنده بمانیم از نظر حیات و از نظر روحانیت خدا به ما داده و این 3 تا برای ما کار می‌کنند حسابی عقل ما راه را نشان می‌دهد وجدان اخلاقی‌ ما ترغیب می‌کند ما را در کارهای خیر تهدید می‌کند ما را در کارهای شر وقتی که کار شر را بجا آوردیم همین وجدان اخلاقی ضرباتش که می‌گوید وجدانم در عذاب است شروع می‌شود اگر هم کار خوب کردیم بله، از همین وجدان اخلاقی بارک الله، آفرین، باز هم از این کارها بکن، چه زبان مودبی، شروع می‌شود اما کی این کار را می‌کند؟ خود ما.

و ما تشائون الا ان یشاء الله یکی مثل آیات شریفه دیگر بسیاری از آیات شریفه یک معنای ظاهری دارد یک معنای تأویلی، تفسیری، شأن نزولی. مثلاً و کذلک جعلناکم امه و سطا لتکونوا شهدا علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا معنای ظاهریش این است ای انسان ای مسلمان الگو برای انسانیت تو باید الگو برای انسانیت باشی الگویت هم باید اهل بیت علیهم السلام باشند پیغمبر اکرم باشد این یک معنای ظاهری یک معنای واقعی و تفسیری امام صادق می‌فرماید شهدای در اینجا ما هستیم در روز قیامت نه این معنا ربطی به او دارد نه او معنا دارد، هر دو درست است و ما تشائون الا ان یشاء الله هم 2 تا معنا دارد.

یک معنا این که گفتم که بحث جبر و تفویض است که بهترین حرفها از قرآن است یک بحث تأویلی و شان نزولی دارد و ما تشائون الا ان یشاء الله عصمت درست می‌کند یعنی تسلیم صد در صد اهل بیت در مقابل خدا.

دیگر وقت ما گذشت این یک ماه بحث دارد اما شما که تاب بحث نسخ را نداشتید دیگر تاب بحث بداع را هم معلوم است ندارید دیگر درباره نسخ و بداع صحبت نمی‌کنیم آن چه به طور فشرده باید بگویم گفتم انشاء الله اگر زنده باشیم فردا که مباحثه هست مباحثه چهارشنبه ما اخلاق است اگر زنده باشیم بعد از چهاردهم شنبه بعد از سیزده بدر انشاء الله مباحثه ما از همه‌تان التماس دعا داریم.

وصلی الله علی محمد و آل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo