< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله مظاهری

89/06/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : آیه کتمان برای حجیت خبر واحد

  اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.

  از جمله آیاتی که تمسک شده برای حجیت خبر واحد آیه کتمان است آیه کتمان آیه 159 سوره بقره ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی من بعد مابیناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم الاعنون گفتند که کتمان حق نباید کرد و اگر کسی کتمان حق کند لعنت خدا و لعنت عالم وجود بر او باید معلوم است که حرمت خیلی بالاست بجای این که بگوید حرام است می‌فرماید لعنت خدا لعنت عالم وجود که لعنت می‌کنند به تبع خدا برای این هست که کتمان حق کرده است یک چیزی را که باید بگوید، نگوید خب این ظاهر آیه مرحوم شیخ استدلال کردند دیگران هم استدلال کردند گفتند که کتمان حرام است خب لازمه‌اش این است که قبول واجب باشد، نمی‌شود که کتمان حق حرام باشد اما بگویند تو کتمان نکن اما به آن کسی که مخاطب است بگویند که قبول نکن که در آیه نفر می‌گفتیم یک نحو لغویت است اینجا مرحوم شیخ می‌فرماید یک تلازم است شاید تفنن در عبارت است در آیه نفر که دیروز گفتیم مرحوم شیخ می‌فرماید که اگر طلبه بگوید آن کسی که آشنا به اسلام شده بگوید واجب باشد بگوید اما دیگران قبول نکنند لازم می‌آید لغویت در جعل لازم می‌آید این که ما طلبه‌ها صدمه خودمان را بکشیم امامردم از ما قبول نکنند لغویت در جعل است اینجا همان است به جای لغویت در جعل می‌فرماید تلازم بین این که کتمان حق نباید بکند پس دیگران باید قبول کنند این تلازمی که اینجا می‌گویند آنجا هم می‌آید عبارت افرای یکدیگر است و آن این است که یک تلازم عرفی است بین حرمت کتمان و وجوب قبول اگر کتمان حق حرام است پس قبول حق از آن کسی که کتمان نمی‌کند می‌گوید باید واجب باشد و الا در آیه نفر می‌گفتند لازم می‌آید لغویت در جعل در اینجا می‌گویند تلازم بین این دو است البته تلازم عرفی .

  خب این تقریبی که صاحب معالم‌ها و صاحب قوانین‌ها و فصولها و اینها کردند مرحوم شیخ انصاری هم تقریر فرمودند و همین تقریری که دیگران کردند.

  الا این که مرحوم شیخ همین طور که در آیه نفر می‌فرمودند که اطلاق ندارد اینجا هم می‌فرماید اطلاق ندارد چون آیه شریفه در مقام بیان این است که حرام است حق را نگوئیم و در مقام بیان این نیست که قبول کن یا قبول نکن در مقام بیان این نیست که خبر واحد حجت است یا نه؟ چون نه، قدر متیقن دارد قدر متیقنش آنجاست که علم پیدا کنیم از گفته او وقتی علم پیدا کردیم از گفته‌ او آن علم ما حجت است و اما اگر علم پیدا نکردیم پذیرفتنش واجب نیست لازم نیست.

  مرحوم آخوند در کفایه در حالی که اطلاق آنجا را قبول داشتند اطلاق ندارد اینجا می‌خواهند اطلاق درست بکنند می‌فرماید تلازم دلیل بر اطلاق است نمی‌دانم مرادشان چیست؟ خب اگر تلازم باشد معنایش این است که این آقا کتمان حق نمی‌تواند بکند آن آقا هم باید قبول بکند این تلازم است حالا چه را قبول بکند؟ اگر اطلاقی توی کار باشد هر چه می‌گوید اگر اطلاق توی کار نباشد معلومات آن چه از گفته او علم پیدا می‌شود.

  لذا تلازم دلیل بر اطلاق است؟ نه، تلازم دلیل بر اطلاق نیست تلازم می‌گوید که کتمان حق نباید بشود به آن طرف هم می‌گوید تو قبول بکن اما که را؟ چه را؟ چه وقت؟ خب در مقام بیان نیست وقتی در مقام بیان نیست قدر متیقن باید بگیریم قدر متیقنش این است که وقتی او کتمان حق نمی‌کند و می‌گوید اگر علم پیدا کردی تو قبول کن اگر علم پیدا نکردی هیچ چیز.

  بنابراین این فرمایش مرحوم آخوند اینجا باید بگوئیم نمی‌دانیم چه می‌خواهند بگویند تلازم دلیل بر اطلاق؟ نه، تلازم دلیل بر این است که آن که می‌گوید فی الجمله باید پذیرفته شود اما کجا؟ چه؟ اطلاق نیست پس قدر متیقن است که صورت علم است.

  لذا فرمایش مرحوم شیخ تا اینجا درست درمی‌آید که ما بگوئیم اطلاقی در مسئله نیست.

  الا این که دیروز من در آیه نفر می‌گفتم که این یک امر عرفی است و اگر بگویند که باید روی چیز یادبگیری عرف می‌گوید آن که رفت یاد بگیرد تو باید بپذیری.

  بله کی باید بپذیرد؟ وقتی ثقه باشد آن دیگر یک مسئله دیگر می‌شود مسئله الان ربطی به بحث ما ندارد می‌شود تلازم بین این، تلازم عرفی، بین وجوب گفتن و وجوب پذیرفتن.

  دیروز عرض می‌کردم بگوئید بالاتر از این مفروغ عنه گرفته شده این که خبر واحد حجت است.

  لذا به طلبه‌ها می‌گوید که پذیرید حجیت خبر ثقه مفروغ عنه گرفته شده برای این که دیروز می‌گفتم اصلاً علم پیدا شدن آن نادر است آن خیلی کم است باید آیه را عرضه بداریم به مردم می‌گوید که اگر واجب است او تبلیغ بکند واجب است بر من هم بپذیرم اما کجا بپذیرم ؟ آن جا که خبر واحد ثقه باشد حالا می‌خواهد علم پیدا شود می‌خواهد علم پیدا نشود.

  در آیه کتمان هم همین حرفی که در آیه نفر گفتم همین حرف را می‌شود زد عرف می‌گوید که کتمان حق نباید کرد این عرف می‌گوید حالا که کتمان حق نباید کرد پس باید پذیرا باشیم حالا کجا پذیرا باشیم؟ خبر واحد مفروغ عنه گرفته شده خبر واحد حجت است و این که خبر واحد حجت است و این که خبر واحد از باب سیره حجت است همین طور که علم حجت است خبر واحد حجت است بعبارت دیگران تلازم یک موضوع عرفی واقع می‌شود عرف می‌گوید این آقا که به او گفتند واجب است بگوئی بر ما هم واجب است قبول بکنیم.

  در آیه نفر اطلاق گیری همین طور که شیخ فرمودند در مقام بیان نفر است نه در مقام بیان خصوصیات در کتمان حقش هم همین را می‌گوئیم اطلاق گیری نه چون در مقام بیان این است که کتمان حق نمی‌شود کرد اما کجا؟ کی؟ و چه؟ در مقام بیان نیست پس اطلاقی توی کار نیست.

  اما یک حرف دیگر توی کار است و آن این است که از آیه با تلازم عرفی که باید قبول کنیم می‌فهمیم که به عرف می‌گوید قبول کن خب کجا قبول بکنم؟ آنجا که گفته او حجت باشد کجا؟ خبر ثقه، خبری که متهم نباشد و اگر آن تلازم دیروز من را قبول بکنید این تلازم آنجا، اینجا هم هست و دیروز می‌گفتم، امروز هم عرض‌کنم اصلاض در این 2 تا آیه و نظیر این 2 تا آیه مفروغ عنه است این که خبر ثقه حجت است این بالاتر از دلالت است قضیه مفروغ عنه است پس این آیه شریفه به ما می‌گوید که در این که مثلاً خبره، خبر واحد، ما بقی اصولی که حجت است مفروغ عنه است این که خبر واحد حجت است لذا روی آن مفروغ عنه عرفی آیه شریفه می‌فرماید که کتمان حق نکن عقل ما می‌گوید حالا که کتمان حق نه، باید بپذیرم خب قولش را می‌پذیرد اما کجا می‌پذیرد؟ آنجا که قابل پذیرش باشد یعنی خبر ثقه همین طور که صورت علمش را عرف حجت می‌داند صورت خبر ثقه‌اش را هم حجت می‌داند لذا علمش مفروغ عنه است خبر ثقه‌اش هم مفروغ عنه است آیه کتمان اطلاق ندارد دلالت بکند بر حجیت خبر واحد، تعرض هم ندارد اما این قضیه مفروغ عنه بودن هم در آیه نفر هم در آیه کتمان هست بعد هم در آیه سوال و امثال اینها عرض می‌کنیم این قضیه مفروغ عنه است حتی اگر یادتان باشد در آیه نبأ هم من این را می‌گفتم ان جائکم فاسق بنبأ فتبینوا این مفروغ گرفته شده خبر فاسق حجت نیست خبر عادل حجت است خبر ثقه، نه از باب مفهوم شرط و مفهوم وصف و اینها نه از باب این که خبر ثقه عرفا حجت است روی آن قضیه مفروغ عنه می‌فرماید ان جائکم فاظق بنبأ فتبینوا می‌فرماید فلولانفر من کل فرقت لیتفقهوا فی الدین لعلهم یحذرون یا آیه کتمان حالا که کتمان نکرد و به تو گفت پس بپذیر با این تقریبی که من می‌کنم آیات می‌شود حجت.

  واما این که از خود آیه بخواهیم بیرون بیاوریم حجیت خبر واحد را نمی‌شود آیه نفرش واحد ندارد آیه کتمانش هم مربوط به کتمان حق است از همین جهت هم شان نزولش آمده برای یهودیها برای نصرانی‌ها حتی یکتمون را گفتند یعنی تورات و انجیل البته از باب مصداق است که یهودیها و نصرانی‌ها خدا متعرض شان می‌شود چرا شما که می‌دانید در تورات در انجیل نوشته شده چرا کتمان حق می‌کنید؟ دیگر حالا که معلوم است شان نزول دیگر خصوصیت ندارد بر می‌گردد به این که کتمان حق به تناسب حق گناهش خیلی بزرگ است گاهی کتمان حق می‌کند در اصول خب خیلی گناه بزرگ است گاهی کتمان حق می‌کند در فروع باید شهادت بدهد نمی‌دهد باید حق را بگوید توی رودربایستی گیر می‌کند نمی‌گوید العیاذ بالله گاهی با رشوه و ربا و امثال اینها حق را نمی‌دهد گاهی هم در اخلاق باید واقعیت را بگوید باید انتقاد بکند نمی‌کند باید امر به معروف و نهی از منکر بکند نمی‌کند اما علی کل حال یک قاعده کلی کتمان حق گناهش خیلی بزرگ است انسان دانسته ساکت بشود پا بگذارد روی حق جواب این حق را ندهد البته آنجاهایی که می‌تواند آیه می‌شود به مربوط به یک امر مستقلی که در اسلام هست کتمان حق مطلق حرام است یک امر مسلمی در اسلام هست این که باید حوزه‌های علمیه باشد برای این که کار بکند حسابی یک اصل یک حرف هم داریم خبر واحد حجت است یک حرف هم داریم قاعده ید حجت است و امثال اینها و اینها هیچ ربطی با هم ندارد دیگر روی این عرض من نوبت هم نمی رسد که ما بگوئیم آیه اطلاق دارد یا آیه اطلاق ندارد اصلاً متعرض نیست تا ما بگوئیم اطلاق دارد، اطلاق گیری را آنجا می‌کنیم گفته جئنی برجل در مقام بیان آمدن مرد است یا اکرم رجل در مقام اکرام رجل است نمی‌دانیم این رجل خصوصیتی دارد یا نه؟ اطلاق گیری می‌کنیم رجل خصوصیت دارد یا نه؟ لذا اگر بخواهیم خبر واحد را بگوئیم اطلا ق دارد، ندارد باید اینجور بگوئیم یک روایتی یک آیه‌ای در مقام بیان حجیت است که کش داده شده است حتی در کتابهای الان هم آمده علی الظاهر باید بگوئیم شیخ کم لطفی کردند اصلا آیه کتمان و آیه نفر و آیه نبأ و آیه سوال و ذکر و امثال اینها هیچ ربطی به حجیت خر واحد ندارد لذا نوبت به اطلاق اصلا نمی رسد تا بگوئیم اخلاق دارد یا اطلاق ندارد خب اگر این عرض من درست باشد دیگر معمولاً آیه کتمان مثلاً آیه نفر می‌بیند همین طور که آیه نفر دلالت بر حجیت خبر واحد ندارد این آیه کتمان هم دلالت بر حجیت خبر واحد ندارد.

  ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات یعنی در تورات در انجیل نوشته شده است پیغمبر اکرم قرآن شریف می‌آید اینها هم آمدند این که همین بیناتشان آمدند برای این که مسلمان بشوند دیگر الا این که ریاست طلبی‌شان نگذاشت کتمان می‌کنند آن چه در تورات و انجیل است کتمان می‌کنند هدایت را من بعد ما بیناه لناس بعد از آن که در تورات و انجیل ماتبیین کرده بودیم اسلام عزیر را اینها اولئک یلعنهم الله و یلعنهم الاعنون.

  شان نزول همین گفته‌اند و همین هم هست الا اینکه شان نزول خصوصیت ندارد معنایش این است کسی که می‌داند حق است این من البینات باز به آن متکلم است کتمان می‌کند چیزی که می‌داند حق است می‌داند هدایت است من بعد ما بیناه للناس این دیگر خصوصیت ندارد این کسی که می‌داند این حق است و پا روی این حق می‌گذارد اولئک یلعنهم الله و یلعنهم الاعنون.

  لذا این می‌داند به مخاطب نمی‌خورد به متکلم می خورد یعنی این کسی که می‌دانی، با بینه می‌دانی که حق است باید این حق را بگوئی دیدی که فلانی دزدی کرد با بینه با چشمهایت دیدی که فلانی دزدی کرد این حق را اگر از تو شاهد خواستند این شاهد را باید بگوئی به یهودی به نصرانی می‌گوید توی تورات و انجیلت نوشته شده می‌دانی این حق است باید این حق را بگوئی چرا کتمان حق می‌کنی؟

  لذا اصلاً حرفها همه مربوط به متکلم است نه مربوط به مخاطب آن وقت راجع به مخاطبش این جور گفتند این آقا که باید کتمان حق نکند پس آن مخاطب باید بپذیرد پس خبر واحد حجت است برای خاطر این است روی عرض که ما می‌کنیم اصلاً می‌گوئیم آیه شریفه در مقام مخاطب اصلا نیست همه در مقام متکلم است و آن این است که آقایی که می‌دانی حق است باید پا روی حق نگذاری؟

  و اما راجع به پذیرفتن آیه اصلا در مقام بیانش نیست نه در مقام بیان اصلا نیست و آیه کتمان غیر از خبر واحد است خبر واحد غیر از آیه کتمان است آیه نفر غیر از کتمان است آیه کتمان الا آیه نفر است آیه نبأ الا آیه کتمان است آیه کتمان الا آیه نبأ است هر کدامش یک خصوصیتی است در اسلام که این خصوصیتها همه از احکام مهم اسلام است.

  و اما راجع به خبر واحد این اگر یک کسی به تو چیزی گفت و آن ثقه است باید بپذیری یا نه؟ این معنای حجت خبر واحد است که می‌گوئیم خبر واحد حجت است چرا؟ سیره عقلا می‌گویند اگر کسی چیزی را گفت و ثقه است تو بپذیر مفروغ عنه است تو بپذیر.

  لذا اصلا این آیات هیچ دلالتی بر پذیرش ندارد یعنی دلالتی بر مخاطب ندارد همه حرفها راجع به متکلم است یعنی آن که کتمان حق می‌کند به او می‌گویند کتمان حق نکن ان الذین یکتمون چه چیزی را کتمان می‌کند؟

  انا انزلنا من البینات که یعنی در تورات و انجیل نوشته شده حالا شما یک کلی بگوئید: ما انزلنا من البینات یعنی ما علم به آنهایی که می‌دانی کتمان نکن اگر کتمان کردی: اولئک لعنهم الله و یلعنهم الاعنون. دیگر فردا آیه فسئوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون.

  وصلی الله علی محمد وآل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo