< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله مظاهری

90/02/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : حجیت استصحاب از روایات - روایت خصال

  راجع به این روایتی که در خصال بود که می‌خواستند از آن قاعده یقین استفاده بکنند نه استصحاب یک مقدار صحبت کردیم و یک مقدار صحبت هم باقی ماند و چون از بحث‌های مهم در اصول است از اول اصول هم تا آخر اصول جایی گفته نمی‌شود اجازه بدهید از اول یک مقداری درباره این روایت صحبت بکنیم بحث مشکلی هم هست انصافا.

  روایت چهارم بود که مرحوم شیخ انصاری تمسک کرده بودند برای استصحاب که مرحوم آخوند در کفایه هم روایت را آورده بودند روایت مرحوم صاحب وسایل جلد 1 وسائل ابواب نواقض وضو باب 1 روایت 6 مرحوم صدوق بسندشان از امیرالمؤمنین علی علیه السلام روایت را نقل کرده بودند من کان علی یقین ثم شک که در بعضی از نسخه‌ها هم دارد من کان علی یقین فشک فلیمض علی یقینه فان الشک لاینقض الیقین اگر کسی یقینی داشت و بعد شک کرد به آن یقینش عمل بکند امضای آن یقینش را بکند که الان شک روی آن یقین دارد چرا؟ علتش هم فان الشک لاینقض الیقین شک نمی‌تواند یقین را بشکند شک نمی‌تواند یقین را از بین ببرد.

  بزرگان من جمله مرحوم شیخ گفته‌اند روایت ضعیف السند است گویا می‌دیدند که این روایت مربوط به استصحاب نیست مربوط به قاعده یقین است قاعده یقین را قبول نداشتند می‌خواستند زیر پل روایت بزنند گفته‌اند روایت ضعیف السند است چرا؟ گفته‌اند قاسم بن یحیی در سند است و قاسم بن یحیی توثیق در رجال نشده.

  ما گفتیم روایت صحیح السند است برای این که قاسم بن یحیی در کامل الزیارات واقع شده و مرحوم ابن قولویه در اول کامل الزیارات می‌گوید هر روایتی در این جا آوردم صحیح السند است و اگر مرحوم ابن قولویه بالاتر از نجاشی نباشد کمتر نیست همین طور که نجاشی می‌گوید هو ثقه این هم می‌گوید هو ثقه، اما بالاتر از این می‌گفتم که یک زیارتی در زیارات مطلقه‌ ابی عبدالله الحسین علیه السلام توی کامل الزیاره ایشان نقل کرده بعد می‌فرماید که این زیارت اصح الزیارات از نظر سند یعنی این هفت هشت ده تا زیارت مطلقه برای حسین علیه السلام که نقل کردم این زیارت اصح سندا، بنابراین ما گفتیم روایت صحیح السند است ما گفتیم که این روایت ظاهرش این است هم قاعده یقین را می‌گیرد هم قاعده استصحاب را، قاعده یقین این است که اول یقین دارد بعد یقین از بین می رود شک می‌کند، مثل این که عبایش یقین داشت طاهر است حالا شک دارد این عبا طاهر است یا نه؟ به این معنا که آن یقین آیا درست بود یا نه؟ یعنی یقین اول را از دست داد حالا فعلا شک بالفعل است، خب این می‌گوید من کان علی یقین ثم شک فلیمض علی یقینه قاعده یقین را می‌گیرد مخصوصاً به قول مرحوم شیخ انصاری قاعده یقین این است اول یقین پیدا می‌شود بعد شک ، در استصحاب این جور نیست گاهی اول یقین است و بعد شک بلکه توی استصحاب گاهی اول شک است و بعد یقین لذا ظهور پیدا می‌کند به قاعده یقین حضرت فرمودند فلیمض علی یقینه فان الشک لاینقض الیقین شک عرضه ندارد یقین را از بین ببرد تو یقین سابق داشتی بگو یقین سابق هست، چنانچه استصحاب را هم می‌گیرد و این حرف مرحوم شیخ انصاری که می‌گویند که من کان علی یقین ثم شک دلیل بر این است که استصحاب نه برای این که استصحاب می‌خواهد یقین اول باشد شک بعد می‌خواهد هم اول شک باشد بعد یقین، شک داشتم به عدالت زید یادم نبود اما حالا یقین کردم که زید را سابقا من عادل می‌دانستم نماز پشت سرش می‌خواندم، پس این من کان علی یقین ثم شک باید قاعده یقین را بگوید برای این که آن است که باید اول یقین باشد بعد شک این هم اگر یادتان باشد ما جواب دادیم گفتیم که 90 درصد به بالا در استصحاب‌ها همین است من کان علی یقین ثم شک ، کم پیدا می‌شود اول شک پیدا بشود بعد یقین یا این که یقین و شک با هم پیدا بشود این‌ها کم است 90 درصد به بالا اول یقین است بعد شک و این من کان علی یقین ثم شک از باب غلبه است وقتی از باب غلبه شد ثم دیگر حجت نیست که به قول مرحوم نایینی اصلا زمان دخالت ندارد یقین می‌خواهیم و شک دیگر هر وقت می‌خواهد پیدا شود لذا ما می‌گفتیم که من کان علی یقین ثم شک این ثم را بینداز می‌شود من کان علی یقین فشک، دیگر می‌خواهد الان آن یقین سابق باشد می‌خواهد آن یقین سابق اصلا ریشه کن شده باشد اگر یقین سابق به طور کلی ریشه کن شده باشد قاعده یقین است اگر آن یقین سابق باشد اما روی آن یقین شک داشته باشیم یقین را از بین برده باشد می‌شود استصحاب و بگوییم روایت هر دو را می‌گوید، این که بعضی از بزرگان می‌گفتند جمع بین لحاظین است و استعمال شییء در اکثر از معناست و این‌ها هم هیچ کدام نیست و آن این است که هر که یقین داشته و شک پیدا می‌کند این فلیمض علی یقینه، دیگر زمان دخالت ندارد و قاعده یقین و قاعده استصحاب هم هیچ دخالت ندارد و آن چه دخالت دارد این که این باید صاحب یقین باشد صاحب شک باشد در قاعده یقین همین است در قاعده شک هم همین است، لذا ما می‌گفتیم که این روایت اگر مختص به قاعده یقین نباشد هم قاعده یقین را می‌گیرد هم استصحاب را، اگر هم کسی مثلا جمع بین لحاظین و امثال این‌ها آورد توی کار وبگوید ظهور این است که اول یقین بوده بعد شک بوده می‌گوییم خب این روایت از آن روایاتی است که می‌گوید قاعده یقین حجت است آن صحیحه زراره می‌گوید استصحاب حجت است این روایت خصال امیرالمؤمنین علی علیه السلام هم می‌گوید قاعده یقین حجت است نه آن ربطی به آن دارد، نه آن ربطی به آن، نه آن آن را می‌شکند نه آن آن را می‌شکند، اگر یادتان باشد می‌گفتیم مرحوم شیخ انصاری چیزی برای فساد این ندارد لذا می‌فرماید آن روایت‌ها قرینه است بر این که این روایت هم استصحاب را می‌خواهد بگوید که می‌گفتیم یعنی چه؟ آن روایت‌ها دال بر استصحاب است این روایت هم دال بر قاعده یقین است نه آن آن را می‌شکند نه آن آن را می‌شکند نه آن قرینه برای آن می‌شود نه آن قرینه برای آن، دو تا روایت است آن برای استصحاب است این هم برای قاعده یقین، چرا قرینه باشد؟

  یک حرف دیگر که باز هم به مقام شامخ شیخ نمی‌خورد فرموده بودند که آخر این خلاف اجماع است کسی نگفته و این قرینه است بر این که این استصحاب را می‌خواهد بگوید نه قاعده یقین را که گفتیم این معنایش این است که فهم دیگران برای ما حجت باشد اجماع که توی مسئله نمی‌خواهند بگویند می‌خواهند بگویند فهم دیگران برای ما حجت، آنها گفته‌اند تو هم همین جور بگو، این‌ها هم راستی جدا نمی‌شود دلیل بر این است که مرحوم شیخ انصاری گرفته است که این روایت می‌خواهد قاعده یقین را بگوید اما چون که دیگران نگفته‌اند می‌خواستند یک توجیهی درست بکنند و این روایت را بگویند برای قاعده استصحاب است نه قاعده یقین، والا این که دیگران گفته‌اند تو هم بگو خیلی زور است دیگر یا این که آن روایت‌ها می‌گوید استصحاب پس این روایت هم می‌گوید استصحاب، زور است دیگر، این‌ها به مقام شامخ شیخ نمی‌خورد از همین ‌ها پی می‌بریم که شیخ می‌بیند این روایت دلالت می‌کند بر قاعده یقین.

  یک حرف دیگر توی مسئله هست این که در استصحاب این است که یقین و شک هر دو بالفعل است در قاعده یقین یقین بالفعل نیست شک بالفعل است یعنی در استصحاب می‌دانم سابقا زید عادل بوده این الان هم همین است این علم هست الا این که شک آمده روی این علم، شک دارم که زید حالا عادل است یا نه؟ و اما این که زید دیروز عادل بود در این باره هیچ اشکال نداریم دیگر ، شک طاری شده بعد از یقین لذا اسمش را می‌گذارند شک و یقین هر دو بالفعل است بالفعل به معنا این که آن در زمان خودش موجود است این هم در زمان خودش موجود است این استصحاب است ، قاعده یقین کدام است؟ این که یقین به طور کلی از بین رفته برای این که می‌دانستم زید عادل است حالا نمی‌دانم آن یقینم درست بوده یا جهل مرکب بوده؟ معنای قاعده یقین این است در حقیقت نمی‌دانم اصلا یقینی توی کار بوده یا نه؟ استصحاب می‌دانم یقین توی کار بوده.

  در این جا نمی‌دانم یقینی توی کار بوده یا نه؟ گفته‌اند که یقین دیگر بالفعل نیست، فقط شک است این هم یادم نمی‌رود به حضرت امام که خیلی اصرار داشتند روی این حرف به ایشان می‌گفتم که آقا ما یک یقین می‌خواهیم یک شک، و این یقین و شک توی این روایت هست حالا آن یقین ما از بین رفته یا نه؟ دیگر آن مربوط به بحث ما نیست از کجا می‌گویید که باید حالا که شک دارم بدانم سابقا یقین بوده این دلیل عین مدعاست دیگر آن کسانی که می‌گویند قاعده یقین حجت نیست همین را می‌گویند می‌گویند ما می‌دانیم که یقین از اول هم نداشتیم می‌گوییم خب بالاخره جهل مرکب که بوده، بالاخره یک مدتی یقین بوده پشت سر این نماز خواندم و این یقین هست من کان علی یقین ثم شک تا این جا می‌گفتیم قاعده یقین را این روایت می‌گوید حجت است.

  اما یک مسئله‌ای هست این مسئله ما را گیرانداخته و آن این است که عقلاء قاعده یقین ندارند اما استصحاب دارند لذا قبلا گفتیم بعد هم می‌آییم می‌گوییم که همه این روایت‌ها ارشادی است ارشاد به چه؟ به حکم عقل به حکم عقلاء عقلاء استصحاب دارند نه به طور اماره به طور اصل یعنی اصول عملیه دارند یکی از اصول عملیه آنها قاعده ید است یکی از اصول عملیه آنها استصحاب است و این‌ها به قول شیخ انصاری در فرائد می‌فرماید که همه مردم چه با سواد چه بی سواد بعد می‌گویند همه حیوان‌ها این‌ها استصحاب دارند و این که ما بخواهیم بگوییم آقا نه آن جاها که استصحاب جاری می‌کنند یقین دارند که مرحوم آخوند توی کفایه می‌گویند ما این را قبول نداریم دیگر، استصحاب در میان عقلاء به جوری که اگر به او بگویند که یقین داری خانه‌ات هست یا نه؟ می‌گوید نه اما راه می‌افتند برای خانه، صبح که بیرون آمده عصر راه می‌افتد برای خانه، به او بگویند یقین داری زن و بچه‌ات هستند یا نه؟ اطمینان داری؟ همان جاها که در معرض باشد به عنوان حیات این ‌ها می‌رود خانه لذا عقلاء استصحاب دارند اما عقلاء قاعده یقین ندارند از همین جهت هم توی فقه و اصول ما لنگ است گیر است ما داریم با یک سریشم‌هایی این روایت را می‌چسبانیم به قاعده یقین می‌خواهیم یک تعبد درست بکنیم اگر درست بشود یک تعبد درست می‌شود عقلاء ندارند وقتی عقلاء نداشتند دیگر این روایت ارشادی نمی‌شود باشد باید تعبدی باشد اما با این روایت بخواهیم تعبد درست بکنیم نمی‌شود، یک قاعده کلی و آن این است که اگر ما بخواهیم بنای عقلاء را درع بکنیم با این جور چیزها نمی‌شود با حتی مثال ان الظن لایغنی من الحق شیئا بخواهیم بنای عقلاء را رد بکنیم خب نمی‌شود بنای عقلاء خیلی محکم مستحکم اگر ما بخواهیم رد بکنیم باید با یک روایت صحیح السند ظاهر الدلاله با یک آیه که صحیح السند است ظاهر الدلاله هم مثل سندش باشد تا بتوانیم بنای عقلاء را رد بکنیم به عقلاء بگوییم علاوه بر این که استصحاب داریم قاعده یقین هم داریم و با این روایتی که با این سریشم‌ها درست کردیم نمی‌تواند بنای عقلاء درست بکند اگر حرف من را بزنید که جاهای دیگر زدیم جاهای دیگر مثلا گفتند امارات حجت است بعد مرحوم آخوند یا مرحوم شیخ گفتند آقا قرآن ردع کرده است بنای عقلاء را می‌گوید ان الظن لایغنی من الحق شیئاً یعنی به اماره عمل نکن آن جاها همین را گفتیم که آقا نمی‌تواند ان الظن لایغنی من الحق شیئا بنای عقلاء را ردع بکند بنای عقلاء را یک دلیل محکم مستحکم یک دلیلی که مو زیر درزش نرود طمطراق داشته باشد آن محکم است این هم باید محکم باشد و در ما نحن فیه چون که ما نداریم قاعده یقین، در میان عقلاء استصحاب داریم حتی مثلا برائت داریم تخییر داریم اشتغال داریم همین اصول عملیه شیخ انصاری که به آن می‌گویید اصول عملیه همین‌ها اصول عملیه عقلائی است عقلاء هر 4 تا اصل را دارند یا این قواعد فقهیه مثل قاعده ید قاعده فراغ قاعده اصاله الصحه قاعده سوق این‌ها مربوط به شارع نیست شارع مقدس امضا کرده این قواعد فقهیه را عقلاء حسابی دارند ما متابعت از عقلاء کرده‌ایم شارع مقدس امضا کرده‌اند آن بنا را، خب عقلاء اصول عملیه دارند عقلاء امارات دارند عقلا قواعد فقهیه دارند و هر چه می‌گردیم عقلاء قاعده یقین ندارند، قاعده یقین را حجت نمی‌دانند بخواهد بگوید من یقین داشتم و حالا یقینم از بین رفته است پس صرف این که یقین داشتم حالا می‌دانم یقینم از بین رفته باز هم آن یقین حجت ، می‌گویند نه دیگر آن یقین رفت پی کارش و همین که حضرت امام می‌فرمودند حرف خوبی است دیگر در استصحاب ما یقین بالفعل شک بالفعل می‌خواهیم و اما شک بالفعل دون الیقین بالفعل نه، این حجت نیست، حجت نیست به این معنا عقلاء ندارند ما بخواهیم تمسک به این روایت بکنیم این روایت تاب این معنا را ندارد بنابراین این روایت یا دلیل بر استصحاب و یا این که اصلا حجت نباشد نه راجع به قاعده یقین نه راجع به استصحاب و یا این که اصلا حجت نباشد نه راجع به قاعده یقین نه راجع به استصحاب.

  بله یک حرف دیگر هست و این که حالا اگر قاعده یقین را نمی‌گویی قدر متیقنش استصحاب است وقتی قدر متیقنش استصحاب باشد این روایت دیگر مثل روایت زراره از روایاتی می‌شود که سندا دلالتا حجت است برای استصحاب نه برای قاعده یقین.

 بحث فردا نشاء الله درباره این مکاتبه علی بن محمد القاسانی، این روایت را آدرس بدهم ببینید انشاء الله مطالعه هم بکنید تا فردا روی آن بحث بکنیم.

 روایت جلد 7 از ابواب احکام شهر رمضان روایت 2 از باب 13 از این ابواب.

 وصلی الله علی محمد وآل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo