< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله مظاهری

91/04/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع : واجبات تعیینی و تخییری و..
 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
 فرموده اند اطلاق امر اقتضا می کند این که تعیینی است نه تخییری، نفسی است نه غیری، عینی است نه کفایی، لذا مولا اگرامری کرد باید بگوییم این امر نفسی است غیری نیست، باید بگوییم تعیینی است تخییری نیست، باید بگوییم عینی است کفایی نیست، مثل این که یک تسلمی در اصول ما هست به این جمله ای که عرض کردم، ندیدم کسی مخالفت بکند در این که اگر شک کردیم نفسی است یا غیری توی آن بمانیم نتوانیم بگوییم نفسی است وقتی هم غیری شد اصل جاری کنیم بگوییم که اصل عدم وجوب، یا اگر مولا امر کرد نمی دانم آیا تعیین است یا تخییر ؟ تعیینش را شک دارم تخییرش را هم نمی دانم باید به جا بیاورم یا نه؟ اصل این است که لازم نیست به جا بیاوری، اگر شک کردیم عینی است یا کفایی ؟ عینیتش را که نمی دانم، کفائیش را هم که حالا به اندازه برای تشییع جنازه هست من لازم نیست بروم و نروم، ندیدم کسی بگوید بلکه همه همه این جمله را فرموده اند اطلاق الامر یقتضی النفسیه و العینیه و التعیینیه، آن اطلاق می گوید غیری نه، کفایی نه، تخییری نه، خب تا این اندازه تسلم.
 آن که مشکل کرده مسئله را چرای مسئله است به چه دلیل ؟ چرا اطلاق امر یقتضی النفسیه لا غیریه ؟ یقتضی التعیینیه لا تخییریه ؟ یقتضی العینیه لا کفائیه ؟ چرا ؟ مرحوم آخوند در کفایه می فرماید خب مقدمات حکمت، مقدمات حکمت جاری می کنیم مولا در مقام بیان مراد است نگفته غیریت، نگفته تعیینت، نگفته کفائیت پس اراده کرده عینیت و نفسیت و تعیینیت، مرحوم آخوند از این راه وارد می شود.
 شاگردهای مرحوم آخوند در حاشیه بر کفایه هم مرحوم آقای قوچانی که از حاشیه های نمره اول برای کفایه است انصافا مرد ملایی بوده است هم مرحوم کمپانی که آن هم از حاشیه های مشکل بر کفایه است هر دو ملا هستند انصافا هر دو یک ایراد کرده اند به مرحوم آخوند و آن این است که آقا اگر مقدمات حکمت جاری بکنید قدر جامع باید باشد شما مقدمات حکمت جاری می کنید نفسیت درست می کنید غیریت را می زنید، تعیینیت درست می کنید تخییر را می زنید عینیت را درست می کنی و کفائیت را می زنی، این که مقدمات حکمت نیست مثل این که می گوید جئنی برجل شما مقدمات حکمت را جاری بکنی و بگویی که از این رجل مرد جاهل می خواهد یا مرد عالم می خواهد یک فرد از رجل را با مقدمات حکمت درست بکنی نمی شود که، مقدمات حکمت به ما می گوید که ماهیت لا بشرط، وجوب، توی وجوب نه عینیت خوابیده نه کفائیت، نه نفسیت خوابیده نه غیریت، نه تعیینیت خوابیده نه تخییریت، مولا در مقام بیان مراد است قید نیاورده پس اراده کرده اصل وجوب را اما مرحوم آخوند این کار را نمی کنند می گویند مولا در مقام بیان است قید غیریت و قید کفائیت و قید تخییریت نیاورده پس اراده کرده نفسی، عینی، تعیینی را خب ایراد خوبی است دیگر، ایراد واردی است لذا هم مرحوم کمپانی رضوان الله تعالی علیه شنیده ام گفته اند نگویید به من کمپانی، پدرم تاجر بوده است و تاجر کمپانی بوده به من چه ؟ بگویید که اصفهانی حق هم همین است اما مشهور به کمپانی شده دیگر، اما مرد محققی است هم فقه و هم اصول مخصوصا توی فلسفه و عرفان و علی کل حال این دو تا شاگرد مرحوم آخوند هر دو در حاشیه بر کفایه این ایراد را به مرحوم آخوند کرده اند.
 ایراد وارد است بنابر این حرف مرحوم آخوند برود کنار، نمی شود درستش کرد اما مرحوم کمپانی مبتلا شده به همان ایرادی که به استادش مرحوم آخوند کرده و این یک عجیب است مرحوم کمپانی می فرمایند ما مقدمات حکمت جاری می کنیم راجع به غیریت مولا در مقام بیان مراد است نگفته غیریت پس نفسیت، نگفته تخییریت پس تعیینیت، نگفته کفائیت پس عینیت، گفته مقدمات حکمت را بر اصل جاری نکن روی فرض غیریت و کفائیت و تخییریت جاری بکن.
 خب همین ایرادی که خودش به مرحوم آخوند کرده به ایشان وارد است که آقا مولا در مقام بیان مراد است قرینه ذکر نکرده باید نفس وجوب را بگوییم اراده کرده اما عینی نه غیری این دیگر یعنی چه ؟ مولا در مقام بیان مراد است غیریت نگفته پس نفسیت خب یک کسی مرحوم آقای کمپانی عکسش می کند می گوید مولا در مقام بیان مراد است نفسیت نگفته، آن می گوید نفسیت، و چون نفسیت نگفته، غیریت، عین همان حرفی که مرحوم کمپانی می زند به عکسش یک کسی ایراد می‌کند به مرحوم کمپانی.
 لذا مولا در مقام بیان مراد است غیریت نگفته پس نفسیت، شما می گویید مولا در مقام بیان مراد است نفسیت نگفته پس غیریت، چه تفاوتی می کند ؟ لذا نمی دانیم، چون که اگر مطالعه هم کرده باشید حاشیه بر کفایه مرحوم کمپانی خیلی جاهایش در هم بر هم است و این جا هم همین طور است نمی دانیم که مرحوم کمپانی چه می خواهند بگویند ؟ ما مقدمات حکمت در غیریت جاری می کنیم و غیریت را می زنیم، تخییریت را می زنیم، کفائیت را می زنیم یعنی چه ؟ مقدمات حکمت یا جاری است یا جاری نیست اگر جاری است همان است که مرحوم آخوند فرموده اند اما ایراد به مرحوم آخوند هست و آن این است که آقا چرا با مقدمات حکمت قید درست می کنید، با مقدمات حکمت ماهیت لا بشرط درست بکن بگو مولا در مقام بیان مراد است قید نیاورده اصل وجوب را اراده کرده من غیر نفسیت و غیریت، تعیینیت و تخییریت، عینیت و کفائیت، هیچ کدام این ها توی آن نیست به قول اهل فلسفه ماهیت لیسیده، ماهیت من حیث هی هی، اصل الوجوب، لذا این فرمایش مرحوم کمپانی اصلش حرف خوبی است این که آقای استاد آقای آخوند مقدمات حکمت که جاری کردی اصل وجوب را اثبات می کند قیوداتش را دیگر اثبات نمی کند نه قیود نفسانیتش را نه قیود غیریش را، نه قید تعیینی اش را نه قید تخییریش را، نه قید عینی اش را نه قید کفائیش را، اصل ایراد خیلی خوب است همین ایراد را گفتم مرحوم آقای قوچانی هم به مرحوم آخوند وارد کرده.
 مرحوم قوچانی می فرمایند که عرف مثل این که اصلا دست بر می دارند از فرمایش مرحوم آخوند، مقدمات حکمت و این چیزها نه، می گویند عرف اطلاق صیغه را می گوید که نفسیی است نه غیری، تعیینی است نه تخییری، عینی است نه کفایی، عرفی است، دیگر حالا عرف از کجا پیدا شد ؟ از هر جا می خواهد پیدا بشود، اگر هم بخواهیم این فرمایش مرحوم آقای قوچانی را یک قدری شرحش بدهیم شرحش هم خوب می شود داد و آن این است که اگر مولا بگوید که فردا بیا این به جای این که خودش برود پسرش را بفرستد بعد بگوید چرا نیامدی؟ بگوید خب پسرم را فرستادم، احتمال می دادم واجب غیری باشد من هم پسرم را فرستادم مولا همان جا توی سرش می زند، می گوید پسرم را فرستادم یعنی چه؟ اگر مولا بگوید که این واجب را به جا بیاور، نیاورد برای این که می بیند مردم آن واجب را به جا آوردند، فردا به او بگوید این واجب را به جا آوردی ؟ بگوید نه مردم به جا آوردند، توی سرش می زند می گوید مردم به جا آوردند به تو چه ؟ من گفتم نماز بخوان، من گفتم این نماز خاص را بخوان، و غیری بودنش را مولا قبول ندارد، تخییری بودنش را هم قبول ندارد، کفائی بودنش را هم قبول ندارد بلکه این که می گوید بیا یعنی خودت بیا، کسی را هم نفرست و واجب نفسی است تخییری هم نیست کفایی هم نیست، دو سه نفر آمدند کفایت می کند این را قبول ندارد، حرف خوبی است انصافا که مرحوم آقای قوچانی می فرمایند که مقدمات حکمت نگو، جاری نیست برای این که نتیجه برایت ندارد، دربسته بگو عرف اطلاق الامر یقتضی نفسیت، تعیینیت، عینیت عرفا، حرف خوبی است اما یک چیز باقی می ماند و آن چرای قضیه، چرا عرف این جور می گوید ؟ مرحوم آقای قوچانی هم ممکن است به ما جواب بدهد عرف می فهمد این جور، فضولی موقوف، چکار داریم که چرا ؟ هر چه می خواهد باشد، اما بالاخره این ایراد به مرحوم آقای قوچی هست که بله عرف است اما چرا ؟ لمّ و علت بنای عرف را نمی دانیم چیست ؟
 نظیر حرف مرحوم آقای قوچانی را استاد بزرگوار ما حضرت امام می فرمودند ایشان می فرمودند بنای عقلاء، بنای عقلاء بر این است که اطلاق امر اقتضا می کند نفسیت را، اقتضا می کند عینیت را، اقتضا می کند تعیینیت را، لذا ایشان به جای این که عرفی است می گفتند بنای عقلاء.
 من به ایشان عرض می کردم خب بنای عقلاء همان عرف است دیگر اما این باقی می ماند چرا ؟ می فرمودند چکار به چرایش داری دیگر ؟ این عبید و موالی این ها وقتی امر را کرد این جواب باید بدهد بهانه بیاورد که احتمال غیریت میدادم پذیرفته نمی شود، احتمال کفائیت می دادم پذیرفته نمی شود احتمال تخییریت را می دادم و دیگران به جا آوردند پذیرفته نمی شود، این بنای عقلاست چرایش را می گفتند لازم نیست بدانیم هرچه می خواهد باشد.
 در بحث گذشته ما می گفتیم وضع، بنای عقلاء کاشف از وضع است یعنی تبادر یعنی انسباق معنی، یعنی وقتی که امری آمد از طرف مولا تبادر دارد به نفسیت، تبادر دارد به عینیت، تبادر دارد به تعیینیت، تبادر علامت حقیقت است علامت وضع است چرایش را ما درست می کنیم یعنی حرف مرحوم آقای قوچانی را حرف استاد بزرگورمان حضرت امام را قبول می کنیم می گوییم بله درست است عرفیت است بنای عقلاست چرایش ؟ هم وضع است، دلیل وضع هم انسباق معنی من اللفظ است یا تبادر، من به حضرت امام یک مقدار بالاتر هم می گفتم، می گفتم که اگر غیریت باشد قرینه می خواهد اگر کفایی باشد قرینه می خواهد اگر تخییری باشد قرینه می خواهد اگر قرینه نباشد نفسیت است عینیت است تعیینیت است اگر قرینه باشد آن وقت غیریت است با آن قرینه، قرینه علامت مجاز است.
 خلاصه بحث امروزمان این شد اطلاق الامر یقتضی نفسیت و عینیت و تعیینیت، چرا ؟ عرف، چرا ؟ بنای عقلاء، این فرمایش حضرت امام بهتر از حرف مرحوم آقای قوچانی است، بنای عقلاء در مثوبت و عقوبت و بالاخره عرف، لم یقتضیه چرا ؟ یعنی چرا بنای عقلاء بر این است ؟ وضع، وضعش به چه دلیل ؟ تبادر، انسباق المعنی من اللفظ، چرا وضع برای این است ؟ برای این که اگر بخواهد بگوید واجب غیری باید قرینه بیاورد حیث این که قرینه نیاورده پس حقیقت نفسیت است نه غیریت، اگر می خواست بگوید تخییری است باید قرینه بیاورد حیث قرینه نیاورد پس تعیینی است، باید قرینه بیاورد این که کفائی است حیث نیاورده پس واجب عینی است، قرینه علامت مجاز است اگر قرینه نباشد تبادر علامت حقیقت است معنای علامت حقیقت یعنی این لفظ وضع برای این معنا شده، حالا یا وضع شده است من اول الامر یا وضع شده به وضع انصرافی فرق دیگر نمی کند حالا یا از اول وضع شده نفسیت یا این که استعمال شده با قرینه کم کم حالت حقیقت به خود گرفته، آن خیلی اهمیت ندارد، هرچه می خواهید بگویید، اگر یادتان باشد توی آن بحث مفصلی که مرحوم شیخ و مرحوم آخوند ما را کشانده بودند توی مباحث فلسفی آن جا هم همین را می گفتیم، نمی دانیم آیا تعبدی است یا توصلی ؟ می گوییم توصلی است دلیلمان وضع است دلیلمان عرف است دلیلمان بنای عقلاست، بنای عقلاء که دلالت بر وضع می کند تبادر، انسباق معنی از لفظ می گوید توصلیت، اگر می خواست تعبدی باشد قرینه می خواهد، آن حرف را آن جا زدیم این جا هم می زنیم دو تا فصل را یک فصل می کنیم و ای کاش مرحوم آخوند هم دو تا فصل را یک فصل کرده بود و آن بحث بغرنج فلسفی را اصلا برای ما جلو نیاورده بود.
 و صلی الله علی محمد و آل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo