< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله مظاهری

92/04/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع : مجمل و مبین
 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
 بحث دیروز راجع به مجمل و مبین بود گفتیم از نظر لغت مجمل یعنی آن که معنایش معلوم نیست غیر ظاهر المعنا، مبین هو الظهور فی المعنا لذا معنای اصطلاحی نداریم معنای لغویش اصطلاحی است معنای اصطلاحیش لغوی است هر چه که نامعلوم است به آن می گوییم مجمل هر چه معلوم است به آن می گوییم مبین الا این که گفتیم اگر این جور باشد که بزرگان فرموده اند دیگر مجمل و مبین، مجهول و معلوم، متشابه و محکم می شود مترادف برای این که خود قرآن هم متشابه را می فرماید منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأویله یعنی دو تا معنا دارد معنای بر نفع خودش را می گیرد فتنه درست می کند یک معنایی را لغتی را ما معنایش را نمی دانیم مثل مثلا صعید فتیمموا صعیدا نمی دانیم لغت برای چه وضع کرده؟ آیا خاک است؟ یا زمین؟ بعضی ها می گویند خاک بعضی ها هم می گویند زمین من نمیدانم معنایش را، ذو وجهین است ذو معنیین است وقتی چنین شد می شود مجهول می شود مجمل لذا مجهولش می توانم بگویم مجملش می توانم بگویم متشابهش هم می توانم بگویم این خلاصه حرف دیروز بود.
 حرف امروز ما این است که این مجمل و مبین یا متشابه و محکم مجهول و معلوم این ها یک امورات اضافی هستند واقعیت خارجی ندارند مثل فوق و تحت است الان این جا که ما نشسته ایم به نسبت سقف تحت است آن بالا فوق است حالا یک طبقه بالاتر از این فوق قضیه عکس می شود آن که فوق است می شود تحت آن که تحت است می شود فوق به آن می گویند امور اضافیه، خارجیت دارد اما واقعیت ندارد به عبارت دیگر مشت پر کن توی خارج نیست نفس الامریه ندارد خب مجمل و مبین همین طور است و متشابه و محکم همین است معلوم و مجهول همین طور است اگر لفظ را به َآن می گوییم متشابه یا لفظ را به آن می گوییم مجهول یا لفظ را به آن می گوییم مجمل این صفت به حال متعلق موصوف است نه صفت به حال خود موصوف باشد از این همین جهت لفظ به نسبت من مجمل است اما شما که معنایش را میدانید به نسبت شما مبین است لذا قرآن شریف به نسبت آقا امام زمان همه اش مبین است متشابه اصلا نداریم، به نسبت ما منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات، چنانچه بعضی اوقات یک الفاظ متشابه یک معانی متشابه هست اما با کنجکاوی با علم، تعلیم تعلم مجهولات ما معلومات می شود همان است اما به نسبت من که مجهول بود می شود معلوم، متشابهات من محکمات می شود و مجملات ما مبینات می شود لذا این مجمل و مبین ما به ازای خارجی نفس الامری نیست برای این که اصلا یک حرف دیگر هم که آقایان نزده اند شما بزنید و آن این است که معنا من حیث هو معنا، لفظ من حیث هو لفظ که واضع وضع می کند در آن جا نه متشابه هست نه مجهول هست نه مجملی هست الف لام میم را که پروردگار عالم فرموده این الف لام میم پیش پروردگار عالم معلوم است صددرصد، دیروز که من می گفتم ندیدم کسی بگوید حتما شما هم می فرمایید دیروز می گفتم الف لام میم پیش پیامبر اکرم هم مثل پیش خدا صد درصد معلوم است، پیش مبین قرآن لتبین للناس ما نزل الیهم یا آن کسی که نفس قرآن است و یقول الذین کفرو لست مرسلا قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب علم مصدر است اضافه شده به کتاب یعنی همه همه، می گویند پیامبر نیستی بگو هستم دلیل هم دو چیز است یکی قرآن یکی مبین قرآن یکی آن کسی که علم این قرآن پیش آن است این شاهد من است که من پیامبرم، این خیلی دلیل لطیف شیرینی است انصافا که کفار می گویند پیامبر نیستی بگو هستم یکی قرآن یکی هم آن که علم قرآن پیش آن است یعنی امیر المؤمنین از همین جهت هم جاهای دیگر هم در قرآن اطلاق شاهد بر امیر المؤمنین علی علیه السلام شده، بر ائمه طاهرین شده، لذا این جا مرادم است که الف لام میم پیش خدا معلوم صددرصد مبین صددرصد محکم صددرصد، پیش پیامبر اکرم هم معلوم مبین محکم صددرصد، دیروز می گفتم اگر نه، لازم می آید لغویت در جعل، الف لام میم را خدا بداند و پیامبر نداند لغویت در جعل است پیامبر باید بداند مخاطب متکلم هر دو باید بدانند.
 پیامبر اکرم نفس علم الکتاب است بنابر این روح را می داند که واقعیت روح چیست؟ قل الروح من امر ربی بگو به این ها نه این که خود پیامبر، بگو به این ها نمی توانید بفهمید نمی توانید درکش را بکنید ولی همین که قل الروح من امر ربی نمی توانید درکش را بکنید خب این ها خیلی استثنا دارد، یک کسی به علم شهودی روح را می بیند من نمی دانم چه اندازه درست باشد مرحوم میر رضوان الله تعالی علیه میرداماد توی قبسات می فرماید ما حکیم را حکیم نمی دانیم مگر این که بتواند خلع و لبس بکند بتواند روح را از بدن بیرون بکشد پروازها داشته باشد بعد هم دو دفعه روح را به بدن برگرداند، آنها چیز سرشان می شود راجع به روح، آن کسی که راستی یک عمر در عرفان کار کرده عرفان قرآنی یک عمر حکمت متعالیه را زیر و رو کرده با کسی که اصلا دشمن این جور چیزهاست از نظر علم از نظر شناخت روحی خیلی با هم تفاوت دارد لذا همین قل الروح من امر ربی هم این هم یک امر اضافی است این هم یک امر نفس الامری نیست قل الروح من امر ربی عموم مردم، اما خواص که این جور نیستند خواص آن کسانی که راستی رسیده اند به عالم شهود خب وقتی به عالم شهود برسد روح را می بیند دیگر، روح را می بیند با روح حرف می زند با روح کار دارد طی الارض پیدا می کند و بالاخره روح است که مدد کار و کمک کار این است اما همین ها همین شهودی ها همین حرفهایی که راستی عالم به ارواح است با ارواح می تواند حرف بزند همین ها حقیقت روح را هم نمی داند اما بالاخره این روح یک مجهولیتی داشته باشد از نظر معنا یا یک معلومیتی داشته باشد مثل ضروریات این ها همه همه امور اضافی هستند هیچ کدام امور واقعی نیستند نفس الامری، به عبارت دیگر ما جهل توی خارج نداریم اگر جهل هست بالعرض است یک کسی متخصص در علم کلام است یکی هم خدا را هم نمی تواند اثبات بکند این حالا تقصیر علم است؟ تقصیر کلام است؟ هیچ کدام، تقصیر این دو تا فرد است یک کدام کار کرده اند یک کدام نکرده اند، این جمله ای که مرحوم آخوند از بعضی نقل می کنند نمی دانیم معنایش چیست؟ که گفته اند نه مجمل و مبین از واقعیات است نفس الامریت دارد، نمی دانیم معنایش چیست؟ آن که گفته آن که نقل کرده شرحش نداده این حرف را که مجمل و مبین دیگر خواه ناخواه اگر مجمل و مبین را گفته اند معلوم و مجهول را هم می گویند معلوم و مجهول را گفتند دیگر متشابه و محکم را هم می گویند، می گویند از واقعیات است ما به ازاء توی خارج دارد نفس الامریه دارد نمی دانیم مرادشان چیست؟ می شود یک کسی مثلا معنا بکند نفس الامریت دارد به قاعده صفت به حال متعلق موصوف یعنی من که جاهلم شما که عالمید این ها یک نفس الامریت توی خارج است به نسبت من مجهول یا شمای عالم، عالم و جاهل این دو تا نفس الامریت دارد خارجیت دارد شاید این مرادشان باشد که اگر این مرادشان باشد خب معنای خوبی در می آید که اگر صفت به حال خود موصوف حساب بکنیم امر اضافی است اگر صفت به حال متعلق موصوف حساب بکنیم امر واقعی و نفس الامری می شود مثل عالم و جاهل توی خارج، عالم و جاهل توی خارج خب دو تا نفس الامری است دیگر و این دو تا نفس الامری یکی را این فرد را می گوییم جاهل است آن فرد را می گوییم عالم است احکام خیلی بار بر آن عالم است احکام خیلی بار بر آن جاهل است لذا بنابراین موضوع احکام است نفس الامریت دارد شاید مرادشان این باشد.
 بعنی مثلا مثل صعید را شما معنایش را می دانید چیست بررسی کرده اید و به دست آورده اید از روایات فهمیده اید صعید یعنی زمین نه یعنی خاک فتوی هم می دهی که سجده کردن یا تیمم کردن روی زمین هر چه می خواهد باشد خاک باشد سنگ باشد هر چه می خواهد باشد جایز است اما من نتوانستم این را درست بکنم حالا که نتوانستم درست بکنم می گویم که حتما باید خاک باشد چرا؟ قدر متیقن می گیرم و روی قدر متیقن فتوی می دهم و تمام می شود حالا من و شما دو تا با هم یک کارهای نفس الامری یک فتاوی یک حرفها هست اما آیا این صعید من حیث هو صعید راجع به من و شما که نمی دانیم و می دانیم تفاوت نفس الامری دارد یا نه؟ خب نه، امر اضافی است مثل فوق و تحت است و امر اضافی خیلی داریم خیلی چیزها که واقعیت و نفس الامریت ندارد ما به ازاء توی خارج ندارد اما چیز هم هست مثل ماهیت خب آنها که اصاله الوجودی هستند و ادعای ضرورت هم مثل مرحوم حاجی سبزواری توی اول منظومه دیگر اصاله الوجودی را ادعای ضرورت روی آن می کند استاد بزرگوار ما آقای طباطبائی هم ادعای ضرورت روی آن می کرد حالا این ماهیت آن کسانی که اصاله الوجودی هستند خب می گویند ماهیت من حیث هی هی لیس الا هی لا موجوده و لا معدومه اما راستی این ماهیت توی خارج نیست نمی شود که نباشد حد الوجود است وقتی حد الوجود شد این ماهیت موجود توی خارج است اما ما به ازاء وجود است نه این ماهیت ولی بالاخره یک امری است ماهوی به این معنا که در مقابل عدم نمی شود بگوییم ماهیت عدم است خب ماهیت مسلم چیزی است دیگر اما این خوارج به نسبت این وجود و ماهیت آیا به ازای وجودند یا به ازای ماهیت ؟ آن کسانی که اصاله الوجودی هستند می گویند به ازای وجودند ماهیت حدشان است آن کسانی که اصاله الماهوی هستند مثل میرداماد می گویند همه همه به ازای ماهیت است نه وجود، وجود یک امر اعتباری است خب حالا این ها همه گفتگو ها، مثل امورات اضافی هم همین طور است امور اضافی یک چیزی است مثل فوقیت همین الان این سقفی که بالای سرماست فوق است احکام هم خیلی بار بر آن است ما این جا که نشسته ایم تحت این فوق است اما همین که این جا نشسته ایم همین زمین را اگر این جا زیر زمین داشته باشد به نسبت زیر زمین حساب بکنیم می شود فوق، امر اضافی است بخواهیم بگوییم هیچ است، نمی شود، بخواهیم بگوییم چیز است ما به ازاء توی خارج ندارد نفس الامریت ندارد اما لازم نیست این که بگوییم حالا که ما به ازاء ندارد پس موجود نیست، نه، همه امورات اعتباری این جوریند همه همه من جمله وجود و ماهیت، نفس الامریت ندارد اما بخواهیم هم بگوییم هیچ این هم نمی شود.
 من خیال می کنم این چیزی که نقل شده که مجمل و مبین دو تا حقیقت است نفس الامریت دارد واقعیت دارد امور اضافی نیست امور اعتباری نیست مرادشان همین باشد در مقابل عدم بخواهیم بگوییم معدوم است، نه، بخواهیم بگوییم نفس الامریت و ما به ازاء دارد، نه، پس چه بگوییم؟ بگوییم امر اعتباری معتبر اعتبارش می کند یک چیزی در عالم وجود مثل وجود ذهنی، وجود ذهنی ما خب این وجود است دیگر و ما خالقش هم هستیم از همین جهت هم ما خالق هر چه می خواهیم، مثل خدا همین طور که خدا خالق اشیاست یک حالتی به ما داده یک انرژی یک قدرتی به ما داده که ما هم هر چه بخواهیم خلق کنیم فورا خلق می کنیم نمی شود یک کسی یک چیزی را بخواهد خلق کند و نتواند فرقش این است وجود ما وجود ذهنی است اثر ندارد وجود خدا وجود واقعی است اثر دارد آن را اسمش را می گذاریم نفس الامری، آن را اسمش را می گذاریم وجود ذهنی، وجود اعتباری هم گفته اند بگویید اعتبار اگر این جوری معنا بکنیم این کسی که می گوید نفس الامریت دارد دیگر ایراد هم به او وارد نیست دیگر کما تری و امثال این ها که مسخره اش کرده اند هم نیست و از این جا هم یک قدری بیشتر می رویم جلو می گوییم که این موجودات دو قسم است موجوداتی که اثر بار بر آن است می گوییم نفس الامری می گوییم واقعی، موجوداتی که اثر بار بر آن نیست می گوییم امر اعتباری، گاهی هم به جای امر اعتباری می گوییم وجود ذهنی در مقابل چه؟ در مقابل عدم، امور اعتباری را که نمی شود بگوییم معدوم است، عدم ما لیس به قول حاجی سبزواری ما لیس فهو لیس نمی شود بگویی که امورات اعتباری هیچ، چیز است اما آثار ندارد وجود ذهنی چیز است انسان می یابد، می یابد که زید را که در ذهن خودش ایجاد کرده می یابد اما اثر ندارد، یابیدنی است موجودی است اما وجود اعتباری نه وجود واقعی و نفس الامری.
 وصلی الله علی محمد وآل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo