< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله مظاهری

92/07/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حجیت وعدم حجیت مظنه

فرموده اند الاصل عدم حجیه المظنه الا ما اخرجه الدلیل مظنه حجت نیست مگر دلیلی بیاید بگوید این مظنه حجت است که می گفتم این یک مدعاست معلوم است مدعا دلیل می خواهد می گوید الظن حجه، یک مدعاست، دلیل چیست؟ باید از خارج اثبات بشود این مظنه حجت است.
این الا ما اخرجه الدلیل را مرحوم شیخ انصاری سه چهار قسم از این الا ما اخرجه الدلیل در آورده اند یکی ظهور و یکی اجماع و یکی قول لغوی و عمده خبر واحد.
لذا اول چیزی که الا ما اخرجه الدلیل مصداقش است یعنی مصداق ما اخرجه الدلیل است گفته اند ظهورات، معنای ظهور هم یعنی ما یفهم العرف منه این حرفهایی که من الان دارم می زنم خب مرتب دارم حرف می زنم مرتب هم شما دارید می شنوید این کلام من ظهور در معنا دارد و این ظهور در معنا حجت است، این طور می فرمایند ولو شما قطع پیدا نکنید و مظنه دارید آیا این گفتار من تطابق با واقع دارد یا نه؟ من اراده آن واقع را کرده ام یا نه؟ گفته اند که این شک را الغا بکن به قول شیخ انصاری الغ احتمال الخلاف و بگو که این ظهور مثل قطع است اسمش را می گذارند قطعی، منسوب به قطع، یا همین جمله الغ احتمال الخلاف مرحوم شیخ انصاری می فرماید احتمال خلافش را ملغی کن دیگر وقتی احتمال نباشد صد در صد می شود قطعی البته تعبد، اگر قطع باشد وجدانی است، اگر ظهور باشد وجدانی نیست تعبدی است و تعبد می گوید که این را به جای قطع بگذار همین طور که القطع حجه لاتناله ید الجعل اثباتا و لا نفیا این هم بگو الظهور حجه لا تناله ید الجعل اثباتا و لا نفیا.
خب این یک چیز مسلمی است مخصوصا در کلمات شیخ انصاری به بعد دیگر اصل مسئله ان قلت قلت ندارد.
و اصل مسئله این است ظهور مظنه آور است این مظنه حجت است حالا یا عقلاء حجتش کرده اند شارع امضا کرده یا شارع مقدس خودش امضا کرده گفته الظهور حجه حالا یا به واسطه عملش مکالمه داشته شارع با مردم، مردم با شارع یا سیره را امضا کرده بالاخره الظهورحجه عقلا و شرعا، عقلا یعنی عقلاء دیگر ما بقی حرف ها ان قلت قلت است که خیلی مربوط به اصل کلام نیست که باید یک مقداری انشاءالله درباره اش صحبت کنیم.
صحبت امروز ما این است ما اگر بخواهیم ظهوری را حجت بکنیم باید 10،20تا اصل به طور ناخود آگاه جاری بکنیم تا این ظهور بشود حجت به عبارت دیگر ظهور پیدا شود وقتی ظهور پیدا شد بگوییم که انه حجه و تا این 10،20 تا اصل نباشد ظهور وجود پیدا نمی کند لذا ظهور کلام متوقف بر 10،20تا اصل شرعی و اصل عقلایی و قواعد است.
حالا من جمله ظهور اگر بخواهد حجت بشود مباحث الفاظ است که برای ما ظهور درست می کند از همان جا که تبادر، صحت سلب،عدم صحت سلب این ها برای چیست؟ ظهوردرست بکند کم کم بیا در باب اوامر صیغه افعل و ما به معنا ها دال بر وجوب است یعنی ظهور در وجوب دارد، باب نواهی صیغه لا تفعل و ما بمعناها دلالت می کند بر حرمت،این ظهور است یعنی اثبات ظهور می کنم یا آن مباحثی که در با ب اوامر می کنیم در باب نواهی می کنیم، باب مفهوم خب می خواهیم ظهور مفهومی درست بکنیم ان جائک زید فاکرمه یک ظهور منطوقی دارد ان لم یجئک زید فلا یجب الاکرام یک مفهوم دارد ظهور مفهومی دارد باید بحث مفاهیم را بکنیم،بعدش هم باید بحث عام وخاص بکنیم لفظ کل وضع شده از برای همه یا بحث ایّ وضع شده برای عام فردی و بالاخره بحث عام و خاص را باید درست بکنیم تا ظهور پیدا بشود،بعد هم بحث مطلق ومقید مقدمات حکمت درست بکنیم تا ظهور درست بکنیم و آخر کار بحث مجمل و مبین را درست بکنیم تا ظهور درست بکنیم.
لذا تمام جلد اول کفایه مربوط به ظهور درست کردن است بعد از آن که ظهور درست شد یعنی موضوع درست شد و حکمش هم در همان مباحث الفاظ درست شد یعنی الفاظ درست می شود امر دال بر وجوب است با آن ادله ای که شما می آورید هم ظهور درست می کنید هم حجیت ظهور درست می کنید،تبادر علامت حقیقت است هم ظهور درست می کنید هم حجیت ظهور درست می کنید،شرط مفهوم دارد هم ظهور مفهومی درست می کنید هم حجت درست می کنید، عام درست می کنید هم دلالت عمومی درست می کنید یعنی ظهور ثبوتی موضوع درست می کنید هم محمول درست می کنید تا برسد به مجمل و مبین این لفظ مجمل است معنایش را نمی دانم یعنی ظهورندارد خب دیگر ظهور که ندارد حجت نیست اما آن لفظ مبین است یعنی ظهوردارد ظهور در معنا دارد بنابر این حجیت دارد.
کلیه مباحث الفاظ مربوط به همین بحث اول ما می شود که آیا ظواهر مکالمه ها برداشت ها آیا حجت است یا حجت نیست؟ واین یک اصل کله گنده ای است که ما اگر بخواهیم ظهور درست بکنیم باید جلد اول کفایه را خوب درست بکنیم تا بتوانیم بگوییم ظهور حجت است.
لذا فقط این نیست که ما این جا ظهور درست بکنیم بعد برویم روی خبر واحد، نه، خود همین ظهور را که این جا همان اول چیزی که اخرجه الدلیل الظن غیر حجه الا ما اخرجه الدلیل اول ظهورات این ظهور متوقف بر مباحث الفاظ اصول است و تا این اصول درست نشود خب ما نمی توانیم حکم بکنیم ظهور حجت است من تا ندانم تبادر هست یا نه؟ اصلا معنایش را ندانم،صحت سلب را معنایش را ندانم خب نمی توانم بگویم این ظهور دارد،تا ندانم امر ظاهر در وجوب استبه این دلیل نمی توانم ظهور درست بکنم ظهور حجت، تا ندانم باب عام و خاص را نمی توانم ظهور عمومی درست بکنم یا ظهور خاص درست بکنم و بالاخره تا مقدمات حکمت جاری نکنم نمی توانم گردن مولا بگذارم که اطلاق اراده کردی یعنی کلام تو ظهور عمومی دارد این اصل اول است.
اصل دوم دو سه تا اصل است که به طور نا خود آگاه این ها جاری می شود اصاله عدم زیاده اصاله عدم نقیصه و عمدا یا سهوا این اصل ها باید جاری بشود وقتی نامه ای شما نوشتید برای من و من نامه را که دارم می خوانم یک اصل عدم زیاده یک اصل عدم نقیصه جاری می کنم بعد نامه شما را ترتیب اثر می دهم و الا این عدم زیاده عدم نقیصه اصل عدم زیاده اصل عدم نقیصه تا جاری نشود به شما ظهور نمی دهد.
لذا ااگر احتمال بدهید این مسخره کرده خب دیگر نامه اش حجت نیست اگر این کثیر السهو باشد دیگر نامه اش حجت نیست اگر این احتمال بدهیم که زیادی نوشته حالا عمدا یا سهوا دیگر نامه اش حجت نیست،کی نامه اش حجت است؟ وقتی که به طور ناخود آگاه خودش جاری بشود دیگر سواد نمی خواهد مکالمه می خواهد عرف می خواهد عرف نامه را با آن ارتکا زی که دارد با عدم زیاده عدم نقیصه نامه را حجت می کند ترتیب اثر می دهد و اما اگر این عدم زیاده عدم نقیصه جاری نشود این یک آدم دروغگویی است آدم مسخره کنی است حالا نوشته به شما که یک خانه با این خصوصیات برای من بخر و احتمال عقلایی بدهید که این دروغ می گوید یعنی به معنا آن اصاله عدم نقیصه اصاله عدم زیاده را نتوانی جاری کنی یا یک آدم کثیر السهوی است توی نامه هایش خیلی وا افتادگی دارد توی حرفها وا افتادگی زیاد دارد.
لذا اصاله عدم زیاده اصاله عدم نقیصه روی افراد متعارف جاری می شود اگر فرد غیر متعارف شد دیگر نامه اش اصاله عدم زیاده اصاله عدم نقیصه ندارد، این هم یک مشت اصول عقلائیه یعنی عقلاء این اصول را جاری می کنندبه طور نا خود آگاه تا ظهور را حجت بکنند و الا یک جا اصاله عدم زیاده نشود جاری کنیم اصاله عدم نقیصه نشود جاری کنیم اصاله عدم کذب نشود جاری بکنیم دیگر ظهور نیست می خواهید هم بگو اصلا ظهور سالبه به انتفاءموضوع است.
ظهور حجت ظهوری که ترتیب اثر روی آن بدهم بالاخره الظن حجه الا ما اخرجه الدلیل یکی ظهور دیگر این مظنه ای است که نمی توانیم بگوییم که این مظنه چون اصاله عدم زیاده ندارد این مظنه دیگر حجت نیست ولو این که کلامش مکالمه ها نامه اش ظهور در یک معانی هم دارد اما آن کثیر السهوش آن کثیر الغلط گفتنش آن کثیر الکذبش نمی گذارد شما اصاله عدم زیاده جاری کنی اصاله عدم نقیصه جاری کنی وقتی جاری نکردی نامه از حجیت می افتد، این هم یک مشت اصول است که اسمش را می گذارند اصول عقلائیه و این اصول عقلائیه در میان عقلاء هست شارع مقدس هم این اصول عقلائیه را حجت کرده و ما اگر بخواهیم ظهور درست بکنیم باید این اصول عقلائیه را جاری بکنیم این هم دسته دوم.
سه)اصاله عدم تحریف اصاله عدم تصحیف اصاله عدم توجیه این ها را هم بگویید اصول عقلائی طوری نیست مواردش فرق می کند، نمی دانیم آیا این نامه که به من نوشته اند کسی تحریفش کرده؟ یا نه نامه سالم به من رسیده؟ کسی جا به جایش کرده؟ یا این نامه سالم به من رسیده؟ آن آقا که نامه را نوشته این مرادش این ظهور نبوده توجیه کرده؟ یا نامه سالم به من رسیده؟ خب اگر بخواهید حجتش بکنید یک اصاله عدم تحریف باید باشد یک اصاله عدم تصحیف باید باشد یک اصاله عدم توجیه باید باشد تا نامه ای که شما می خوانید برای شما حجت باشد و ترتیب اثر بدهید و اما اگر احتمال عقلایی بدهید که این نامه را توی راه آن که آورده تحریف کرده یا جا به جا کرده یا این نامه را توجیه کرده و بالاخره آن نامه اصل کاری به واسطه تحریف و تصحیف و توجیه به شما نرسیده خب تا این اصول را جاری نکنی حجت نیست باید این اصول جاری بشود تا بشود حجت.
لذا این جا یک مطلب عجیب مفصلی پیدا می شود و آن این است این کسانی که می گویند قرآن تحریف شده تصحیف شده توجیه شده باید قرآن را از اول تا آخر حجت ندانند اصاله الظهور ندارد مخصوصا این حرف مزخرفی که می زنند می گویند که پیامبر اکرم قرآن را جمع نکرد آیه می آمد سوره می آمد روی یک پوست گوسفندی روی یک شاخ گاوی روی یک کت گوسفندی می نوشتند توی یک اتاق بود و پیامبر اکرم مردند این قرآن متفرق بود.
سنی ها اختلاف دارند مثلا می گویند ابی بکر، می خواهند بگویند امتیاز مال آن است بعضی ها هم می گویند عمر، مشهورشان هم این است که عثمان آن آمد این قرآن را جمع کرد خب حالا حرف سنی ها هیچ، اما متأسفانه توی شیعه از این حرفها زده شده.
و در شیعه یک حرف دیگر دارند و آن این است که امیرالمؤمنین سلام الله علیه قرآن را جمع کردند و آوردند بعد از چند روز گفتند من عبا به دوش نمی گیرم تا قرآن را جمع کنم قرآن را جمع کردند یک قرآن جمع شده ای امیر المؤمنین آوردند توی مسجد،عمر گفت ما احتیاج به قرآن تو نداریم حسبنا کتاب الله ما خودمان قرآن داریم و احتیاج به قرآن تو نداریم وامیرالمومنین هم گفت دیگر این قرآن من را نمی بینید تا ظهور مهدی و این قرآن الان پیش امام زمان است وقتی آقا امام زمان آمدند آن قرآن اصلی که امیرالمؤمنین جمع کردند آن می آید جلو.
و این حرفها معنایش این است که قرآن را از کار بینداز برای این که معلوم است که یک مشت شاخ گاو و برگ درخت و کت گوسفند و پوست گوسفند یک جا ریخته خیلی تحریف توی آن در می آید خیلی تصحیف توی آن در می آید مخصوصا این که ابی بکر بخواهد جمع کند عثمان بخواهد جمع کند لذا اصاله عدم تحریف روی قرآن نداریم اصاله عدم تصحیف نداریم اصاله عدم توجیه نداریم پس قرآن حجت نیست.
آن که ما می گوییم از روایت ها هم استفاده می شود عقل هم همین را می گوید این است خود قرآن هم می گوید این قرآن جمع شده در زمان پیامبر اکرم است ذلک الکتاب کدام کتاب؟ این کتابی که روی پوست گوسفندهانوشته شده؟این کتابی که توی اتاق متفرق معلوم نیست چه بوده؟ کجا بوده؟ این ذلک الکتاب است؟ یا این که نه یک قرآن جمع شده،اشاره می کند قرآن هفت هشت جا ذلک الکتاب لا ریب فیه، ما فرطنا فی الکتاب این کتاب یعنی جمع شده، ما فرطنا فی الکتاب من شیئ.
لذا روایت داریم روایت هم نداشتیم عقل داریم شعور داریم این قرآنی که که تبیانا لکل شیئ است ما فرطنا فی الکتاب من شیئ است چه جور پیامبر اکرم جمعش نکرد؟ پیامبر اکرم کتاب وحی داشت 16 نفر زیر نظر امیرالمؤمنین سلام الله علیه قرآن می نوشتند نحوه ترتبیش هم مال خدا و جبرئیل و پیامبر است قرآن می آمد خطاب می شد از طرف خدا این سوره را بگذار ببین فلان سوره و فلان سوره، آیه می آمد می گفت این آیه را بگذار در فلان سوره،آن آیه را بگذار در فلان سوره، همین جوری قرآن جمع شد تا روزی که پیامبر اکرم از دنیا رفتند این ما بین الدفتین اقلا 16 تایش در میان همه مردم بود لذا عمر به امیرالمؤمنین گفت که ما که خودمان قرآن داریم چه احتیاج به قرآن تو داریم.
آن قرآن امیرالمؤمنین یک قرآن تفسیری بود تفسیر موجزی بود که اگر بود خیلی مشکل ها را رفع می کرد.
خب اصاله عدم تحریف حالا دیگر جاری است اصاله عدم تصحیف باز هم حالا جاری است.
اما بنابراین که قرآن جمع شده بعد از پیامبر باشد نه اصاله عدم تحریف داریم نه اصاله عدم تصحیف داریم باید بگوییم قرآن اصلا حجت نیست.
و این یک مصیبتی است فقط نزاع بین اخباری و اصولی و در این که ظواهر قرآن حجت نیست وآن می گوید قرآن مختص به من خوطب به است و این حرفها را نزنید حرفی بالاتر از این شیرین تر از این مهمتر ازاین،این که قرآن اصاله عدم تحریف دارد اصاله عدم تصحیف دارد جا به جا نشده،هر چه بوده از طرف خدا به توسط جبرئیل به توسط پیامبر اکرم به توسط امیرالمؤمنین به واسطه کتاب وحی قرآن را جمع کرده اند در زمان پیامبر اکرم کرده بود.
لذا این عدم تحریف و عدم تصحیف و عدم توجیه یک مطلب فوق العاده مهمی است و نمی دانم چرا مرحوم شیخ انصاری بعدش مرحوم آخوند باید روی این مطلب خیلی مانور داده باشند مانور که نداده اند مثل مرحوم آخوند با آن شأن و مقامش قائل به تصحیف قرآن است و این خیلی عجیب است از مرحوم آخوند.
وقت گذشت روی این فکر کنید تا فردا ان‌شاءالله.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo