< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد مقتدايي

87/08/29

بسم الله الرحمن الرحيم

هفته گذشته بايد به مناسبت ولادت امام رضا از گوهر فرمايش ايشان بهره مي‌برديم که غفلت شد. و امروز يک روايت از آن حضرت را مورد بررسي قرار مي‌دهيم.

مرحوم خواجه نصير الدين طوسي يكي از علماي بزرگ مذهب شيعه و استاد مرحوم علامه‌ي حلي است. علامه‌ي حلي در وصف ايشان مي‌نويسد«و كان الشيخ افضل اهل عصره» بديهي است وقتي مرحوم علامه‌ي حلي درباره‌ي كسي اين گونه تعبير كند؛ پيداست که او در چه مرحله‌اي بوده است.«و كان الشيخ افضل اهل عصره في العلوم العقلية و النقلية» علامه حلي مي‌گويد استادم خواجه طوسي هم در علوم عقلي و هم در علوم نقلي از همه معاصرين خود برتر بود«و له مصنفات كثيره في العلوم الحكميه بل احكام الشرعيه علي مذهب الاماميه» مرحوم خواجه نصير هم در فلسفه و منطق و نجوم و هم در فقه، تصنيفات زيادي دارد. مرحوم علامه در ادامه مي‌فرمايد با اين همه فضايل علمي اين جهت را هم تكميل كرده بود كه«كان اشرف من شاهدنا في الاخلاق» شريفترين فردي كه ما در مدت عمر خودمان در علم اخلاق مشاهده كرديم مرحوم خواجه نصير بود.

مرحوم فخرالمحققين فرزند علامه در مقدمه‌اي كه در شرح قواعد نوشته است از قول پدرش نقل کرد که خواجه نصير گفت حديثي از پيغمبر(ص) نقل شده است که مي‌فرمودند امت حضرت موسي بعد از او 71 فرقه شدند و امت حضرت عيسي بعد از او 72 فرقه شدند و امت من 73 فرقه مي‌شوند كه يك فرقه نجات يافته و بقيه اهل نجات نيستند. خواجه مي‌گويد خواستم بررسي کنم آن يك فرقه‌ي ناجيه که پيامبر فرموده بود چه كساني هستند؟ و لذا«اعتبرت جميع المذاهب و وقفت علي اصولها و فروعها» تمام مذاهب و اصول عقايدشان را بررسي و تحقيق كردم«فوجدت من عدي الاماميه مشتركين في الاصول المعتبرة في الايمان» بعد از تحقيق فراوان در همه‌ي مذاهب به اين نتيجه رسيدم كه تمام مذاهب غير از مذهب اماميه همگي در اصولي كه معتبر در ايمان است مشتركند«و ان اختلفوا في اشياء يساوي اثباتها و نفيها بالنسبة الي الايمان» گرچه همان مذاهب مختلفه در يک امور جزئي با هم اختلاف دارند اما يك اختلافاتي است که نسبت به ايمان تاثيري ندارد بلکه در اينكه چه كسي اهل نجات است و مومن كيست همه يك چيز مي‌گويند«ثم وجدت ان الطائفه الاماميه هم يخالفون الكل» پس از بررسي يافتم فقط مذهب اماميه كه با ديگر مذاهب در اين اعتقاد كه نجات در چيست؟ و چه اعتقادي موجب نجات است و ايماني كه باعث نجات مي‌شود چيست؟ با ديگر مذاهب مخالفت دارد«فلو كانت فرقة ممن عداهم ناجيه» اگر از آن 72 فرقه غير اماميه يك فرقه ناجيه باشد«لكان الكل ناجين» لازمه‌اش اين مي‌شود كه همه‌ي 72 فرقه ناجي و اهل نجات باشند چون ملاک و معياري که براي ناجيه بودن يکي از 72 فرقه مورد توجه قرار دارد در آن 71 فرقه ديگر نيز وجود دارد در حاليكه پيغمبر فرمود فقط يك فرقه اهل نجات است نتيجه مي‌گيريم پس آن يك فرقه‌اي که در اصول اعتقاد با همه مخالف است همان فرقه است که پيغمبر فرمود ناجي است و اين منحصر در فرقه‌ي اماميه مي‌شود «فدل علي ان الناجيه هي الاماميه لاغير» پس فرقه‌ي ناجي فرقه اماميه است. مرحوم سيد نعمت الله جزايري بعد از نقل اين عبارت توضيح مي‌دهد و حرف مرحوم خواجه نصيرالدين را شرح مي‌كند و مي‌گويد«جميع الفرق متفقون علي ان الشهادتين وحدهما مناط النجاة» تمام فرق و مذاهبي كه منتهل به اسلام هستند همه يك حرف مي‌زنند و‌ مي‌گويند كسي كه اعتقاد به شهادتين داشته باشد اهل نجات است يعني کسي که بگويد«اشهد ان‌لااله‌الاالله و اشهدان‌محمداً رسول‌الله(ص)» اهل بهشت است«تاويلا علي قوله(ص) من قال لااله‌الاالله دخل الجنه» جميع فرقه‌ها غير از اماميه در اين اعتقاد، به حديث پيامبر استناد مي‌کنند که اگر كسي بگويد لااله‌الاالله اهل بهشت است«اما هذه الفرقه» تنها فرقه‌ي اماميه«فهم مجمعون» اجماع و اتفاق دارند«علي ان النجاة لاتكون الا بولاية اهل البيت» تنها اقرار به لااله‌الاالله كافي نيست و اقرار به شهادتين تنها موجب نجات نيست بلكه بشرطها و شروطها و بدون ولايت هيچ کس نجات پيدا نمي‌کند. اکنون مي‌گوييم اگر بنا باشد از آن هفتاد و دو فرقه يكي ناجي باشد بايد همه 72 فرقه ناجي باشند زيرا همه‌ آنها نجات را در يك چيز مي‌دانند و مي‌گويند اعتقاد به توحيد و اقرار به شهادتين كافي‌است پس معلوم مي‌شود تنها يك فرقه ناجي است و آن فرقه‌اي است که با بقيه مخالف است«فهم مجمعون علي ان النجاة لاتكون الا بولاية اهل البيت الي الامام الثاني عشر(عج) و البرائه من اعداهم فهي مباينه لجميع الفرق في هذا الاعتقاد الذي تدرو عليه النجاة» در اين اعتقاد كه نجات به چيست با همه‌ي آنها مخالف است. مرحوم جزايري مي‌گويد«و من هذا يظهر لك سر ما حققناه» با اين بيان سر آنچه كه ما در تحقيقاتمان در شرح اين روايت مطلقه گفتيم روشن مي‌شود که در«من قال لااله‌الاالله فهو اهل الجنه» منظور اين است كه اگر کسي اعتقاد به شهادتين داشته باشد مسلمان و پاك است و خون و مالش محترم است آثار اسلام بر او مترتب است ما در تحقيقاتمان گفتيم كه اين روايات مطلق است و بايد قيد بخورد و بگوئيم«من قال لااله‌الاالله دخل الجنة » به قيد اينكه اقرار به ولايت هم داشته باشد شهادتين موجب نجات است اما به شرط اينكه اعتقاد به ولايت هم داشته باشد. مرحوم جزائري سپس به حديث سلسلة الذهب[1] استناد مي‌کند و مي‌گويد در نيشابور وقتي از امام هشتم درخواست شد حديثي از پدران خود براي اهالي نيشابور نقل كند تا به عنوان افتخاري براي اهل نيشابور در تاريخ ثبت شود و با عمل به آن حديث هدايت شوند؛ آن حضرت پذيرفت و فرمود: از پدرم موسي بن جعفر از پدرشان امام صادق و او از پدرشان امام باقر و او از امام زين العابدين و او از امام حسين و او از اميرالمومنين و او از پيغمبر و پيامبر(ص) از جبرئيل نقل کرده است که خداوند فرمود«كلمة لااله‌الاالله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي» كلمه لا‌اله‌الاالله يعني همان اقرار و شهادت به توحيد قلعه‌ي محكم من است و هر کس وارد آن شد از عذاب نجات پيدا مي‌كند.

تا اينجا روايتي است که امام رضا از پدرانش نقل کرده است. راوي مي‌گويد امام که براي نقل اين روايت سر از کجاوه بيرون آورده بود پرده کجاوه را کشيد و کاروان حرکت کرد اما پس از چند قدم که برداشتند گويا توقف کردند. امام سر مبارك را از کجاوه بيرون آوردند و فرمود«بشرطها و شروطها و انا من شروطها» كلمه لااله‌الاالله حصن است و موجب نجات است اما با رعايت شرائط و من از شرايط آن هستم. البته معني«انا من شروطها» شخص امام هشتم نيست. بلکه يعني من كه امام هستم يعني ولايت و امامت شرط نجات در اعتقاد به توحيد است.

نتيجه: روايات زيادي داريم که مي‌گويد كسي كه اعتقاد به شهادتين دارد اهل نجات است يا مي‌گويد كسي كه اعتقاد به توحيد داشته باشد اهل بهشت است اينها رواياتي صحيح السند است اما قيد مي‌خورد و قيدش شرط الولاية است.

ملاحظه فرموديد روايت بسيار عميق و رسايي است که تحقيق در آن محصول زحمت ارزشمند مرحوم خواجه نصيرالدين است و با کمک گرفتن از مرحوم علامه و فخر المحققين و مرحوم جزايري اين روايت را مورد بررسي قرار داديم خداوند همه‌شان را رحمت كند انشاءالله.

بحث در شرط ششم از شرايط قطع يد براي سارق بود و گفتيم شرط ششم اين است كه سارق خودش بنفسه يا به مشاركت هتک حرز كند و بعد مال را بالمباشره يا بالتسبيب از حرز خارج کند.

مرحوم امام در مثالي براي تسبيب فرمود تسبيب مثل اين است که مال را روي حيواني بگذارد و از حرز خارج نمايد (البته در شرائط امروزي مثل اين است که ماشين را به محدوده حرز ببرد و مال را در ماشين قرار دهد و بعد خودش رانندگي کند و از حرز بيرون بيايد) در نهايت با مثال ديگري مي‌فرمايد«او امر مجنونا او صبيا غير مميز بالاخراج» تسبيب مثل اين است که مال را به دست يك ديوانه‌اي دهد بگويد ببر بيرون آن ديوانه مثل يك آلتي در دست دزد است يا مال را به دست يك بچه‌ي غيرمميز مي‌دهد يا مي‌گذارد در جيب او و مي‌گويد برو منزل و بعد در خارج حرز يا در منزل از بچه پس مي‌گيرد. اينها مثال براي اخراج مال بالتسبيب است.

حضرت امام سپس مي‌فرمايد«و اما ان كان مميزا» اگر آن صبي مميز است«ففي القطع اشكال بل منع» اگر در داخل حرز مال را برداشت و به يك پسر بچه سيزده يا چهارده ساله که بچه‌ي مميز است و تشخيص مي‌دهد الان اينجا جايي است كه مي‌خواهند دزدي كند؛ سپرد؛ آيا اينجا مي‌شود بگوييم تسبيب صادق است؟ مي‌فرمايد«فيه اشكال» مشکل است بگوييم دستش بايد قطع شود بلكه به يقين مي‌گوييم قطع يدش جايز نيست چون شرط اين بود كه مال را خودش بالتسبيب يا بالمباشره از حرز خارج کند اينجا خودش نياورده است و بالتسبيب هم نيست زيرا اگر بچه مميز شد مستقل است با عزم و تصميم و اراده‌ي خودش آن مال را برمي‌دارد يا در جيب مي‌گذارد و از حرز خارج مي‌کند و اخراج مال از حرز مستند به خود اين صبي است لذا مي‌گوييم شرط قطع يد محقق نيست بالمباشره نيست به جهت اينكه خودش نياورده است بلکه دست بچه‌اي داد بالتسبيب نيست چون بچه مميز است و يك فردي است مستقل با عزم و اراده و تصميم خودش مال را برمي‌دارد و از حرز خارج مي‌کند پس تحت امر يا تحت اراده آن آمر نيست از آن طرف دست آن بچه هم كه با اراده خودش مال را از حرز خارج کرد قطع نمي‌شود زيرا گرچه مميز باشد اما غير بالغ است لذا دست او قطع نمي‌شود.

مرحوم صاحب جواهر از مرحوم كاشف اللثام نقل مي‌كند كه فرمود اگر پس از هتک حرز مال را به دست صبي مميز داد و صبي مميز مال را از حرز خارج کرد تسبيب صدق نمي‌کند چون صبي مميز است و با اراده خودش كار مي‌كند. صاحب جواهر پس از نقل کلام مرحوم كاشف اللثام مي‌فرمايد«ولايخلو من نظر» اين فتوا خالي از نظر نيست بر اين حرف اشكال مي‌كند يعني عدم صدق تسبيب اشکال دارد بلکه مي‌توانيم بگوئيم تسبيب صادق است اما وجه اشکال را بيان نمي‌كند.

اقول: اين حرف كاشف اللثام همين حرفي است كه امام فرمودند و به نظر مي‌رسد درست باشد يعني ترديد امام در صدق تسبيب و حکم فاضل اصفهاني در عدم صدق تسبيب اشکال دارد زيرا اينگونه نيست كه هر صبي مميزي مستقل باشد تا بگوييم وقتي مال را دست بچه ده ساله داد آن بچه با عزم و تصميم و اراده خودش مال را از حرز خارج مي‌کند بلکه الي ماشاءالله داريم مواردي كه بچه مميز است اما تحت امر و قهر پدرش عمل مي‌کند و اصلا نمي‌تواند مخالفت كند. فرض کنيد پدر براي دزدي او را همراه برده است. بچه مميز است و تشخيص مي‌دهد اما وقتي مال را با قهر و غلبه و سلطه پدري دست او مي‌دهد مي‌گويد برو بيرون بچه جرأت مخالفت ندارد بلكه مي‌شود بعضي اوقات قطع پيدا كرد كه اين بچه ولو مميز است اما تحت سلطه و قهر و غلبه پدر چنان مقهور امر پدرش قرار دارد که بنا ندارد مخالفت بكند مي‌شود گفت در بيشتر موارد بچه مميز مقهور امر پدر است و وقتي پدر گفت ببر بيرون واقعا مثل يك آلت است مثل همان صبي غيرمميز است كه مي‌گوييم بالتسبيب است. بنابراين اينجا شرط براي هاتک محقق است و دستش قطع مي‌شود.

نتيجه: اين كه امام مي‌فرمايد«في القطع اشكال بل منع» مي‌گوئيم بطور كلي اينگونه نيست پس كليت فرمايش مرحوم امام اشكال دارد.

«السابع ان لايكون السارق والد المسروق منه» يكي از شرايط قطع يد اين است كه اين سرقت از مال فرزند نباشد يعني اگر پدر با هتک حرز از مال فرزندش سرقت كرد بر فرض همه‌ي شرائط آماده باشد، قطع يد ندارد. البته تعزير در جاي خود باقي است. مرحوم صاحب جواهر بعد از نقل اين قول مي‌فرمايد«بلاخلاف» ادعاي لاخلاف مي‌كند و مي‌گويد در مسئله مخالفي نيست«بل الاجماع بقسميه عليه» هم اجماع محصل و هم اجماع منقول داريم که اگر پدر از مال فرزند سرقت كرد ولو تمام شرايط را دارد در عين حال دستش قطع نمي‌شود. البته اين مربوط به مال فرزند است و الا اگر مال همسر فرزند بود حکمش فرق مي‌کند.

دليل مسئله: علاوه بر اجماع و اتفاق کل چند روايت است كه نقل مي‌شود.

1- صحيحه ابي حمزه ثمالي[2] عن ابي جعفر(ع) از امام باقر(ع) نقل مي‌كند (روايتش مفصل است يك فراز روايت اين است)«ان رسول‌الله(ص) قال لرجل» پيامبر به شخصي فرمودند«انت و مالك لابيك» در يك قضيه‌اي بود كه صحبت شده بود پيامبر رو به آن شخص کردند و فرمودند«انت و مالك لابيك» خود تو شخصاً بنفسه تو و مالت مال پدرت هستي. البته قطعا مراد اين نيست كه تو ملك پدرت هستي چون شخص حر، عبد و مملوك واقع نمي‌شود و نيز مراد اين نيست كه مال تو ملك پدر توست و ملكيت تو لغو است. اما اين را مي‌فهميم كه پدر يك حقي نسبت به فرزند و مال فرزند دارد پس اگر از اين مال برداشت کرد مثل اين است كه مال خودش را برداشته است پس قطع يد ندارد.

روايت ديگري هم داريم كه انشاءالله فردا.

وصلي الله علي سيدنا محمد و آل محمد

[1] دليل نام سلسلة الذهب بر اين روايت اين است که سلسله ي سند روايتش طلايي است و سند طلايي دارد چون امام خودشان از پدرشان از پدرشان تا برسد به پيغمبر و جبرئيل و خدا؛ لذا مي‌گوئيم اين سند طلايي است.

[2] الحر العاملي، وسائل الشيعه، ج 17، ص 263، باب 78 ابواب مايکتسب، ح2

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo