درس خارج فقه استاد مقتدايي
88/02/23
بسم الله الرحمن الرحيم
حث اخلاقي:
وظیفه بسیار سنگینی به عهده روحانیت است که باید رعایت کند مخصوصا در این زمان که توجه همگان به روحانیون و طلاب و حوزهها است ما باید در افعال و رفتار و گفتار خودمان خیلی مراقب باشیم اگر یک چیز کوچکی را از روحانیت ببینند بزرگ میکنند و مانور داده میشود. امروز هم که روز انفجار اطلاعات است ممکن است يك خبر در عرض چند لحظه به تمام کشور يا تمام جهان منعکس شود حتی با صدا و عکس میتوانند در یک لحظه به همه جا مخابره کنند لذا ما باید خیلی در اعمال و رفتار و معاشرتمان مراقب باشیم.
مرحوم شهید(رض) در منیة المرید[1] عبارتي دارند كه طي آن چند مطلب را بيان ميكنند روایت نیست ولی متخذ از روایات است این عبارت را ميخوانيم انشاءالله امیدوارم سرمشقی برای زندگی و معاشرت در طول برنامههایمان باشد. ميفرمايد؛
مطلب اول: «واعلم ان المتلبس بالعلم منظور الیه» کسی که متلبس به علم دین و علم حوزوی است یا لباس روحانی یا وجهه طلبگی و حوزوی دارد و علوم حوزوی میخواند مورد توجه مردم است نظرها و چشمها به او دوخته شده است در همه حالات مراقبش هستند.
مطلب دوم: «و متأسّی» یک روحانی متأسی است یعنی دیگران او را اسوه خود قرار میدهند و به او تاسی میکنند از رفتار تبعیت ميکنند و اين تأسي ممكن به سه صورت انجام شود:
1- «بفعله» در فعل به او تاسی می کنند ببینند او چگونه رفتار میکند راه رفتنش نشستش برخاستش برخوردش همه اینها اسوه قرار میگیرد.
2- «و قوله» در گفتارش نيز دقت ميكنند اگر شوخی و مزاح میکند دیگران یاد میگیرند آنها هم همینطور عمل میکنند يا مثلاً اگر تندی کند و با خشونت رفتار كند در ديگران اثر میگذارد همچنين در ادای حرفها اگر یک حرفهایی را از استاد يا از یک روحانی بشنوند همان گفتار را تکرار میکنند خوب يا بد باشد تفاوتي ندارد.
3- «و هيأته» در کیفیت راه رفتن یک وقت با یک حالت تکبر و تبختر راه می رود یک وقت متواضعانه راه ميرود یک وقت است نگاهش محبت آمیز است یک وقت نگاهش نگاه خشم آلود است اینها تاثیر میگذارد وقتی یک شاگرد در محضر استاد يا پاي منبر یک منبری است گفتار و رفتار و هیئت او را نگاه میکند در او تاثیر میکند و نشان میدهد که از او تبعیت میکند وضع لباس و سر و صورت و نشست و برخاست و نگاه و همه هیئتهایش تاثیر میگذارد.
مرحوم شهيد پس از بيان دو مطلب در توضيح و شرح مطلب بيان شده ميفرمايد؛
1- «فاذا حسن سمته» اگر يك روحاني ظاهر خوبی داشت؛
2- «صلحت احواله» حالات و رفتارش خوب بود؛
3- «و تواضعت نفسه» و یک آدم فروتن و متواضعی بود و در برخوردها با تکبر و با تحمیل نظر خود و تحقیر دیگران رفتار نكرد؛
4- «و اخلص لله تعالی عمله» و اعمالش را خالصاً براي خدا انجام داد و در فكر اين نبود چه کسی خوشش میآید چه کسی بدش میآید بلكه همواره نگاه ميكرد وظیفه چیست و مورد رضای خدا چیست و چه گفتار و عملی را خداوند دوست دارد همان را انجام داد؛
«انتقلت اوصافه الی غیره» همین چهار وصفي كه نقل كرديم منتقل به ديگران و شاگردان و پاي منبریها و رفقا و دوستان و هم جلسهایها ميشود و به او نگاه میکنند و رفتارش را مورد توجه قرار ميدهند يعني:
1- عملشان را خالص برای رضای خدا انجام میدهند؛
2- سعی میکنند متواضع باشد و متواضعانه با دیگران برخورد میکنند؛
3- رفتار و حالات آنها رو به صلاح ميرود رو به فساد نميرود؛
4- ظاهر خوبي پيدا ميكنند.
«و فشی الخیر فیهم» در نتیجه خیر و خوبی در ميان مردم منتشر میشود و باعث صفا و صلاح دیگران میشود «و انتظمت احوالهم» و این جمعیت یک جمعیتی با نظم و برنامه ميشود انحراف و خلاف در کارهایشان دیده نمیشود. در نتیجه در یک منطقه همه مردم اهل صلاح و رستگاری و نظم و برنامه میشوند. «و متی لم یکن کذلک كان الناس دونه في المرتبه التي هو عليها فضلاً عن مساواته» اگر جريان به عكس شد و اين روحانی متلبس به علم دين با تکبر و تبختر و خشونت و بدرفتاری و خیانت و با فساد و دورویی و غیبت و تهمت و بیآبرو کردن دیگران در ميان مردم زندگي كرد فساد منتشر میشود چون دیگران به او تاسی میکنند و یک درجه از او پایینتر قرار میگیرند اگر مثلاً او از شبهات پرهیز نکند دیگران جرات پیدا میکنند و حرام مرتكب ميشوند و میبینند اینکه با این قیافه و با این سمت و سو و این جایگاهی که دارد دروغ میگوید وای به دیگران آنها از هیچ حرامی اجتناب نمیکنند وقتي یک کار خلاف از او میبینند دیگران حرام بزرگتر را مرتکب میشوند همیشه از نظر اخلاق و رفتار پستتر از او خواهند بود چه رسد به اینکه بگوییم مردم مثل او میشوند و همینطور که او کار خلاف میکند مردم هم کار خلاف میکنند بلكه اگر او یک قدم خلاف برمیدارد اینها صد قدم خلاف برمیدارند او یک کار مکروهی را که در انظار خوب نیست انجام میدهد اینها حرامش را انجام میدهند «فکان مع فساد نفسه منشئاً لفساد النوع و الخلل» یک وقت یک انسانی رفتارش رفتار خوب نیست معصیتی انجام میدهد خودش هست و بین خودش و خدا همین گناهی که مرتکب میشود خلافی که مرتکب میشود کار ناشایستهای که انجام میدهد اما این شخص روحاني چون دیگران از او پيروي میکنند وقتی یک کار خلافی کرد دیگران بدتر آنرا انجام میدهند و او منشاء فساد دیگران شده و گناه آنها به گردنش ميافتد. ما در سلک روحانیت هستیم پناه بر خدا اگر طوري بشود که عقوبتمان در قیامت بدتر از آدمهای عادی باشد آدمهای عادی متعارف عقوبت گناه خودشان را دارند ولي اگر ما یک کار خلافی کردیم منشاء فساد دیگران ميشود.
اين عبارت مرحوم شهید در منیة المرید که خیلی واقعا کلام بزرگ و بلندی است روایت نیست اما متخذ از روایاتی است که از اهل بیت رسیده است. امیدواریم آن را منشاء عمل و رفتار خودمان قرار بدهیم انشاءالله.
بحث فقهي: كيفيت دارآويختن؛
مسئله9: «یصلب المحارب حیاً» گفتیم یکی از عقوبتهای محارب این است که او را به دار بیاویزند «ان یقتلوا او یصلبوا» كه در قرآن آمده بود امام میفرماید در حالیکه زنده است او را دار میزنند.
گفته بوديم جمع کثیری از بزرگان که در آن مسئله قائل به تخییر شدند گفتند که حاکم مخیر است یکی از این حدهای چهارگانه را اجرا کند وقتی فرمود «ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض» در اين صورت اگر شخصی در محکمه محاکمه شد و محارب بودنش ثابت شد قاضی اگر قتل را انتخاب كرد دستور میدهد او را بکشند ولي اگر صلب را انتخاب كرد با توجه به اينكه محكوم اكنون زنده است دستور میدهد این شخص را ببرید به دار بزنید و چون امام آنجا تخيير را اختیار کردند بر خلاف قائلين به ترتيب كه جسد كشته شده محكوم را دار ميزنند ميگويد محكوم در حاليكه زنده است به دار آويخته شود.
بيان يك روايت در مورد قول به ترتيب براي نمونه روایت عبیدالله مداينی[2] را نقل ميكنيم كه ناظر بر ترتيب است قال فرمود «و ان قتل و اخذ المال» اگر محارب هم آدم کشت و هم مال گرفت «قتل و صلب» (ملاحظه ميفرمائيد كلمه «او» در روايت نیست) پس اگر هردو کار را کرد يعني هم آدم کشت هم مال برد او را میکشند و به دار میزنند یعنی بعد از كشتن جسدش را مقتولاً دار میزنند.
معنای لغوی صلب «تعلیق الانسان للقتل» است آویزانش میکنند تا بمیرد و صلیب آن چوبی است که با آن شخص را دار میزنند همان چوبی است كه به گمان مسیحیان حضرت مسیح را با آن دار زدند. دو چوب است روی هم گذاشته میشود بنحو دو خط متقاطع نصب ميشود البته قرآن میفرماید[3] «و ما قتلوه و ما صلبوه» آنها حضرت عیسی را نكشتند و دار نزدند «ولكن شبه لهم» اما برایشان مشتبه شد و شخص ديگري را به اشتباه به جاي عيسي دار زدند و مسيحان رسمي دارند كه با دست گذاشتن بر دو طرف شانه و سينه و پيشاني صليب را با انگشتانشان روي سينه خود رسم میکنند. در المنجد میگوید «و کل ما کان علی شکل خطین متقاطعین» هر دو خطی که متقاطع باشند یکی قائمه و عمود بر ديگري است را صليب ميگويند «و اصله الخشب الذي یصلب علیه» آن چوبی هم که شخص را به دار میزنند و به آن چوب آویزان میکنند صلیب نام دارد و به شخصی که دار زده شد مصلوب گفته میشود.
كيفيت صلب اصحاب و بزرگان علما در کتبشان که بحث محاربه و صلب محارب را میگویند کیفیت آنرا نقل نکردند که چگونه دار بزنیم. شاید علت اینکه نقل نشده این بوده است که معهود و معروف بود که چگونه دار بزنند لذا احتیاجی به گفتن نبود مثلا الان متعارف بین ماست که چوب بلندی را یک جایی قرار میدهند طناب به آن آویزان است یک حلقهای دارد آن را میاندازند گردن شخص میکشند بالا فشار میآورد او را خفه میکند متعارف امروز ما این است اما آیا در صدر اسلام هم این بوده است یا غیر این بود؟ خیلی روشن نیست.
بيان يك روايت در كيفيت صلب در یک روایت که در مستدرک[4] آمده است تا حدي كيفيت دار زدن بيان شده است دعائم الاسلام عن امیرالمومنین(ع) انه اتی بمحارب یک محارب را آوردند خدمت امیرالمومنین(ع) «فامر بصلبه حیا» امام دستور دادند که او را زنده به دار بزنید «و جعل علی خشبة قائمه مما يلي القبلة» چوبی را به صورت قائمه روي زمين به سمت قبله نصب کردند «و جعل قفاه و ظهره مما یلي الخشبة» پشتش را به آن چوب تكيه دادند و او را رو به قبله به آن چوب بستند «و وجهه مما یلي الناس مستقبل القبلة» و صورتش به طرف مردمی بود که آمده بودند برای تماشا و پشت به قبله روبروی او تجمع كرده بود «فلما مات» وقتی مرد «ترکه ثلاثة ایام» سه روز او را بالای دار گذاشتند «ثم امر به فانزل و صلی علیه و دفن» بعد از روز سوم او را پائين آوردند و نماز بر او خوانده شد و دفن شد شاید هم در صدر اسلام واقعاً به همین صورت او را به جائي يا به چوبی میبستند و میماند تا بمیرد لذا آنوقت به گونهای بود که بعد از سه روز هم گاهی حیات داشت مثلاً میثم تمار را كه دار زدند به درختي بستند و مردم جمع میشدند چند روزی که به درخت به صورت آویزان بسته شده بود حدیث میگفت مردم استفاده میکردند که به عبید الله بن زیاد خبر دادند دستور داد زبانش را قطع کنند پس در صدر اسلام اینگونه نبود که براي دار زدن محكوم را آويزان كنند که خفه بشود.
علی ای حال کیفیت خیلی خصوصیتی ندارد بحث عمده اين است که بر فرض اگر به اقتضاي روايات عمل كنيم آیا باید سه روز آویزان باشد؟ و بر فرض اگر سه روز گذشت و نمرد بعد از سه روز هم لازم است بر دار بماند؟
بنابراين پرسش اين است:
1- آيا بر اساس روايت آويزان ماندن تا سه روز لازم است؟
2- آيا بازكردن بعد از سه روز لازم است؟
3- آيا اگر تا سه روز نميرد بايد بعد از سه روز بر دار بماند؟
مرحوم شهید در مسالک[5] ميفرمايد «ظاهر الاصحاب ان النهی عن ترکه ازید من ثلاثة ایام علی وجه التحریم» ظاهر اصحاب اين است كه ميگويند اینکه نهی شده بیش از سه روز بر دار نماند نهي تحريمي است یعنی حرام است بیش از سه روز بماند.
صاحب کشف اللثام[6] میگوید «و لایترک علی خشبته اکثر من ثلاثة ایام بالاجماع» اتفاق علما است كه بیش از سه روز نباید باشد.
دلیل مسئله چند روایت است
1- سکونی[7] عن ابی عبدالله(ع) ان امیرالمومنین(ع) «صلب رجلا بالحیره ثلاثة ايام» اميرالمؤمنين یک شخصی را در حیره که مکانی پشت کوفه است به مدت سه روز دار زدند «ثم انزله فی الیوم الرابع» روز چهارم او را از دار پائين آوردند فصلی علیه و دفنه نماز به او خواندند و او را دفن کردند.
2- سکونی[8] نقل میکند ان رسولالله(ص) قال «لاتدعوا المصلوب بعد ثلاثة ایام» مصلوب را بيش از سه روز بر دار نگه نداريد. (و چنانچه گفتيم مرحوم شهید در مسالک ميگويد نهی ظاهر در حرمت است) «حتی ینزل و یدفن» و او را پائين بياوريد دفن کنید.
3- مرسله مرحوم صدوق[9] قال قال الصادق(ع)[10] «المصلوب ینزل عن الخشبه بعد ثلاثة ايام» مصلوب را پس از سه روز از دار پایین میآورند و اين ظهور در این دارد که گرچه قبل از سه روز بميرد تا سه روز لازم است بر دار بماند بعد از سه روز هم جایز نیست که بماند «و یغسل و یدفن ولا یجوز صلبه اکثر من ثلاثة ایام» و غسل و كفن ميكنند. و اگر تا سه روز نمرد نبايد بيش از سه روز نگه دارند كه بميرد و اجهاز یعنی کاری بکنند که دیگر تمام بشود (بکشند) جايز نيست زيرا بنا بود به دار زده شود كه به دار زده شد. بنا بود سه روز بماند سه روز هم ماند. اكنون حکم تمام شد و حد به آخر رسید لذا رها میکنیم برويد دنبال كارش این سه فرض است که باید ببینیم کدام صحيح است انشاءالله درس بعد.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آل محمد
[1] الشهيد الثاني، منية المريد، ص162.
[2] الحر العاملي، وسائل الشيعه، ج28، ص309، باب1، ابواب حد محارب، ح4.
[3] سورة النساء، 157.
[4] الميرزا النوري، المستدرك الوسائل، ج18، ص160، باب4، ابواب حد محارب، ح1.
[5] الشهيد الثاني، مسالك الافهام، ج15، ص17.
[6] الفاضل الهندي، كشف اللثام، ج10، ص643.
[7] الحرالعاملي، وسائل الشيعه، ج28، ص318، باب5، ابواب حد محارب، ح1.
[8] الحرالعاملي، وسائل الشيعه، ج28، ص318، باب5، ابواب حد محارب، ح2.
[9] الشيخ الصدوق، من لايحضره الفقيه، ج4، ص68.
[10] الحرالعاملي، وسائل الشيعه، ج28، ص319، باب6، ابواب حد محارب، ح3.