درس خارج فقه استاد مقتدایی
95/10/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ولایت فقیه (ادله ولایت فقیه)
ادامه بررسی روایت قدّاح و روایت ابوالبختری:
در استدلال به دو روایت دیگر برای اثبات ولایت فقیه یکی صحیحه قدّاح[1] و دیگری روایت ابوالبختری[2] از روایاتی است که به آن تسمک شده روایت قداح صحیحه است و خود قداح نامش عبدالله بن میمون الاسود القداح از اصحاب امام صادق(ع) است نجاشی[3] و علامه[4] او را توثیق کرده و نیز در بقیه رجال سند هیچ حرفی در آنها نیست.
و ابوالبختری نامش وهب بن وهب بن کثیر معروف به ابوالبختری است رجال روات قبل از وهب بحثی ندارد و مورد وثوق هستند ولی خود بختری حرف دارد که بعضی گفتند کذاب است و مرحوم شیخ[5] میفرماید «ضعیف جدا» و فضل بن شاذان[6] میفرماید «من اکذب البریة» و بعضی توجیه میکنند و عقیده دارند که چون امامی محض بود و فضایل ائمه را در حد بالا نقل میکرده میگفتند غالی است و غلو میکند لذا معلوم نیست این چیزهایی که نسبت به او میدهند باعث مدح او است یا بابت ذم است.
اما در مورد روایت دوم مرحوم امام[7] میفرماید مرحوم نراقی[8] از این روایت تعبیر صحیحه کرده ولی این سهو است و بجای صحیحه قداح این روایت را صحیحه ذکر کرده.
منتهی چیزی که رفع نگرانی میکند این است که عبارت «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ»[9] که در روایت آمده این عبارت لفظی است که به نحو تواتر از پیامبر نقل شده است بنابراین این عبارت که در روایت آمده تواتر لفظی دارد و از نظر سند معتبر است نظیر جمله «انما الاعمال بالنیات»[10] که میگویند تواتر لفظی دارد. یا جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه»[11] که تواتر لفظی دارد.
به هر حال اینکه علماء وارثان پیامبران باشند قطعی است.
اما از نظر دلالت:
در هر دو روایت این عبارت آمده که تمسک شده برای اثبات ولایت برای فقیه میفرماید علما وارث پیامبران هستند. مقتضای این عبارت این است که هر شأنی از شئونی انبیا هست به ارث میرسد به علما و برای علما هم ثابت است. البته نبوت قابل انتقال نیست پس قید میخورد به اینکه هر شأنی که قابل انتقال است به ارث میرسد. و باز یکی از شئونی که برای بعض انبیاء است مقام ولایت و امامت است مثلا ابراهیم اولا پیامبر بود بعد منصب امامت به او داده شد و یا داوود اول پیامبر بود و بعد خداوند امامت به او داد.
اطلاق ارث در اینجا یعنی شئونی که قابل انتقال است به علما منتقل میشود و یکی ولایت و فرمانروایی و زعامت است پس یعنی ولایت هم به معنی زمامداری منتقل میشود به اینگونه که همانطور که برخی از پیامبران از طرف خداوند قابلیت زعامت بر مردم را داشتند علماء همین قابلیت زعامت را ارث میبرند.
تعبیر امیرالمومنین است که میفرماید «أَرَى تُرَاثِي نَهْباً»[12]
میبینم که ارث مرا به غارت بردند و مراد همان خلافت بود که غصب شد در عرف هم میگویند فلانی وارث تاج و تخت پدرش است.
مراد از علما: مراد از علما یعنی کسانی که علمشان را از راه دین گرفتند در ذیل روایت ابوالبختری داشتیم «فَانْظُرُوا عِلْمَكُمْ هَذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ فَإِنَّ فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ فِي كُلِّ خَلَفٍ عُدُولًا يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ وَ تَأْوِيلَ الْجَاهِلِينَ.»[13]
یعنی دقت کنید که علمشان را از چه کسانی گرفتند و از ما اهلبیت در هر عصری امامی وجود دارد که باید به آنان مراجعه کنند. پس باید عالمی باشد که علمش علم دین باشد.
بنابراین بنابر حدیث پیامبر شئون قابل انتقال از جمله زعامت و امامت منتقل به علما میشود. پس علما وارثند یعنی هم علوم و هم ولایت هر دو را باهم دارا هستند. و منافاتی ندارد.
مناقشه در دو روایت قدّاح و ابوالبختری:
چند ایراد خود امام نقل میکنند:
ایراد اول: در بعض روایات داریم که مراد از علما ائمه اطهار هستند حتی در روایتی نقل میشود «جَمِيلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ يَغْدُو النَّاسُ عَلَى ثَلَاثِ أَصْنَافٍ عَالِمٍ وَ مُتَعَلِّمٍ وَ غُثَاءٍ فَنَحْنُ الْعُلَمَاءُ وَ شِيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ وَ سَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ.»[14] جمیل بن دراج گوید از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود مردم سه دسته میشوند 1) عالم 2) متعلم 3) غثاء؛ علمایی که تعبیر میشود ما هستیم و متعلمین شیعیان ما هستند که نزد ما تعلیم میبینند و بقیه مردم مانند کفهای روی آب هستند.
استدلال کردند که این روایت میرساند که مراد از «العلماء» در دو روایت قدّاح و ابوالبختری ائمه اطهار(ع) هستند.
جواب ایراد اول:
اولا: مرحوم کلینی در کافی[15] همین روایت را عنوان کرده و مردم را سه قسمت کرده یکی علما و دیگری شیعیان و دیگری سایر مردم و ما جزء علما و مصداق اکمل آن هستیم.
پس «نَحْنُ الْعُلَمَاءُ»[16] نمیخواهد بگوید هر جا عالم گفته شد مائیم بلکه میخواهد بگوید ما جزء این طبقه هستیم منتهی فرد اکمل این طبقه هستیم.
و در هیچ آیه و یا روایت دیگری از ائمه و انبیاء تعبیر به عالم نشده است بلکه برخی میگویند دون شأن امامان است که به آنها عالم گفته شود بلکه امامان خزّان العلم و معادن الحکمة هستند.
ثانیا: در خود همین دو روایت تعبیراتی آمده که استظهار میشود که مراد از علماء در این دو روایت ائمه نیستند در روایت قداح[17] در فقره اول داشت «مَنْ سَلَكَ طَرِيقاً يَطْلُبُ فِيهِ عِلْماً سَلَكَ اللَّهُ بِهِ طَرِيقاً إِلَى الْجَنَّةِ» کسی که راهی را برود که طلب علم کند. اکنون پرسش این است که آیا ائمه ما طلب علم میکردند؟ و در فقره دوم دارد ««وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِهِ» کسی که طالب علم است و دارد درس میخواند فرشتگان بالهای خود را برایش پهن میکنند. آیا امامان دنبال طلب علم بودند که ملائکه برایشان تواضع کنند؟ و در فقره سوم دارد «وَ إِنَّهُ يَسْتَغْفِرُ لِطَالِبِ الْعِلْمِ مَنْ فِي السَّمَاءِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ حَتَّى الْحُوتِ فِي الْبَحْرِ» برای دانش پژوه همه موجودات آسمان و زمین طلب مغفرت میکنند. پرسش این است که آیا امامان معصوم طالب علم بودند که ماهیهای دریا برایشان طلب مغفرت کنند؟ و در فقره چهارم دارد «وَ فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى سَائِرِ النُّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ» فضیلت عالم بر عابد مثل فضیلت ماه بر ستارگان است. پرسش این است که اساسا امکان مقایسه امامان معصوم با عابدان وجود دارد؟ نتیجه این میشود که وقتی میگوید «وَ إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِينَاراً وَ لَا دِرْهَماً وَ لَكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ.» مراد این است که باز شدن راه بهشت و باز شدن بالهای فرشتگان و استغفار ماهیهای دریا و برتری بر عابد و وارث انبیاء بودن همه در مورد علماء و دانشمندان است. به ویژه که در آخر میگوید انبیاء علم را به ارث گذاشتند و هر کسی از انبیاء علم را بگیرد به بهره وافر دست یافته است بدیهی است که اینگونه چیزها مربوط به علماء است نه امامان معصوم.
در روایت ابوالبختری[18] هم میگفت کسی که از احادیث ما اخذ کند حظ وافری برده و نیز آمده بود ببینید از چه کسانی اخذ کردهاید علمتان را. بدیهی است که مراد علما هستند و خود ائمه نیست و اینکه گفتید انبیاء ارث نمیگذارند یعنی انبیاء مادی نیستند و اگر ارث معمولی ملاک باشد لازم میآید که اصل ارث انکار شود چون بدیهی است که انبیاء اموالی داشته و به ارث به فرزندانشان رسیده است.
پس از خود دو روایت داریم که این شبهه مردود است. شبهات دیگری در مورد دو روایت قدّاح و ابوالبختری هست. برای فردا انشاءاله.