< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد مقتدایی

96/09/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ولایت فقیه: تتمه: حقوق متقابل رهبر و مردم:

بحث اخلاقی: سبک زندگی: تکبر:

در بحث اخلاقی راجع به تکبر صحبت کردیم در رابطه با تواضع گفتیم از چیزهایی که در سبک زندگی اسلامی لازم است رعایت شود تواضع است که برادران دینی در برخوردها با تواضع باشند در مقابل تواضع تکبر است که خود را بالاتر و بهتر از بقیه می‌داند و این از صفات رذیله، بلکه ام الرذائل است. زیرا کسی که دارای این روحیه تفرعن است در نتیجه نسبت به دیگران با دید تحقیر نگاه می‌کند ولو اینکه طرف مقابل به مراتب بالاتر از او باشد و همین روحیه باعث می‌شود که از خیلی از فضائل باز بماند و گرفتار بسیاری از صفات رذیله می‌شود، افراد را مسخره می‌کند، غیبت دیگران را می‌کند یعنی متکبر واجد رذائل اخلاقی و فاقد فضائل اخلاقی است لذا گفته‌اند ام الرذائل است.

در قرآن می‌فرماید پناه ببر به خدا از این صفت و در هیچ صفت دیگری چنین تعبیری نداریم ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِي صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ مَّا هُم بِبَالِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾[1] کسانی که در آیات خداوند مجادله می‌کنند و بدون استناد دلیل رد می‌کنند «إِن» در «إِن فىِ صُدُورِهِمْ» نافیه است یعنی جز این نیست که صفت کبر در آنان وجود دارد و به هدفی که دارند نخواهند رسید بلکه نتیجه عکس است و در چشم مردم ذلیل‌تر هستند. در آخر می‌فرماید از شر اینگونه افراد به خدا پناه ببرد.

در آیه دیگر از قول حضرت موسی(ع) نقل می‌کند که فرمود ﴿وَقَالَ مُوسَى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُم مِّن كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لَّا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ﴾[2] پناه می‌برم به خدای خودم و خدای شما از هر متکبری که ایمان به یوم حساب ندارد. هم از خود متکبر که منشأ شرور است و هم از وصفش که ام الرذائل است به خدا پناه می‌برنم.

این وصف تکبر در هر کس باشد خودش را از همه بالاتر می‌داند.

در روایت دارد که خداوند در قیامت این افراد متکبر را بصورت مورچه محشور می‌نماید تا زیر پا بمانند کلینی در کتاب الایمان و الکفر باب الکبر «عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَخِيهِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ ع يَقُولُ‌ إِنَ‌ الْمُتَكَبِّرِينَ‌ يُجْعَلُونَ‌ فِي صُوَرِ الذَّرِّ يَتَوَطَّأُهُمُ النَّاسُ حَتَّى يَفْرُغَ اللَّهُ مِنَ الْحِسَابِ.»[3]

داود بن فرقد از برادرش نقل می‌کند که شنیدم امام صادق(ع) فرمود متکبرینی که در دنیا آن حالت را داشتند در قیامت به صورت انسان ولی به اندازه مورچه محشور می‌شوند و همواره زیر پای افراد قرار دارند و مردم آن‌ها را لگدمال می‌کنند تا وقتی حساب مردم تمام شود.

این وصف، وصف خطرناکی است که خداوند به پیامبر(ص) می‌فرماید به خدا پناه ببر از این وصف لازم است که انسان خودش را دور بدارد مجاهده کند و علاج کند اگر این صفت در او وجود دارد.

در روایتی حتی نسبت به یوسف(ع) دارد که یک حالت شبیه تکبر از او دیده شد با اینکه نیت او تکبر نبود اما مجازات شد «عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ(ع)، قَالَ: إِنَّ يُوسُفَ(ع) لَمَّا قَدِمَ‌ عَلَيْهِ‌ الشَّيْخُ يَعْقُوبُ(ع)، دَخَلَهُ عِزُّ الْمُلْكِ، فَلَمْ يَنْزِلْ إِلَيْهِ، فَهَبَطَ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ(ع)، فَقَالَ: يَا يُوسُفُ، ابْسُطْ رَاحَتَكَ، فَخَرَجَ مِنْهَا نُورٌ سَاطِعٌ، فَصَارَ فِي جَوِّ السَّمَاءِ، فَقَالَ يُوسُفُ: يَا جَبْرَئِيلُ، مَا هذَا النُّورُ الَّذِي خَرَجَ مِنْ رَاحَتِي؟ فَقَالَ: نُزِعَتِ النُّبُوَّةُ مِنْ عَقِبِكَ عُقُوبَةً؛ لِمَا لَمْ تَنْزِلْ إِلَى الشَّيْخِ يَعْقُوبَ، فَلَا يَكُونُ مِنْ عَقِبِكَ نَبِيٌّ.»[4]

هنگام ورود یعقوب(ع) با همراهان و کل قبیله به مصر وقتی چشم یوسف(ع) به پدر افتاد سزاوار بود که پیاده شود و احترام بگذارد ولی پیاده نشد امام(ع) می‌فرماید عزت سلطنت مانع شد که پیاده شود در همان موقع جبرئیل نازل شد و فرمود دستت را باز کن حضرت یوسف(ع) دست خود را باز کرد، از کف دست حضرت یوسف(ع) نوری روشن به آسمان رفت یوسف گفت این نور چه نوری بود که خارج شد جبرئیل(ع) فرمود نبوت از دودمان تو، از فرزندان تو برداشته شد به خاطر عقوبت اینکه برای پدرت یعقوب(ع) پیاده نشدی.

مرحوم مجلسی ذیل روایت در مرآه العقول[5] می‌فرماید سزاوار است بگوییم تکبر نبود چون پیامبران این‌گونه صفات رذیله ندارند و قصدش این نبود که من بزرگترم بلکه مصلحت اندیشی کرد که مقام عزیز مصر کوچک می‌شود و آن اقتدار قبلی را نخواهد داشت و مقام عزیز مصر بودن کوچک می‌شود و آن اقتدار از بین می‌رود.

حالا راه علاج رهایی از این وصف را در آینده بیان می‌کنیم.

بحث فقهی: ولایت فقیه: تتمه: حقوق متقابل رهبر و مردم:

راجع به حقوق متقابل بین رهبر و امت اسلامی بود جهاتی را گفتیم نتیجه این بحث این است که اصل وجود حقوق متقابل ثابت است و شکر باید بکنیم که در زمانی هستیم که بعد از زمان حضرت علی(ع) تاکنون چنین حکومتی تشکیل نشده بود تا الأن که این حکومت تشکیل شده است و امام خمینی این حکومت را تشکیل داد و چنانچه گفتیم حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) در نامه‌اش در مورد مالک اشتر خطاب به مردم فرمود شما پنج حق بر گردن حاکم دارید و یک حق هم حاکم بر گردن شما دارد همه آن‌ها در امام خمینی جمع است 1) شمشیری است از شمشیرهای خدا که تیزی آن کند نشده. 2) ضربتی که می‌زند قطع می‌کند و برنده است. 3) برای دشمنان از آتش شعله‌ور بدتر است. و دیگر صفات را نیز داشت.

امام هم این‌گونه بودند و دشمنان سرسختی داشتند حتی داخل حوزه و از علما دشمنان زیادی داشتند.

قضیه‌ای که خود من شاهد بودم و دیدم وقتی که حمله به فیضیه شد عصر روز شهادت امام صادق(ع) در مدرسه فیضیه از طرف آیةالله گلپایگانی جلسه‌ای بود که کماندوها ریختند و کشتند و آتش زدند و یک جو رعب و وحشتی در قم ایجاد شد. فردای آن روز آیةالله خادمی از علمای اصفهان در منزل ما بودند فرمودند برویم منزل امام و دیداری داشته باشیم و ما از کوچه پس کوچه‌ها رفتیم تا به منزل امام رسیدیم و امام هم دستور داده بودند که طلاب از خانه‌ها بیرون نیایند رفتیم منزل امام مرحوم آقاسیداحمدآقا که هنوز معمم نشده بودند ایستاده بودند و رفتند اجازه گرفتند و آمدند گفتند بفرمایید سه نفر خدمت امام بودند آقای خلخالی بود و دو نفر دیگر و امام اطلاعیه‌ای که آن ایام صادر کرده بودند را داشتند می‌نوشتند کاغذ مقابل امام بود نصفش را نوشته بود و بقیه مانده بود که داشتند تمام می‌کردند وقتی وارد شدیم روحیه‌ای در امام دیدیم مانند کسی که پیروز شده است و فرمود الأن وقت مناسبی است و حالا وقت نتیجه است و می‌توانیم بهره‌برداری کنیم و حمله به فیضیه برای شاه سنگین تمام می‌شود و من که نزدیک امام نشسته بودم بخش‌هایی از آن نامه را دیدم که نوشته بود شاه دوستی یعنی قتل و غارت و شاه دوستی یعنی جنایت و شاه دوستی یعنی .....

به هر جهت یک روحیه قوی و محکم داشتند و یک چنین اطلاعیه‌ای می‌نوشتند و بعد هم همان اطلاعیه را منتشر کردند.

از آنجا آمدیم بیرون منزل آیت الله شریعتمداری در همان مسیر بود آیت الله خادمی فرمودند حالا تا اینجا که آمدیم سری هم منزل آیت الله شریعتمداری بزنیم رفتیم و وارد شدیم وقتی چشمم به آیة الله شریعتمداری افتاد دیدم رنگ پریده است و ترسیده است و پریشان است و همان‌جا که نشسته بود دست‌ها روی زانو چند بار تکرار کرد که چه باید کرد؟ و گفت که امروز هم می‌خواهند به مدرسه حجتیه حمله کنند و می‌گفت بهتر است از اعلیحضرت شاه بخواهیم کماندوها را از قم ببرد.

حالا در این جمع حدود ده نفر که در حضور آیة الله شریعتمداری نشسته بودیم شاید کوچک‌تر از همه من بودم که بهتر می‌توانند به او امر کنند و لذا خطاب به من گفتند تا آیت الله خادمی اینجا نشسته‌اند شما زحمت بکشید بروید منزل آیةالله طاهری خرم‌آبادی و آیةالله کمالوند مهمان ایشان هستند از خرم آباد آمده است و بگویید بیاید اینجا من با ایشان کار دارم و می‌خواستند آقای کمالوند را چون سابقه داشت و چند مرتبه واسطه شده بود بین حوزه و شاه می‌خواستند او را بفرستند پیش شاه و درخواست بکنند که این کماندوها را از قم ببرند و ما هم مجبور شدیم و رفتیم منزل آیت الله طاهری و گفتند بله آقای کمالوند الان اینجا بودند و رفتند منزل آقای مکارم و من رفتم منزل آقای مکارم گفتند رفتند بیرون خوشبختانه ایشان را پیدا نکردیم برگشتم و گفتم ایشان را پیدا نکردم اما بعد ایشان به نظرم جریان درخواست از شاه را دنبال کرد.

ببینید این دو روحیه است امام با یک نشاط و از آن طرف آن آقا می‌گوید چه باید کرد.

و این روحیه به مقلدین و طرفداران آن‌ها هم سرایت می‌کرد آن جریان خلق مسلمان در تبریز که غوغایی کردند و یک نفر از پاسدارهای ایشان در پشت بام بود و تیر خورده بود و کشته شد آنوقت من در قم رئیس دادگاه قم بودم دادگاه انقلاب و خود من پیگیری می‌کردم و تقریبا برای ما اطمینان ایجاد شده بود که خود خلق مسلمانی‌ها این صحنه را بوجود آورده بودند پاسدار را خودشان از پایین تیر زده بودند و الا کسی مسلح نبود که بتواند اینکار را بکند خودشان این کار را کرده بودند که بتوانند از آن بهره‌برداری سیاسی بکنند و غوغایی هم کردند و امام یک چنین مشکلاتی داشتند.

مرحوم آقای خادمی با حضرت امام یک جمله‌ای راجع به شریعتمداری گفتند که مثلا یک مقداری رعایت شأن ایشان بشود و الا مرجعیت ضربه می‌بیند و عبارت امام این بود ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾[6] و نفرمود ما کاری می‌کنیم که این ضربه وارد نشود بلکه به این معنی بود این کلام امام که این ضربه باید وارد شود و این مصیبتی است.

اما در کمال قدرت ایستاد و مبارزه کرد همان صفاتی که حضرت امیر(ع) در نامه به مردم مصر صفات مالک اشتر را می‌شمارد در امام خمینی هم وجود داشت.

بحمدالله بعد از امام هم مقام معظم رهبری هستند که دلسوز نسبت به مردم و مهربان و شجاع و قوی و مقاوم هستند.

تقریبا چند ماه قبل در یک جلسه سه نفره خدمت آقا بودیم و در رابطه با رهبر آینده من گفتم بعد از تحقیقاتی که داشتیم به این نتیجه رسیدیم درباره آینده و بعد از شما باید دعا کنیم شما را خدا تا انقلاب مهدی حفظ نماید و الاّ شخص مناسبی نداریم ایشان فرمودند همین دغدغه شما را ما اواخر عمر حضرت امام داشتیم و حتی در اولین اجلاس خبرگان بعد از امام که بود و بعضی‌ها راجع به من بحث می‌کردند من بلند شدم از جلسه رفتم بیرون و دو رکعت نماز خواندم و توسل پیدا کردم که خدایا اگر از عهده من بر نمی‌آید اصلا به من پیشنهاد نشود و حالا خداوند مقدمات آن را فراهم کرد و کمک کرد و مطمئن باشید از این به بعد هم خداوند کمک خواهد کرد.

علی ایحال ملاحظه کنید این امنیتی که در کشور است مگر غیر از تدبیر صحیح و حکیمانه و شجاعانه رهبری است؟ و این صفاتی که در رهبر باید باشد و این وظایفی که ملت به عهده رهبری دارند همه در وجود ایشان جمع است در مقابل وظایفی که رهبری نسبت به ملت دارند این یک تکلیفی است که اطاعت نمایند منتهی خیلی‌ها توجه ندارند و همان مجادله که می‌کنند و حالا انگیزه‌ها تکبر است یا حسد است هرچه هست ان قلت می‌گذارند تنبلی هست بی‌سیاستی است و یا تحت تأثیر ایادی خارجی قرار می‌گیرند بالاخره هرچه هست آن اطاعتی که امام فرموده باید داشته باشید در بین ما کم است. البته کسانی که علاقمند هستند زیاد است اما همین عدم اطاعت کم هم که وجود دارد نباید باشد چون همین مقدار هم زیاد است. و وظیفه ما روحانیون است که در بین مردم ما بدون چون و چرا اطاعت کنیم و این اطاعت را هم باید به مردم برسانیم.

نتیجه این است که اطاعت از رهبری یکی از واجبات و از همان قسم است که اطاعت از ولی فقیه اطاعت از ائمه و اطاعت از ائمه اطاعت از پیامبر و اطاعت از پیامبر اطاعت از خداوند است و فرمود کسی که از ولات امر اطاعت نکند از خدا اطاعت نکرده است و باید این‌ها را برای مردم بگوییم.

وصلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.


[5] مرآة العقول، علامه مجلسی، ج10، ص215، اسلامیة: «و ينبغي حمله على أن ما دخله لم يكن تكبرا و تحقيرا لوالده، لكون الأنبياء منزهين عن أمثال ذلك، بل راعى فيه المصلحة لحفظ عزته عند عامة الناس لتمكنه من سياسة الخلق و ترويج الدين، إذ كان نزول الملك عندهم لغيره موجبا لذلة، و كان رعاية الأدب للأب مع نبوته و مقاساة الشدائد لحبه أهم و أولى من رعاية تلك المصلحة، فكان هذا منه عليه السلام تركا للأولى، فلذا عوتب عليه و خرج نور النبوة من صلبه لأنهم لرفعة شأنهم و علو درجتهم يعاتبون بأدنى شي‌ء فهذا كان شبيها بالتكبر و لم يكن تكبرا "فصار في جو السماء" أي استقر هناك أو ارتفع إلى السماء.».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo