< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد مصطفوی

90/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 مسئله هفتم
  الدم المشکوک في کونه من الحيوان او لا محکوم بالطهاره کما ان الشيئ الاحمر الذي يشک في انها دم ام لا کذلک وکذا اذا علم انه من الحيوان الفلان ولکن لا يعلم انه مما له نفس ام لا کدم الحيه والتسماح وکذا اذا لم يعلم انه دم شاه اوسمک فاذا راي في ثوبه دما لايدري انه منه او من البق اوالبرغوث يحکم بالطهاره واما الدم المتخلف في الذبيحه اذاشک في انه من القسم الطاهر اوالنجس فالظاهر الحکم بنجاسته عملا بالاستصحاب وان کان لايخلوعن اشکال طبق شيوه فقهي بحث مهمي که عنوان بشود در انتهاي ان بحث مهم موارد شک و شبهه را بيان مي کنند از همان باب مسئله که مطرح شد مسئله نجاست دم فروعش هم بيان شد در اخر ان شکوک و شبهاتي که در پايان مسئله احتمال دارد را مطرح مي کند شکوک وشبهات را اول ترجمه کنيم و متن را بخوانيم انگاه بداينم مدارک اعتبار از چه قرار است
 فروعات مسئله نجاست دم
 مي فرمايد محکوم بالطهاره خوني است که يقين داريم که خون است در اصل خون بودن ان شک نداريم واما شک مي کنيم که اين خون خون حيوان است يا خوني است خداوند به دليلي افريده است علي کل شيئ قدير خون خلق کرده همين الان از بعضي فضلاي متدين قزويني در سالهاي اخيرشنيده ام درختي است از منطقه علموت ان شخص فاضل به من گفت در ايام عاشورا حقيقتا خون ديده مي شود اين قدرت پروردگار هست و مانعي هم نيست در ايام عاشورا ان خون ديده مي شود و در کتاب مثالي که اورده است اشاره دارد به ان خوني که به عنوان معجزه حضرت موسي در تاريخ ثبت شده يا خوني که در تحت الاشجار به نقل شيعه وسني در روز عاشورا بوده پس خوني که غير از خون حيوان باشد داراي حقيقت و واقعيت است اگر کسي شک بکند نمي داند خون حيوان است يا خون غير حيوان مي فرمايند که حکم طهارت است چرا بر اساس قاعده طهارت همين البته بر اساس متن فعلا متن را خوب واضح ترجمه کنيم همان طوري که اگر چيز مايعي شي الاحمر ام لا کذلک يک مايع قرمز رنگي را ببينيم شک کنيم که خون هست يا رنگ محکوم به طهارت است
 شک در موضوع خون
 وکذا من الحيوان الفلاني خوني است شک مي کند که اين خون از حيه يا تمساح است نمي داند حيه و تمساح خونش حيواني است دم سائله دارد چون خود حيه و تمساح موضوعا محل شبهه است تمساح حيواني است که خون دم سائله دارد يا ندارد شک مي کنيم قاعده طهارت اين شبهه حکمي بود
 شک در حکم خون
  شبهه موضوعي نمي داند که اين خون خون گوسفند هست يا خون ماهي است که قطعا اگر خون گوسفند باشد نجس است واگر خون ماهي باشد پاک است اينجا هم قاعده طهارت در تمامي اين موارد قاعده طهارت سيد الاستاد البته تا اينجا که بحث را عنوان کرديم تمامي يک شقوق يک حکم و يک شکل و شماي دارد وان زير پوشش شک در حکم خون يا شک در موضوع خون نجس در تمامي اين شقوق حکم طهارت است و استفاده مي شود از قاعده طهارت اين مطلب تا اينجا از لحاظ متن واضح است تا اينجا همه اين شبهات سنخ واحدي دارند يا شک در موضوع خون هست يا شک در حکم خون وقاعده طهارت جاري است و حکم طهارت است فقهاي در اين حکم فقهاي نجف از سيد يزدي يا سيد الاستاد فقهاي قم از سيد بروجردي تا امام خميني از لحاظ فتوا اختلاف نظر ندارند يک نکته را اضافه کنيم
 نظر مرحوم اقاي خويي
 ان نکته فرعي اين است که سيد الاستاد در کتاب تنقيح العروه جلد 3 صفحه 18 19 20 بحث را مفصل بررسي مي کند مي فرمايند همان مسئله اول را در نظر بگيريم شک کرديم اين خون خون حيوان است يا خون غير حيوان مي فرمايد قاعده طهارت و اصاله عدم الازلي مي شود استصحاب عدم ازلي
 توضيح استصحاب عدم ازلي
  بنده حقير استصحاب عدم ازلي را براي عزيزان قبلاتوضيح دادم اين عنواني است که براي استصحاب عدم ازلي مي گوييم کلمه ازل به معناي فلسفي خودش نيست که ابد و ازل بلکه يک اصطلاح اصولي است منظور از ازل يعني عدمي که قبل ازوجود متعلق حکم است اين متعلق حکم که ما بحث مي کنيم عدم قبل از خو ن مثلا حالا الان يک نکته در عدم ازلي 1. جاي ان را پيدا کنيم 2. ارتباط ان عدم ازلي با عدم نعتي درست کنيد در مقابل عدم ازلي استصحاب عدمي که داريم استصحاب عدم نعتي عدم نعتي معنايش اين است که سابقه عدم اتصاف متعلق به ان وصف مثلا زيد مي دانستيم که کاتب نبود سابقه عدم وجود ان وصف يا به عبارت ديگر سابقه عدم اتصاف ان متعلق به ان وصف لذا مي گوييم عدم نعت در استصحاب عدم نعتي که شبهه و اشکالي نيست عدم ازلي در مثال معروف صاحب کفايه که تقريبا عدم ازلي از مبدئات صاحب کفايه يا حداقل صاحب کفايه ان را برجسته سازي کرده در مسئله قريشيه که قريشه تحيض الي شتين سنه مي گويد استصحاب عدم ازلي اگر بکنيم جا دارد متعلق چيست قريشيت است قبل از وجود قريشيت تحيضي نبود بعد از که قريشه امد به عنوان يک مراه اي ايا به اين حيض که صفت است عدم ازلي با عدم نعتي گره بزنيد تا استصحاب درست بشود حالا که قريشيه به دنيا امده و زنده هست و زندگي مي کند مي گوييم قبل از که نبود که حيض هم نبود در اين قريشيه الان که قريشيه هست ان عدم ازلي مي تواند تا حالا موثر باشد الان بگوييم انجا هم که نبود الان هم مي گوييم ديگر نيست که عدم نعتي بشود عدم نعتي را اينجا گره بزنيد مثلا زيد کاتب الان شک در کتابتش کرديم و سابقه نعتي دارد که نمي دانيم قبلا کاتب بوده يا نبوده سابقه نعتي ندارد الان شک در کتابتش مي کنيم استصحاب مي کنيد عدم کتابت را قبل از وجود خود زيد عدم ازلي بعد مي گوييد الان که زيد هست ايا کاتب شده است يا کاتب نشده است ان عدم را استصحاب مي کنيم به مرحله عدم نعتي وصلش مي کنيم مي گوييم پس زيد کاتب نيست استصحابا اين معناي استصحاب عدم ازلي درباره نجاست خون
 سوال و جواب
 سوال و جواب استصحاب عدم ازلي به مبناي سيد الاستاد و صاحب کفايه اعتبار دارد و حجيت دارد اما به مبناي ميرزاي نائني اعتبار ندارد دو تا اشکال 1. مثبت مي شود 2. ادله اعتبار استصحاب انصراف دارد شامل عدم ازلي نمي شود اينکه مي گويد يقين سابق ان يقين سابق انصراف دارد از يقين ازلي ان ديگر از محدوده و ديد به دور است از قلمرو بيان بيرون است بنابراين دليل اعتبار استصحاب انصراف دارد از عدم ازلي لذا ميرزاي نائني صريحا مي گويد به استصحاب عدم ازلي نمي توانيم ملتزم بشويم الا بر اصل مثبت تطبيقش در مورد مثال چگونه تطبيق مي کند سيد الاستاد مي فرمايند ما اين خوني که شک داريم خون حيوان است نجس است يا خون غير حيوان است که نجس نيست يک مخلوق مستقل الهي است يک عدم ازلي داريم قبل از که اين خون نبود طبيعتا نجاست هم نبود الان که خون امده شک مي کنيم همان عدم قبلي را ابقا مي کنيم امتداد مي دهيم مي گوييم اصل عدمش هست استصحاب عدم ازلي بر مبناي ايشان استصحاب عدم ازلي و قاعده طهارت پشتوانه هايي براي حکم به طهارت درباره دم مشکوک باشد
 تمسک به اصل در جايي که قاعده وجود دارد
 شما ممکن است سوال کنيد که اگر قاعده باشد که زمينه براي اصل وجود ندارد ما چرا بگوييم استصحاب عدم ازلي قاعده طهارت داريم مگر نخوانده ايم هر کجا که اماره است از اصل خبري نيست و زمينه اي است هر کجا قاعده هم هست از اصل خبري نيست چرا اينجا هم اصل و قاعده مي گوييم جواب ان حرفي که شنيده ايد ان در صورتي است که اصل و قاعده مخالف هم باشد اصل چيزي بگويد و قاعده چيز ديگر اما اگر هر دو ايجابي باشد هر دو مثبت باشد اين قاعده يادتان نرود در اصول تعارض بين مثبتين در اصول نيست قاعده طهارت هم حکم اعلام مي کنند و استصحاب عدم نجاست هم حکم به عدم نجاست صادر مي کند تضاد و برخوردي وجود ندارد شکل و شماي مسئله که گفته شد فتواي عصر اخير هم بيان شد اما يک تبصره به ذهنتان بسپاريد فتواي فقهاي عصر اخير در حد اجماع نيست بعضي از محشيان عروه الوثقي فتواي بر اجتناب هم داده اند
 مبناي عموم نجاست دم حيوان
  اما اين بحث به طور کل دو تا پشتوانه ومنبع و مبناي بسيار اساسي وعمده دارد که مکرر به ان دو تا پشتوانه اشاره شده است ان دو تا مبناي معروف 1. عبارت است از اينکه بگوييم در باب نجاست دم دليل لفظي وجود دارد ما از نصوص باب عموم نجاست دم حيوان را ثابت مي کنيم اين يک مبنا مبناي معروف و مشهور که به طور صريح به اين مبنا شيخ انصاري در کتاب طهارت تحت عنوان بحث از دم مسفوح اعلام مي داردکه از نصوص استفاده شد که اصل در دماء‌نجاست است الاصل في کل دم الحيوان النجاسه الاماخرج بالدليل و فقيه ديگر که در اين رابطه به قاطعيت و جديت اصاله العموم يا اصاله النجاسه را براي دم حيوان اعلام مي کند سيد الاستاد اقاي خويي کتاب تنقيح العروه جلد 3 صفحه 5 اين يک مبناست بر اساس اين مبنا اين مواردي را که به عنوان شبهه و شک ذکر کرديم فرق مي کند اگر شبهه شبهه مصداقيه عام بشود تمسک به عموم جائز نيست اگر شبهه شبهه مصداقيه مخصص بشود مي شود به عموم عام تمسک کرد حکم به طهارت به طور کل محل ترديد و تامل قرار مي گيرد
 مبناي صاحب مستمسک بر عدم عموم نجاست دم حيوان
  اما بر مبناي ان دسته از فقها که مي گويند درباره دماء‌ حيوانات اطلاق و عموم لفظي نداريم کسي که در اين رابطه مسئله را صريح و قاطع بيان مي کند سيد الحکيم در مستمسک جلد 1 صفحه 355 و 56 مي فرمايد ثبت لنا که از نصوص عموم لفظي دال بر نجاست دم حيوان به دست نيامد عمومي وجود ندارد بر مبناي ايشان ديگر اين موارد همان طوري که سيد طباطبايي فرموده اند حکم به طهارت مطابق با قاعده طهارت است ايشان سيد الحکيم به يک نکته اي اشاره مي کنند مي فرمايند که مسئله عموم از نصوص استفاده نشد
 اشکال مرحوم صاحب مستمسک به استفاده عموم نجاست دم حيوان از موثقه عمار
 وانهايي که توهم دارند و گفته اند که از موثقه عمار عموم براي نجاست دم استفاده مي شود ان برداشت يا ان استنباط اساسي ندارد براي اينکه اولا گفتيم که موثقه عمار کتاب وسائل جلد 1 باب 4 از ابواب اسئار حديث 2 که مي فرمايد عن عمار بن موسي سندش را قبلا خوانده ايم عن ابي عبدالله عليه السلام قال سئل عما تشرب منه الحمامه فقال کل شي من الطير يتوضو مما يشرب منه الا ان تري في منقاره دما فان رايت في منقاره دما فلاتوضو منه و لاتشرب مي فرمايد که اين موثقه جهتش جهت بيان نجاست دم نيست جهتش بيان حکم ظاهري نسبت به سور طير است منقارش را به اب زده نمي دانيم نجاستي بوده در منقار يا نبوده شک داريم درباره طهارت سور حکم ظاهري را بيان مي کند مي گويد اگر خون نديديد به ان توجه نکنيد اصل نجاست خون گويا يک امر مسلم بوده حالا درباره فروعي که مترتب مي شود بر نجاست خون اين مسئله يکي از فروع است منقار اگر خون داشت نجس است اگر خون نجس نداشت نجس نيست خود نجاست دم را اين موثقه مستقيما در مقام بيان نداده پس جهت بيان جهت بيان نجاست دم نيست اشکال دوم که اشکال مهم است مي فرمايد مضافا بر اين اين موثقه ذيلي دارد که صدر باذيل تعارض دارد ذيلش را شيخ طوسي دراستبصار نقل مي کند در همين منبع که روايت را گفتيم شماره 3 اينجا ثبت شده است ثبت شماره در محل خودش نيست بلکه تتمه شماره 2 هست فرموده وزاد في الاخير يعني در اخر روايت موثقه اين زيادتي امد فسئل عن مائ شربت منه الدجاجه قال ان کان في منقارها قذر لم يتوضو منه و لايشرب و ان لم يعلم ان في منقاره قذرا توضو منه و اشرب متن واضح بود ترجمه مي گويد سوال شد از ابي که مرغي خروسي مثلا از ان اب خورده است چه حکمي دارد خون مرغ با منقارش از شي نجس هم استفاده مي کند مي فرمايد ان کان في منقاره قذر اگر در منقار ان مرغ نجاست بود منظور از قذارت نجاست اگر نجاستي بود طبعا از ان اب نبايد وضو گرفت ونبايد ازان اب نوشيد وان لم يعلم ان في منقاره قذرا و اگر نداندکه در منقار ان دجاجه نجاستي است نمي داند توضو منه و اشرب وضو بگيريد واز ان ان بنوشيد اين ذيل را سيد الحکيم مي گويد بر صدر مقدم است چون که اطلاق ذيل اطلاق افرادي است و اطلاق صدر اطلاق احوالي است
 تقسيم چهار گانه اطلاق
 براي شما باز هم به عنوان شرح اصطلاح عرض کنم اطلاق چهار قسم است 1. اطلاق لفظي مثال بارز احل الله البيع که بوسيله مقدمات اطلاق از خود لفظ استفاده مي شود لفظ دخالت دارد له قسط من الثمن تمام الملاک نيست اما تمام باشد مي شود عموم ولي نقش دارد اگر کلمه بيع نبود الف و لام هم نداشت ممکن است اطلاق زمينه نداشت 2. اطلاق مقامي عبارت است از اطلاقي که فقط از مقدمات و اقتضاي مقام تخاطب از مقدمات حکمت و اقتضاي مقام تخاطب به دست مي ايد لفظ نقشي ندارد مثلا اگر مولي در مقام سوال است مقام تخاطب است سائل مي پرسد حکم اين است مولي مي فرمايد نعم يا مي گويد نجس يا مي گويد لا و نعم مقام مقام سوال است مثالهايش زياد است سوال مي کند مثلا که مي فرمايد که شما در خانه کسي رفتيم تمام اشيايي که انجا هست محکوم به طهارت است مولي مي گويد نعم اين ترک استفصال است مقام بيان مي طلبد بگويد ان فرد استثنايي است يا ان قسمت از اساس و اسباب و وسائل استثنايي است براي همه که هيچ شرحي ندهد مي گويد نعم وسيله فرشي انجاست اگر رطوبتي است محکوم به طهارت است مولي مي گويد نعم اين نعم مي شود اطلاق مقامي اما اطلاق افرادي واطلاق احوالي اطلاق احوالي اين است که متعلق طلب فرد است اکرم زيدا فرد است اما اطلاقش اطلاق احوال مقام بيان بود شرح که نداده خانه شما بيايد بيرون ببينيد کوچه بازار مسجد حال قيام قعود درهمه احوال معمم باشد نباشد اطلاق احوالي متعلق فرد است مطلوب فرد است اما اطلاق افرادي عبارت است از اطلاقي که تعلق دارد به طبيعت متعلق طلبان طبيعت است مثل رقبه اعتق رقبه متعلق طبيعت رقبه اطلاق دارد رقبه مومن يک فرد رقبه مسلمان يک فرد رقبه مجهول الحال يک فرد رقبه کافر يک فرد اين اطلاق افرادي است مي فرمايد که اطلاق افرادي مقدم است بر اطلاق احوالي

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo