< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد مصطفوی

91/11/04

بسم الله الرحمن الرحیم

 
 آيات مربوط به ولايت و امامت و فضيلت اهل بيت از اول قرآن به ترتيب آيات
 بعد از كه بحث رجال به پايان رسيد، چهارشنبه ها آياتي كه درباره امامت و ولايت و فضيلت اهل بيت آمده است از ابتداء قرآن تا آخر به ترتيب، بحث و تفسير كنيم. كه شايد جزء شيرين ترين بحث ها باشد براي اينكه تجميع كامل يك جا من نديديم و تفسير كاملي درباره كل آياتي كه در ابتداء تا انتهاء درباره ولايت اهل بيت آمده باشد هم نباشد لذا شكل بحث شكلي خوبي مي نمايد. و از طرف ديگر ما نياز داريم به عنوان طلبه و به عنوان يك پيرو اهل بيت كه بحث ولايت را به دقت بفهميم و تفسير هم آشنا بشويم كه دو جهت دارد آشنايي با تفسير آن هم تفسيري كه درباره ولايت و امامت و فضيلت است.
 مقدمة كلياتي ذكر مي شود
 به عنوان مقدمه در اين باره كه بحث تفسيري است،
 تفسير چيست و انواع آن كدام است
 اولا تفسير چيست و انواع آن كدام است؟ تفسير عبارت است از واكاوي الفاظ براي به دست آوردن معنا از عمق الفاظ. با اين تعبير هر الفاظي نياز به تفسير ندارد بلكه الفاظي كه عمق دارد لذا تفسير مختص قرآن است.
 تعريف ترجمه و تأويل
 ترجمه برگردادن است از لغتي به لغت ديگر. تاويل پيدا كردن وجه براي عبارت است. در مثال «قالَ رَبِّ أَرِني‌ أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني‌ وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني»‌ [1] در اين آيه خدا به موسي مي گويد بزودي مرا مي بيني كه اين ظاهرش با ضرورت شرع و عقل تطبيق نمي كند كه پروردگار متعال قابل رؤيت بصري و حسي نيست عقلا و فلسفيا و شرعيا. در يك جمله وجود مطلق قابل احاطه نيست و رؤيت احاطه است. پس اين را بايد تأويل كنيم و معناي ديگر برايش پيدا كنيم كه ارتباطي هم داشته باشد. رؤيت را تاويل مي كنيم به درك معرفتي علم اليقيني. يا درباره يك آيه هست و عبارت آن تقريبا عبارت واضحي است اما پس از مراجعه مي بينيم كه لايه هايي دارد كه ما بايد به آن برسيم. اينجا جا براي تفسير آماده مي شود و بايد تفسير كنيم مثلا «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّين» [2] كه معنايش معلوم است اما اينها چه كساني هستند؟ آيا يهود و نصاري باشد يا غاصبين و نصاب باشد يا منحرفين و شكاكان باشد؟ اما تبيين در برابر اجمال است. آنجايي كه يك كلمه اجمال دارد و آن را شرح داديم با توجه به لغت نامه يا دليل خارجي مي شود تبين دربرابر اجمال كه ترديد است. توضيح اين است كه معنا معلوم است ولي بخواهيم كاملا معنايش را روشن كنيم و شرح و تفصيل بدهيم. مثلا عالم يعني دانشمند اما اين را توضيح بدهيم كه كسي كه زحمت كشيده دانشي به دست آورده و الان چيزهايي را مي فهمد و مي تواند تدريس و جواب مسئله بدهد.
 انواع تفسير كه سه نوع است
  انواع تفسير: تفسير به طور كل سه نوع است:
 1.تفسير قرآن به قرآن
 نوع اول: تفسير القرآن بالقرآن كه روايت هست كه «كِتَابُ اللَّهِ يُصَدِّقُ‌ بَعْضُهُ‌ بَعْضا» [3] . تفسير قرآن به قرآن مثال واضحش «اللَّهُ الصَّمَد لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَد» [4] كه تفسير براي صمد است.
 2. تفسير قرآن به نصوص
 قسم دوم: تفسير قرآن به روايات كه آن هم مي شود تفسير اصلي كه حامل وحي و مفسر وحي هست. حامل وحي رسول الله الاعظم است و مفسر وحي اميرالمؤمنين است. مثل تفسير كلمه حكمت كه در سوره جمعه آمده است ، «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» [5] اميرالمؤمنين حكمت را تفسير كرده است، مي فرمايد: «أَفْضَلُ‌ الْحِكْمَةِ مَعْرِفَةُ الْإِنْسَانِ‌ نَفْسَه»
 3. تفسير به عقل و به رأي (دو تبصريه اين تفسير)
 قسم سوم: تفسير به عقل يا تفسير به رأي. در رسائل خوانده ايد كه «مَنْ‌ فَسَّرَ الْقُرْآنَ‌ بِرَأْيِهِ‌ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ‌ مِنَ النَّار» كه مقعد يعني جايي كه مي نشيند و صندلي او را از آتش درست مي شود. اين نوع تفسير از لحاظ شرع ممنوع اعلام شده و نصوص زيادي مبني بر نهي از تفسير به رأي. اما يك تبصره دارد كه اگر كسي از طريق عقل قطع پيدا كند به معناي قرآن، اشكالي ندارد. تبصره ديگر اينكه اگر كسي تفسير مي كند از لحاظ عقل ولي مي گويد رجاء يعني شايد اين باشد، اين هم اشكال ندارد. بنابراين از ورود عقل منع اصلي وجود ندارد. منعش اين است كه در حد يك عقل متعارف استحساني يا غير قطع براساس رأي خودش قرآن را معنا كند، مي شود تفسير به رأي.
 بهترين تفسير نوع دوم است
  بهترين تفسير و كامل ترين تفسير قرآن به وسيله نصوص است كه درست هم قرآن و عترت است و همان ارتباط قرآن و عترت است كه مفسِّر و مفسَّر است. اما تفسيري كه قرآن به قرآن باشد، خيلي كم است و خيلي هم مشكل است. البته تفسير قرآن به قرآن كه در چهل سال اخير شروع شده كه عبارت است از تفسير موضوعي. تفسير موضوعي يك نوع تفسير قرآن به قرآن است. شما اگر خواستيد درباره يك آيه اي تحقيق كنيد،‌ يك موضوع را مثلا كلمه معاد، بعد برويد كل آياتي كه درباره اين كلمه آمده و كنار هم قرار دهيد، از مجموع چيزهايي استفاده مي كنيد. طبيعتا تفسير مثل اجتهادي شرائطي دارد. شرائطش اين است: 1. ادبيات و بلاغت. 2. پايبندي به واجبات و محرمات. 3. قصد قربت. 4. تتبع آراء و اقوال. 5. نذر و توسل. اين پنج شرائط را كه داشتيم، صحيحش اين است كه هم از روش قرآن به قرآن كمك بگيريم، هم از نصوص كمك بگيريم و هم از ادله عقليه كه مي شود تفسير جامع از لحاظ منابع. اينها قراردادي نيست و اگر از خود قرآن هم از نصوص و هم از ادله عقليه استفاده كنيم با رعايت آن شرائط و قصد قربت، در حين عمل يك چيزي اضافه مي شود كه الهاماتي است كه خود قرآن مي هد. كه آن الهامات را ذوق عرفاني هم مي گويند. مثل اينكه آيت الله فاضل لنكراني مي فرمود: درباره آيه تطهير شبهه داشتم كه اين ابتدائش درباره زنهاي پيامبر است و انتهايش درباره زنان پيامبر است. يك مرتبه ديدم كه هر كجا جمله معترضه و پرانتز جا دارد. اين جمله معترضه و براساس وجهي امده و يك دخل مقدر است. زنها را كه صحبت مي كند، ممكن است سوال بشود كه پس اهل بيت چي؟ پرانتزي جوابش را مي دهد كه اهل بيت انما يريد الله كه حسابشان جداست. كه اين را ذوق عرفاني يا الهامات مي گويند.
 مفسر كيست؟
 اما مفسر كيست؟ ما به اين حقيقت رسيده ايم كه انسان مفسر قرآن نيست، قرآن مفسر انسان است. در مقدمه آن مي گوييم: قرآن كه جمع آوري شده است، يك مجموعه اي است از آيات «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ في‌ كِتابٍ مَكْنُون» [6] و هيچ كم و زيادي نشده و محفوظ است. تحريفي در قرآن وجود ندارد. روايات يا اظهارنظرهاي بعضي از شيعه ها و بعضي از سني ها كه آمده است، تحريف شده اما حقيقت ندارد. اگر خواستيد صيانه القرآن عن التحريف در البيان سيد الاستاد مراجعه كنيد كه يك نكته اش اين است كه ائمه ارجاع مي دهد به قرآن به قول مطلق و فرموده اند: آن رواياتي درست است كه با قرآن مطابق باشد و مراجعات به قرآن در روايات مكرر آمده. اين ارجاع به قرآن به قول مطلق دليل بر اين است كه قرآن تحريف نشده. مضافا بر آن آيه كه «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون» [7]
 جمع آوري قرآن به دست چه كسي بوده؟
 اما اينكه قرآن چه كسي جمع كرده است؟ ابناء عامه مي گويند عثمان. عثمان از بيسوادهاي معروف بود و خلفاي ثلاثه سه وصف معروف دارند: اول اينكه سابقه دهها ساله شرك. دوم اينكه عدم سهم گيري در غزوات و جنگها و سوم بي سوادي. عثمان كه سواد نداشت اما معروف شده است كه اين قرآني كه هست، رسم عثماني است. عثمان يك لقب ديگر هم دارد كه حراق القرآن هست و قرآن سوز است. تمام قرآنها را جمع كرد و تطبيق كرد،‌ ديد اين قرآنها درست نيست املاء و انشاء و صورش اما آنقدر سواد نداشت كه آيه قرآن ناقصش هم احترام دارد و به اندازه امروزي كه سربازهاي آمريكايي كه قرآن را سوزاندند و مسلمانها تظاهرات كردند، اين مقدار هم اطلاعات نبود. گفت قرآن كه كامل نبود،‌ همه را سوزاند. بعد يك قرآن را گرفت و اعلام كرد كه از بيت نبوت و رسم الخط علي عليه السلام كه در حالت خانه نشيني بود، قرآن جمع شده و در اختيارش بود، از او گرفت و به او اعتماد داشت و هر كسي به حضرت علي اعتماد دارد و اين را اعلام كرد و به اسم عثمان ثبت شد.
 روايت اصول كافي حديث شماره 1
  كتاب اصول كافي باب انه لم يجمع القرآن كله الا الائمه حديث اول محمد بن يحيي عن احمد بن محمد عن ابن محبوب روايت تا جابر «سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ‌ مَا ادَّعَى‌ أَحَدٌ مِنَ‌ النَّاسِ‌ أَنَّهُ‌ جَمَعَ‌ الْقُرْآنَ‌ كُلَّهُ كَمَا أُنْزِلَ إِلَّا كَذَّاب‌ وَ مَا جَمَعَهُ وَ حَفِظَهُ كَمَا نَزَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى إِلَّا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ» كسي نيست از مردم كه ادعاء كند كه قرآن را كامل كرده، مگر اينكه كذاب باشد و قرآن را به طور كامل جمع نكرده مگر علي بن ابي طالب و ائمه
 سوال و جواب: انزل و نزّل كه هر دو از ابواب متعدي هستند فرق نمي كند اما نزل و نزّل فرق مي كند. اما آن روايت سندش را نديدم و برفرض هم درست باشد، آن تفسير قرآن است كه قبول نكردند كه اضافاتي هم دارد. ما از اين روايت به دست آورديم فقط توسط حضرت علي بوده براي اينكه قطعا قرآن فعلي قرآن كامل است و راويهايي كه در تاريخ ثبت شده و قراء، راويها درست و اهل كوفه و بصره هستند كه اين قرائت نقل كرده اند كه همه شان شيعه هستند. روات شيعه هست و قرائتي است كه براساس اشراف اهل بيت است و روايت كافي هم مي گويد غير از حضرت علي قرآن كامل ديگر وجود نداشت و قرآن فعلي هم براساس ادله، قرآن كامل است و جاي قرآن كامل هم مهبط الوحي بوده و چه كسي قرآن را از اول نوشته و در تاريخ قطعي چه كسي نويسنده قرآن بوده، با اين نكات به دست مي آوريم كه اين قرآن همان قرآني است كه عثمان از حضرت علي گرفته و به نام عثمان ثبت شده.
 چه كسي قرآن را مي تواند تفسير كنند
  اما تفسير قرآن: كسي مي تواند قرآن را تفسير كند كه قابليت داشته باشد از نظر حقيقي و از لحاظ نصوص و آيات. ما در آيات قرآن هست كه «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب» [8] ‌ كه علي بن ابي طالب است و آن مي تواند تفسير كند. و در روايات داريم «إِنَّمَا يَعْرِفُ‌ الْقُرْآنَ‌ مَنْ‌ خُوطِبَ‌ بِه» [9] . پس از قرآن و از اين روايت استفاده شد كه مفسر اصلي و اول قرآن علي بن ابي طالب است. وجدانيات هم هست كه جمع قرآن توسط حضرت علي بوده و تفسير و تاويلش توسط علي عليه السلام بوده و علم حضرت علي توان تفسير داشت و نص معتبر هم جمع و تفسير را به حضرت علي نسبت مي دهد پس مفسر معلوم شد.
 چرا انسان مفسر قرآن نيست
 نكته بعدي انسان مفسر قرآن نيست براي اينكه اولا از اين من عنده علم الكتاب و انما يعرف القرآن من خوطب به بوده،‌ به دست مي آيد كه معناي قرآن را انسان عادي نمي داند، اين از لحاظ نصوص. اما از لحاظ علمي: بشر آن علمي را ندارد كه آن محتواي بلند و عميق قرآن را تفسير كند هرقدر علمش باشد. دليل وجداني اين است چرا‌ اين همه تفسير نوشته شده؟ چون باطن قرآن هنوز هم واكاوي نشده است در حالي كه تفسير كامل يك بار كافي است. «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‌ أَحْسَنِ تَقْويم‌ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلين» [10] ‌ فلسفه مي گويد مُثل افلاطونيه است. علم مي گويد بهترين ساختار جسماني فيزيكي انسان است. عرفان مي گويد كه با فطرت آفريده و بهترين. ثم رددناه فلسفه مي گويد هبوط كرد و در عالم ناسوت آمد. علم مي گويد پژمرده شد. عرفان مي گويد از انسانيت به سوي حيوانيت رفت. از يك آيه هر كسي يك استفاده كه اين استفاده است، تفسير نيست. بنابراين انسان مفسر قرآن نيست بلكه مستفيد است. اينكه بعضي دانشمندان مي گويند اگر قرآن نبود، انسان هنوز معناي كاملش معلوم نبود. آن دانشمند فرانسوي مي گويد كه انسان موجود ناشناخته است. پس قرآن است كه انسان را معرفي كرده. شما موضوعي تحقيق كنيد كلمه انسان كه چه تعريفي دارد درباره انسان. يك جمله درباره احوال انسان كه مي فرمايد: «هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعا» آنچه در دنيا آفريده شده به سوي انسان است كه اين را علم جواب نمي دهد كه انسان محور است. در آيه كوتاه مي فرمايد «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون»‌. انسان از خدا تا به خداست. اين است حقيقت انسان. ديگر شرح دارد مبسوط كه اگر قرآن نبود، انسان معرفي نمي شد.


[1] . سوره اعراف ،‌ آيه 143.
[2] . سوره حمد ، آيه 7.
[3] . بحار الانوار ، جلد 10 ، صفحه 122. 2. سوره توحيد ،‌ آيات 2 و 3.
[4] 3. سوره جمعه ، آيه 2. 4. غرر الحكم و درر الكلم ، صفحه 199.
[5] 5. تفسير الصافي ، جلد 1 ، صفحه 35.
[6] 1. سوره واقعه ، آيات 77 و 78. 2. سوره حجر ،‌ آيه 9.
[7] 3. كافي ، جلد 1 ، صفحه 228.
[8] . سوره رعد ، آيه 43. 2. كافي ، جلد 8 ، صفحه 312.
[9] 3. سوره تين ، آيات 4 و 5. 4. سوره بقره ، آيه 29.
[10] 5. سوره بقره ، آيه 156.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo