< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد سید کاظم مصطفوی

95/06/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فی افعال الوضو

قال الله تعالی فی کتابه الکریم «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ».[1] خداوند رفعت می دهد برای کسانی که ایمان دارند و علم به دست می آورند به درجات متعددی. رفعت رفعت الهی است و برای دو تا خصوصیت ایمان و علم. بدانیم تمامی عناوین و اوصاف همه اعتباری است «الاعتباریات کلها لا اعتبار لها الا الامرین الایمان و العلم. این دو تا وصف حقیقی و ذاتی و مطلق است. بقیه اوصاف همه اش نسبی است. یک روزی هست یک روزی نیست. چند روزی مجلس بودید خانه تان رفت و آمد است تمام که شد اما اگر علم داشتید در هر شرائطی و در هر زمان و مکانی علم جای خودش را دارد. رفته اید مرجع شده اید یا در گوشه خانه تان نشسته اید کسی که شما را بشناسد اعتبارتان را دارد علم ارزش اش ذاتی است. و ایمان، ایمان در برابر علم یعنی کامل، ایمان به معنای کاملش که عمل صالح هم در پی دارد. البته فرق بین ایمان و تقوا فرق بین جنبه عملی و نظری است. عبودیت اگر جنبه نظری اش را در نظر بگیریم می شود ایمان، عبودیت به جنبه عملی می شود تقوا. لذا در آیه قرآن که می گوید «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»[2] با این «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ» تعارضی ندارد هر دو در عنوان عبودیت مندرج اند نظری ایمان و عملی تقوا. اگر انسان این معرفت را پیدا بکند که برای آدم چیزی که به درد می خورد در دنیا و آخرت دست آدم را می گیرد این دو چیز است. روایت را خوانده اید که اگر شما قدر علم را بدانید تا مرز زد و خورد و تا خون ریختن برای کسب علم تلاش می کنید که اصل فقط علم است و ایمان. بقیه تعارفاتی است و سرگرمی ها. و منظور از علم هم علوم آل البیت است. روایتی در مقدمه معالم الاصول از امیرالمومنین که علم آن علمی که ارزش دارد و اثر دارد و مرتبت و منزلت دارد علوم اهل البیت است فقه است، بقیه علوم و دانش ها را فرمودند فنون است و علم فقط علم فقه است. خدا برای ما توفیق داد که بعد از یک تعطیلات طولانی که نفس ها حبس بود در فضای فقه که آدم بیاید نفس آزاد می شود تنفس روحانی در جلسه فقه است. آدم گاهی خیالاتی می شود اشتهای کاذب است می گوید الان بیکارم استراحت می کنم. آن استراحت نیست نفس حبس است آن نورانیت را جذب نمی کند. اما آن فضایی که نفس آزاد است، آزادی نفس یعنی با نور در ارتباط می شود تنفس آدم، آن فضای درس فقه است. شکر خدا توفیقاتی بود که امروز جلسه اول این تذکرات را برای شما دادم.

 

فی افعال الوضو

سید طباطبایی یزدی کتاب عروه الوثقی متن درسی ما عروه الوثقی است.اقوال فقهاء را نقل می کنیم، سبک ما نقل اقوال قدمای فقهاء است. ما توجه و اطمینان و اعتماد بیشتری به اقوال قدماء از شیخ طوسی که قرن چهارم است تا محقق حلی که قرن ششم است، علامه حلی که قرن هفتم است، شهید اول که قرن هشتم است تا شیخ بهائی که قرن دهم تا صاحب جواهر که قرن دوازدهم است و تا سیدنا الاستاد که قرن موجود است. اقوال را نقل می کنیم، و استفاده از اقوال فقهاء و شرح و توضیح. در آخر هم سیاست ما رد و اشکال بر فقهاء نیست. آنهایی که رد می کنند شاید فکر می کنند که دأب این است و شیوه این است و شاید هم اخلاق و روش این را می دانند برای خودشان کارشان درست است. بنده حقیر برای خودم نه این جرأت را می دهم و نه درست می دانم برای خودم که رد و اشکال بکنم. اولا آنها آدم های کمی نیستند به قول عوام. می دانید محقق حلی و علامه حلی قرآن و نصوص و قال الشیخ. این جوری بحث می کند، شیخ طوسی قولش ردیف سوم است. تقدیس اعاظم تقدیس خود آدم است. تقدیس یعنی تکریم، که تکریم اعاظم برمی گردد نتیجه اش تکریم خود آدم. اعاظمی که رد و اشکال می کنند تشخیص شان آن است و درست می گویند و شاید دأب آن است و اصلا اشکالی هم وارد نیست. اما سبک خود ما این است که آراء را توضیح می دهیم. اجتهاد فهم اقوال فقهاء است. ما فقهاء را اقوال شان را خوب شرح بدهیم که بفهمیم و اگر اختلاف نظری هم بود مسلک ما جمع و تلفیق می کنیم و احیانا از مجموع یک خلاصه ای مستحکمی اعلام می کنیم و اگر ظاهر بهم نخواند زاویه هایش را پیدا می کنیم که اختلاف جهت است که تضاد نیست. این سیاست بحثی ماست. و در ضمن ما نظرات شیخ طوسی، محقق حلی، علامه حلی از متقدمین و مرز قدماء و بعد هم صاحب جواهر دیگر تا می رسد شیخ انصاری و فقیه همدانی و سیدنا الاستاد و سید الحکیم و تا حسن ختام احیاناً شهید صدر و سیدنا الامام. جایی که دیدم و مراجعه دارم نکته دارد برایتان می گویم اگر یک وقتی نکته ای نبود موافق بود دیگر طلب نکنید که چرا این کتاب را اسم نبردید. اما نظر سیدنا الاستاد که زیادتر مطرح می کنم به دو دلیل است اولا استاد من است و ثانیا شرحی که ایشان می دهد توضیحی که ایشان می دهد آن تسلط و اشراف و ورود و خروج ایشان یک چیز استثنائی است. یک وقتی در نجف یکی از فقهای که از مجتهدین بود بعد از ختم جلسه ای بود که بعد از آن جلسه مجلس خضراء درس سید شروع می شد. کنار آقا نشسته بودم خواستم بلند بشوم گفت بنشین، درس و مطلب احتیاج نداری اشکال ندارد ورود و خروج را آشنا بشوید. گفت نشستم انصافا دیدم ورود و خروج چیز دیگری است. یعنی درس، بحث چیزی است که ورود به بحث و خروج به بحث یک عنایت الهی می طلبد یک اشراق ویژه می خواهد گوش دادم واقعا جای تحسین و تقدیر را داشت. متن عروه را می خوانیم بحث هم رسیده است بحث وضو و اقوال فقهاء را مطرح می کنیم در آخر همان که گفتم برایتان اعلام می شود. شما با این سبک که حرکت بکنید راه مجتهد شدن هم همین است. فهم اقوال فقهاء در اجتهاد که راه اجتهاد از مبسوط می گذرد. بدون مبسوط راهی برای اجتهاد باز نیست.

 

فصلی که سید فرموده است فی افعال الوضو. «الأوّل : غسل الوجه ، وحدّه من قَصاص الشعر إلى الذَقَن طولاً وما اشتمل عليه الإبهام والوسطى عرضاً ، والأنزع والأغم ومن خرج وجهه أو يده عن المتعارف يرجع كل منهم إلى المتعارف ». درباره افعال وضو، سید طباطبایی بحث را به عنوان واجبات وضو عنوان نمی کند. محقق حلی به عنوان واجبات عنوان می کنند که اول نیت را مطرح می کند. سید به عنوان افعال عنوان می کنند بعد شرائط وضو، جزء شرائط نیت را می گوید، نیت جزء شرائط است واجب است ولی شرائط است. اما افعال: فعل اول وضو غسل وجه است. باید آدم صورتش را شستشو کند. حد صورت وجه هم از قصاص شعر تا چانه. قصاص رستنگاه آنجایی که مو رسته است، رستنی های سر آدم موی سر آدم است رستنگاه یعنی جایی که مو درآمده تا جایی که مو درآمده است از آنجا به پایین صورت را بشوییم طولاً و عرض اش هم بین ابهام و وسطی. انگشت وسطی این عرض اش. متن گفته شد.

 

اما اقوال فقهاء

    1. شیخ طوسی قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: وضو مستحباتی دارد که مضمضه و استنشاق هست. نباید مضمضه را بعد از استنشاق انجام داد باید قبل باشد سه بار هم مضمضه و استنشاق انجام بگیرد. مستحب است، مستحب آن فعلی است که اگر عسری و حرجی نبود باید انجام بدهید. این حرفی که می گویند مستحب است ولش کن، این یک نفوذ شیطانی است که جلوی عبادت آدم را می گیرد. مستحب طلب شرع است طلب دین است اگر مشکل و عسر نداشته باشید باید انجام بدهید. و سودآوری اش چقدر زیاد است یک عالم ثواب در دفترچه اعمال ما به ثبت می رسد. بعد می فرماید کف اول وضو مستحب، کف دوم واجب و کف سوم هم اشکال دارد. حد وضو را می فرماید «ما بین الابهام و الوسطی من قصاص الشعر الی الذقن». بعد کامل می کند می فرماید: «صدغ و اذنان لیسا من الوجه» گوش این جلوی گوش و آن سفیدی که بین گوش و صورت آدم فاصله دارد شستن صدغ واجب نیست.

 

توضیح چهار کلمه

    2. کلماتی به کار می رود در حاشیه وجه که چهار تا کلمه به کار می رود: 1. نزعه، نزعتین دو قسمت خالی گاهی که کنار پیشانی آدم است که مو معمولا ندارد. شستن نزعه اجماعا واجب نیست. 2. عذار، عذار قسمت خالی گاهی است که بین موی پایین آمده از سطح و بین گوش آدم قسمت بالای گوش خالی گاهی که وجود دارد عذار است. به آن عذار هم خود آن پوست محل را عذار می توانید بگویید و هم موی متدلّی در آن محل هم عذار می گویند. این حکمش چیه؟ محقق حلی می فرماید که شستن این لازم است باید شسته بشود. 3. صدغ بالاجماع شستن آن واجب نیست. 4. عارض، عارض هم از قسمت پایین گوش آن قسمت یا پوست و یا مویی که آنجا وجود دارد آن می شود عارض و آن قسمتی که به سمت صورت آدم است. علامه حلی می فرماید: شستن عارض هم لازم است. پس نتیجه این شد چهار تا کلمه توضیح داده شد دو تایش شستن آن واجب نبود نزعه و صدغ، دو تا هم شستنش واجب بود که عذار و عارض.

 

ادله وجوب غسل در این حد

محقق حلی قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: که این حد «هذا مذهب آل البیت».[3] علامه حلی قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: حد وجه این است که «بین الابهام و الوسطی من قصاص الشعر الی الذقن اجماعاً».[4] و اذنان داخل وجه نیست به اجماع علمائنا. شهید اول قدس الله نفسه الزکیه می فرماید «هذا ما عمل به رسول الله بنقل ائمه آل البیت».[5] این وضو گرفتن بعضی ها سوال می کنند که وضویی که ما این جوری می گیریم از پیامبر به نقل نرسیده اگر رسیده چرا سنی ها این کار را می کنند؟ حدیث غدیر را انکار می کند، با انکار که نمی شود آدم بگوید چرا انکار می کند. امامت امیرالمومنین را انکار می کند. رسول الله با دهها هزار نفر در حضور مردم می گوید «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» انکار می کند، انکار را که جلویش را نمی توان گرفت. شهید می فرماید «هذا ما عمل به رسول الله بنقل ائمه آل البیت صلوات الله علیهم اجمعین».

 

نصوص

صحیحه زراره شیخ صدوق نقل می کند، شیخ کلینی نقل می کند، شیخ طوسی هم نقل می کند. روایت یک صحیحه اعلائی است. روات همه شناخته شده اند شیخ کلینی عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن محمد بن اسماعیل بن بزیع عن فضل بن شاذان جمیعا عن حماد بن عیسی عن حریز عن زراره عن الامام الباقر علیه السلام «أخبرنی عن حد الوجه الذی ینبغی أن یوضو الذی قال الله عزوجل إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ». آقا از آن وجهی که خدا در قرآن گفته و از آن وجهی که وضو باید گرفته بشود حدش را برای ما بفرمایید آقا فرمود «الوجه الذی قال الله و أمر الله عزوجل بغسله الذی لا ینبغی لاحد أن یزید علیه و لا ینقص منه ان زاد علیه لم یوجر و ان نقص عنه اثم حد الوجه ما دارت علیه الوسطی و الابهام من قصاص شعر الرأس الی الدقن و ما جرت علیه الاصبعان من الوجه مستدیراً فهو من الوجه».[6] فرمود: آن وجهی که خدای متعال امر کرده است که در وضو غسل و شستشو بشود آن است که «احاطت» که «دارت» یعنی «احاطت، اشتملت» من «اشتملت و احاطت» که می گویم براساس ترجمه محقق حلی و علامه حلی می گویم که این یک کمی مشکل ساز می شود در بحث دقیق لغوی. «دارت» یعنی «اشتملت و احاطت علیه الوسطی و الابهام من قصاص الشعر». احاطه کند و فرابگیرد انگشت وسطی و انگشت ابهام از رستنگاه موی سر تا چانه. و آنچه که جاری بشود یعنی در جاری کردن دست و امرار دست و کشیدن دست دو انگشت یعنی همین ابهام و وسطی کشیده بشود مستدیرا، یعنی این منطقه را در دائره خودش قرار بدهد. «فهو من الوجه و ما سوا ذلک فلیس من الوجه» غیر از این منطقه از آن منطقه وجهی نیست که در وضو شستنش واجب باشد. «فقال له الصدغ من الوجه قال لا». خوشبختانه درباره صدغ دیگر درگیری نداریم سوال شد. صدغ از وجه است؟ فرمود نه، صدغ از وجه نیست. این روایت دلالتش کامل و سند در نهایت استحکام و اتقان مورد عمل و گفته می شود که در فقه اهل بیت مستند اصلی ما همین روایت است. در این باب هم تقریبا همین یک روایت را داریم و یک روایت دومی هم هست که تتمه به حساب می آید. در بابی که یک روایت باشد یک وجهی از اعتبار دارد. یک باب یک روایت داشته باشد یک نوع امتیاز و اعتباری است. سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه در این رابطه شرحی دارند شرح بیان ایشان به طور خلاصه اش این است می فرماید: این تحدید یک مصطلح شرعی نیست بلکه یک معنای لغوی است و یک معنای عرفی. وجه لغتاً آنچه که در مصباح المنیر آمده است «ما یستقبل به» آنچه که روبروی آدم باشد جلوی مو، استقبال آن وجه است. وجه که در مرحله استقبال قرار بگیرد همان اندازه است. و معنای عرفی وجه هم اگر سوال کنید گفته می شود که وجه همین است. بنابراین روایت در عین حالی که بیان می کند حد را با آن هم معنای شرعی اعلام نمی کند، ارشاد است به سمت معنای عرفی.

 

دو نکته

یک نکته اش این است که گفته بودیم معنای عرفی در آن جایی است که از سوی شرع تحدید نیامده باشد اگر از سوی شرع یک تحدیدی آمده باشد دیگر معنای عرفی کنار زده می شود و دیگر زمینه ندارد. اینجا شرع تحدید کرد «حد الوجه» چطور می شود که سید این حرف را می زند؟ نکته دیگر این است که معنای عرفی تسامح دارد، ممکن است سر انگشت ابهام کامل نباشد و یک کمی جمع باشد باز هم وجه است، بنابراین به معنای عرفی عمل کردن کار مشکلی است، چطور می شود سید می فرماید این معنا معنای خاص شرعی نیست بلکه ارشاد است بما هو معنی اللغوی و معنی العرفی. جواب اشکال این است که اگر معنا در عرف مشخص شد و با پشتوانه لغت تحکیم شد در مرحله اتقان رسید در حدی می رسد که می شود در ردیف درک عقلی.

 

دو قسم حکم عقلی

یک درک عقلی حقیقی داریم یک درک عقلی حکمی داریم. چیزی که می گوییم حکمی یعنی نازل منزله می شود از حیث حکم. مثلا طواف نماز است طواف که نماز نیست از حیث حکم نماز است. بنابراین حکم عقلی حقیقی داریم و حکم عقلی حکمی و تنزیلی. بنابراین اگر شرع بیاید حکم عقل را اعلام بکند ارشاد می شود. قطعا اگر یک جایی حکم عقلی قطعی هست شرع هم روی آن اعلامیه صادر بکند می شود ارشاد. و اگر یک جایی را عرف تردید ندارد عرف برایش مشخص است و لغت هم تعیین کرده، تعیین لغت هست و عرف هم آمده با لغت هماهنگ شده می شود حکم عقل حکمی و تنزیلی. در اینجا اگر شرع بیاید حد یا اندازه اعلام بکند می شود ارشاد. بنابراین می فرماید امام هم که حد بیان کرده براساس سوال زراره بوده که برای جواب سوال زراره آن واقعیتی که عرف و لغت تعیین کرده بود بیان فرموده است.

 

کلام صاحب جواهر

لذا صاحب جواهر می فرماید این حد مراد شرعی است نه مصطلح شرعی. پس همین مقدار از وجه که بین ابهام و وسطی باشد مراد شرع است براساس همان توضیحی که دادیم و اما غسل ید و وسائلی که مربوط به آن است یک حاشیه دیگری هم غسل وجه دارد ان شاء الله فردا.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo