< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مصطفوی

91/09/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 بحث تكميلي درباره اطراد
 بحث تكميلي درباره اطراد؛ گفتيم مشهور اين است كه يكي از علائم تعيين معناي حقيقي براي لفظ اطراد هست، اقوال و توضيحاتي را درباره اطراد گفتيم.
 نظريه جديد نظر امام خميني است
 مطلبي كه به عنوان نظر جديد در اين رابطه مي توانيم اعلام كنيم رأي امام خميني [1] است كه مي فرمايد علامت حقيقت و مجاز فقط يك چيز است و آن عبارت است از تبادر ، اما صحت حمل و اطراد علامت حقيقت نيستند؛
 برگشت اطراد به تبادر است
 براي اينكه صحت حمل كه همان عدم صحت سلب هست بايد مسبوق به تبادر باشد؛ تبادري وجود داشته باشد تا صحت حملي باشد، ما از كجا بفهميم كه صحيح هست، ملاك اين صحت ، تبادر است پس بايد تبادري باشد تا صحت حمل را درك كنيم و به دست بياوريم كه اين اطراد به معناي شيوع يا فراگيري به اين معنا كه شيوع يعني موارد كثيري را استقراء و تتبع مي كنيم، ‌مي بينيم لفظ در معناي مورد نظر كه استعمال درست دارد، اين اطراد است، اين استعمال درست از تبادر است ، پس اطراد كثرت موارد تبادر و برمي گردد به تبادر .
 تبادر انسباق نيست ظهور لفظ در معني است
 بعد مي فرمايد تبادر سبقت نيست كه محقق خراساني معنا كرده است ، تبادر ظهور لفظ در معناست.
 اما تحقيق اين است كه اين برگشت مثل برگشت اصول به اصاله الظهور است
 اما تحقيق اين است كه فرمايش ايشان مشابه بحثي است كه ما در اصول لفظيه مي گوييم كه تمام اصول لفظيه برمي گردد به اصاله الظهور؛ اصاله الحقيقه و اصاله عدم نقل و اصاله الاطلاق همه اين اصول برمي گردد به اصاله الظهور اما در عين حال اصول استقلال خودشان را دارند ، بنابراين‌، اولا ظهوري كه ايشان فرموده اند ، آنچه رايج است اين است كه ظهور بين لفظ و معنا نيست ، ظهور در جملات و تراكيب است، در بين لفظ و معنا تبادر است، ظهورات در بيان كامل و جملات تركيبي است. اگر منظور از ظهور فهم باشد لا مشاحه في الاصطلاح كه گفتيم منظور از تبادر، فهم معنا از لفظ است، بنابراين همان طوري كه اصول ديگر برمي گردد به اصاله الظهور ، علائم ديگر هم برمي گردد به تبادر اما هر اصلي مثل اصاله عدم نقل و اصاله الاطلاق جايي دارد ، مكاني دارد و موقعيتي دارد، از صحت حمل فقط از ديد حمل لفظ بر معنا مورد توجه قرار مي گيرد ، اطراد از جهت استغراق و صحت استعمال يكسان مورد توجه قرار مي گيرد هر چند با تبادر بي ارتباط نباشد .
 حرف امام خميني درست است ولي براي كلام مشهور هم وجهي است
  در هر صورت فرمايش ايشان درست است منتها توضيحي كه داده شد، حرف مشهور هم وجهي براي خود دارد.
 سوال و جواب : ثمره بحث اين است كه ما اگر تبادري نداشتيم و از يك لفظ نتوانستيم مستقيما معنايش را بفهميم ، آنوقت استقراء مي كنيم چون نتيجه اين مي شود كه استقراء يا اطراد معناي ديگري هست، اما اگر گفتيم اطراد فقط تبادر است، تبادر نداشتيم هيچ كاري براي حل مشكل ديگر نداريم.
 سوال و جواب: فرمايش امام اولا اكثر موارد برمي گردد و ثانيا بعضي از موارد اگر هم برنگردد مشكلي ايجاد نمي كند مضافا براينكه مي توانيم بعض موارد بعد از دقت برگردد.
 نكته تبادر در دستر\س عموم است اما اطراد كار خواص است
 فرق اصلي ديگري كه از مشهور استفاده ميشود اين است كه تبادر در دسترس عموم است، اطراد كار خواص هست، در عموم لفظ و معنا ، نياز به خبرويت و نياز به اجتهاد و نياز به فهم خصوصيات و مقدمات و مؤخرات ندارد، اما اطراد براي خواص هست، بايد بدانيم شيوع و صحت استعمال و استقراء مقدماتي است كه براي خواص هست. اما تحقيق : در صفحه تحقيق چيزي كه به چشم مي خورد اين است كه اطراد خودش معناي مخصوص و معيني دارد ، باب ثلاثي مجردي و باب افتعال ، لغتا معناي وضعي و معيني دارد؛ طرد يعني ترك ، باب افتعال اطّرد كه اصلش تاء بوده ، طاء با تاء قريب المخرج است ادغام مي شود كه اطترد بوده. اطّرد در لغت المصباح المنير مي فرمايد اطرد الحد أي تتابعت افراده يعني شامل بودن كلي نسبت به افراد خودش به طور يكسان و مساوي ، كلي نسبت به افراد خودش شمول دارد به طور يكسان مثل انسان كه مطرد است نسبت به افراد، زيد و عمرو و احمد و محمود، همه اينها در يك حد و يك شكل مشمول عنوان انسان است؛‌ انساني كه به زيد صدق مي كند با انساني كه به عمرو صدق مي كند، هيچ فرقي ندارد و اين معنا نقل هم نشده يعني از معناي لغوي به معناي اصطلاحي انتقال پيدا نكرده و اگر هم شك بكنيم اصل عقلائي داريم يعني اصل عدم نقل.، يك مويد هم داريم محقق اصفهاني صاحب نهايه الدرايه [2] مي فرمايد: اطراد تكرار نيست كه بعضي ها ترجمه كرده اند بلكه اطراد صحت اطلاق لفظ كلي در افراد آن به طور فراگير و يكسان است، در همان مثال كه انسان نسبت افراد خودش ، صحت اطلاق دارد؛ هر فردي از افراد انسان را مي گوييم «زيد انسان» «احمد انسان» ، صحت اطلاق به طور فراگير نسبت به افراد مي شود اطراد ،‌ از اين اطراد استفاده مي كنيم كه آن لفظ كلي نسبت به فرد فرد آن كلي كه استعمال مي شود، استعمال در معناي حقيقي است و عدم اطراد علامت مجاز است، شما يك عنوان كلي فرض كنيد با يك قيد مثلا بگوييد يجب اكرام العلماء اين علمائي كه وجوب اكرام دارد، به تمامي افراد خودش به شكل يكسان صادق است؟ اما عالم موسيقي و عالم سحر و عالم ابتدائي ؛ پس مطرد نيست، وجوب اكرام نسبت به علماء ، يك كلي است و متعلق حكم قرار گرفته ولي اطراد ندارد. عالم ساحر عالم است و ابتدايي هم عالم است و مي بينيم صدق آن عالمي كه واجب الاكرام هست براي همه اين افراد يكسان نيست و اطراد ندارد پس علماي واجب الاكرام نسبت به همه افراد مطرد نيست. نتيجتا «ساحر ليس بعالم يجب اكرامه» پس خارج شد و معناي حقيقي نيست. با همان دقت نظري كه ايشان دارد به يك نكته ديگر اشاره مي كند، مي فرمايد: «نفس الاطراد علامه الحقيقه» چرا گفت نفس الاطراد علامه الحقيقه؟ وابستگي ندارد و دور ندارد، اطراد بما هو اطراد ؛ بگوييم اطراد وابسته به علم به وضع است و علم به وضع وابسته به اطراد هست تا بشود دور ، اين جوابي است از بيان استاد خودش محقق خراساني كه فرمودند اطراد به آن دوري بر مي خورد كه قابل علاج نيست؛ چون ما تبادر را حل كرديم به وسيله اجمال و تفصيل ولي در اطراد خود علامت است و اجمال و تفصيلي در كار نيست،‌ مي فرمايد اطراد علامت حقيقت است، مي فرمايد اطراد معلول است و علت لازم دارد، كشف اني مي كند از وضع،‌ مي گوييم اطراد كه هست با استقراء و تتبع و دقت با ديد متخصصانه كه عمومي نيست ، توانستيم اطراد را به دست بياوريم و اين اطراد كه به دست آمد يك واقعيتي است ، علت اين دو چيز بيشتر نيست كه يا علائق است يا وضع؛ اگر گفتيم علائق است، بايد علائق معلوم باشد كه يا واضح باشد كه اگر واضح بود كه مجاز است ، اگر واضح نبود و رد پايي از آن پيدا بود باز هم مي گوييم مجاز چون شده مجاز مشهور ، علاقه كه ذكرش لازم نبود اما از ياد نرفته ، ارتباطش برقرار است و ذكرش حذف است. فرق است بين حذف ذكر و حذف ارتباط ، ذكرش حذف است اما ارتباطش برقرار است كه مي شود مجاز مشهور ، مجاز مرسل آن است كه ذكر قرينه در كار باشد‌. پس يا ذكر قرينه است يا ارتباط قرينه ؛ اگر اين دو تا بود مطلب معلوم است كه مي شود مجاز . اما اگر ديديم علاقه موجود نيست ارتباط هم با علاقه وجود ندارد،‌ هرچند احتمال بدهيم يا تحقيق تاريخي داشته باشيم كه در اصل استعمال اول با قرينه بوده و الان از قرينه بي نياز شده ، ديگر مي شود حقيقت كه حقيقت از قسم تعيني مي شود ، معناي وضع تعيني اين است كه به وضع واضع نيست ، استعمال مجازي يا بدون وضع مثل كنايي يا استعاره اي ، استعمال مي رسد تا اينكه ارتباط بين لفظ و معنا وثيق مي شود و علاقه و قرينه ارتباطش قطع مي شود و تبادر به وجود مي آيد و مي شود وضع تعيني . اما مضافا بر اين اگر بر اساس علاقه باشد اين اطراد ، مي بينيم كه علاقه مولد اطراد نيست ، علاقه به موارد جزئي تعلق مي گيرد، تمام قلمرو خود را يكسان تحت پوشش قرار نمي دهد مثلا علاقه مشابهت به عنوان يك علامت مجاز، اطراد ندارد چون يك بار مشابهت از جهت علم است و يك بار مشابهت از جهت سخاوت است و يك بار مشابهت از جهت قدرت است يا مشابهت مثل قد بلندي دارد مثل نخل و يك بار مشابهت از جهت محكمي است مي گوييم فولاد است، نوع علاقه مجاز براي خود اطراد ندارد و به موارد فرق مي كند. ايشان آن اشكالي كه محقق خراساني داشت، جواب مي دهد مي فرمايد اگر بگوييد علاقه مجاز ، علاقه شخصي اطراد دارد مثل شجاعت «زيد اسد» اگر عمرو هم شجاع بود مي گوييم «عمرو اسد» پس قرينه شخصي را گفتيم اطراد مي آورد و جوابش را محقق خراساني در كفايه نداشت ، جواب اصلي اش اين بود كه تبادر و صحت سلب و اطراد هر كدام به دو قسم است : عند المتتبع و عند اهل المحاوره ؛ اگر عند اهل المحاوره بود ديگر از دور خبري نيست. اطراد عند المحاوره هستند، آنها عالم به وضع هستند ، جاهل به اين معنا مي آيد تتبع مي كند عند اهل المحاوره پس اصلا دوري در كار نيست. قسم دوم از تبادر و اطراد و صحت حمل از خطر دور در مصونيت كامل قرار دارد و گفتيم اكثر و اغلب هم قسم دوم است . محقق اصفهاني جواب مي دهد كه مجازات متداول را در نظر مي گيريم نه مجاز غير متداول؛ مجازات متداول يعني حالت مجازي اش مشهود است ،انجا قرينه هست و اطراد نيست ، اما آن مجاز غير متداولي كه قرينه شخصي است و يا مجاز مشهور مي شود ، موارد نادري است و به آنها كاري نداريم و در آخر مي فرمايد تامل كنيد ، وجه تاملش هم اين باشد كه آنجا را با يك استثناء بيرون كنيد كه قيد في الجمله محقق خراساني درست باشد و الا در بعض موارد مجاز هم اطراد دارد.
 اما تحقيق اطراد علامت حقيقت است اما غير از كلي و افراد معني ندارد
  پس نتيجه اي كه به دست آمد اين شد كه اطراد علامت حقيقت است اما كلي و افراد هست ، هر لفظ و معنا نيست پس از اينجا فرقش بين اطراد و تبادر كاملا واضح شد؛‌اطراد غير از كلي و افراد ديگر اصلا معنا ندارد؛ معناي اطراد آن است كه لفظ نسبت به معاني اش مطرد و صدق يكسان داشته باشد. امام حسين سلام الله تعالي عليه مي فرمايد «اُوصِيكُمْ‌ بِتَقْوَى‌ اللَّهِ‌ وَ أُحَذِّرُكُمْ‌ أَيَّامَهُ وَ أَرْفَعُ لَكُمْ أَعْلَامَه»‌، اين كه شنيده ايد كه سيد الشهداء قيامش از بين نمي رود ، چرا؟ يك دين جاوداني ، معجزه جاوداني لازم دارد. شنيده ايد كه امام حسين علت مبقيه است يعني امام حسين خودش و قيامش و حالاتش معجزه جاوداني براي بقاء دين است. مثل آن اوضاع و احوال و آن قيام با آن خصوصيت در دنيا نظير ندارد و نداشته و نخواهد داشت ، يك معجزه است براي هميشه زنده است چون دين اسلام بايد هميشه زنده باشد. لذا در اروپا بعضي از دوستان مي گفتند كه ما سعي مي كنيم جوانان مسلمان را به طرف خود جذب كنيم اما ايام محرم كه مي رسد يك مرتبه بر مي گردد،‌ جاذبه اي است يك مقدار ملموس در قالب احساس و تعقل مي آيد و يك مقدار فراعقلي است؛ فطرت آدم و عشق آدم كه گفتم عقل درك ابتدايي است پيشرفت كند مي شود، علم و معرفت مرحله ابتدايي است پيشرفت مي كند مي شود عشق ، ارتباط عقل و علم مثل ارتباط معرفت و عشق است ، دوره ابتدايي و انتهايي؛ اوج معرفت و عشق در كربلا متبلور است و دليل ديگر كه براي ابد اين دين خواهد ماند اين است كه سيد الشهداء از يك سو آخرين و اوج عبوديت را به ظهور رساند ، از سوي ديگر وحوشي كه آنجا بودند اوج دنائت يعني انسان كه نه حيوان كه نه ،‌ هر مقدار كه پليدتر بگوييد بالاتر از آن صفات دشمن سيد الشهداءست، مگر بشر كه صدق بشر بكند ، جسد پاره پاره را زير سم اسب قرار مي دهد صلي الله عليك يا مولاي يا اباعبد الله


[1] . تهذيب الاصول ، ج 1 ، ص 83.
[2] . نهايه الدرايه ، ج 1 ، ص 30.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo