< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مصطفوی

91/11/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 ادامه بحث امكان معاني متعدد براي لفظ واحد
 ادامه بحث درباره امكان معاني متعدد براي لفظ واحد كه از آن به اشتراك تعبير مي شود. گفتيم سه قول به ثبت رسيده است و قول سوم اين بود كه اشتراك واجب است براي اينكه معاني نامتناهي است و الفاظ محدود است پس بايد اشتراكي باشد كه لفظ واحدي چند معنا در ضمن خود قرار بدهد تا آن نامتناهي در احاطه قرار گيرد و الا الفاظ نمي تواند بر معاني احاطه كند.
 محقق خراساني مي فرمايد قول وجوب اشتراك اساسي ندارد
 محقق خراساني مي فرمايد: اين وجه اساسي ندارد. اما اولا: اين مسلكي كه ارائه شده است كه اگر قبول كنيم، مستلزم محال مي شود به اين معنا كه اگر گفتيد معاني نامتناهي است، الفاظ متناهي احاطه كند بر نامتناهي اين محال است چون متناهي نمي تواند بر نامتناهي احاطه كند. اگر گفته شود كه واضع مي تواند در اصل خداي متعال باشد و او كه نامتناهي مطلق است پس مسلك ما مستلزم احاطه متناهي بر نامتناهي نيست بلكه نامتناهي مطلق هست و نامتناهي عادي كه معاني باشد و اشكالي در كار نيست. اگر اين توجيه مطرح بشود، باز هم اشكال دارد براي اينكه الفاظ در اختيار بشر است و خدا الفاظ را براي معاني استعمال نمي كند و استعمال كنندگان بشر هستند و آنها متناهي هستند و اشكال عود مي كند كه احاطه متناهي بر نامتناهي.
 اقسام نامتناهي به سه قسم است
 لذا براي توضيح مطلب مناسب است اقسام نامتناهي را اشاره كنيم: نامتناهي به طور كلي سه قسم است:
 قسم اول نامتناهي عادي
  • نامتناهي عادي كه عادتا فراگيري كار ناممكني است مثل كتاب كه نوشتن كتاب يك عملي است اما اگر آغاز و فرجام و كميتش را در نظر بگيريم، در قلمرو آمار نمي گنجد كه از بدو تاريخ تا الان تا بلنداي هستي اين جهان چقدر مي شود عدد كتاب كه نامتناهي است.
 قسم دوم نامتناهي عقلي جدا از قيود مادي
 قسم دوم نامتناهي عقلي جدا از قيود مادي به عبارت ديگر مجردات كه گفته مي شود كل مجردات نامتناهي است يعني حدود ماده ندارد و محدوديت كه در چارچوب عناصر مادي است ولي اين موجودات كه از اين قيود بيرون است، از قيد و حد آزاد است. كه در اين صورت ارواح و نفوس ناطقه مي شود جزء نامتناهي.
 قسم سوم نامتناهي مجرد كه عبارت است از وجود مطلق
 قسم سوم: نامتناهي مجرد عبارت است از وجود مطلق. كه وجود مطلق يكي از خصوصياتش اين است كه يك فرد است ديگر مشابه اي و طرف مقابل ندارد كه احد و واحد است و حد و اندازه اي تصور نمي شود كه اميرالمؤمنين در خطبه اول مي فرمايد «الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ‌ مَوْجُود». بنابراين نامتناهي به معناي كلمه كه هيچ محدوديتي تصور نمي شود فقط يك مورد بيشتر نيست. مرحوم علامه مجلسي در مقدمه بحار مي گويد مجرد نامتناهي فقط خداست. اما قسم دوم كه مجردات بود، آن نامتناهي بودنش به اعتبار عدم قيد مادي است نه به اعتبار اصل وجود كه اصل وجودش در احاطه خداست و مخلوق است. ممكن است بگوييم ابديت داشته باشد اما ابديتش هم در احاطه خداست. اگر منظور از نامتناهي قسم اول باشد يعني نامتناهي عادي،‌ اشكال وارد است كه انسان موجود متناهي است و بر نامتناهي احاطه كند،‌ محال است. اما اگر نامتناهي قسم دوم باشد، مي گوييم انسان كه داراي نفس ناطقه است و حقيقتش روح است و جسم براي تشخص است و حقيقت انسان نيست بلكه حقيقت انسان نفس ناطقه و روح مجرد اوست و انسان هم مي شود نامتناهي و اشكال رفع مي شود. بنابراين اشكال احاطه متناهي بر نامتناهي مي شود مبنايي. اين اشكالي بود كه محقق خراساني نسبت به مسلك اخير كه قائل به وجوب اشتراك شده بود، فرموده بودند.
 جواب بعدي از اشكال
 محقق خراساني مي فرمايد: با معاني و وضع الفاظ براي معاني نامتناهي به مشكلي برنمي خوريم براي اينكه وضع الفاظ تعلق مي گيرد به كليات و كليات متناهي است اما جزئياتش را كار نداريم. به نحوي در موقع نياز يك لفظي برايش تعيين مي شود اما به طور كل الفاظ براي مفاهيم كلي وضع مي شود مثال آن چهار عنصر اصلي حيوانات و نباتات و جمادات كه لفظ وضع مي شود براي يك معنا جمادات اما جزئياتش در فراگيري لفظ كار نداريم و در مورد نياز معنايي پيش مي آيد و لفظي و به مرور رفع نياز مي شود بنابراين مفاهيم كلي مي تواند جوابگو باشد.
 جواب سوم از قول به وجوب اشتراك
  جواب سومي كه محقق خراساني از مسلك قائل به وجوب مي دهد اين است كه بر فرض تسليم و غمض عين از دو اشكال كه گفته شد، مي گوييم ما نياز به لفظ مشترك نداريم بلكه يك باب ديگر دارد كه ما را بي نياز مي كند و آن اين است كه مي گوييم باب المجاز واسع و معاني نامتناهي را احاطه مي كنيم. مخصوصا بر مبناي محقق خراساني كه مجاز علاقه نمي خواهد و هر كسي براساس ذوق خودش لفظي را بر معنايي به كار مي برد. بعد از اين امر به تامل مي فرمايد. وجه تامل اين است كه مشهور اين است كه مجاز بابش محدود است و علائق و قرائن مي خواهد و استعمال مجاز آزاد نيست و بايد طبق علائق باشد پس آن هم به حدي خاصي كمك مي كند و وسيع نيست كه همه را پوشش بدهد.
 دو نكته
 سيد الاستاد [1] درباره اين مسلك دو نكته لطيفي را بيان مي كند: نكته اول اين است كه معاني نامتناهي با واقع تطابق نمي كند براي اينكه معاني كه ما برمي خوريم در قلمرو زندگي انسان، وابسته به نياز و درك و فهم و احاطه انسان است و اما آن معاني كه از حوزه احاطه و زندگي و حد نياز انسان بيرون باشد، آن وجود ندارد و آن مقداري كه در قلمرو زندگي طبق نياز انسان وجود دارد، آن مقدار محدود است و آنكه از قلمرو بيرون است، يك تصور محض است. براي آن معاني كه از قلمرو و استفاده انسان بيرون است، اگر وضع فرض كنيم اولا يك تصور است و ثانيا لغو است براي اينكه نياز نيست و حكمت وضع تفهيم و تفهم است و آنجا تفهيم و تفهم نيست. نكته دوم معاني از قسم اول باشد كه نامتناهي عادي باشد نه قسم دوم و سوم مي فرمايد: تحقيق اين است كه در همين حد الفاظ هم نامتناهي است. هر قدر تركيبات انجام بدهيد از جا به جا كردن حروف، حدي معيني ندارد و انتها ندارد و اين كه نمي توانيد انتها برايش پيدا كنيد الفاظ هم همينطور است كه با جا به جا كردن انتها ندارد. همان گونه كه معاني نامتناهي عادي است، الفاظ هم نامتناهي عادي است پس احاطه متناهي بر نامتناهي نيست. آنچه كه از اين بحث نتيجه گرفته مي شود اين است كه اشتراك امكان دارد و واقعيت دارد ولي قول به امتناع و قول به وجوب اساسي ندارد. بنابراين در اصل اشتراك و تحقق اشتراك معاني در الفاظ اختلافي وجود ندارد بين ارباب ادب و بلاغت و مي توانيم بگوييم مورد تسالم ارباب بلاغت است.
 منشأ اشتراك الفاظ چيست؟
 نكته تكميلي: منشا اشتراك چيست؟ طبيعت لفظ اين است كه لفظ واحد هست و معناي واحد و اين يك امر خلاف طبيعت وضع، به چه دليل و چه عاملي پديد آمده است؟
 گفته مي شود دو منشأ دارد
  گفته مي شود دو منشا دارد. منشا اول عبارت است از تلاقي لغت ها و وضع هاي مختلف. در هر منطقه اي و هر قومي وضعي بوده است كه به عنوان يك ضرورت وجود داشته و قوم ديگر هم وضع و معنايي بعد از كه ارتباط و تلاقي به وجود آمده و بدوي متمدن شده و اهل قري و قصوات شهرنشين شده يا دو شهر با هم ارتباط پيدا كردند و كلمات مختلط شد در نتيجه يك طائفه مثلا عين را وضع كرده بود براي باصره و قوم ديگر عين را وضع كرده بود براي عين جاريه، اين دو گروه از مردم كه با هم در يك منطقه ارتباط برقرار كردند، نتيجه اين شد كه لفظ واحد معاني متعدد دارد و اين مي شود مشترك كه تحقيق هاي دقيق تاريخ بيان هم منشا اشتراك را همين اعلام مي كند. منشا دوم گفته مي شود كه ممكن است واضع يك لفظ را براي يك معنا وضع كرده ولي بعد نسيان كرده .
 منشأ جزئي ديگر
  و يك منشأ جنبي يا جزئي را هم مي توانيم اضافه كنيم كه بعضي از افراد به جهت رعايت اختصار بگويد اين لفظ كه به اين معني استعمال كرديم براي معناي ديگر هم باشد و عيبي ندارد. اما مرحله دوم كه در كفايه الاصول عنوان دوازدهست كه استعمال لفظ مشترك در اكثر از يك معنا در يك استعمال جائز هست يا جائز نيست؟ كه هم آثار علمي دارد و هم آثار عملي و محور اصلي بحث اشتراك اين مرحله دوم است.
 


[1] . مصباح الاصول ، جلد 1 ، صفحه 175.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo