< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مصطفوی

91/11/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 
 بحث تكميلي زمانمندي افعال
 محقق خراساني فرمودند كه افعال دلالت بر زمان ندارد و آنچه در نحو آمده است، اشتباه مي باشد.
 دو مؤيد بر اينكه افعال دلالت بر زمان ندارند
 براي اثبات اين مطلب يعني عدم دلالت افعال بر زمان دو دليل و دو مؤيد ارائه مي كند: دو دليل ايشان را قبلا بحث كرديم اما دو مؤيد: مؤيد اول مجردات. گفته شد كه مجردات در قيد زمان نيست و استعمال فعل ماضي در فاعل مجرد بايد درست نباشد و بايد قائل به تجوز بشويم كه گفتيم تجوزي نيست نتيجتا افعال دلالتي بر زمان ندارند.
 سوال و جواب: مجردات موجوداتي است كه در قيد ماديات نبوده و محدود به زمان نيست. زمان برگرفته از حصار مادي است. اجسام مادي زمان زا هستند. زمان يعني همان محدوديت ها در بين اجسام مادي. پروردگار متعال موجود مجرد مطلق و يا ملائكه و ارواح و مجردات ديگر، كه از لحاظ علمي هم انرژي و نيروهاي جداي از ماده را هم مي توانيد مجردات بگوييد. قيد به زمان ندارند پس ماضي و مضارع ندارند و در عين حالي كه از قيد زمان آزاد است، فعل ماضي به كار مي رود يعلم خائنه الاعين و ما تخفي الصدور بكار رفته است و اگر چنانچه فعل ماضي و مضارع دلالت بر زمان بكند، اينجا استعمال مجازي است چون در معناي خودش بكار نرفته و معناي خودش آينده زماني است و خدا آينده زماني ندارد.
  مؤيد دوم عبارت است از اينكه ماضي اضافي هم بايد غلط باشد. ماضي يا اضافي است كه در زمان مستقبل بكار مي بريم و يا ماضي حقيقي مثل كتب زيد كه كتابت در امس صورت گرفته. ماضي اضافي ماضي است و استعمالش هم درست است و كسي نمي گويد مجاز است بلكه مي گويند ماضي اضافي است. مثل يجيئ زيد بعد شهر و كتب قبله بأيام زيد يك ماه بعد مي آيد در حالي كه چند روز قبلش يك كتابتي انجام داده كه نسبت به يك ماه بعد سه روز قبلش مي شود ماضي اضافي. ماضي اضافي يك استعمال درستي است و بكار هم مي رود. اگر فعل ماضي دلالت بر زمان ماضي بكند، در ماضي اضافي بايد يا غلط باشد يا تجوز. چون ماضي واقعي كه نيست و زمان مستقبل است و ماضي را اضافي در نظر گرفتيم. اين را مؤيد نقل مي كند و ما ممكن است به اين مؤيدات اشكالي داشته باشيم ولي همين قدر كه مي گوييم مؤيد است، اگر اشكال به ذهن بيايد مي گوييم مؤيد است.
 محقق خراساني مي فرمايد: لا يبعد كه فعل دلالت بر زمان داشته باشد منتهي به دلالت التزامي
 دو دليل و دو مؤيد كه ذكر شد در آخر يك مطلبي را مي فرمايد: لا يبعد كه فعل دلالت بر زمان داشته باشد منتها به دلالت التزامي نه دلالت تضمني كه ادعاي نحويها بود. اين دلالت التزامي است و خارج از معناست. يك اشكال و جواب: اشكال اين است كه ما در تعريف فعل مي گوييم كه فعل دلالت بر حدث مي كند. حدث يعني پديده زماني زمان را در ضمن دارد. حدث و پديده يعني زمان دار و در برابر قديم قرار دارد.
 ارتباط حادث و قديم
  در بحث فلسفه يكي از اشكالات خيلي مهم ارتباط حادث با قديم بود. فلاسفه اشكال داشتند و حل هم نمي شد. اشكال اين بود كه حادث يعني شئ و پديده اي كه نبوده و آمده و سابقه وجودي نداشته و قديم اين است كه سابقه وجودي دارد و عدم در سابقه اش ثبت نشده است. حادث را كه قديم مي آفريند ارتباط برقرار مي كند و ارتباط هم ارتباط از نظر فلسفه ارتباط علت و معلولي و ايجاد و وجودي است. ايجاد و وجود و علت و معلول اشكال ساز مي شود. اشكالش اين است كه علت و معلول تقدم و تأخر زماني ندارد و تقدم و تأخرش رتبي است. پس يا حادث قديم است يا قديم حادث است. اين حرفي بود كه براي فلاسفه معضلي بود و حل نمي شد. اين اشكال ارتباط حادث و قديم را صدرالمتألهين با ابتكار حركت جوهريه حل كرده است ولي ما از طريق حركت جوهري حل نمي كنيم بلكه از طريق كلام و اصول حل مي كنيم كه صفات فعليه خدا قديم نيست. خلقت و ايجاد از صفات فعليه است پس ارتباط حادث با قديم نيست براي اينكه صفات خدا دو قسم است: ذاتيه و فعليه . خلقت و ايجاد متعلق به صفت فعلي خداست و خالق قديم نيست چون صفت فعل خداست.
 مي فرمايد: در اينجا دلالت افعال بر زمان دلالت التزامي است و جزء مدلول نيست.
 اشكال و جواب دلالت حادث بر زمان
  اشكال اين است كه فعل معنايش حدث است و حدث يعني پديده و زمان پس دلالت بر زمان مي كند؟ جوابش اين است كه دلالت اعم از دلالت تضمني و دلالت التزامي است. فعل دلالت بر زمان مي كند اما نه بالتضمن بلكه بالالتزام. محقق اصفهاني [1] مي فرمايد: درباره مجردات كه گفته شد زمان ندارد، اشكالي واردي است چون ما گفته بوديم براساس ادله عقليه كه فعل زماني از فاعل زماني صادر مي شود و فاعل زماني لا يصدر منه الا الفعل الزماني و در فلسفه ثابت بود. اما در تصورات و اعتبارات موجودات افتاده در زندان زمان مي شود زمان را در فعل خدا هم اعتبار بكند. علم الله را بگويد و يك سبقي اعتبار كند و زمانهايي را كه بعدا مي آيد هم لحوقي اعتبار كند منتها خدا با آن سبق، معيت قيوميه دارد. بشري كه در قيد زمان هست،‌ اعتبار آزاد است. اعتبار شرك نيست و اعتبار ايجاد نقص نيست. يك سبقي در همان قلمرو ديد خودش اعتبار مي كند و يك لحوقي را هم اعتبار مي كند پس سبق و لحوق در مجردات هم بالاعتبار مشكلي ندارد. پس از اين گويا نظرشان اين مي شود كه دلالت افعال بر زمان به نحوي قابل انكار نيست حالا آن دلالت را التزامي بگيريم يا تضمني بگيريم، سخت نمي گيريم اما دلالت بر زمان يك حقيقت غير قابل انكار است.
 كلام سيد الاستاد
 سيد الاستاد در اين مسئله اين استدلال محقق خراساني و اين بيان ايشان را به طور كامل تاييد مي كند منتها با توضيح بيشتر و عبارت واضحتر كه مي دانيد سبك مصباح الاصول از لحاظ محتوايي بالاتر از كفايه است اما فهم كفايه چندين مرحله مشكلتر از مصباح الاصول است براي اينكه مصباح الاصول تلطيف شده و عبارت راحت و آسان است و كفايه با آن عبارات مختصر و تعابير كوتاه و ايمائي براي طلبه كار آفريده. ايشان عين اين مطلب را تاييد مي كند با يك توضيحاتي. توضيحي كه درباره زمان دارد مي فرمايد: فاعل زماني يعني شخصي كه در قيد و ظرف زمان قرار دارد. هر فعلي را كه انجام مي دهد بالتبع تابع آن در ظرف زمان قرار مي گيرد. لازمه فاعل زماني اين است كه فعل در زمان قرار بگيرد چون فاعل زماني است. شما يك كتابتي انجام داديد كه وصف زماني هستيد كه يا در گذشته بوده يا در حال يا در آينده. خودتان داخل ظرف زمان هستيد و مي شويد فاعل زماني. فاعل زماني كه هر فعلي انجام مي دهد مي شود فعل زماني. لازمه فاعل زماني بودن اين است كه فعل زماني بشود، پس فرق است بين اينكه خود فعل دلالت بر زمان بكند و بين اينكه لازمه فاعلِ زماني، وقوع فعل او در زمان باشد. شما مي گفتيد مدلول فعل ماضي زمان است در حاليكه مدلول فعل ماضي زمان نيست بلكه لازمه زماني بودن فاعل اين است كه فعل در زمان گذشته واقع شود. اين معناي دلالت التزامي به توضيح ايشان. وانگهي اگر شما مي گوييد اسناد مبدأ به ذات، داراي زمان است پس بايد بگوييد كه در اسم فاعل هم زمان داشته باشد چون آنجا هم مبدأ به ذات نسبت داده مي شود در حالي كه نحويها و تمامي صاحبنظران ادب و صرف و نحو و بلاغت براي اسم فاعل زمان قائل نيستند. با اين توضيح به اين نتيجه رسيديم كه دلالت افعال بر زمان به نحو دلالت تضمني كه زمان جزء مدلول فعل باشد، قطعا وجهي ندارد و مدلول فعل ماضي قصد حكايت از گذشته است و مدلول فعل مضارع قصد حكايت از آينده و حال و زمان دخلي در معنا ندارد منتها لازمه معناست چون فاعل زماني است و فعلي كه انجام مي دهد لازمه اش اين است كه در زمان واقع شود.
 اما تحقيق
 تحقيق اين است كه اين بحث در نهايت برمي گردد به يك نزاع لفظي. آنچه كه ادبيات و نحو گفته است هم درست است و آنچه صاحبنظران اصول و محقق خراساني و شاگردش محقق اصفهاني و شاگردش سيد الخويي گفته است، نيز درست مي باشد
 وجه جمع اينكه متن اصلي نحو مي گويد مقترنه باحد الازمنه الثلاثه اقتران خارج از مدلول است
 وجه جمع بين اين دو تا نظر اين است كه به متن اصلي نحو مراجعه كنيم. متن اصلي نحو مي گويد مقترنه باحد الازمنه الثلاثه
  اقتران خارج از مدلول است. نمي گويد داله يا متضمنه مي گويد مقترنه باحد الازمنه الثلاثه پس زمان لازمِ مقارنِ معناست. بنابراين آنچه كه اصول گفته است كه زمان جزء مدلول تضمني افعال نيست،‌ درست است و آنچه كه نحو مي گويد: زمان لازم مقارن فعل هست، درست است پس هر دو مي گويند دلالت تضمني نيست و هر دو ديدگاه اعلام مي كند كه دلالت التزامي هست و هيچ اشكالي در كار نيست. نكته: درباره موجود مجرد به چه صورت است؟ همان كه محقق اصفهاني فرمود كه در معقول ثابت شده است كه «فعل الزماني لا يصدر الا من فاعل الزماني و الفاعل الزماني لا يصدر منه الا الفعل الزماني» تحقيق اين است كه مثل برهان سنخي يك طرف برهان درست است و برهان از طرف لم درست است. الفاعل الزماني لا يصدر منه الا فعل الزماني طبق قاعده و برهان سنخي است و اين اشكالي ندارد و جايي كه فاعل زماني نباشد، محدوديتي ندارد و مي شود فعل زماني و غير زماني از آن صادر بشود.
 حديثي از اميرالمؤمنين مي فرمايد: «افضل المعرفه معرفه الانسان نفسه» اين معرفت چيست و چطوري است؟ اشتباه مي شود كه معرفت عقلي و فلسفي داريم كه انسان تركيبي از جسم و روح. معرفت علمي داريم بافت بديعي است كه لا مثيل له و معرفت ديني يا معرفت سلوكي داريم كه انسان چه موجودي است. درباره معرفت نفس كه درست بشناسد مي شود من عرف نفسه فقد عرف ربه. معرفت صحيحي كه مي تواند از طريق معرفت ديني به دست بياوريم اين است كه انسان يك مخلوقي است كه خلق شده است براي عبادت. ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون كه عبادت بدون معرفت نيست و عبادت متقوم به معرفت است. عبادت ظاهرش نماز و باطنش معرفت است. عبادت بدون معرفت عبادت نيست. نتيجه اش اين مي شود گاهي معرفت نفس به جايي مي رسد كه معرفت مي رود به سمت تصوف. تصوف خودش را پست مي بيند اين از نظر اسلام مردود است. در روايت دارد كه حق ندارد خودش ذليل كند. تكبر نداشته باشد اما ذلت جائز نيست. در حد تواضع باشيد نه در حد ذلت. انسان خودش را پست و نكوهش كند اين مسلك تصوف است. مسلك اهل بيتي اين است كه من مني نيستم و يك مخلوق خداست. من ملكيت ندارم. اين مخلوق بعين المعرفه چون مخلوق خداست پس قابليت دارد كه خدا به او داده و اين مخلوق خدا اراده داده و الهام و عقل براي اينكه عبادت كند. من آن اراده اي كه داده سعي كنم عبادت بكنم. مني نيست و آن فناي اصلي معرفتي اين است نه آن شيوه تصوفي كه پيامبر اولوالعزم گفته بود كه اگر تو مي گفتي من از كلب بهترم مقامت را از دست داده بودي، پيامبر اولوالعزم نستجير بالله خودش را از كلب پايين تر بداند؟ صوفي اين حرفها را زده. معرفت ديني اين است كه نفسي نيست يعني مال ما نيست. ما مخلوق خدا هستيم و اين هدايت خداست و اراده داده و عقل داده و الهام داده كه عبادت كنيم.


[1] 1. نهايه الدرايه ، جلد 1 ، صفحه 73. 2. مصباح الاصول ، جلد 1 ، صفحه 194 و 195.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo