< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مصطفوی

92/01/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 توضيح تكميلي معناي ماده امر
 محقق خراساني قدس الله نفسه الزكيه فرمودند كه ماده امر به معاني زياد و متعددي استعمال مي شود كه قسمت قابل توجه اين معاني در كتاب الله آمده است.
 براي بدست آوردن معناي حقيقي بايد اولا به مرجحات و بعد به اصول مراجعه شود
 اين استعمالات را اگر بخواهيم مورد بررسي قرار بدهيم و معناي حقيقي را به دست بياوريم، بايد در ظرف ترجيحات قرار بدهيم. پس از كه در اين وادي ترجيحات وارد شديم ديديم به نتيجه نمي رسد. اولا مصداقا مرجحي نيست و ثانيا معارض است و ثالثا از اساس آن مرجحاتي مثل قاعده اخذ به اغلب اعتبار اساسي ندارد. پس از اين ترجيحات بايد به اصول مراجعه كنيم. اصول را ايشان به اصول عمليه اختصاص داده اند و اسم مي برند اصول عمليه.
 دو قسم اصول
 ولي با اضافاتي كه ما داريم گفتيم اصول به دو دسته مي شود: اصول عقلاييه كه در اصطلاح به آن اصول لفظيه مي گوييم. اصول لفظيه به اعتبار اينكه بسترش الفاظ است، اصول لفظيه مي گوييم و الا ريشه اش اصل عقلايي است. در تعبير آزاديد كه بگوييد اصول لفظيه كه معروف است يا تحقيقي بگوييد اصول عقلاييه. از اصول عقلاييه رسيديم به اصاله الحقيقه كه منسوب به سيد مرتضي است.
 دو قسم اصاله الحقيقه
 گفته بودم كه اصاله الحقيقه دو قسم است به اعتبار زمان: اصاله الحقيقه در زمان متاخرين كه معنايش اين مي شود در جهت تعيين مراد متكلم اما معناي حقيقي كاملا روشن است. متكلم لفظي را به كار مي برد و شك مي كنيم كه معناي حقيقي را اراده كرده است يا معناي مجازي را، اصاله الحقيقه مي گويد كه معناي حقيقي را، اين اصطلاح متاخرين. اصطلاح اصاله الحقيقه عند القدما‌ء كه سيد مرتضي و اتباع ايشان است، اين است كه از استعمال معناي حقيقي را به دست مي آوريم. درباره اصاله الحقيقه ي سيد مرتضي كم لطفي به عمل آمده است. اينگونه مي نمايند كه سيد مرتضي فرموده است كه استعمال نشانه حقيقت است و استعمال كافي است براي كشف حقيقت. جواب اين است كه استعمال اعم از حقيقت است و اين رأي سيد را مهجور اعلام مي كنند اما حقيقت مطلب اين است كه گفتم اصل عقلايي است و درست است ولي بايد تحقيق بشود. آنچه كه من از فرمايش سيد الاستاد قدس الله نفسه الزكيه از ضمن كلماتش استفاده كرديم اين است كه اصاله الحقيقه ي سيد مرتضي آن نيست كه مشهور مي گويد بلكه اصاله الحقيقه اين است كه شما كه اهل يك زبان هستيد، استعمالات را كه مي بينيد اين استعمالات الفاظ به اين معاني، حمل بر معناي حقيقي مي شود براساس بناي عقلاء و براساس جريان طبيعي. اينگونه نيست كه شما مي رويد داخل مدرسه يك لفظي را مي بينيد كه استعمال مي كند به يك معنا، چند قدم ديگر لفظ معناي ديگر و همين طور مواردي و الفاظ و معاني، اگر سوال كنند كه اينها حقائق هستند يا مجازات؟ مي گويند اصل در استعمال، استعمال در معناي حقيقي است كه اين يك جريان طبيعي بين مردم است و بناي عقلاست و چيزي مشابه اصاله الصحه هم هست. پس اصل عقلايي مستحكمي هست. محقق خراساني مي فرمايد: بعد از كه ترجيحات به نتيجه نرسيد، به اصول عمليه مراجعه مي كنيم. اصول عمليه اسم مي برد و مصداقي از آن ذكر نمي كند.
 در بحث الفاظ و اصول يك اصل عملي است و آن استصحاب عدم نقل
 اما شرح مسئله اين است كه اصول عمليه مي دانيم كه قلمرو خاصي دارد و در مسائل فرعيه است مانند شك در تكليف و شك در مكلف به و شك در بقاء تكليف كه قلمرو مسائل فرعيه است و در مسائل اصوليه و بحث الفاظ جايي براي اصول عمليه نيست و فقط يك استصحاب در مسئله اصوليه يا بحث الفاظ جا دارد و ثبت شده است كه آن استصحاب عبارت است از عدم نعت.
 سوال و جواب: آنجا استصحاب قهقرايي را در همان عدم نقل مي بريم ولي ما تحقيق كرديم كه اينگونه نيست. استصحاب قهقرايي را به كار مي برند ولي گفتيم دليل اعتبار ندارد و بناي عقلايي نيست و حديث لا تنقض هم شاملش نمي شود. استصحاب عدم نقل به عنوان عدم ازلي با پشتوانه بناي عقلاء كه يك مورد در اصول بيشتر ندارد كه شك در نقل است. اما حقيقت و مجاز و مشترك معنوي و لفظي به اينها مساسي ندارد. پس از كه بخش اصول كه فارغ شديم، محقق خراساني با اشاره كوتاه مي فرمايد: اگر ظهوري باشد ولو به سبك اطلاق كه ما از آن ظهور استفاده مي كنيم بعد مي فرمايد: لا يبعد كه امر ظهور در طلب داشته باشد آن هم از ظهور اطلاق.
 سه قسم ظهور
  ظهور سه قسم است: 1. ظهور وضعي. 2. ظهور اطلاقي. 3. ظهور قرينه اي. قسم اول ظهور وضعي كه لفظ نسبت به معنا ظهور دارد، فقط اين ظهور برگرفته از وضع واضع است مستقيما مثل اعلام شخصيه و علم جنس و اسماء كه ظهورش مستقيما برگرفته از ظهور وضعي است كه واضع انجام داده است. قسم دوم ظهور اطلاقي: ظهور اطلاقي از خودش دو اصطلاح دارد: 1. مقتضاي اطلاق يك معنايي را اعلام مي شود. 2. اطلاق به معناي استعمال كه لفظ به يك معنا استعمال مي شود تا اينكه با آن انس پيدا مي كند و عند التكلم و عند الذكر معنا از آن تبادر مي كند. قسم سوم ظهور قرينه اي كه الفاظ براي معاني ظهور پيدا مي كند به وسيله قرينه. مي گويد: در فيضيه اگر كسي بگويد علماء را اكرام كنيد ظهور دارد به روحانيون به قرينه فيضيه و حوزه. محقق خراساني مي فرمايد: ممكن است اين لفظ امر حقيقت باشد براي طلب از باب ظهور اطلاقي.
 اما تحقيق اين است كه ماده امر وضع شده براي مفهوم كلي
 اما تحقيق: گفته شد كه ماده امر تحت عنوان الف و ميم و راء اين ماده وضع شده است براي مفهوم اسمي و تمامي اين معاني را پوشش مي دهد و خود يك مفهوم كلي است كه وضع شده براي مفهوم كلي. تمام اين استعمالات را كه مي بينيم مي گوييم معناي حقيقي است كه نه مشترك معنوي است تا قدر جامع داشته باشد و نه مشترك لفظي است تا اوضاع متعدد ثابت باشد بلكه مفهوم كلي است مثل شئ كه مفهوم كلي است و مصاديق مختلفي دارد. گفتيم امام خميني هم اين معنا را تاييد كرده است. اصاله الحقيقتي كه اصل عقلايي مستحكمي هست هم اين رأي را تاييد مي كند.
 كلام سيد الاستاد كه بحث در ماده امر اثر عملي ندارد و علمي است
 سيد الاستاد [1] قدس الله نفسه الزكيه مي فرمايد: ماده ي امر طبق تتبع دقيق هركجا كه استعمال مي شود محفوف به قرينه است ومعنايش را نشان مي دهد، بنابراين اثر عملي ندارد و فقط بحث علمي است. اگر بگوييد كجا قرينه هميشه ديده مي شود؟ ما در اصول يك قرينه عام و داراي قلمرو وسيع داريم كه آن قاعده عبارت است از تناسب حكم و موضوع. هميشه قرينه لفظيه يا حاليه نيست بلكه تناسب حكم و موضوع ما را هدايت مي كند به معناي مراد. بنابراين سيد الاستاد مي فرمايد: ما در معناي امر در لسان شرع كتاب و سنت، يك مورد مشكل نداريم. بنابراين اين بحث اثر عملي ندارد.
 سوال و جواب: تناسب حكم و موضوع مثلا مي گوييد زيد به غلامش امر كرد كه تناسب حكم و موضوع معنايش اين است كه دستور داد. يا مي گويد آمدم براي امري كه تناسب حكم و موضوع مي گويد به معناي قضيه است. شأن به معناي حالت كه مي گويد ديديم اين آقا امر خاصي داشت يعني حالت خاصي داشت. شأن و طلب و فعل و امثال اين معاني از بافت كلمات استفاده مي شود. از بافت كلمات و نحوه بيان و كل موقعيتي كه در آن بيان دخالت دارد، تناسب حكم و موضوع درست مي كند.
 فرق بين مشترك معنوي و مفهوم كلي
 سوال و جواب: فرق است بين مشترك معنوي و مفهوم عام. مشترك معنوي وضع مي شود براي قدر جامع و مثال بارز آن عبادت ويژه كه وضع مي شود براي معراج مؤمن كه اين يك قدر جامع خاصي دارد و تطبيق مي كند براي مصداقهاي مختلف. اما مفهوم كلي فقط مفهوم است و چيز ديگري برايش نيست و آنچه در خارج ديده مي شود مصاديق آن است. مثل انسان و افراد انسان كه انسان غير از افراد انسان چيز ديگري ندارد.
 اما جهت ثانيه : مي فرمايد در امر علو شرط است
  بعد از كه محقق خراساني قدس الله نفسه الزكيه جهت اول كه شرح معناي ماده امر بود لغتا و اصطلاحا كه كامل شد و مطلب و مقصود ما هم روشن شد كه جمع بين آراء بود و مقصود و مطلوب محقق خراساني و سيد الاستاد هم اعلام شد، وارد مي شود به جهت دوم مي فرمايد: در امر علو شرط است. اگر علو در امر دخيل نباشد و وجود نداشته باشد، ‌امر صدق نمي كند. به عبارت ديگر علو از مقومات امر است و بدون علو امري صدق نمي كند. مرحوم محقق قمي [2] قدس الله نفسه الزكيه مي فرمايد: امر دو شرط دارد: علو و استعلاء. اين مطلب را امام خميني [3] قدس الله نفسه الزكيه اختيار مي كند و مي فرمايد: در تحقق امر علو و استعلاء شرط است. صاحب كفايه محقق خراساني مي فرمايد: فقط علو شرط است و استعلاء شرط نيست هرچند آمري كه علو دارد با خفض جناح و با تواضع بگويد من از شما خواهش مي كنم اين كار را انجام دهيد كه باز هم امر صدق مي كند. امر يك حقيقتي دارد كه يك علو واقعي داشته باشد و شخص آن علو را ذكر بكند يا آن علو را از نظر تواضع در نظر نگيرد. خود علو واقعي شرط است.
 دو قسم استعلاء
  استعلاء دو مصداق دارد: يك استعلايي است كه واقعيت دارد و يك استعلايي ادعايي است كه ادعاي خلاف واقع است و ادعاي واهي است. اما شخصي كه علو دارد اما به هر دليلي مي گويد من چون اين مقام را دارم نسبت به شما، الان از موضع خودم به شما دستور مي دهد. آنكه استعلايش را اعلام مي كند كه ما از نظر فقهي و اخلاقي بررسي نمي كنيم كه درست است يا درست نيست. در ديد ابتدايي از نظر اخلاقي درست نيست و ممكن است توجيهي داشته باشد كه طرف قبول نكند اگر من مقام را معرفي نكنم كه داعي دارد براي اينكه استعلاء كند. بنابراين استعلاء نقشي ندارد و در صورتي علو داشته باشد،‌ امر است.
 دو قسم علو
 علو بر دو قسم است: 1. علو واقعي يعني رفعت واقعي و ذاتي. 2. علو و رفعت اعتباري كه اين اعتباري هم دو قسم است: 1. علويي كه اعتبار شده. 2. علويي كه ادعاء مي شود و اعتبار هم نشده است. اعتباري اين است كه كسي به عنوان نماينده مجلس انتخاب مي شود يا كسي به عنوان مدير كل يا رئيس يك مركز انتخاب و اعتبار مي شود. شما كه آنجا كار مي كنيد مرتبه علمي و شخصيت شما بالاتر از اوست ولي او علو اعتباري دارد. اين علو را مي گوييم علو حقوقي. يك علو اعتباري كه ادعاء مي شود. در فقه و ادله فقهي كه مراجعه مي كنيم اين علويي كه داخل امر باشد، ‌نيست. اشكال نكنيد كه پس يك كارمند امر يك رئيس اداره را واجب نيست اطاعت كند؟ مي گوييم واجب نيست اما به جهت حفظ نظم و رعايت قانون و امور معاش كه اختلال نظام پيش مي آيد، بايد به وظيفه اش عمل كند اما وجوب شرعي ندارد.
 قرآن در علو واقعي علم و ايمان را شرط مي داند
  اما علو واقعي ريشه اش را قرآن معرفي كرده است كه مي فرمايد: «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجات»‌ . اين علو علويي است كه در آمر اگر بود، عنوان امر صدق مي كند. از لحاظ علم و ايمان رتبه بالاتري داشته باشد. بنابراين چند نكته: 1. علو و رفعت ذاتي و واقعي باشد. رفعت ذاتي و واقعي تعريف دارد و شاخصه هايي دارد كه براي علم و ايمان به ثبت رسيده است. قرآن كه رفعت و علو را به ايمان و علم نسبت مي دهد، خبر از يك واقعيت مي دهد از يك سو و يك معجزه و پيش گويي قرآن هم به حساب مي آيد. طلبه اي كه علم و ايمان دارد و به واجبات و محرمات پايبند است و درس خودش را خوب مي خواند اين رفعت و علو دارد كه علو از سوي خداست و هيچ گاه به مشكل برنمي خورد.


[1] 1. مصباح الاصول ،‌ جلد 1 ، صفحه 250.
[2] 1. قوانين الاصول ، جلد 1 ، صفحه 81.
[3] 2. مناهج الاصول ، جلد 1 ، صفحه 239.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo