< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مصطفوی

92/07/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: بررسی نوع تقابل اطلاق و تقیید
 امر هفتم از امور مقدماتی: بررسی نوع تقابل بین اطلاق و تقیید
  اطلاق و تقیید دو عنوان متقابل است این دو عنوان که با هم تنافی و تقابل دارند تقابل این دو از چه نوع است؟ در منطق و فلسفه انواع تنافی را تقابل می گویند و بعد می فرمایند که تقابل چهار قسم است مرحوم حاجی در منظومه می گوید که «قدکان من غیریهٍ تقابل عرفه اصحابنا الافاضل» تقابل یعنی تنافی بین مفاهیم و وجودات را اصحاب فلسفه به چهار قسم تقسیم کرده اند
 چهار قسم تقابل از دید منطق و فلسفه
  1- تقابل ایجاب و سلب: که عبارت معروفش تقابل تناقص است که عبارت است از تنافی بین وجود و عدم. لایجتمعان و لایرتفعان
  2- تقابل تضاد: که تنافی بین امرین وجودیین است. لایجتمعان و لیکن یرتفعان. مثال معروف و عامیانه اش آب و آتش
  3- تقابل عدم و ملکه: که این تقابل هم در حقیقت عبارت است از تنافی بین وجود و عدم اما با شرط قابلیت محل. که محل برای هر دو قابلیت داشته باشد
  4- تقابل تضایف: که عبارت است از وجودیین متضایفین. هرکدام اضافه به دیگری دارد و تصور هریکی مستلزم تصور دیگری است مثل ابوت و بنوت. اینها هم لایجتمعان و لیکن یرتفعان. این چهار تا معروفند.
 تنافی مثلین و متخالفین در اصول
  در منطق و فلسفه آن چهار تا را داریم ولی در بحثهای ضمنی مخصوصا در اصول، بحث از تنافی بین مثلین و متخالفین هم به میان می آید. تنافی بین مثلین عبارت است از: منافات بین دو شیء کاملا مثل هم، هر دو وجودی. منافات دارند یعنی با هم متحد نمی شوند مثل دو ستون. مثلین است. این دو ستون تحت شرایط هشت گانه باضافه شرط وحدتِ مرتبه، شرایط نه گانه، باضافه وحدت حمل، شرایط دهگانه، دو ستون یکی نمی شود. اما متخالفین در اعراض است دو عرَض متخالف مثل سیاهی و سفیدی. سیاهی و سفیدی روی یک صفحه کاغذ کنار هم قرار می گیرد. {اما}جمع نمی شوند یعنی سفید در عین حالی که سفید است در همان حال سیاه نمی شود اما هردو در یک موضوع جمع نمی شوند و گفته می شود نه تنها فرق بین ضدین و متخالفین ذاتی و عرضی بودن است، (ضدین ذاتی اند دو امر وجودی بالذات، متخالفین عرض اند دو عرض هستند این فرق جوهری است). مضافا بر این در اصول گفته می شود که متخالفین قابل جمع هم هستند شما رنگ سفید و رنگ سیاه را می توانید کاملا با هم ترکیب کنید رنگ سومی بشود واقعش ترکیب شدن آن دو تا است. پس یک فرق جوهری دارد که گفتیم و یک فرق «تحلیل اصولی» که اشاره شد این تقابلها را که مقدمتا گفتم، صاحبنظران اصول درباره تقابل بین اطلاق و تقیید اختلاف نظر دارند.
 سه نظر صاحبنظران اصول درباره تقابل اطلاق و تقیید
  بطور عمده سه نظر به ثبت رسیده است
  1- نظر مشهور، ایجاب و سلب : مشهور این است که تقابل بین اطلاق و تقیید، ایجاب و سلب است: قید و عدم قید. وجود و عدم. این حرفی است که مشهور بر آن است
  2- عدم و ملکه : شیخ انصاری [1] قدس الله نفسه الزکیه می فرماید تقابل بین اطلاق و تقیید عبارت است از تقابل عدم و ملکه محقق خراسانی [2] هم در کتاب کفایه الاصول می فرماید که تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل عدم و ملکه است.
 محقق نائینی [3] قدس الله نفسه الزکیه می فرماید تقابل بین اطلاق و تقیید، عدم و ملکه است. شیخ و محقق خراسانی و محقق نائینی بر یک نظرند. اما سیدنا الاستاد [4] قدس الله نفسه الزکیه می فرماید تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل تضاد است. نه آن است که محقق خراسانی و شیخ انصاری می گویند که عدم و ملکه باشد. اشاره ای به توضیح این دو رای که {با آنها}کار داریم. خلاصه توجیه شخ انصاری و محقق خراسانی و محقق نائینی این است که تقابل بین اطلاق و تقیید، عدم و ملکه است چون اطلاق و تقیید از لفظ بیرون می آید، محل دارد. (اولا عدم و ملکه باید محل داشته باشد و ثانیا آن محل برای هر دو قابل باشد.) اطلاق و تقیید محل دارد که لفظ و بیان است و این دو، هم برای اطلاق قابلیت دارند هم برای تقیید قابلیت دارند بنابراین تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل عدم و ملکه است اما خلاصه توجیه سیدنا الاستاد این است که تقابل اطلاق و تقیید در حقیقت رویارویی دو لحاظ وجودی است. اطلاق و تقیید را که ما خلق نمی کنیم اطلاق و تقیید از سوی شارع لحاظ می شود بنابراین دو لحاظ است یا لحاظ تقیید است یا لحاظ اطلاق است هرکدام از آن لحاظها هم وجودی است دو لحاظ وجودی متخالف می شود متضاد. و این دو لحاظ هم بطور طبیعی در مقام ثبوت است. در مقام ثبوت هم اهمال ممکن نیست.
 عدم امکان اهمال در مقام ثبوت
  این را شنیده اید که در مقام ثبوت اهمال ممکن نیست. اگر اهمال بشود اغراء به جهل می شود. شارع می خواهد تکالیف را تنظیم و تصویر کند. آنجا اگر چیزی را مهمل بگذارد نقض غرض است و منافات دارد با مقام بیان و می شود اغراء به جهل. مردم را نستجیر بالله به طرف جهالت کشاندن است. طریقه شرع و شارع، کشاندن مردم به سوی هدایت است نه به سوی جهالت. سرّ این مساله که می گویند اهمال در مقام ثبوت، از حکیم محال است، این است که برایتان گفتم. این آراء در مورد نوع تقابل بود. در این امر پنجم عنوان بحث این است که مقتضای اطلاق صیغه امر، وجوب تعبدی است یا وجوب توصلی؟ چون صحبت از امر است این را عنوان می کند برای رسیدن به این مطلب. هفت امر مقدماتی مطرح شد که هر کدام در حقیقت یک مطلب اصلی بود بعد از اینکه این هفت امر را کامل کردیم عنوان اصلی ما این است: مقتضای اطلاق صیغه امر وجوب تعبدی است یا وجوب توصلی ؟
 مقتضای اطلاق صیغه امر وجوب تعبدی است یا وجوب توصلی
  در این رابطه باز هم برای توضیح و آشنایی بیشتر به اصطلاحات عنایت کنید. اقسام اطلاق را یک نگاه داشته باشیم
 اقسام اطلاق
 بطور کلی اطلاق به اعتبار متعلق و به اعتبار منشأ اطلاق به چهار قسم تقسیم می شود
  1- اطلاق لفظی که گاهی به آن اطلاق قولی یا مقولی گفته می شود
  2- اطلاق مقامی که گاهی به آن اطلاق حالی گفته می شود
  3- اطلاق افرادی
  4- اطلاق احوالی
 توضیحی گذرا درباره اقسام اطلاق
 قسم اول که عبارت است از اطلاق لفظی، لفظی باشد قابلیت عموم داشته باشد مثل لفظ جنس: لفظ بیع که یک لفظ جنس است قابلیت عموم داشته باشد (این مقدمه المقدمه است مقدمه مقدمات حکمت است وانگهی مقدمات حکمت بنابر مشهور دو تا و بنابر مسلک محقق خراسانی سه تاست مقدمه سوم که محقق خراسانی اضافه می کند: عدم وجود قدر متیقن در مقام تخاطب). این مطلب که گفته شد معنای اطلاق لفظی روشن شد مثل احل الله البیع که بیع می شود مطلق به اطلاق لفظی. اما اطلاق مقامی عبارت است از اطلاقی که در قالب لفظ و بیان نیست. دقت کنید. این مطلب را در کتابها شرح نمی دهند. اطلاق مقامی بیان و لفظ ندارد. شرط اطلاق مقامی بیان و لفظ نیست. خود عمل است. خود عمل باشد کجا؟ در مقام بیان وظیفه شرعی. اگرمولا وظیفه شرعی را بیان کند در قالب عمل، عملا وظیفه را بیان کند و در مقام بیان وظیفه باشد هر مقداری که عملا ارائه فرمود به همان مقدار اکتفا می شود. شک در زائد بوسیله اطلاق مقامی رفع می شود. پس معیارش دو چیز است:
  1- مقام بیان وظیفه
  2- بیان وظیفه در قالب عمل.
 مثال معروفش را که استادنا العلامه شیخ صدرا قدس الله نفسه الزکیه برایمان در نجف می فرمود صحیحه حماد بن عیسی [5] از امام صادق علیه السلام. حماد از امام صادق ضمن حدیث طولانی، افعال صلاه را عملا می طلبد. آقا نماز به چه صورت است؟ می فرماید وجود مبارک آقا ایستاده شد صاف، نیت کرد، حمد و سوره خواند، رکوع رفت سجود، دیگر خوش به حال حماد. با همان دیدن امام صادق با آن وضعیت، تمام دنیا و آخرتش را بیمه کرد چشم شد نورانی، روح شد نورانی نعیماً له. خدا ان شاء الله برای ما توفیق دهد که به قد و بالای اماممان یکبار هم که شده است ان شاء الله نگاه کنیم. در این صحیحه حماد، امام صادق علیه السلام تمام افعال صلاه را برای حماد عملا آموزش داده است. نماز این است. هر مقداری هر چیزی که امام در عمل ارائه نفرموده باشد بر اساس اطلاق مقامی منتفی است. شیخنا العلامه می فرمودند اطلاق مقامی از لحاظ موارد بسیار نادر است. یعنی اتفاق نمی افتد. بسیار به ندرت اتفاق می افتد. در مجموع با یک توضیح اضافی فرق بین اطلاق لفظی و مقامی را تکرار کنم. یک نکته اش را در نظر بگیرید که از تقابل تقابل یا در کنار هم قراردادن اطلاق لفظی و اطلاق مقامی استفاده می شود یک نکته اصلی وجود دارد و آن این است که در اطلاق لفظی، مولا در مقام بیانِ تمام شرایط و اجزاء و خصوصیات مربوط به متعلق امر است. متعلق امر را بطور کامل شرح می دهد. اجزاء شرایط و خصوصیات. این اطلاق لفظی است. در مقامِ بیانِ شرح تمام خصوصیاتِ متعلق امر است. این نکته اصلی اطلاق لفظی اما در اطلاق مقامی مولا در مقام بیان کامل غرض شرعی است. به متعلق مساسی پیدا کند یا نکند، مقصود اصلی نیست. مقصود اصلی بیان تمام غرض مولا است. این می شود اطلاق مقامی. این نکته اصلی را با آن دو نکته که گفتم ضمیمه کنید فرق اطلاق مقامی با اطلاق لفظی کاملا روشن می شود. دو قسم اصلی اطلاق که گفته شد که اطلاق لفظی و اطلاق مقامی بود اما دو قسم دیگر هم در توضیح مثالی{بیان می شود}: اطلاق احوالی و اطلاق افرادی.
 اطلاق احوالی و اطلاق افرادی
 در اطلاق احوالی معیار این است که متعلق خطاب فردِ خاص باشد بدون هیچ قیدی. مقام بیان است و متعلق خطاب فرد مشخص و معینی است، اما بدون ذکر هیچ حالتی. مثل اکرِم احمد. مقام بیان است متعلق خطاب شخص و فرد معین است منتها بدون ذکر هیچ خصوصیات. بنابراین احمد را اکرام کن وقتی درس می خواند موقعی که راه می رود اطلاق در همه احوال فراگیر و شامل است. همه حالات را می گیرد. این می شود اطلاق احوالی. اما اطلاق افرادی عبارت است از اینکه مولا در مقام بیان است و خطاب تعلق دارد به طبیعت عمل، متعلق، طبیعت است نه فرد. به عبارت دیگر جنس در برابر عموم، یعنی کلمه ای که در ادبیات به آن جنس می گوییم، نه جنس فلسفی بلکه جنس ادبیاتی و بلاغی. یعنی قابل صدق بر کثیرین است لفظی که جنس است یا به عبارت دیگر «طبیعت شیء» متعلق خطاب قرار می گیرد مثل اعتق رقبهً که رقبه، رقبه خاص نیست، جنس است، اطلاق دارد اطلاق افرادی است متعلق خطاب، طبیعت است. اطلاق، افرادی است. شامل می شود همه افراد رقبه را. رقبه مومنه و کافره در هر حالت و هر احوال و خصوصیات و شرایط که باشد. این چهار قسم را که فهمیدیم وارد بدنه بحث شویم
 محقق خراسانی قدس الله نفسه الزکیه می فرماید که درباره اطلاق صیغه امر و دلالت آن بر تعبدیت و توصلیت، ما در این مورد اطلاق لفظی نداریم. چرا؟ می فرمایند اطلاق و تقیید، عدم و ملکه بود و گفتیم که تقیید ممکن نیست اخذ قصد قربت در متعلق امر ممکن نیست بنایراین تقیید امکان ندارد و تقابل اطلاق و تقیید که از باب عدم و ملکه بود در صورتی که تقیید ممکن نباشد اطلاق ممکن نیست. عمی و بصر نسبت به دیوار زمینه ندارد. چون دیوار قابلیت ندارد. عمی و بصر از باب عدم و ملکه است باید محل، قابل باشد. عبادت و افعال مامور به شرعی که در حقیقت عبارت است از بیانات و خطابات مربوط به وظایف شرع. و امرش دائر بین تعبدی و توصلی است گفتیم که تعبدی یعنی داشتن قصد قربت و از آنجا که قصد قربت در متعلق امر ممکن نیست که اخذ شود، پس تقیید ممکن نیست. بیانات و الفاظ که از باب عدم و ملکه است پس اطلاق هم ممکن نیست. بنابراین اطلاق لفظی وجود ندارد. الّا، اینجا در یک الّا پنجره باز می کند برای اطلاق مقامی. الا اینکه مولا در جهت بیان غرض خودش باشد. نکته جوهری و روح اطلاق مقامی را اشاره می کند و کلمه مقام را بکار می برد تا شما محققین بفهمید منظورش اطلاق مقامی است می فرماید الا اینکه مقامی باشد. اطلاق مقامی از این جهت که مولا در عبادت در مورد خطاب به مکلفین نسبت به عبادات می خواهد غرض خودش رابیان کند در مقام بیان غرض خود که بود می فهمیم که آنچه که بود باید بیان می کرد. الان که بیان نکرده: یک عملی است وظیفه، مثلا گفته است وقف کن، مقام بیان غرض شرعی بود و تعیین وظیفه شرعی. هرچه مطالعه ودقت کردیم دیدیم که در این بیان، چیز دیگری نیامده فقط گفته است وقف کنید همین عمل است ملکیت را از خود ببُِرید برای موقوف له. بیش از این دیده نمی شود و مولا هم در مقام بیان کامل غرض خود است اینجا می بینیم اطلاق مقامی، مقام بیان غرض، به ما می فرماید که شک در تعبدیت که می کنید قصد امر دخالت داشته باشد یا نداشته باشد، مقتضای اطلاق مقامی، عدم دخل قصد امر است. چون مولا در مقام بیان غرض شرعی است. تمام غرض. اگر مقصودش قصد امر بود بیان می کرد، اعلام می کرد. الان که اعلام نکرده است مقتضای اطلاق مقامی، عدم دخالت قصد امر است که مفادش می شود توصلی. مفاد اطلاق مقامی، توصلیت است و اما اطلاق لفظی اصلا جاری نیست چون که اطلاق زمینه ندارد و تحقق پیدا نمی کند. بیان ایشان را فهمیدیم اما اطلاق مقامی را با یک امّا و اگر بیان می کند ولی صریحاً نمی فرماید اطلاق مقامی وجود دارد وانگهی بحث را می برد به سمت و سوی اصل عملی. اگر اطلاق نبود اصل لفظی در کار نبود بحث کشیده می شود به اصل عملی. ببینیم آنجا چه می شود حالا این اطلاق لفظی را محقق نائینی و سیدنا الاستاد چه می فرمایند برای فردا
 


[1] . مطارح الانظار، شیخ انصاری، صفحه 60 و 61.
[2] . کفایه الاصول، آخوند خراسانی، جلد 1، صفحه 145.
[3] . اجود التقریرات، محقق نائینی (ابوالقاسم خویی)، جلد 1، صفحه 113.
[4] . اجود التقریرات، محقق نائینی (ابوالقاسم خویی)، جلد 1، صفحه 113.
[5] . وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، جلد 4، باب افعال صلاه ، باب1 ، حدیث 1.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo