< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مصطفوی

94/02/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اسم جنس و علم جنس
گفته شد که محقق خراسانی قدس الله نفسه الزکیه فرمودند که مصداق بارز مطلق اسم جنس است. و اسم جنس را هم معنا کردیم و بعد هم گفته شد که اسم جنس طبیعت مبهمه مهمله است. پس از که تعریف به عمل آمد، می دانیم در ضمن تعریف حدود مشخص می شود که این اسم جنس حدودش تا کجاست و مفاهیم دیگری که خارج از حدود اسم جنس است کدام اند. دیروز بحث کردیم و گفته شد که اسم جنس طبیعت مبهمه مهمله است و لا بشرط قسمی نیست و بشرط شئ هم نیست براساس تعریفی که به عمل آمد. اما دلیل بر اینکه اسم جنس طبیعت مهمله است و نه غیر از آن.

سه وجه اسم جنس
محقق خراسانی قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: اسم جنس که طبیعت مهمله است اولاً لا بشرط قسمی و فرد مردّد نیست. چون که درباره اسم جنس سه وجه گفته شده است وجه و توجیه اول همین است که محققین اصول انتخاب کرده اند که اسم جنس عبارت است از طبیعت مهمله، وجه دوم این است که اسم جنس عبارت است از طبیعت لا بشرط قسمی که شهید ثانی قدس الله نفسه الزکیه در کتاب تمهید القواعد که القواعد و الفوائد تالیف شهید اول است و تمهید القواعد تالیف شهید ثانی است، می فرماید: به طور کل مطلق که مصداق بارزش اسم جنس است یا امّ المطلقات که اسم جنس است، طبیعت لا بشرط است.[1] و محقق نائینی هم این قول را انتخاب فرموده اند که اسم جنس طبیعت لا بشرط قسمی است. وجه سوم آن است درباره معنای اسم جنس که گفته اند اسم جنس عبارت است از فرد منتشر که فرد منتشر می شود حصه مشاع مثل صاع عن صبره، کلی در معین و کلی مشاع اصطلاحی داشتیم در مکاسب. کلی در معین عبارت از این بود که می گوییم یک عالم از این ده نفر عالم را احترام کنید، اکرام کنید، کلی است یعنی آن عالم قابل صدق بر متعدد است ولی در معین است، در ده نفر. اما کلی مشاع این است که یک صاع، یک پیمانه، صاع که یک عدد و یک مقداری طبق موازین و معاییر فقهی است، فارسی آن را بگویید یک مقدار، یک پیمانه. از این یک پیمانه از این خرمن گندم را فروختم. این مشاع است. برای اینکه این یک صاع در ضمن کلّ این گندم انتشار دارد و اشاعه دارد. هر قسمتی را که مثلا نفروخته باشید دست بزنید، سهم آن مشاع درصدش در آن قسمت است، در ضمن مجموع سریان و اشاعه دارد. پس از که گفته شد حصه مشاع لذا با مطلق هم تطبیق می کند. که مطلق را گفتیم «حصه مشاعه تصدق علی الحصص الکثیره». بعد از که حصه مشاع گفته شد، می شود یک فرد مردّد بین آن افرادی که در مجموع وجود دارد. این وجه سوم برای اسم جنس بود. آنچه را محققین از اصول انتخاب کرده اند عبارت است از وجه اول که طبیعت مهمله. این انتخاب دلیل می خواهد، یک مرتبه از تعریف در می آید، درست است از تعریف حدود مشخص می شود ولی تعریف دلیل نیست، به تعریف اکتفاء نمی شود. چون تعریف را ممکن است برای ما بگوییم شکل مصادره دارد، دلیل اقامه کنید. در مقام دلیل محقق خراسانی قدس الله نفسه الزکیه در متن فرموده اند که این اسم جنس عبارت است از طبیعت مهمله نه طبیعت بشرط شئ، برای اینکه طبیعت بشرط شئ قید اشتراط دارد، اگر ما اسم جنس را بر یک فرد از آن در خارج اطلاق و استعمال بکنیم باید از آن اشتراط تجرید کنیم و الّا صدق نمی کند. چون مصداق کلی طبیعی که طبیعت مهمله بود، در خارج بدون تجرید به فرد صدق می کند اما طبیعت بشرط شئ که اشتراط جزء معنای آن باشد، در مورد صدق طبیعت یا اسم جنس به فرد در خارج باید عملیات تجرید از قید اشتراط به عمل بیاید در حالی که می بینیم خارجاً نیاز به تجرید نیست، از این واقعیت و امر وجدانی کشف می کنیم که اسم جنس فقط وضع شده است برای طبیعت مهمله نه برای طبیعت دارای اشتراط. و همینطور می بینیم که اسم جنس به عنوان کلی طبیعی در خارج به وجود فردی از افراد خودش صادق است اما لا بشرط قسمی که در حقیقت لا بشرط قسمی شرطی دارد تحت عنوان لحاظ اطلاق. هر موقع لحاظ شرط شد، لحاظ شرط ذهنی است و مقیّد به قید ذهنی وجود خارجی نخواهد داشت. اگر تجرید کنیم موضوع له نیست و اگر بدون تجرید بگوییم در خارج وجود ندارد. بنابراین می بینیم اسم جنس در خارج وجود دارد به وجود فرد خودش پس لا بشرط قسمی نیست. و این نکته که لا بشرط قسمی کلی عقلی است اشاره شده است، محقق خراسانی می فرماید: لا بشرط قسمی کلی عقلی است و کلی عقلی موطنش در ذهن است که بنده گفتم لحاظ قید ذهنی است ساده اش کردم، ایشان می فرماید کلی عقلی است و کلی عقلی موطنش در ذهن است.

سه قسم کلی
کلی سه قسم است: 1. کلی طبیعی، 2. کلی منطقی، 3. کلی عقلی. این مورد کلی عقلی است چون کلی عقلی وسعت و فراگیری اش در ذهن تصور می شود، وصف می شود برای موجود در ذهن، وصف ذهنی است مثل اینکه می گوییم انسان کلی، کلی عقلی در تعریفش که گفته اند مجموع صفت و موصوف. انسان با وصف کلی در ذهن که در ذهن تصور کلی بکنید می شود کلی عقلی و آن تصور کلی در ذهن فقط موطنش ذهن است و کلی منطقی هم که مفهوم محض است در برابر جزئی و کلی طبیعی هم که کلی طبیعی است. بنابراین با این شرحی که داده شد لا بشرط قسمی هم نیست. طبیعت مهمله اثبات شد از نظر دلیل تحلیلی و آن شهادت وجدان، تحقیق میدانی و صدق خارجی که نه طبیعت به شرط شئ است و نه طبیعت لا بشرط قسمی.

سوال:
پاسخ: قضایای حقیقیه قضیه است، این اسم جنس است. یک لفظ است. یک لفظ وضع شده برای یک طبیعت. این عملیات با آن عملیات فرق می کند. قضایای حقیقیه قضیه است این یک فرد است به نام اسم جنس وضع شده برای طبیعت مهمله یا لا بشرط و بشرط شئ.



طبیعت مهمله آیا لا بشرط مقسمی است؟
چیزی که باقی ماند توجه کنید که آیا طبیعت مهمله با لا بشرط مقسمی یکی است یا فرق دارد؟ دیروز گفتیم که طبیعت به طور کل در آغاز دو قسمت کلی دارد: 1. طبیعت لا بشرط مقسمی که سه قسم در ضمن دارد، 2. طبیعت مهمله. این را که بنده گفتم براساس استفاده از رأی و نظر استادنا العلامه شیخ صدرای باکویی قدس الله نفسه الزکیه بود. اما در کفایه الاصول از متن چیزی بر نمی آید که طبیعت مهمله با لا بشرط مقسمی یکی است یا فرق دارد، اینجاست که تدریس کفایه اجتهاد یا فوق اجتهاد می طلبد. اما بعضی از شرّاح مثل مرحوم فیروز آبادی در کتاب عنایه الاصول که ایشان از تلامذه میرزای نائینی بودند و در نجف ایشان از مجتهدین قطعی بود، آن زمانی که ما بودیم به کسی به سادگی عنوان اجتهاد داده نمی شد، کسی که مجتهد بود یعنی مجتهد بود. در کتاب عنایه الاصول در شرح همین مسئله صریحاً اعلام می کند، می فرماید: محقق خراسانی رأیش این است که طبیعت مهمله لا بشرط مقسمی است. اما تحقیق این است که طبیعت مهمله از قبیل لا بشرط مقسمی هم نیست. و طبیعت بما هی هی هم نیست. سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه در این رابطه می فرماید: لا بشرط مقسمی عنوان دارد که عنوانش مقسمیت آن است. این طبیعت یک طبیعتی است که مقسم برای اقسام است این مقسم می شود عنوان، عنوان مقسمیت که آمد دیگر طبیعت معراه نیست. عنوان مقسمیت دارد.[2]

تحقیق
با این توضیحی که ایشان فرمودند و با توضیحی که دیروز دادیم که گفتیم طبیعت مهمله علی التحقیق هیچ قسمی از اقسام سه گانه لا بشرط مقسمی نیست، پس معلوم است که لا بشرط مقسمی نخواهد بود، چون اقسام مندرج در مقسم است و مقسم حاکم و مشرف بر اقسام است. با این بیان مختصر و کوتاه که دأب سیدنا الاستاد این است که مختصر و واضح، مقسمی نیست. اما می فرماید: لا بشرط مقسمی طبیعت بما هی هی است و بعد هم در ضمن طبیعت مهمله هم گفته می شود که اسم جنس وضع شده است برای طبیعتی که بما هی مهمله. اینجا یک خلط اصطلاح است. فرق است بین اصطلاح فلسفی و اصطلاح اصولی. منظور از طبیعت بما هی هی در اصطلاح فلسفی گفته می شود «الماهیه بما هی هی لیست الا هی لا موجود و لا معدوم»، چی هست؟ هست، چی هست؟ معلوم نیست. اینجا یکی از نکاتی است که گاهی شاگرد هم به مشکل بر می خورد و استاد هم به مشکل بر می خورد که به چه صورت بتواند «طبیعت بما هی هی لیست الا هی لا موجود و لا معدوم»، چطوری توضیح بدهد. ظاهرا از ابن سینا نقل می کنند می گویند مثل یک محجبه ای است که از سمت راست می روید حجاب می گیرد به صورتش، سمت چپش گویا هست آن طرف صورتش حجاب ندارد. تا آن طرف می روید فورا بعد حجاب می گیرد به آن طرف. آخرین تحقیقی که رسیدیم آن ماهیت تطبیق می کند به ماده امکان، خود امکان بطبعه عبارت است از ماهیت من حیث هی هی لا موجود و لا معدوم. آن ماهیت عبارت است از قابلیت. قابلیت را نمی شود بگوییم نیست و نمی شود بگوییم هست. قابلیت را نمی شود بگوییم نیست، نمی شود بگویید هست، لیست الا هی هنوز وجود نگرفته، نیست؟ نخیر، قابلیت است. آنچه علی التحقیق رسیدیم و توانستیم در آن وادی برای اهل معقول بفهمانیم این شد که این ماهیت من حیث هی هی که در اصول است کلمه هی هی تشابه دارد، این هی هی معرّاه، هرچند ماهیت است، طبیعت است، وجود دارد و لا موجود نیست ولی معراه است هیچ خصوصیتی در آن لحاظ نشده است. خصوصیت آن ذهن غافل است از توجه به خصوصیت. این ماهیت من حیث هی هی، لذا در ماهیت مبهمه این کلمه وصلش را که در نظر بگیرید معنای اصولی آن روشن تر می شود. می گوید طبیعت بما هی هی مبهمه، که به کلمه مبهمه وصل می شود و به کلمه مهمله وصل می شود. پس ماهیت بما هی هی اصول طبیعت معراه است و ماهیت بما هی هی فلسفی قابلیت محض است. در اصطلاح اصول که می گوییم طبیعت بما هی هی آن بما هی هی فلسفی نیست. در نتیجه اسم جنس که انسان باشد «یاءیها الانسان ما غرّک بربک الکریم یا ان الانسان لیطغی أن رآه استغنی»[3] در این مثال اسم جنس انسان در بیان قرآن که آمده است اطلاق دارد و این اطلاقش تنبه می دهد که «ان الانسان لیطغی أن رآه استغنی»[4] اطلاقاً، انسان طبیعتش این است. باید عنایت کنیم این طبیعت انسانی است ما گرفتار این طبیعتیم و ان شاء الله بتوانیم با ولایت که صراط مستقیم است و با ولایت که جاذبه و دافعه دارد، ولایت یعنی حفظ از انحراف. ولایت خط مستقیم دارای جاذبه معنی و چراغ نور. با چراغ نور و جاذبه معنی و حفاظ از انحراف بتوانیم از این اطلاق و خطر این اطلاق بیرون باشیم. اما در مثال بعدی می فرماید: مصداق دوم برای مطلق، علم جنس است. که گفتم علم جنس در ادبیات و بلاغت فرق دارد با اسم جنس ولی ما اجمالا گفته ایم که علم جنس با اسم جنس از دید اصول و محققین اصولی فرق ندارد. مثال و دلیل برای این مطلب ان شاء الله جلسه بعدی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo