< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی

96/07/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شک در مقتضی و شک در رافع

گفتیم که رای شیخ انصاری بر این است که استصحاب در صورتی جاری می شود که مقتضی موجود و مستحکم باشد و شک در رافع صورت بگیرد. اما محقق خراسانی فرمودند که براساس تحقیق که نقض در حدیث «لا تنقض» به یقین نسبت داده می شود نه به متیقن. بنابراین یقین در هر صورت مستحکم است مقتضی برای متیقن باشد یا نباشد.

 

اشکال و جواب

اشکال و جواب: اشکالی شده است و آن این است که استناد نقض به یقین اسناد حقیقی نیست برای اینکه در استصحاب آن یقین سابق به قوت خودش باقی است. بحث در این است که در مرحله شک چه حکمی را در نظر بگیریم؟ بنابراین نقض یقین نیست در قاعده یقین نقض یقین است شک سرایت می کند به یقین قبلی و یقین قبلی را نقض می کند. در استصحاب که یقین قبلی نقض نمی شود یقین سابق محفوظ است و شک لاحق است. بنابراین اسناد نقض به یقین اسناد حقیقی نیست بنابراین باید بگوییم که متیقن دارای استحکام و ابرام باشد و مقتضی داشته باشد تا نقض یقین به اعتبار متیقن صدق کند ولو مجازاً که از یقین متیقن اراده شود. ذکر یقین و اراده متیقن می شود مجاز. باید به این صورت توجیه کنیم و الا «لا تنقض الیقین» خلاف وجدان در می آید یقین سابق را که در استصحاب که نقض نمی کنیم بلکه متیقن را بگوییم نقض نکنید و آن هم مناسبت داشته باشد با نقض که دارای مقتضی باشد این اشکال بود. جوابی که محقق خراسانی داده است که از این قرار است: منظور از نقض، نقض همان یقین است منتها نقض یقین در مرحله بقاء، «لا تنقض الیقین بقاءً» این درست هم هست. هم به یقین نقض استناد شده است و هم یقین حالت ثبوت دارد و حالت بقاء. «لا تنقض یقینک فی حاله البقاء» که بشود استصحاب. این اشکال و این جواب گفته شد.

اما هیئت لا تنقض الیقین

بعد از این محقق خراسانی می فرماید: «اما الهیئه» که منظور این است که تا به اینجا درباره مفرادت بحث کردیم به تعبیر شیخ صدرا قدس الله نفسه الزکیه، مفرد یقین مفرد نقض، الان بیاییم ترکیب را ببینیم هیئت یعنی هیئت ترکیبیه، «لا تنقض» چه می شود؟ خطاب به کجا می خورد؟ محقق خراسانی می فرماید: اما هیئت باید توجه کنیم که در این ترکیب متعلق نهی نقض یقین است به اعتبار بناء و عمل. یعنی «لا تنقض الیقین عملاً و بناءً» بناء‌ به یقین بگذارید تعبدا، مفادش یک دستور تعبدی است. تعبداً بنابر یقین بگذارید در مرحله شک. پس از اینکه گفتیم مفاد هیئت یعنی جمله «لا تنقض» نهی از نقض یقین در مرحله عمل و بناء. تا اینجا دیگر مطلب روشن است. چرا می گوییم در مرحله عمل و بناء؟ برای اینکه خود عبادت یک عمل واقعی است نقض یقین متعلق متعلقش عبادت است پس در عمل و بناء یقین سابق را نقض نکنید. با این روش که وارد شدیم نیاز به تجوز و اضمار نداریم اشاره ای است به رای شیخ انصاری که می فرماید: در «لا تنقض الیقین» که نمی شود «لا تنقض» را مستقیما به یقین استناد بدهیم چون نقض یقین و بقای یقین و نقض آن اختیاری نیست چیزی که اختیاری نباشد مورد امر و نهی قرار نمی گیرد یقین بدون اختیار می آید در اثر مقدمات و بدون اختیار هم از بین می رود. اینجا هم یقین سابق هست الان یقین نیست پس آدم با اعتبار شرعی نمی شود بگوییم الان یقین داشته باش، کار ناممکنی است امر و نهی به عمل غیر اختیاری تعلق نمی گیرد. بنابراین باید بگوییم که منظور از یقین یا قائل به تجوز بشویم یا قائل به اضمار. تجوز و اضمار هر دو از مصداق مجازات است ولی اصطلاحات بلاغت است. تجوز که بگوییم یعنی بگوییم منظور از یقین متیقن است و منظور از تجوز در اصطلاح بلاغت مجاز در کلمه است و منظور از اضمار حذف کلمه دیگر است یعنی تقدیر گرفتن چیزی است. لذا در تجوز می گوییم منظور از یقین متیقن و در اضمار بگوییم منظور از یقین آثار یقین، آثار را به تقدیر بگیر «لا تنقض الیقین» یعنی «لا تنقض آثار الیقین» این فرمایش شیخ بود. محقق خراسانی فرمود پس از آنکه منظور از نهی «لا تنقض» نهی از نقض یقین در مقام عمل و بناء باشد نیاز به تجوز و اضمار نداریم. مطلب تمام شد. یک ان قلت هایی هست که قابل توجه نباشد. رای محقق خراسانی کامل شد. اگر در صدر بحث به ذهن تان سپرده باشید گفتیم که محقق نائینی با شیخ انصاری در این رای موافق است که استصحاب جایی جاری می شود که شک در مقتضی نباشد، مقتضی محفوظ باشد تا صدق نقص کند که ابرام داشته باشد. و گفتیم که سیدنا الاستاد موافق اند با محقق خراسانی که فرمودند در نقض یقین نقض استناد به متیقن ندارد تا پی استحکام و عدم استحکام برویم. نقض اسناد به یقین دارد و یقین به حسب ذات مستحکم است. به هر چیزی تعلق بگیرد بگیرد. سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه بحث را مفصل و مبسوط شرح داده اند، می فرمایند: اولاً مقصود شیخ را از مقتضی روشن کنیم که شیخ می فرماید باید مقتضی موجود باشد.

 

سه معنای مقتضی

مقتضی در اصطلاح اهل فقه و اصول و فلسفه معانی زیادی دارد، به طور عمده سه معنا برای مقتضی ثبت شده است: معنای اول برای مقتضی معنایی است که در معقول و اهل کلام مورد توجه قرار بگیرد و آن این است که می گوییم مقتضی جزء علت است یک علت در معقول سه جزء دارد: 1. مقتضی، 2. عدم مانع، 3. شرط. مقتضی که در مثال آتشی باشد، عدم مانع شئ ای و هیزمی مانعی از آتش گرفتن نداشته باشد. شرط مساس مقتضی با مقتضا، آتش با چوب وصل بشود شرطش هست. این سه عنصر که فراهم بشود علت تامه به وجود می آید این مقتضی اصطلاح فلسفه است. بنابراین مقتضی به معنای معقول و فلسفی دارای سه عنصر بود وجود داعی و عدم مانع و تحقق شرط. اما اصطلاح دوم در فقه گفته می شود منظور از مقتضی موضوع است. یعنی اگر یک حکمی اصلاً موضوع نداشته باشد مقتضی ندارد خود وجود موضوع مقتضی است برای حکم این در تحلیل هم درست است یعنی در واقع وجود موضوع اقتضاء دارد جلب حکم را. حتی گفته می شود که مسامحتاً نسبت موضوع به حکم نسبت علت به معلول است. پس مقتضی در درون موضوع قطعاً هست این معنای دوم است که برای مقتضی گفته شد. معنای سومی که برای مقتضی گفته می شود این است که درباره عمل و کار که انجام بگیرد یک غایت و هدف در نظر عامل و فاعل موجود باشد. به این معنا کسی که می خواهد عملی را انجام بدهد هدف عمل و فائده عمل را در نظر بگیرد. فائده عمل می شود مقتضی. گفته بودیم که علت غائی برمی گردد به علت فاعلی، این از همان سنخ است در مرتبه پایین تر که در حد فائده باشد در حد غایت اگر بود علت غائی و علت فاعلی می شود و در درجه پایین تر اگر بود فائده می شود و فائده در حقیقت تصور فائده می شود مقتضی.

 

سوال:

پاسخ: اهل معقول فقط در سطح علت غائیه مطلب را بحث می کنند که می فرماید علت غائیه برمی گردد به علت فاعلیه. که گفتم این از آن سنخ می شود که ما فائده را در نظر می گیریم. اهل معقول به فائده و عدم فائده و ضرر و حرج و اینها که کار ندارند. ما فائده را لحاظ می کنیم تصور فائده مقتضی ایجاد می کند. بعد از اینکه این سه تا مقتضی را سیدنا الاستاد شرح بدهند ما یک استفاده ای می کنیم که انواع مقتضی را آشنا بشویم. ما یک بحثی که نتیجه عملی هم ندارد که بحث می کنیم سود دارد سودش قواعدها برای ما می دهد که مفید است. ما سه تا معنی برای مقتضی فهمیدیم.

 

نظر سید الخوئی و ادله ایشان

سید می فرماید: رای شیخ هیچ یکی از این سه تا معنی نیست بعد می فرماید: المتحصل که منظور شیخ انصاری از مقتضی آن است که متیقن استعداد بقاء داشته باشد مثل زوجیت، ملکیت. و بر عکس در نقطه مقابل متیقنی که استعداد بقاء‌ ندارد مثل زوجیت موقته. شک بکنیم که الان عده باقی است یا باقی نیست استعداد بقاء ندارد استصحاب بر مبنای شیخ انصاری جاری نمی شود. پس از بیان ایشان وارد استدلال می شود روح ادله ای که ایشان فرموده اند همان روحی است که محقق خراسانی فرمود که «لا تنقض الیقین»،‌ «لا تنقض المتیقن»‌ نیست تا شما بگویید که متیقن اگر مقتضی داشته باشد ابرام دارد و صدق نقض درست است. اگر متیقن مقتضی نداشته باشد ابرام و استحکام ندارد صدق نقض رکیک است بلکه اسناد نقض به خود یقین است. یقین یک حالت روحی مستحکمی است. اگر شما در تکوینیات مثالی برای مستحکم ترین شئ بگویید پولاد، در نظریات محکم ترین مثال یقین است. در نهایت استحکام است. البته یقین هم گفتم که یقین باشد نه قطع. فرق قطع با یقین و علم این بود که علم و قطع در یک درجه است اختلافش از جهت حیثیت است از حیث قطع احتمال خلاف می گوییم قطع و از حیث کشف تام می گوییم علم و اما یقین بعد از دریدن حجاب جهل مرکب، در یقین دیگر جهل مرکب وجود ندارد در قطع احتمال جهل مرکب هنوز وجود دارد. پس در موجودات ذهنی برای انسان محکم ترین چیز یقین است که نقض با خود یقین خیلی خوب صدق می کند. شکستن با شئ محکم مناسبت دارد یقین دیگر در نهایت استحکام است که با شکستن مناسبت دارد. در آخر دلیلی که اقامه می کنند دلیل شان همان است که ما در ضمن اشاره داشتیم که در بیان محقق خراسانی نیامده بود ما به عنوان تحقیق اضافه کردیم سیدنا الاستاد به آن دلیل به عنوان دلیل اصلی اشاره می کند. چرا استصحاب مطلقاً اعتبار دارد اعم از اینکه شک در مقتضی باشد یا شک در رافع؟ برای این است که مضافا بر آن توضیحی که محقق خراسانی دارد دلیل اصلی ما اطلاق اصل دلیل است خود «لا تنقض الیقین» بلا شبهه یک ساختار کبری دارد و یک قضیه بیان کلی است «لا تنقض الیقین» اعم از اینکه شما این «لا تنقض الیقین»‌ را به عنوان عام تلقی کنید بر مبنای مشهور یا مطلق تلقی کنید بر مبنای محقق خراسانی و خود سیدنا الاستاد. مولی در مقام بیان است و «لا تنقض الیقین» فرموده است این «لا تنقض الیقین» دلالت می کند بر یک قاعده که هیچ گاهی یقین سابق را به وسیله شک لاحق نقض نکنید شک در مقتضی باشد یا شک در رافع. اگر غرض مولی فقط شک در رافع بود که اگر شک در مقتضی بود استصحاب جا ندارد و اگر شک در رافع بود استصحاب جا دارد باید در این حدیث تذکر می داد. در حالی که مورد ابتلاء عموم هم هست وقتی که به آن خصوصیت مقتضی و رافع اشاره ای نشده است مقتضای اطلاق این است که باید یقین سابق به شک لاحق نقض نشود مطلقاً.[1] این مطلب تا اینجا.

 

جمع بندی

نتیجتاً و جمع بندی این شد که شیخ انصاری با محقق نائینی می فرمایند که استصحاب در صورتی جاری می شود که شک در مقتضی نباشد و محقق خراسانی و سیدنا الاستاد می فرماید که استصحاب مطلقا جاری است دلیلش به طور عمده هم اطلاق دلیل است. و انصرافی هم در کار نیست.

 

اشکال انصراف

اشکال و جواب: ممکن است گفته شود که اطلاق وقتی محکم است که قرینیتی در کار نباشد یکی از قرائن مناسبت است بنابراین چنانکه شیخ انصاری فرمود نقض مناسبت دارد با متیقنی که دارای مقتضی باشد. مناسبت هم جزء قرائن است حتی می شود جزء قرائن از دید بلاغی هم درست کرد از دید اصولی که قطعا قرینه است چون قرینه در اصول به ذوق و طبع بستگی دارد نه به سماع که در مطول خواندید. در مطول خواندید که قرائن سماعی است ولی در اصول خواندید که قرینه طبعی و ذوقی است هر کجا مناسبت داشت می شود قرینه. مناسبت دارد بنابراین براساس این مناسبت حدیث انصراف پیدا می کند به نقض یقین در آن صورتی که مقتضی موجود باشد. این اشکال است. در جواب گفته بودیم که انصراف دو قسم است انصراف بدوی و انصراف حقیقی که گاهی انصراف حاقی هم می گویند. انصراف بدوی براساس اندک مناسبت هایی به ذهن می آید ولی مثل یک رنگ سرابی که از دور آب جلوه می کند ولی نزدیک که بروی می بینی آب نیست. تبادر بدوی در ابتداء‌ یک چیزی در ذهن می آورد ولی بحث ها تحقیقی است بعد از که دقت به عمل بیاید می بینیم اصلاً انصرافی در کار نیست. یقین متعلق نقض هست نه متیقن پس اصلا از اساس انصراف معنی و مفهوم ندارد. تا اینجا این مطلب کامل شد.

 

کلام شهید صدر

اشاره ای بسیار کوتاهی سیدنا الشهید صدر قدس الله نفسه الزکیه درباره نقض یقین به شک با تحقیق مناسب شان خود ایشان در حد اعلای محققانه نقض یقین به شک را مورد نهی در حدیث اعلام می کند که نهی متعلق است به نقض یقین به شک اطلاقاً، هیچ قیدی و هیچ تفصیلی در کار نیست که از عمق خود این نص استفاده می شود با دقت. ادامه بحث ان شاء‌الله جلسه آینده.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo