< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی

97/01/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بحث تکمیلی درباره اقسام اجتهاد

گفته شد که اجتهاد دو تقسیم دارد اولی عبارت است از انقسام اجتهاد به اجتهاد مطلق و متجزی که شرحش را دادیم. دوم عبارت است از انقسام اجتهاد به اجتهاد بالفعل و اجتهاد بالملکه. این را هم تعریفش را قبلا گفته ایم، اما الان درباره احکام این دو قسم بحث گذرایی را داشته باشیم. اجتهاد بالفعل که همان اجتهاد مطلق است و همان احکامی را که برای اجتهاد مطلق گفتیم و داریم در مورد اجتهاد بالفعل جاری و وجود دارد.

 

اما اجتهاد بالملکه

اما اجتهاد بالملکه، در این قسم باز هم مثل همان احکامی که درباره تجزی گفتیم اینجا هم جاری است. احکام ما سه چیز بود: 1. عدم جواز تقلید او از غیر، 2. جواز تقلید غیر از او، 3. نفوذ قضاء. درباره مجتهد بالملکه گفته می شود که کسی که ملکه استنباط دارد جایز نیست که از غیر تقلید کند. چون ادله تقلید منصرف است از مثل کسی که دارای ملکه اجتهاد باشد. و ادله تقلید اختصاص دارد به کسی که مقلد است و عنوان عامی یا به عبارت دیگر عنوان جاهل به احکام نسبت به آن صادق است. کسی که دارای ملکه اجتهاد است عنوان جاهل به احکام برایش صادق نیست. بنابراین کسی که ملکه اجتهاد دارد تقلید برایش جایز نیست. سوال و جواب: کسی ملکه اجتهاد دارد ولیکن یک تواضع های افراطی و یا یک تسامح ها و کم کاری ها که در عرف عوام کلمه نامناسبی تقریبا بکار می رود بگوییم تنبلی. نمی رود تا استنباط کند و راحت مجتهدی را که می شناسد و از او تقلید می کند به تقلید آن باقی است. حکم این صورت از مسئله چه می شود؟ شاید واقعیت هم داشته باشد. به عبارت دیگر مجتهدی که ملکه استنباط دارد و تقلید از غیر برایش جایز نبود چون صدق رجوع جاهل به عالم درباره او وجود نداشت. و اما اگر همین مجتهد که دارای ملکه استنباط است تسامح کند و در حدی رسیده که ملکه دارد اما کار نمی کند در مرحله فعلیت نمی رساند، خستگی یا غفلت یا تواضع های افراطی، در این صورت حکم چه خواهد بود؟ آیا تقلید جایز است برایش یا جایز نیست؟ این جزء مسائل مشکلی است. قاعده و اجزاء، این دو تا مسئله اینجا مورد بحث قرار می گیرد که باید توجه کنیم. درباره این سوال جواب گفته می شود که قاعده اجتهاد و قاعده اجزاء. اما قاعده اجتهاد اعلام می کند که برای این فرد جایز نیست که تقلید کند همان طور که گفتیم. تسامح می کند تسامح معذّر نیست. و همان طوری که تسامح در بقیه احکام هم عذرآور نیست. مسئول است و مسئولیت را دارد. اما درباره اعمال این فرد که اعمال را انجام می دهد چه می شود؟ در این رابطه قاعده اجزاء می تواند کمک کند که اگر ماتی به مطابق با ماموربه باشد واقعاً قاعده اجزاء خودش می آید. اعمالش مجزی می شود از باب قاعده اجزاء ولی تخلف و عدم جواز در ابتداء به سراغش خواهد آمد می توانیم بگوییم از نظر حکم تکلیفی تخلفی کرده است و از نظر حکم وضعی کارش به اجزاء صحیح می شود. این را می دانیم که فتاوای مراجع در عین حالی که یک اعلام خلاف واقعی بین عوام است که شیعه این همه مرجع دارند یعنی این همه رساله این همه مسلک، واقعش این است که رساله ها با هم فرق ندارند. فرق رساله ها بسیار جزئی و آن هم اگر مسئله بلد باشد با رعایت احتیاط یا احتیاط وجوبی فتوا را جا به جا بکند به اختلاف هم برنمی خورد. که تعدد رساله معنایش تعدد مسلک و مذهب نیست. لذا بعضی ها که این را مطالعه ندارند ممکن است بگویند که رساله های مختلف مسلک ها و مشرب های مختلف است. شما از یک نفر تقلید داشتید رساله اش را پیدا نکردید از مرجع دیگر رساله بگیرید به آن رساله هم عمل کنید مطئمنا در بالای نود و هشت درصد رساله ها با هم تطبیق می کنند شاید آن دو سه درصد که مسئله را توجه کنیم با احتیاط واجب ترمیم کند. مسئله اقسام یا بحث اقسام کامل شد.

 

مبانی اجتهاد

عنوان فرموده اند مبانی اجتهاد یعنی کسی که می خواهد مجتهد بشود چه علومی را باید پشت سر بگذراند. گفته می شود سیدنا الاستاد و محقق خراسانی مبادی اجتهاد را بحث کردند محقق خراسانی قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: علوم عربیه را باید آشنا باشد برای اینکه متون ما عربی است کتاب و سنت است. تا ادبیات را وارد نباشیم که نمی توانیم متن را بفهمیم. بنابراین ادبیات را در حد فهم متن نه در حد تخصصی. یک رسمی در حوزه قدیم بود الان یک مقدار اخیراً بهتر شده است در قدیم رسم بود صرف که می خواندند از ابتدای صرف، صرف اجتهادی بود اعلال صرف مرحله اجتهاد صرف است. اعلال بود و با آن خصوصیات و ریزنگری های مدرسی افغانی که دیگر یک مجتهد جامع در صرف باید از ابتداء ورودی اش اجتهاد باشد. این رسم بود. الان یک مقداری از مصری ها آمد و یک مقداری هم خود عزیزان حرکت کردند صرف را قواعد کلی اش را بلد باشیم ابواب و صیغ کافی باشد. اعلال لازم نیست. اعلال اجتهادی است. البته فضل و کمال است اشکال ندارد مجتهد می شود علامه مدرس مثلا مجتهد در صرف بود مجتهد در نحو بود و علماء و افاضل نجف عده ای از شاگردان ایشان بود اما آن دیگر به درد اجتهاد نمی خورد. ربما به اجتهاد هم صدمه می زند چون سالیانی صرف صرف بشود، نه، از صرف و نحو همین قدر که متن را بفهمیم معنا این است، کافی است. زیادتی اش فضل است ولی فرض نیست. فرض مقدماتی نیست. آنچه که فرض و واجب است در مقدمات یک کلیاتی را از صرف بفهمیم و جزئیات دیگر لازم نیست. یک وقتی در جوانی ها امتحان ادبیات می گرفتیم یک چیزی را سوال کردیم آقایی خوب جواب نداد دوباره برگشت خودش آمد در اتاق،‌گفت حالا من از شما سوال می کنم بگویید «ان لا یهدّی» چه صیغه ای است؟ که «یهدّی» با قواعد تطبیق نمی کند. «یهدّی» اصطلاح بنی تمیم است. رشته ادبیات عرب بخوانیم تا مضافا بر سماع و قیاس اصطلاحات عرب هایی که بیان آنها تایید شده است مثلا بنی تمیم «یهدی» را «یهدّي» می خواند و درست هم هست. اینها ربط به اجتهاد ندارد اینها می شود تخصص در صرف که جای خودش است. بعد محقق خراسانی می فرماید: عمده اصول است از مقدمات اجتهاد اصول است. واقعا همین طور است. اصول اسمش درست است گفته اند اصول استنباط احکام شرع. بدون اصول نمی شود. محقق خراسانی می فرماید: بدون اصول نمی شود به استنباط فقه برسیم. برای اینکه قواعد در جهت فهم متون دست ما را می گیرد. ظهورات را بفهمیم، فهم ظهور، تعارضات را بفهمیم و بعد انصرافات را بفهمیم و بعد هم مجمل ها و مبین ها را از هم تشخیص بدهیم و بعد هم عموم و اطلاق را بفهمیم اینها را اگر نفهمیم خود متن برای ما کارایی نخواهد داشت. مضافا بر این اصول عملیه که می رسد در جایی که بیان ها خاص دیگر نیست یک بیانات کلی از دور در اختیار ماست. اینجا اصول عملیه باید دست ما را بگیرد. یک نکته ای بگویم اصول عملیه که می گوییم معنایش این نیست که ما دیگر از نصوص شرع کاملاً بریدیم، نصوص شرعی خاصی مباشر نداریم. نصوص کلی عقبه کار است که اصول عملیه از آنها بتواند کمک بگیرد و ما را در جهت فهم متون و فهم از نصوص یاری کند. لازم و قطعی است.

 

اشکال و جواب

بعد یک اشکال و یک جوابی را هم ایشان می فرماید، اشکال کانما از اصحابنا الاخباریون است که می فرماید: در زمان ائمه علیهم السلام اصول نبوده قواعد اصول نبوده، این قاعده سازی و اصول گرایی بدعت است. بدعت یعنی چیزی که بعد از زمان تشریع برخلاف آنچه که در شریعت بوده ساخته شده باشد. محقق خراسانی می فرماید: این اشکال وارد نیست. برای اینکه بالنقض و الحل اما بالنقض در زمان خود معصوم قواعد صرف و نحو بوده، قواعد فقه بوده، قاعده سازی بدعت نیست. و اما حلاً این است که فاصله که در زمان واقع بشود دست ما که کوتاه بشود از رسیدن به معصومین علیهم الصلاه و السلام ما در فهم کلام شان باید دقت کنیم آن طریقه فهم آن شیوه فهم راه و رسم علمی و دقیق می طلبد. قواعد یعنی راه و رسم فهم کلام معصوم. این دیگر به تعبیر امام خمینی قدس الله نفسه الزکیه از اقتضائات عنصر زمان و مکان است. یک چیز طبیعی است نه بدعت است بلکه یک امر ضروری است که ما باید استفاده کنیم. اینکه اصطلاح مبانی اجتهاد به مرور زمان تغییر کرده و هرقدر فاصله بیشتر شده است کار سخت تر و مشکل تر شده است به اصطلاح ساده جبر روزگار و شرائط است. اقتضائات شرائط زمان و مکان، الان ما با این زمانی که محروم هستیم هرچه خدا بخواهد دست ما که نمی رسد به دامن معصومین علیهم السلام تا از خودشان سوال کنیم که قضیه از چه قرار است، برای فهم کلام شان از منطق، از علم، از قواعد عقلائیه قطعیه استفاده کنیم تا سر حد اطمینان و وثوق وعلم. این یک واقعیتی است که قابل انکار نیست. محقق خراسانی به همین یک محور تکیه می کند روی محور اصول. اما سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: در این مبانی اجتهاد همان است که گفته شد ادبیات عرب در حد فهم معنا یعنی اگر آدم یک فاعل و مفعول و یک متعدی و لازم را نفهمد اعراب ها را در حد یک عبارت خوانی تشخیص نداد معنا روشن نمی شود و ارتباطات بهم می خورد.[1] لذا برای دوستان گفته ایم کسانی که اگر خدای نخواسته ادبیات تان مشکل دارد یک صمدیه یک بار تکرار کنید که ادبیات تان تا کامل نباشد. در هر صورت ادبیات یک راه ورودی است، یک راه ورودی است بدون فهم ادبیات در حد اقل در بسته است. و فهم ادبیات هم کار مشکلی نیست یک توجه می خواهد. برگردید یک مروری کنید ادبیات هم درست می شود. و اما ایشان می فرماید که در اجتهاد علم رجال لازم است. چون ایشان همان طور که اصولی هستند رجالی هستند. یک اصولی تاریخ و یک رجالی تاریخ است. شاید در تاریخ فقهاء نداشته باشیم که یک فقیه یک فقهی تاریخی و یک اصولی تاریخی و یک رجالی تاریخی باشد. معجم رجال ایشان تقریبا ناسخ الکتب الرجالیه است. در همان بیست سال جلد کتاب معجم الرجال واقعا آدم را از بحث رجال مستغنی می کند. می فرماید رجال لازم است بدون رجال نمی شود استنباط کرد. کسی که می خواهد استنباط کند احکام فقه را اکثر قریب به اتفاق احکام از نصوص استفاده می شود مختصری از آیات الاحکام و بسیار مختصری از اجماعات بقیه اش همه اش از نصوص روایات است. و از این رو هست که امام خمینی قدس الله نفسه الزکیه می فرمود فقه ما فقه سنتی است یعنی از سنت رسول الله، فقه جواهری است چون جواهر کلام ائمه هست جواهر الکلام یعنی نصوص اهل بیت در حقیقت. این نصوص را تا نفهمیم استنباط راه ندارد. تا رجال نباشد کار استنباط درست نمی شود. بعد از که فهمیدیم ارتباط اجتهاد را به رجال،

 

دو مسلک در رجال

اینجاست که سیدنا می فرماید: در رجال به طور عمده دو مسلک وجود دارد: مسلک اول عبارت از این است که گفته می شود موضوع حجیت خبر اطمینان و وثوق به صدور خبر است. این مسلک مشهور است قریب به اتفاق. مسلک دوم عبارت از این است که می گویند: موضوع حجیت خبر وثاقت روات است، باید راویان موثق باشند. اما اگر مبنای ما مسلک اول بود که می گوییم موضوع حجیت خبر اطمینان به صدور یا وثوق به صدور است. می فرماید: سیدنا که در این صورت ما احتیاج به رجال در حد محدودی داریم. برای اینکه اگر مبنا وثوق به صدور شد، به عمل و اعراض اصحاب می نگریم. اگر اصحاب عمل کردند به یک روایت اطمینان پیدا می کنیم که این روایت از معصوم صادر شده است. و اگر دیدیم که اصحاب اعراض کرده اند از یک روایت می بینیم که صدور این روایت مورد اطمینان نیست. چون اصحاب اعراض کرده اند. بنابراین براساس مسلک وثوق به صدور عمل اصحاب باعث اعتبار و اعراض اصحاب باعث سلب اعتبار یا وهن در روایت می شود. و می فرماید: اگر مسلک این شد نیازی نیست که برویم به رجال زیاد کار کنیم. به کتب فقهی و استدلال هایشان هم مراجعه کنیم می فهمیم که به چه روایتی عمل کردند و از چه روایتی اعراض کردند. بحث وثات روات هم مطرح می شود ولی در حد محدود و کار سبک می شود. بنابراین اما اگر مسلک ما این شد که باید وثاقت روات را در نظر بگیریم که می فرماید مسلک صحیح هم این است یعنی سیدنا الاستاد مسلکش این است که موضوع حجیت خبر وثاقت روات است عمل اعتبار نمی آورد اعراض سلب اعتبار نمی کند. بنابراین اگر توثیق برای روات ثابت بود اعتبار دارد و اگر توثیق برای روات نبود اعتباری در کار نیست. در این صورت علم رجال دیگر یک بحث مفصلی می طلبد تا ما روات را هر کجا هر روایتی که بحث می کنیم باید راوی ها را یکی یکی شناسایی بکنیم توثیق و تضعیف را بفهمیم تعارض توثیق و تضعیف را بفهمیم و بعد هم پس از آن توثیق عام و توثیق خاص را بفهمیم تا در اینجا نرسیم به اجتهاد دست نیافته ایم هرگز. که در این رابطه روایتی هم داریم که مطلب را تایید می کند یعنی اجتهاد استنباط فقه بدون رجال کار ناممکنی است. روایت از امام صادق علیه السلام است که فرموده اند «اعرفوا منازل شیعتنا بما یحسنون به من روایاتهم عنا فانا لا نعدّ الفقیه منهم فقیهاً حتی یکون محدثاً»[2] این حدیث بسیار به وجه واضحی و بسیار با لحن جدی و شدید اعلام می کند که فقیه مجتهد در فقه تا این که محدث و رجالی نباشد امکان ندارد. یعنی کسی که می خواهد فقیه بشود «فانا لا نعد الفقیه منهم فقیها حتی یکون محدثا» تا محدث یعنی رجالی نباشد فقیه و اهل استنباط فقهی نخواهد بود. این روایت دلالت بسیار واضحی دارد برای اینکه اجتهاد بدون علم رجال کار ناممکنی است و تا به اینجا مبانی اجتهاد گفته شد. بحث بعدی ما تخطئه و تصویب و بقیه بحث ان شاء‌الله فردا.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo