< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی

98/09/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأوامر/مقدمة الواجب /الأمر الرابع-تقسیم دیگری برای واجب-تقسیم واجب به واجب اصلی و تبعی

 

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین الحمدلله و سلام علی عباده الذین الصطفی والصلاه و السّلام علیک یا مولای یا أبا صالح المهدی (عج) و رحمه الله و برکاته

 

تقسیم دیگر برای واجب-تقسیم واجب به واجب اصلی و تبعی-

از جمله تقسیمات واجب، تقسیم واجب به واجب اصلی و تبعی است که جزء اقسام، در مطارح الانظار و در قبل از آن و در کفایة الاصول آمده است. محقق خراسانی این تقسیم را هم بعد از بیان ملاحظه در أمر چهارم آورده است که سیدناالاستاد قدس الله نفسه الزکیه و همینطور استادناالعلامه شیخ صدرا قدس الله نفسه الزکیه به این مضمون می فرمایند که این تنسیق سهو در قلم بوده یا نسیان بوده که تقسیمات واجب بیان بشود، مطلق و مشروط و معلق و منجز و لفظی و غیری، بعد تقسیمات را جمع بکند و برود سر بحث اصلی مقدمه و ملازمه، بعد در پایان آن بگوید که و منها تقسیمها بالأصلی و تبعی. سیدنالاستاد می فرماید که این احتمالاً سهو است یا غفلت که تنسیق جابجا شده است و لذا این بنده حقیر خدا برابر با تنسیق اصلی تقسیم واجب به واجب اصلی و تبعی را در همین امر سوم عنوان می کنیم که مجموعه تقسیمات یکجا و منسجم ثبت بشود.

تعریف واجب اصلی و تبعی و آراء صاحب‌نظران

درباره تعریف اصلی و تبعی اختلاف نظری بین صاحبنظران دیده می شود. محقق قمی قدس الله نفسه الزکیه می‌فرماید: واجبات را فهرست می کند که واجب به اعتبار مکلف تقسیم می شود به عینی و کفایی. و به اعتبار مکلفٌ به واجب تقسیم می شود به تعیینی و تخییری. و اینها را قبلاً گفته ام برایتان و می رسیم تا اینجا که واجب به اعتبار اصالت در خطاب اگر واجب در خطاب بالاصالة باشد به آن واجب گفته می شود واجب اصلی. رأی محقق قمی درباره تقسیم واجب به واجب اصلی و تبعی این است که می فرماید: اگر یک عملی که خطاب الزامی دارد اگر بالاصالة مورد خطاب باشد واجب اصلی است مثل سائر واجبات اولیه شرعی. و اما اگر بالتبع باشد و در ضمن خطاب دیگر آنگاه می شود واجب تبعی که این را در خطاب شیخ انصاری برایتان می گویم انشالله.[1] و صاحب فصول قدس الله نفسه الزکیه می فرماید که واجب اصلی آن است که در بیان مقصود بالإفاده باشد. اگر یک واجب در افاده و بیان مقصود اصلی بود واجب اصلی است و اگر بالأصالة در بیان مقصود اصلی افاده نبود و مقصود تبعی بود می شود واجب تبعی.[2] مثال این است. در واجب اصلی که مثال واضح است همین واجیات اولیه شرعی. واجب تبعی که مدلول دلیل بالاصالة نباشد بلکه بالتبع باشد یعنی دلالت تابع دلالت دلیل دیگر باشد. مثالش را می زنند مثل دلالت اشاره. دلالت اشاره چه بود؟ دو آیه قرآن که در کنار هم قرار بگیرند یک مدلولی را اعلام می کنند. ﴿وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ ۖ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ ۚ وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ ۚ لَا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَا تُضَارَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ ۚ وَعَلَى الْوَارِثِ مِثْلُ ذَٰلِكَ ۗ فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَنْ تَرَاضٍ مِنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا ۗ وَإِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلَادَكُمْ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِذَا سَلَّمْتُمْ مَا آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ ۗ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾[3] و ﴿وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا ۖ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا ۖ وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا ۚ حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي ۖ إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾[4] هر دو را که در کنار هم قرار بدهیم دلالت دارند بر اینکه اقلّ حمل ستة أشهر است و این دلالت، دلالت تبعی است نه بالاصالة. بالاصالة حولین کاملین است. بالاصالة و حمله و فصاله است. در ضمن تاکید دوتا آیه از لحاظ مدلول این مطلب ثابت می شود که عبارت است از اقل حمل شش ماه.

مقام اثبات و مقام ثبوت نسبت بین واجب غیری و تبعی و اصلی و نفسی

تا به اینجا مطلب این شد که این تقسیم واجب به اصلی و تبعی مربوط است به مقام اثبات که مقصود اصلی خطاب بود و مقصود اصلی إفاده بود. پس تقسیم می شود به اعتبار مقام اثبات که مقام دلالت است. اما این دو شخصیت صاحب نظر اصولی که صاحب قوانین و صاحب فصول باشند با یک اختلاف و تعابیر مختصر در مجموع رأی و نظرشان متحد و متفق اعلام می شود که بحث از واجب اصلی و تبعی بحثی است در مقام اثبات.

اما شیخ انصاری و محقق خراسانی.

شیخ انصاری می فرماید: از تقسیمات واجب انقسام واجب است به اصلی و تبعی. می‌فرماید منظور از اصلی آن است که واجب متعلق اراده قرار گیرد مستقلاً. هر واجبی که به آن راده تعلق بگیرد به نحو استقلال، آن واجب، واجب اصلی است و هر واجبی که اراده به آن تعلق بگیرد بالتبع می شود واجب تبعی مثل دلالات التزامیه.[5] و محقق خراسانی قدس الله نفسه الزکیه همین رأی شیخ را اعلام می فرماید که واجب اصلی عبارت است از واجبی که به طور استقلال متعلق ارده قرار گیرد و واجب تبعی واجبی است که به طور مستقل متعلق اراده قرار نگیرد. بعد می فرماید که با این تعریفی که اعلام کردیم بحث از واجب اصلی و تبعی بحثی است در مقام ثبوت که بحث می شود که در مقام ثبوت، آیا اراده متکلم، شارع یا مولای عرفی، در مقام ثبوت و اراده بیان این مطلب را مستقل اراده کند می شود واجب اصلی و اگر بالتبع اراده کند می شود واجب تبعی و بعد می فرماید که ظاهر این است که تقسیم در مقام ثبوت باشد نه در مقام اثبات. برای اینکه مقام اثبات نمی تواند اقسام را شامل بشود. به قول شما جوان‌ها نمی تواند هر دو قِسم را پوشش بدهد. برای اینکه شما از دلالت الفاظ صحبت کردید که واجب، واجب اصلی آن است که مقصود اصلی در خطاب باشد. خطاب یعنی الفاظ. صحبت از الفاظ به میان آوردید در حالیکه مدرک بیان احکام اختصاص به الفاظ ندارد. گاهی مثلاً اجماع هست و گاهی هم مفاهیم است و اینها الفاظ نیستند و مدرک بیان هم هستند. پش شما که الفاظ را به طور اصلی در عنوان قید کردید جوابگوی انقسام نیست لذا باید تقسیم عبارت باشد از انقسام واجب به اصلی و تبعی در مقام ثبوت. عنایت کنید نکته اولی که برای ما به دست آمد این شد که بین محقق قمی و صاحب فصول از یک سو و شیخ انصاری و محقق خراسانی از سوی دیگر تعریف واجب اصلی و تبعی فرق دارد و بنابرمسلک آن علمیین سابقین محل بحث می شود مقام اثبات و بنابر مسلک شیخ انصاری و محقق خراسانی شأن و وضعیت بحث می شود مقام ثبوت. این را که گفتیم محقق خراسانی می فرماید که این انقسام اختصاص دارد به واجب غیری. واجب غیری قابلیت انقسام به اصلی و تبعی دارد. به این معنا که مثلاً پدر به فرزند خودش أمر می کند که إذهب إلی السوق وإشتر اللحم. واجب اصلی خریدن و إشتری است و واجب تبعی رفتن به بازار است و إذهب إلی السوق. بروید بازار و پنیر یا گوشت بخرید. خریدن آن کالا واجب اصلی است. رفتن به بازار غیری است و همین غیری که رفتن به سوق باشد به اصلی و تبعی تقسیم می شود. چه طوری؟ گاهی می فرماید گوشت یا پنیر بِخر. اینجا رفتن به بازار مقصود اصلی نیست یعنی نه مقصود در خطابه است و نه مقصود در افاده. بازار می رود چون إشتر گفته و برای خرید بازار می رود اما آزاد است که این بازار برود یا آن بازار. این می شود غیری تبعی. اما قِسم دوم می شود غیری اصلی می فرماید إذهب إلی السوق و إشتر اللبن أو الجِبِن أو اللحم أو ... خود رفتن به سوق را اراده اصلی و خطاب اصلی می کند لذا می شود اصلی غیری. پس غیری هم می‌شود اصلی باشد و هم تبعی. اگر خطاب تعلق به آن غیری گرفت می‌شود غیری اصل ولی اگر خطاب به آن تعلق نگرفت می شود غیری بدون تعریف. می‌شود غیری اصلی و غیری تبعی. این مطلب را که گفتیم نسبت روشن می شود نسبت بین غیری و تبعی می شود أعم و أخص مطلق. چون غیری هم اصلی را دارد و هم تبعی را و می شود أعم و أعم مطلق و غیری أعم است و اختصاصی به تبعی ندارد گاهی غیری اصلی هم هست. بنابراین أعم و أخص مطلق می شود. توضیح مجدد: غیری که دو قسم بشود هم اصلی و هم تبعی، به طور طبیعی غیری أعم است دیگر و تبعی می شود یک جزء. غیری که دو جزء شد و طبعی که یک جزء غیری بود نسبت می شود أعم و أخص مطلق. غیری أعم است و تبعی أخص. از نسب اربعه أعم و أخص مطلق. اما نسبت بین اصلی و نفسی می شود أعم و أخص مِن وجه. تمام. بعد محقق خراسانی پس از که عنوان بحث را مشخص ساخت و نسبت را هم بیان فرمودند یک نکته دیگری را هم اضافه می کنند و آن اضافه مربوط می شود به اینکه مقسم را ما باید بفهمیم که مَقسم چه هست.

مَقسم در واجب اصلی و تبعی چیست؟

مَقسم در منظور و مسلک محقق خراسانی فقط واجب غیری است. واجب نفسی مُنقسم به اصلی و تبعی نمی شود چون واجب نفسی همیشه اصلی است و نمی شود مُنقسم بشود به اصلی و تبعی. مَقسم فقط میشود غیری. سیدناالاستاد قدس الله نفسه الزکیه کتاب مصباح الاصول ج 1 ص 532 می فرماید: در دو مَسلک که مسلک مشهور اصولی محقق قمی و صاحب فصول، و از این طرف مسلک و رای اصولیون بعد از تطور است. می‌فرماید که به این مضمون که مَقسم این تقسیم ها به اصلی و تبعی بنابه رأی مشهور یعنی صاحب فصول و محقق قمی که تقریباً معاصر هم هستند- البته یک کمی محقق قمی عصرش سابق تر هست، معاصر اطلاق می شود- این دو می فرمایند که اصلی مقصود بالإفاده در خطاب، بنابراین مَقسم می شود واجب. به طور مطلق، نفسی باشد یا غیری باشد. چون واجب مقصود بالإفاده هست. واجب مقصود بالإفاده نیست مقصود بالتبع است به عنوان واجب. مَقسم می شود خود واجب. اما براساس رای محققین بعد از تطور شیخ انصاری و محقق خراسانی مَقسم می شود واجب غیری که مُنقسم می شود به اصلی و تبعی. تا اینجا مطلب تمام.[6]

در مورد شک، اصل چیست؟

اما بعد از این می فرمایند که اگر واجب اصلی و تبعی معلوم بود بحثی نداریم اما اگر معلوم نبود و شک کردیم که این واجب اصلی است یا واجب تبعی است چه کنیم؟ مقتضای اصل چیست؟ منتهی ما الان از مقتضای اصل بحث می کنیم. یک چیزی از تحقیق اعلام کرد یادتان هست که در موقع شک ما اماراتی داریم غیر از اصل که صاحبنظران با اشاراتی گفته اند ولی مستقیماً روی اصل مانور می دهند. مقضای اصل چیست؟ محقق خراسانی می فرماید که اگر شک در اصلی و تبعی بکنیم برمی گردد به شک در استقلالیت اراده و عدم استقلالیت آن. به طور طبیعی ما شک می کنیم در استقلال اراده. شک در استقلال اراده، مقتضای اصل این است که عدم استقلال. این اصلی که اصل عدم استقلال هست ثابت می شود تبعیت. اما تبعیت به دو نوع ثابت می شود به ترکیب یا به نحو اثبات. یک ذره نکته اش دقیق است. ما اگر یک موضوعی برای یک حکم درست کنیم و بسازیم. گاهی آن موضوع در موارد زیادی می شود موضوع مرکب باشد. به ترکیب خاص. جزء موضوع وجدانی باشد(بالوجدان) و جزء موضوع بالاصل. این یک مطلب معروف در اصول است. مثلاً اگر شما دیدید آب کر که به تدرییج می آید تا کر بشود. نرسیده به حد کر یقیناً می بینیم وجداناً آبی هست و این آب الان معتسم (معتصم) کر هست یا نیست؟ می گوییم همین آب سابقاً کر نبود الان هم اصل عدم کریت. چه شد؟ دو جزء. 1- همان آب موجود 2- اصلی که جاری شد. ترکیب از یک جزء وجدانی و خود آب و یک جزء اصل عدم کرّیت. اینجا موضوع درست می شود برای حکم که حکم ما عدم اعتصام است. اینجا هم همینطور است. اگر چنانچه تبعیت فقط أمر عدمی باشد و خود این اصل تبعیت أثر داشته باشد فرضاً أثر شرعی، استصحاب می کنیم. جزء موضوع وجدانی هست. یک حکم است. یک أمر است. نمی دانیم مستقل است یا بالتبع. جزء دیگر هم اصل. اصل عدم استقلالیت.

فرق اصل عدم ازلی و عدم نعتی

بنابراین فهمیدیم که این اصل نتیجه می دهد و جزء موضوع برای ما ترتیب می دهد. جزء موضوع بالوجدان و جزء موضوع بالاصل می شود واجب تبعی. پس خصوصیت چه بود؟ خصوصیت این بود که اگر اصل عدم در اینجا اصل عدم استقلال فقط عدم باشد و خود تبعیت أمر وجودی نباشد. أمر عدمی باشد این اصل جاری می شود. این اصل را می فرماید که اگر تبعیت عدمی بود اصل جاری می شود و الان جایش است. کدام اصل؟ اصل عدم ازلی. استصحاب نعتی نیست و سابقه عدم برای استقلالی به طور خاص و در تاریخ خاص نداریم تا اصل عدم نعتی بشود. یک مورد فرق برای اصل عدم ازلی و اصل عدم نعتی گفته بودم که مجدداً تکرار می کنم و آن این است که منظور از اصل عدم ازلی اصل متعلق می شود به آن عدمی که قبل از وجود موصوف است و منظور از اصل عدم نعتی آن اصلی است که بعد از وجود موصوف و مربوط می شود به عدم وصف. از این جهت نعتی می گویند. یکمرتبه اصل عدم ازلی ما این است که میگوییم زید عالم نبود و الان یک مقداری صرف و نحو و ادبیات را خوانده و معمّم هم شده حال آیا عالم هست یا نیست؟ استصحاب عدم نعتی که زید بود و عدم وصفش را استصحاب می کنیم و این می‌شود عدم نعتی. یادتان نرود که نکته اصلی بعد از وجود موصوف و قبل از وجود ... . و اما عدم ازلی استصحاب عدم همان وصف که علم است قبل از وجود زید و زید که نبود علم هم که نبود و الان استصحاب می کنیم آن عدم ازلی را. پس استصحاب عدم ازلی است و اجمالاً مبنای محقق خراسانی و سیدناالاستاد این است که اصل عدم ازلی اعتبار دارد و دارای شرائط و ارکان است البته محقق نائینی قائل به عدم اعتبار استصحاب عدم ازلی است و امام خمینی هم قائل به عدم اعتبار است. اما اگر تبعیت عدمی نباشد و تبعیت هم یک إراده اجمالی در آن باشد که یک نوع وجود در تصور شده باشد. یک تصور اجمالی برای تبعیت شده باشد برای ضمنی، که وجودی باشد. اگر وجودی شد اصالت عدم استقلال به جایی نمی رسد. چرا؟ برای اینکه اگر عدم وجودی باشد استصحاب عدم استقلال تبعیت را ثابت کند مثبت می‌شود.(عدم مضاف می تواند وجودی باشد نه عدم مطلق). یک تبصره ای را بشنوید که قبلا شنیدید و این بود که استصحاب مثبت اعتبار ندارد مگر اینکه واسطه أخفی یا أجلی باشد اما یک چیزی را شیخ انصاری اضافه می کند و می فرماید مگر اینکه بگوییم در استصحاب مثبت قدر متیقن همان لازم و ملزوم است و مستصحب همان ملزوم باشد و نتواند لازم خود را اثبات کند. اگر متلازمین باشد که اینجا متلازمین است. لازم و ملزوم نیست. اصلی و تبعی لازم و ملزوم نیست. پس از آن‌که متلازمین بود اثبات نفی یکی موجب اثبات دیگری بشود این از باب استصحاب مثبت نباشد و اگر یک تردیدی اینجا داشته باشد جا دارد ولی در حد تردید است و اشکال آخر. اشکال آخر این است که به ذهن خود این بنده حقیر خدا هم آمده بود و بعضی هم از محققین این را اشاره فرمودند ولی فردا می گویم انشالله که وجه مُختفی داشته باشد و آن این است که ما گفتیم اصل عدم استقلالیت. شما چرا نگفتید که این اصل معارض است به اصل عدم تبعیت. چرا صحبت از تعارض نکردید. محقق خراسانی صحبت از تعارض نمی کند. به ذهن بنده حقیر خدا آمده بود و بعضی از مُحشیین نجفی فرمودند که اینجا تعارض در کار است. تعارض این بود که اصل عدم استقلالیت معارض باشد با اصل عدم تبعیت ولیکن آنچه به عنوان توجیه کلام محقق خراسانی می توانیم در نظر بگیریم این است که اصل عدم استقلالیت رتبتاً مقدم است. تعارض باید در عرض هم باشد. رتبتاً مقدم است و آن چون تقدم دارد نوبت به این نمی‌رسد. مطلب تا اینجا تمام. تحقیق فردا. سلامتی آقا امام زمان صلوات ختم کنید.

 


[3] بقره/سوره2، آیه233. و مادران بایستی دو سال کامل فرزندان خود را شیر دهند، البته آن کسی که خواهد فرزند را شیر تمام دهد؛ و به عهده صاحب فرزند است (یعنی پدر) که خوراک و لباس مادر را به حد متعارف بدهد، هیچ کس را تکلیف جز به اندازه طاقت نکنند، نه مادر باید در نگهبانی فرزند به زحمت و زیان افتد و نه پدر بیش از حدّ متعارف برای کودک متضرر شود. و اگر کودک را پدر نبود وارث باید در نگهداری او به حد متعارف قیام کند. و اگر پدر و مادر به رضایت و مصلحت دید یکدیگر بخواهند فرزند را از شیر بگیرند هر دو را رواست، و اگر خواهید که برای فرزندان دایه بگیرید آن هم روا باشد در صورتی که دایه را حقوقی به متعارف بدهید. و از خدا پروا کنید و بدانید که خداوند به کردار شما بیناست.
[4] احقاف/سوره46، آیه15. و ما انسان را به احسان در حق پدر و مادر خود سفارش کردیم، که مادر با رنج و زحمت بار حمل او کشید و باز با درد و مشقّت وضع حمل نمود و سی ماه تمام مدت حمل و شیرخواری او بود تا وقتی که طفل به حد رشد رسید و آدمی چهل ساله گشت (و عقل و کمال یافت آن گاه سزد که) عرض کند: بار خدایا، مرا بر نعمتی که به من و پدر و مادر من عطا فرمودی شکر بیاموز و به کار شایسته‌ای که رضا و خشنودی تو در آن است موفق دار و فرزندان مرا صالح گردان، من به درگاه تو باز آمدم و از تسلیمان فرمان تو شدم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo