< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

87/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: جهاد
 
 براي وجوب جهاد که محل بحث ما است يک راهي طي شد و عرض کرديم که از آيات قرآن، آيات متعددي به صيغه امر و غير صيغه امر دلالت داشتند که جهاد واجب است، اين بحث انجام شد و راجع به آيات قرآن که دلالت دارد بر وجوب جهاد بحث شد. يک راه ديگري که به نظر بنده براي اثبات وجوب جهاد مي رسد و اين راه از چند مقدمه تشکيل مي شود : مقدمه اول اين است که بر حسب آيات و روايات ما بر مسلمان ها لازم است که عزت و عظمت خودشان را وحفظ کنند که هر شخصي بخواهد تن به ذلت بدهد ويا مسائلي را فراهم بکند، يا وسايلي بوجود بيايد و جلوگيري نکند که موجب ذلت او شده، مرتکب کار حرامي شده است. يعني حفظ عزت، ايجاد عزت و اقتدار براي مسلمان ها لازم است و از دست دادن عزت و انجام دادن کاري که باعث ذلت مي شود حرام است اين مقدمه اول است، رواياتي در اين زمينه : {قال اباعبدالله (ع): إن الله عزوجل فوّض الي المومنين امورها کلها و لم يفوّض اليها أن يذل نفسه} حضرت اباعبدالله(ع) فرمودند خداوند به هر مومني اختيار داده که در کارهاي خودش گام بردارد اما هرگز خداوند اجازه نداده که مومن کاري بکند که به ذلت مومن منتهي شود. اين روايت در کافي جلد 5، صفحه 63 است. در تاريخ يعقوبي صفحه 67 ،{ قال رسول الله (ص): لا يحل لمومن ان يضل نفسه}،{قال علي بن الحسين(عليهما السلام) : ما أحب أن لي بذُلّ نفسي حمر النعم} (حمرالنعم) يعني شتران سرخ موکه در ميان عرب خيلي اهميت داشت و آن را (أنفس اشياء ) مي شمارند، حمر جمع احمر است. نعم يعني چهارپا ولي اينجا مراد شتر است. معني روايت اين است که من دوست ندارم تن به ذلت بدهم حتي براي شتران سرخ مو، (در مستدرک الوسايل جلد دوم، ص364) فقهاي ما مطلبي را به طور کلي قبول دارند که انسان نبايد کاري کند که برايش ذلت بوجود بيايد هر مسلماني بايد عزت خودش را حفظ کند . کتاب شرايع دارد که نبايد مسلمان کافر را وصي خود قرار دهد براي تسلط به بچه ها و اولاد و غيره. { لا تجوز الوصيۀ من السملم الي الکافر و لو کان رحما} جايز نيست مسلمان کافر را وصي خود قرار دهد هر چند آن کافر از خويشاوندان انسان باشد و صاحب جواهر در جواهر،جلد 28،ص403 مي گويد {بلا خلاف کما في الرياض} چرا کافر نمي تواند بر مسلمان مسلط باشد؟ زيرا خداوند فرموده است {المومنون بعضهم اولياء بعض} مومن بايستي ولايتِ امر مومن را داشته باشد. اما داشتن ولايتِ امر کسي بر کسي، مستلزم آن است که آن ولي نسبت به آن نفر تسلط داشته باشد. زير بار تسلط غير مسلمان رفتن ذلت است ايشان چند آيه ذکر کردند، {قال الله تعالي، لا يتخذ المومنون الکافرين اولياء من دون المومنين} هرگز مومنين کفار را ولي خودشان قرار ندهند، ولي يک نحو سلطه اي بر مولّي عليه دارد {و من يفعل ذلک فليس من الله في شيء} کسي که خودش را زير سلطه کافر قرار دهد از خداوند جداست و خداوند به آن نفر عنايت ندارد اين آيه، آيه 28 از سوره آل عمران است. {و قال جل شانه: و لن يجعل الله للکافرين علي المومنين سبيلاً} خداوند فرمود کافران هيچ راه تسلطي بر افراد مومن نبايد داشته باشد. اين آيه 141 سوره نساء است، صاحب جواهر مي گويد اين مطلب اجماعي است. علاوه بر اين که آيات دلالت دارند بنابراين صحيح نيست که مسلمان کافر را وصي خودش قرار دهد. جواهر در جلد 28، صفحه 403، دوباره اين آيه را دارد که {الذين يتخذون الکفرين اولياء من دون المومنين و يبتغون عندهم العزّۀ فإنّ العزّه الله جميعاً} کساني که کفار را اولياء خودشان اخذ مي کنند،مومن را کنار گذاشته و کافر را انتخاب مي کند آيا آنها در جستجوي عزت مي باشند!؟ و بدانند که عزت از آن خداست و هرگز نبايد مسلمان زير ذلت کافر برود. براي نمونه مي خواهم بگويم براي فقهاي ما مسلم است که اگر مومن کاري انجام دهد که زير سلطه کافر و زير ذلت او قرار بگيرد اين حرام است. موارد زياد داريم اين يک مورد بود. يکي ديگر در مکاسب محرمه شيخ انصاري دارد که فروختن قرآن به کافر حرام است {حرمۀ بيع المصحف بکافر} بحثي است در مکاسب محرمه در صفحه 67 {انّ المشهور بيننا و بين من تأخر عنه عدم جواز بيع المحصف من الکافر} {و لعلّه لفحوي مادلّ علي عدم تملّک الکافر للمسلم} شما خودتان مسلمان، يک عبد مسلمان داريد جايز نيست که عبد مسلمان را به کافر بفروشيد بخاطر اين که فحواي آن دلالت دارد براين، چون فروختن مسلمان به کافر مستلزم تسلط کافر بر مسلمان است تسلط کافر بر مسلمان حرام است و منافي عزت و عظمت مسلمان است،از اين جهت جايز نيست، شايد تمسک کرده به {الاسلام يعلو و لا يعلي عليه} اسلام هميشه بايد علو پيدا کند و مسلمان ها هميشه بايد علو و عزت و عظمت داشته باشند و چيزي بر اسلام برتري و تفوّق نبايد پيدا کند. نمونه هاي فراواني در اين مورد داريم مثلاً در نهج البلاغه {المنيۀ لا و الدّينۀ، التقلّل و لا التوّسل} حضرت امير(ع) مي فرمايند، مرگ آري ولي ذلت و پستي نه ( اين شعار علوي است) اين در کلمات قصار، شماره 390 طبق شماره گذاري فيض الاسلام،{ التقلل و لا التوسّل} به کم ساختن بله ولي توسل به ديگران نه. ما کلمه اول را مي گوييم {المنية و لا الدنيۀ} حتي فقهاي ما دارند که مثلاً کسي مي خوا هد وضو بگيرد آب در نزديکي وجود ندارد و در فاصله دور وجود دارد اگر آب خريدني باشد(10 هزار تومان) و شما تمکّن داشته باشيد واجب است پول بدهيد و آب بخريد و تيمم نکنيد اما اگر بخواهيد برويد و از راه دور آب بياوريد و يک نفر در آنجا کلاه شما را بر مي دارد( و کلاه شما مثلاً 1 تومان ارزش دارد) لازم نيست که برويد و آب بياوريد همان تيمم کافي است چرا؟ چون آن خريدن آب را خودتان پول داريد مي دهيد و ذلت شما نيست، اما کسي کلاه شما را بردارد اين ذلت است ولو در آنجا ده هزار تومان مي دادي ذلت نبود اما در اينجا کلاه شما را که هزار تومان نمي ارزد اگر بردارند نبايد بروي .
  موارد زيادي ما در فقه داريم که شارع مقدس حرام کرده بر اين که کسي کاري بکند که ذلت براي انسان بوجود بيايد حالا فرد باشد يا جامعه باشد فرق نمي کند
 کهن جامه پيراستن به از جامه عاريت خواستن
 {لنقل الصغر من قُلل الجبالِ أحبّ الي من منن الرجالِ}
  اين از اشعار ديوان حضرت امير المومنين است به آن حضرت منسوب است.
 در نهج البلاغه در کلمات، شماره 51، در فصل خطب سيد رضي مي گويد که وقت معاويه زودتر به صحنه صفين رسيد و آب فرات را تصرف کرد، (کسي که برود به سوريه بعد برود به حلب از حلب 60،70 فرسخ که مي رويد مي رسيد به سرزميني که جنگ صفين در آنجا واقع شده است وآنجا چند تا گنبد و بارگاه براي اويس قرني،عمار و سران سپاه آن روز درست کرده اند، آن طرف شريعه فرات عراق است اين طرف شريعه فرات سوريه (شام) است) معاويه اين طرف بوده حضرت امير (ع) در آن طرف در عراق، آنجا قرار بود که جنگ صورت بگيرد که معاويه پيش دستي کرد و شريعه فرات را تصرف کرد و اطرافش هم نگهبان گذاشت،حضرت امير المومنين رسيدند (خوبي نهج البلاغه اين است که آدرس ها را که دارد تاريخ ها را هم دارد واين تاريخ ها خيلي مهم است ) ديدند بله آب بسته شده ، در اينجا عمر و عاص به معاويه گفت که بگذار آب را بيايند و ببرند چون علي کسي نيست که تشنه بماند، اصحابش تشنه بمانند دست روي دست بگذارند، معاويه گفت، اول الفتح، اولين ظفر اين است که آب را گرفتيم و تشنه نگه شان مي داريم، آب هم حق است و هر کسي بايد در گرفتن حق اقدام کند، حضرت امير (ع) در اينجا چند کلمه گفتن و همين چند کلمه باعث حرکت به سوي دشمن و گرفتن آب از سپاهيان معاويه شد {ان القوم قد استطعموکم القتال} يعني لشکر شام از شما جنگ مي خواهند، از شما قتال مي خواهند {فأقروا علي المذلۀ و تأخير محله أو روّوا السيوف من الدماء ترووا من الماء} شما در سر دو راهي واقع شديد يا بايد دست روي دست بگذاريد ذليلانه تشنه بمانيد يا شمشيرهاي خود را از خون سيراب کنيد تا از آب سيراب شويد { فالموت في حياتکم مقهورين و الحياه في الموتکم قاهرين} مرگ آن است که انسان زنده باشد ولي مقهور باشد تحت قهر و سلطه‌ي ديگري باشد، حيات آن است که انسان بميرد ولي تن به ذلت و پستي ندهد همين کلمات باعث شد که لشکر حرکت کردند و آب از سپاهيان معاويه گرفتند، بعد از گرفتن آب،عمرو عاص و معاويه با هم صحبت کردند عمرو عاص گفت، نگفتم آنها کسي نيستند که بنشينند و تشنه بمانند حالا آب را گرفتند، ما چه کار کنيم؟ اگر آنها بخواهند مقابله به مثل کنند و به ما آب ندهند ما چه کار کنيم؟ معاويه گفت، علي بزرگ تر از آن است که آب را گرفته و به روي ما ببندد بعد حضرت امير المومنين گفتند حالا هر کس که مي خواهد بيايد و از آب بردارد، موارد فراواني داريم. خلاصه اسلام حرام کرده تن به ذلت دادن و زير قهر و سلطه ديگري قرار گرفتن مخصوصاً اگر کافر باشد، اين يک مقدمه است.
  مقدمه دوم اين است که بدون جهاد عزت به دست نمي آيد، جهاد عزت اسلام است اگر جهاد ترک شود پشتش ذلت است اين گفتار پيغمبر و ائمه (ع) است با ترک جهاد ذلت حاصل مي شود و عزت در گرو جهاد است منحصراً. اول از پيغمبر (ص) شروع مي کنيم.
  يک نکته عرض کنم آن نکته اين است که بايد يک درسي در زمينه نهج البلاغه در حوزه باشد چون مطالب فراوان دارد، يکي از چيزهايي که بايد بدانيد شماره خُطَب در شروح نهج البلاغه متفاوت است يعني نهج البلاغه مثل قرآن نيست، قرآن از همان سوره‌ي فاتحة الکتاب شروع مي شود تا سوره قل اعوذ برب الناس تمام مي شود در اين شکي نداريم و همه همين طور است، اين که اين سوره، سوره‌ي چندم است و ترتيب سوره ها (علي ما هو عليه) در زمان پيغمبر(ص) درست شده اما نهج البلاغه اينگونه نيست، نهج البلاغه فيض الاسلام با خوئي با بحراني و با غيره در شماره خطبه ها، تقدم و تأخر فرق دارد، اين که اگر آدرس مي دهيم بايد بگوييم اين آدرس طبق شماره گذاري فيض الاسلام است ولي همين شماره گذاري در بحراني فرق دارد، در خوئي فرق دارد، در في ضلال فرق دارد، در ابن ابي الحديد فرق دارد، چرا؟ حالا ديگر فرصت نيست بحث کنيم، خلاصه بايد بدانيم وقتي آدرس مي دهيم به کدام شروح آدرس مي دهيم، شروح در شماره گذاري فرق دارند تقّدم و تأخّر هم وجود دارد.
 عرض کنم خدمت محترمتان الان ما مي خواهيم دليل عرض کنيم که اهل بيت (ع) جهاد را تنها وسيله‌ي عزّت مسلمان ها معرفي مي کنند. براي نمونه در بحار جلد 68،صفحه 377 تا 378 (اين نکته قابل توجه است که بحار چند تا چاپ شده است تا جلد 40 و 50 اين چاپ ها فرق ندارد از 50 که رد مي شود جلدها فرق مي کند چاپ اسلامي ايران با چاپ بيروت فرق دارد تقريباً 2،3 جلد جلو و عقب دارد اين است که اگر کسي به شما آدرس داد بايد بپرسيد چاپ بيروت را مي گوييد يا چاپ ايران را مي گوييد اين که من عرض کردم چاپ ايران است.) قال رسول الله(ص){بني الاسلام علي عشرۀ أسهم} اسلام بر 10 رکن پايه گذاري شده، يکي يکي عرض مي کنيم ( همه اش را نمي خواهيم بخوانيم) {و الجهاد و هو العزّ} هر کدام را که مي گويد فلسفه اش را هم مي گويد. جهاد فلسه اش اين است، عزت اسلام بستگي به جهاد دارد، کتاب وسائل(وسائل 20 جلدي) جلد 11، از بحث ما که جهاد است آغاز مي شود باب اول از ابواب جهاد عدو، جز دوم، صفحه 5 {عن علي بن ابراهيم عن ابيه عن النفولي عن السکوني} اين سند معتبر است {عن أبي عبدالله (ع) قال، قال رسول الله (ص)، للجنّۀ بابٌ يقال لي بابٌ المجاهدين} يکي از درهاي بهشت باب مجاهدين است {يمزون اليه} مجاهدين حرکت مي کنند به طرف آن در {و اذا هو مفتوحٌ} در هم به روي آنها باز است {و هم متقلّدون بسيوفهم} شمشيرهاي خود را به کمر بسته اند .
  يک نکته در اين جا خيلي مهم است اين است که در باب معاد ما دو بحث داريم، يک بحث تجسم اعمال است و مربوط به اينکه عمل انسان در روز قيامت به چه شکلي مجسم مي شود عمل خوب به شکل خوب و عمل بد به شکل بد، اين يک بحث است آيا اين چنين هست يا نيست؟ قولهايي است و ما معتقديم که اين طور است. آيت الله طباطبايي( اعلي الله مقامه) در تفسير الميزان اين طور اختيار کرده و آيت الله مطهري هم همين طور.
  سه نظر درباره معاد است درباره نعمت ها و درباره عذاب ها، يکي تجسم اعمال يعني خود اعمال مجسم مي شود عمل خوب به صورت بهشت رو عمل بد به صورت جهنم وعذاب، اين يک قول است يعني عمل خوب دو چهره دارد يکي چهره دنيايي مثل نماز و روزه که چهره ديگر آنها بهشت و پاداش است، عمل بد چهره دنيوي دروغ و غيبت و … و چهره ديگرش جهنم و عذاب است.
  قول ديگر اين است که عمل مجسم نيست، عمل مثل بذر است اين بذر کشته مي شود در دنيا{الدنيا المزرعۀ الاخرۀ}اين رشد مي کند حاصل عمل خوب به صورت نعمتهاست وحاصل عمل بد به صورت عذاب و نقمت هاست. هر کدام دلايلي دارد.
  قول سوم اين است که يک چيز اعتباري و جعلي است چنان که شما مي گوييد از چراغ قرمز عبور کنيد بايد اينقدر جريمه بدهيد، جعلي است، قانون گذارها براي هر چيزي يک مجازاتي جعل کردند يک امر اعتباري و جعلي است. (اين 3 قول بايد در بحث معاد بحث شود) .
 يک بحث ديگر اين است که در روز قيامت حشر اشخاص ،کيفيت اشخاص با عمل آنها ارتباط و تناسب دارد {متقلدون بسيوفهم} جهادگران طوري محشور مي شوند که همه بفهمند اين جهادگر است، با چه چيزي مي فهمند؟ شمشير در کمر بسته {من لقي مسلمين بوجهين و لسانين جاء يوم القيامه و له لسانان من النار} کسي که در دنيا دورو باشد با دو چهره با مردم روبه رو مي شود در روز قيامت با دو زبان آويزان شده از آتش، تا مردم مي بينند متوجه مي شوند. اين يعني کيفيت حشر اشخاص که با عمل دنيايي آنها تناسب دارد. {من قرأ القرآن و لم يعمل به يحشَر أعمي} کسي که قرآن خوانده وبه آن عمل نکرده نابينا محشور مي شود. کسي که سوال کند از مردم با اينکه قدرت براي گذراندن امور زندگي را دارد(يعني گدايي کند) گوشت صورتش ريخته شده و فقط استخوان است، چون در دنيا آبروي خودش را ريخته.
  روايات فراواني به اين ترتيب داريم مثلاً کسي که حق خدا را در دنيا ندهد {يحشر مغلولاً} با دسته بسته محشور مي شود، چون در دنيا دست دراز نکرد تا حق مردم و حق خدا را بدهد. خلاصه روايات فراواني براي بيان رابطه ي بين کيفيت حشر و اعمال انسان وجود دارد.
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo