< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

88/01/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: جهاد
 
 بحث درباره ي اقسام جهاد است. همان طور که عرض کرديم قيام و جهاد براي نجات مستضعفان از زير سيطره ي مستکبران, بعد از آن قسم دوم قيام با سلاطين و جباران روزگار. در اين قسم عرض کرديم که تفاوتي ما بين ما و اهل تسنن وجود دارد، در فقه ما بر حسب آيات و رواياتي که عرض کرديم و عرض مي کنيم اين قيام واجب است و بايد انجام بگيرد. اهل تسنن همان طور که در مسئله ي امامت با ما اختلاف دارند در اين مسئله هم با ما اختلاف دارند. ما قائليم که قيام و جهاد در برابر ظالمين واجب است البته با شرايطش که بايد زير نظر معصوم يا کسي که قائم مقام معصوم است صورت بگيرد. در کليه ي جهادها اين شرط وجود دارد. ولي اهل تسنن قائلند که حرام است. آنها قائل به اين هستند که در برابر هر کسي که سلطنت و حکومت مي کند قيام حرام است. اين تفاوت بزرگي است ما بين فقه شيعه و فقه اهل سنت. دليل ما همان بود که عرض کرديم. دليل آنها هم رواياتي مجعول است که خودشان درست کردند براي حفظ موقعيت خودشان که در برابر بني اميه و بني عباس قيامي صورت نگيرد. آنها هم مفتياني ساخته بودند که به نفعشان فتوا مي دادند.
  سني ها در سه جبهه عليه ما کار کردند: يکي تاريخ است، تاريخ ما با تاريخ آنها خيلي فرق دارد. دوم تفسير است که بسياري از آيات قرآن را به نفع خودشان تفسير کردند. سوم حديث است که احاديث مجعول زيادي دارند. روايات فراواني وجود دارد که قيام در برابر سلاطين هر کسي که باشد حرام است. علامه اميني (رحمة الله عليه) در جلد هفتم الغدير آن روايات را ذکر کردند. بنده هم در کتاب خمس تعدادي از آنها را ذکر کرده ام. از صحيح مسلم و امثال آن. ما معتقديم همين صحاح مغرضانه نوشته شده چون در اين صحاح رواياتي است که با مباني محکم و متقن ما نمي سازد. مقداري از روايات را ما ديروز عرض کرديم بقيه را مطالعه کنيد.
  يک آيه اي که بين ما و آنها محل خلاف است و خيلي مهم است در تفسيرش که بنده عرض کردم، اگر کسي فرصت پيدا کند يک تفسير مقارن بنويسد, فقه مقارن از زمان شيخ طوسي شروع شده شيخ طوسي خلاف را نوشته، علامه تذکره, منتهي، محقق معتبر, اينها فقه مقارن است. در اين کتب فقهي مي گوييم ما اين طور مي گوييم، آنها اين طور مي گويند, دليل آنها و دليل ما و اثبات مزيت فقه ما بر فقه آنها, حتي از طرق خودشان. اين فقه مقارن مي شود. ولي تفسير مقارن ما نداريم. اگر شما همت کنيد يک تفسيري بنويسيد, بسياري از آيات قرآن را ما طوري تفسير مي کنيم و آنها طور ديگري. بگوييم آنها اين طور تفسير مي کنند ما اين طور دليل ما اين است. آيات قرآن را طوري تفسير مي کنند که ابوطالب را مشرک معرفي مي کنند. در تفسير آيات قرآن امثال اينها فراوان است که اگر ما يک تفسير مقارن داشته باشيم بسيار کارگشا خواهد بود در مطالعاتمان. حتي يک تاريخ مقارن. تاريخ هاي زيادي عليه ما وجود دارد. ما اگر بنويسيم ما اين طور تاريخ داريم آنها اين طور، دليل ما اين است، دليل آنها اين است, اين يک خدمتي خواهد بود که جايش در حوزه خالي است.
  حديثي که ديروز خوانديم <إِنَّ أَفْضَلَ الْجِهَادِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ> کسي که عند امام جائر بايستد و کلمه اي بر اساس عدالت بگويد اين افضل جهاد است. در جلد 100 بحار کتاب جهاد, _امر به معروف جلد 100 بحار است_ چاپ آخوندي. چون دو تا چاپ دارد. در دو جا اين حديث را نقل کرده؛ يکي از پيغمبر و يکي از امام صادق که <إِنَّ أَفْضَلَ الْجِهَادِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ> يکي در دنباله دارد <يقتل عليه>. خلاصه جهاد اعم از اين است که يک لشکر کشي باشد. هر حرکت و هر قول و فعلي که براي اعلاي کلمه ي اسلام باشد جهاد است.
 ما با توفيق پروردگار متعال امروز اين آيه را مي خواهيم بحث کنيم. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ يکي از آياتي که ميان ما و عامه محل حرف است اين آيه است آيه ي 59 از سوره ي نساء سوره ي چهارم قرآن مجيد. جلد 5 در تفسير برهان از صفحه 252 به بعد 30 خبر از اهل بيت : نقل کرده که مراد از اولوالامر منظور اهل بيت : است. <أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ> که مشخص است. خبر اول را عرض مي کنيم. جابر بن عبدالله انصاري از پيغمبر وقتي که اين آيه را خواندند سؤال کرد يا رسول الله "أَطيعُوا اللَّهَ" الله را شناختيم "أَطيعُوا الرَّسُولَ" رسول را هم شناختيم اما مراد از "اولوالامر" کيست؟ اين طور سؤال کرد <يا رسول الله، عرفنا الله و رسوله، فمن أولو الأمر الذين قرن الله طاعتهم بطاعتك؟> پيغمبر جواب دادند <فقال: «هم خلفائي- يا جابر- و أئمة المسلمين من بعدي، أولهم علي بن أبي طالب، ثم الحسن، ثم الحسين> ائمه دوازده گانه همه را ذکر کرده آخرش فرموده اند به اينکه اما آخري کسي است که <حجة الله في أرضه، و بقيته في عباده ابن الحسن بن علي، ذاك الذي يفتح الله تعالى ذكره على يديه مشارق الأرض و مغاربها، ذاك الذي يغيب عن شيعته و أوليائه غيبة لا يثبت فيها على القول بإمامته إلا من امتحن الله قلبه للإيمان.قال جابر: فقلت له: يا رسول الله، فهل يقع لشيعته الانتفاع به في غيبته؟ فقال: إي و الذي بعثني بالنبوة، إنهم يستضيئون بنوره و ينتفعون بولايته في غيبته كانتفاع الناس بالشمس، و إن تجلاها سحاب. يا جابر، هذا، من مكنون سر الله، و مخزون علم الله، فاكتمه إلا عن أهله> اين خبر چنان چه که ملاحظه مي کنيد تفسير مي کند از زبان پيغمبر در جواب جابر اولوالامر را به اهل بيت :، نقل خبر از کمال الدين و اتمام النعمه است که اثر مرحوم صدوق (رحمة الله عليه) است.
  خبر دوم که خيلي عجيب است <محمد بن يعقوب: عن علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير، عن محمد بن حكيم> تا ابن عمير را مي شناسيم که از چهره هاي معلوم و مسلم است. اما محمد بن حکيم در معجم رجال دارد اين ممدوح است يعني وثاقتش معلوم نيست ولي ممدوح است. در جلد 16 معجم رجال حديث صفحه 33 <عن أبي مسروق> ابي مسروق اسمش عبدالله بن طلحه است, اما توثيق نشده <عن أبي عبد الله> خبر را کامل نقل مي کند <قال: قلت له: إنا نكلم الناس> از سؤالش پيداست که آدم با کمالي است. از امام صادق سؤال مي کند که ما با اهل تسنن صحبت مي کنيم <فنحتج عليهم بقول الله عز و جل: أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ> اين طور مي گوييم اما آنها مي گويند <نزلت في أمراء السرايا> مي گويند اولوالامر يعني سرلشکرها، فرماندهان لشکر <فنحتج عليهم بقوله عز و جل: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إلى آخر الآية> ما مي گوييم حضرت امير و رسول خدا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة و هم راکعون آنها مي گويند نه خير همه ي مومنان همين طور هستند <نحتج عليهم بقول الله عز و جل: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‌> آنها مي گويند قربي يعني قربي المسلمين <قال: فلم أدع شيئا مما حضرني ذكره من هذا و شبهه إلا ذكرته‌> مي گويد هيچ چيز را فروگذار نکردم هر چه از آيات قرآن يادم آمد به امام صادق عرض کردم. گفتم ما اين طور مي گوييم و آنها اين طور مي گويند حضرت فرمودند <إذا كان ذلك‌> وقتي که شما با آنها بحث کردي و هر چه گفتي آنها چيزي گفتند, <فادعهم إلى المباهلة> با آنها مباهله کن.
  يک بحثي است که آيا مباهله که پيغمبر انجام داد اين مختص به همان زمان و پيغمبر بود يا اينکه نه خير در هر زماني هر کسي که بحث کرد و بحث پيشرفت نکرد مي تواند از مباهله استفاده کند؟ ما از روايات اين طور استفاده مي کنيم که مختص نيست. در هر زماني شما مي توانيد اين کار را انجام دهيد. اگر مباحثه کرديد و بحث به جايي رسيد که طرف مقابل لجاجت مي کند و قبول نمي کند مي توانيد مباهله کنيد. نظير اين مورد هم زياد اتفاق افتاده. در کتاب قصص العلماء است که شيخ جعفر کبير وقتي که در زمان فتحعلي شاه قاجار به ايران آمد,_در اول کشف الغطاء هم خودش ذکر کرده_ در کشف الغطاء يک صفحه تعريف از فتحعلي شاه است. آنها مثل اين که در آن زمان ناچار بودند براي اينکه قدرت پيدا کنند با سلاطين ارتباط داشته باشند. کشف الغطاء اخيراً در چند جلد چاپ شده. کتاب بسيار مهمي است. صاحب جواهر شاگرد صاحب کشف الغطاء است. از صاحب جواهر سوال کردند که شما چرا "شرايع" را شرح کردي مي بايست کتاب استادت کتاب "کشف الغطاء" را شرح کني؟ چون نوشتند هر شب کنار قبر استادش مي آمد و فاتحه مي خواند. ايشان مي گفت من از "اَو _ اَو" هاي استادم شرح بدهم عاجزم. چون کشف الغطاء خيلي او دارد. دلايل که مي آورد مي گويد يا اين يا اين يا آن, با "اَو" عطف مي کند. گفت من از شرح کلمات استادم چون "اَو_ اَو" زياد دارد عاجزم, از جهت من شرايع را شرح کردم.
 خلاصه وقتي شيخ جعفر کبير به ايران آمد, ايشان در زمان فتحعلي شاه قاجار به شهرهاي متعددي مسافرت کردند. در آن زمان يک "شيخ محمد اخباري" بود که اخباري گري را ترويج مي کرد. يکي از قائله هاي بزرگ همين اخباريت بوده که اينها همه شاگر وحيد بهبهاني هستند. که وحيد بهبهاني اخباري ها را کوبيد. اخباري ها يک وقت خيلي قدرت پيدا کرده بودند. کتاب هاي اصول را با مَقّاش بر مي داشتند. دست تر به کتاب اصول نمي زدند. يا با دستمال خشک يا با مقّاش و طوري علماي اصولي را کوبيدند که اگر کسي بخواهد اصول را درس دهد بايد به سرداب رود و در را ببندد و چند طلبه به طور خصوصي تدريس کند. اين قدر اخباري ها قدرت پيدا کردند و حوزه ها را گرفتند و به اندازه اي ميان مردم قدرت پيدا کردند که اصوليون اين طور شدند و بهبهاني اينها را کوبيد. بعد شيخ انصاري و آخوند خراساني اصول را رونق دادند.
  در زماني که شيخ جعفر کبير به ايران آمده بود شيخ محمد اخباري مردم را تبليغ مي کرد. شيخ جعفر گفت خوب مباحثه کنيم حاضر شد و شيخ جعفر او را محکوم کرد؛ ولي مجاب نمي شد و لجاجت به خرج مي داد. شيخ جعفر گفت باشد اعلام کنيد که فردا در يک بياباني در تهران با هم مباهله کنيم. در آنجا از خدا مي خواهيم هر کس که باطل است بميرد. در تهران مردم را خبر کردند. آن روز غوغايي بود. همه ي مردم تهران در بيابان وسيعي جمع شده بودند و منتظر آمدن شيخ جعفر و شيخ محمد اخباري براي مباهله. شيخ جعفر آمد, وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و ايستاد. ولي شيخ محمد اخباري از ترس نيامد.
 خلاصه در اين خبر امام صادق به آن شخص مي گويد وقتي به اينجا رسيدي که حرف شما را قبول نکردند دعوت به مباهله کنيد. <فادعهم إلى المباهلة قلت: و كيف أصنع> چطور مباهله کنيم؟ <فقال: أصلح نفسك> اولاً کسي که مي خواهد مباهله کند آن قدر ايمان داشته باشد به درگاه پروردگار که خداوند او را به حق کمک خواهد کرد و شرمنده اش نمي کند به اين اندازه با خداي خودش صاف کرده باشد <و صم و اغتسل‌> روزه بگير و غسل کن <و ابرز أنت و هو إلى الجبان> تو به صحرا برو و او هم به صحرا بيايد. وقتي طرف مقابل به صحرا آمد <فتشبك أصابعك من يدك اليمنى في أصابعه‌> انگشت هاي دست راست خود را در انگشتان او قفل کن و... .بعد دعايي است. اين دعا را که چند سطر است را مي خواني و مي گويي پروردگارا! هر کس که باطل است الان هلاکتش را به وجود بياور. حضرت فرمودند اگر اين کار را نجام دهي آن وقت ثابت مي شود. بعد اين را راوي "ابي مسروق" مي گويد <فو الله ما وجدت خلقا يجيبني إليه> بعد از اينکه اين را امام صادق به من ياد داد يک نفر حاضر نشد با من به ميدان مباهله قدم بگذارد.
 در اين باب30 روايت است. اين خبر را خوانديم. اين خبر در کافي هم است, در کافي جلد دوم صفحه 372. حالا خبر ديگر که باز از کافي نقل کرده تفسير برهان. کافي هم سندش صحيح است "علي بن ابراهيم عن محمد بن عيسي عن يونس" دو تا نصفه سند است که پيوند مي خورند. کليني از علي بن ابراهيم عن محمد بن عيسي_ عبيده يقطيني_آن هم از يونس بن عبدالرحمن. استاد ديگر کليني علي بن محمد از سهل بن زياد بن زياد بالاخره مي رسد به يونس و ابن مسکان عن ابي بصير. اما ناقل اصلي ابي بصير است. <قال: سألت أبا عبد الله عن قول الله عز و جل: أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ. فقال: نزلت في علي بن أبي طالب، و الحسن، و الحسين :>. حضرت فرمودند درباره ي اهل بيت : است. <فقلت له: إن الناس يقولون: فما له لم يسم عليا و أهل بيته : في كتاب الله عز و جل> مردم مي گفتند اين طور که شما مي گوييد درباره ي خلافت چرا در قرآن اسم علي نيست، اسم حسن و حسين نيست <فقال> امام صادق مي فرمايند <قال: «فقولوا لهم: إن رسول الله نزلت عليه الصلاة و لم يسم الله لهم ثلاثا و لا أربعا> خدا گفته <اقيمو الصلاة> ديگر نگفته صبح اينطوره، ظهر اين طور. چهار رکعت بخوان، سه رکعت بخوان. <حتى كان رسول الله هو الذي فسر ذلك لهم و نزلت عليه الزكاة و لم يسم لهم من كل أربعين درهما درهما> ديگر نگفته زکات از چي بدهيد چقدر بدهيد <رسول الله فسر ذلک> <و نزل الحج فلم يقل لهم: طوفوا أسبوعا> نگفته که هفت دفعه طواف کنيد <رسول الله فسر ذلک> اين را که گفتيد اين را هم بگوييد أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ پيغمبر تفصيل داده اند که درباره علي و حسن و حسين : است. بعد در رابطه با غدير خم که پيغمبر حضرت علي را نصب کرده است و مطالبي ديگر و نيز بيان کرده که إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً. بنابراين اگر کسي گفت که در قرآن نيست قرآن کليات را بيان کرده وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‌إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‌ پيغمبر تفسير نموده است.
 خلاصه 30 خبر در تفسير برهان نقل کرده است. جالب اين است که علامه اميني در کتاب الغدير _نه فقط از طريق ما_ در جلد اول صفحه 165 يک مناشده اي ذکر کرده. مناشده اين است که حضرت علي با حضاري که بودند <اُنشدکم الله اُنشدکم الله> قسم مي دادند آنها را و فضائل خود را بيان مي کردند, که شما بوديد که پيغمبر چنين گفت اين مناشده است. علامه اميني در جلد اول مناشده حضرت امير را نقل کرده در ضمن آن اين آيه را آورده. از حضار سؤال مي کند از جمله أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْر مِنْكُم آيا شما شنيديد که پيغمبر اين را تفسير کرد به من و اهل بيت :؟ گفتند بله شنيديديم. از طريق ما که مطلب خيلي روشن است. حالا بعد مي گوييم که صافي و تبيان و مجمع البيان چه مي گويند اما اهل تسنن: فخر رازي, نفسير فخر رازي 20 جلد است که به آن تفسير کبير مي گويند. تفسير طبري که اين هم 30 جلد. اينها از تفسيرهاي بزرگ اهل تسنن هستند. در تفسير فخر رازي در تفسير همين آيه و تفسير طبري، الجامع الاحکام القرآن _که مال قُرطُبي است که ده_دوازده جلد است_ تفسير المنار. اينها تفاسير معروف عامه است. هيچ کدام از اينها به ائمه تفسير نمي کنند. اقوال را که نقل مي کنند مي گويند يک قول <امراء السرايا> فرماندهان لشکر، يک قول السلاطين، يک قول العلماء. خلاصه اولوالامر را اين طور تفسير مي کنند, به اهل بيت تفسير نمي کنند. با اينکه ما گفتيم که اين همه مدرک داريم. حتي علامه اميني در الغدير از کتب خود آنها نقل مي کند. مي دانيد که الغدير طبق کتب آنها نوشته شده است. نقل مي کند که اولوالامر اهل بيت هستند. ولي آنها قبول نمي کنند.
 منتهي اينها حرفهايشان با هم فرق دارد. فخر رازي مي گويد أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ‌ که اينها معلوم است مطلق است. وَ أُولِي الْأَمْر مِنْكُم اين مطلق است. يعني هر چه اولوالامر گفتند شما اطاعت کنيد. بايد معصوم باشند چون نمي شود خداوند مطلق امر کند نسبت به کساني که گاهي گناه مي کنند, يا امر کند به خلاف شرعي. پس يستفاد از اين آيه اولوالامري که خداوند آن را مقارن رسول و الله قرار داده, اطاعت آنها که مطلقاً لازم است, پس بايد اطاعت اولوالامر هم مطلقاً لازم باشد. چون قيد نيامده پس بايد معصوم باشد. اين حرف اعتراف مال فخر رازي است. اما حالا که بايد معصوم باشد, مراد کيست؟ اهل بيت را که نمي گويند. مي گويند مراد همه ي امت است. اگر امت اسلامي همه بر يک مطلبي اجماع کردند <لا تجتمع امتي علي خطا> که آنها دارند, بنابراين اهل حل و عقد. آنها مي گويند کساني که خليفه درست مي کردند, عقد امامت براي کسي و اينکه چه کسي امام مي شود و چه کسي امام نمي شود.
  آقاي اميني در جلد هفتم دارد که <اقرأ واضحک> بخوانيد و بخنديد! اين خيلي عجيب است, علامه اميني استدلال مي کند براي امامت که امام بايد معصوم باشد ما شيعه اين طور معتقديم چون اگر معصوم نباشد بخواهد حکمي دهد و مردم را امري کند, خطا باشد يا دروغ باشد مردم به خطا مي افتند. پس کسي که اطاعتش واجب است بايد معصوم باشد. ولي آنها گفتند که نه لازم نيست که معصوم باشد. چون ابوبکر و عمر خليفه شدند و معصوم نبودند. علامه اميني مي گويد اين را بخوانيد وبخنديد. ما مي گوييم امام بايد معصوم باشد پس ابوبکر خليفه نيست. آنها مي گويند امام لازم نيست معصوم باشد چون ابوبکر خليفه است و معصوم هم نبود. گفت اين چه حرفي است که شما مي گوييد <اقرأ واضحک>.
  خلاصه اين تفسير فخر رازي بعد از اين که مي گويد معصوم بايد باشد مي گويد امت معتبر است. طبري هم همين طور مي گويد. اينها چند قول نقل مي کند که عرض کرديم. تفاسير آنها فخر رازي و طبري و جامع الاحکام القرآن قرطبي و المنار. اما ما تفسير صافي و الميزان، تبيان، مجمع البيان که رواياتي که خوانديم نقل مي کنند که اولوالامر ائمه معصومين : هستند. بقيه را ان شاء الله بعداً عرض مي کنيم.
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo