< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

88/03/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع : فتح ونصرت برای مجهادین
 
 عرض کرديم يکي از مباحثي که در جهاد اسلامي بايد مورد توجه قرار بگيرد مسئله ي فتح و نصرت که خداوند متعال براي مجاهدين تضمين کرده تا بر اساس فرهنگ اسلام و اهل بيت : معني فتح و نصرت روشن باشد. اين است که با توفيق پروردگار عرض کرديم بر اساس فرهنگ اسلامي هرگز براي مجاهدين اسلام شکست وجود ندارد. بر اساس إِحْدَى الْحُسْنَيَيْن اينها حرکت مي کنند. چه کشته شوند و چه بکشند فرق نمي کند هر دو حسني است هر دو خوب است. اينجا مسئله، مسئله ي فرهنگ و هدف است, نه مسئله ي تنها برخورد نظامي يا اينکه هدف امور سياسي، اقتصادي باشد. هدف, فرهنگ اسلام است و اين فرهنگ اسلام حاکميت پيدا مي کند, رشد پيدا مي کند, چه کشته شوند و چه بکشند. بنابراين نمي شود گفت که اينها شکست خورده هستند, آن کشنده فاتح است و اينها شکست خورده هستند. اين را با ذکر شواهدي از قرآن و احاديث عرض کرديم.
  مسئله ي ديگر مسئله ي غالبيت و مغلوبيت است که ببينيم که آيا کدام يک از آن دو گروه در روياروي هم قرار گرفته اند غالبند و کدام مغلوبند؟ با توجه به اينکه در بسياري از موارد لشکر اسلام, لشکر اديان الهي کشته شدند, حتي نبييين. در عين حال قرآن کريم اصرار دارد که حزب الله غالبند, جندالله غالبند  كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي پس معلوم مي شود که براي غلبه يک معناي ديگري مورد نظر قرآن و آثار اهل بيت : است. اين بحث دوم است در اين مورد. آيات قرآن ديروز عرض کرديم که فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُون آيه ي 56 از سوره ي مائده است اين آيه ما قبلش اين است إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُون اين آيه مربوط به ولايت است. ولي شما خداست و رسول خداست و کسي که در حال نماز در حال رکوع تصدق داد که حضرت امير بوده و در حال رکوع خاتم خود را تصدق داده. شأن نزول آيه بر اساس تفاسير علماي شيعه و بسياري از اهل تسنن همين است که يکي از مدارکي است که در الغدير ذکر کرده براي ولايت. صدر آيه اين است إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وليّ شما خداست و ديگر رسول خدا و ديگر الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون کسي که ايمان دارد نماز مي خواند زکات مي دهد در حالي زکات مي دهد که در حال رکوع است. اين آيه ي 55 از سوره ي مائده است. پشت سرش وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا کسي که ولايت داشته باشد نسبت به خدا و پيغمبر و ديگر همان که گفتيم وَ الَّذينَ آمَنُوا آن کسي که نماز مي خواند و در حال رکوع نماز خاتم خود را تصدق داد. اينها حزب الله هستند. اين قبيل افراد حزب الله هستند. آن وقت فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُون اين قبيل افراد را خداوند حزب الله معرفي مي کند که از لحاظ ولايت در اين مرحله باشند. کساني که اين چنين هستند حزب الله هستند حزب الله هستند و غالبند شکست ناپذيرند. اين آيه ي 56 سوره ي مائده بود که آيه ي 55 هم به همين مناسبت عرض کرديم. ديگر وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُون اين آيه، آيه ي 173 از سوره ي الصافات است. اينجا هم مي گويد "جندنا" آن حزب الله بود و اين هم جند الله است. جند ما غالبند. سوره ي صافات سوره ي 37 قرآن مجيد است. سوم كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي قضا و قدر حتمي پروردگار اين چنين نوشته شده, خدا مي گويد من و پيغمبرانم هميشه غالب هستيم. با توجه به اينکه آنها که راه رسالت و امامت را پيمودند آنها در بسياري از موارد هم کشته شدند و در ظاهر هم شکست خوردند, اما مي گويد لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي بنابراين ما ناچاريم براي غلبه بر خلاف نظر عاميانه يک معناي ديگري را در نظر بگيريم.
  حالا البته چند مطلب اينجا هست. يکي اينکه اولاً قضاوتهاي سريع و سطحي ميزان نيست. در بسياري از موارد مردم قضاوتهاي سريع انجام مي دهند يا قضاوتهاي سطحي انجام مي دهند. قرآن هميشه آن آخر کار را در نظر مي گيرد. قضاوتهاي سريع, ناپخته و محکوم به بطلان است. برادران يوسف يوسف را که به چاه افکندند فکر کردند مطلب تمام شد. يوسف از بين رفت. يک قضاوت سريعي از نظر خودشان انجام دادند ولي همين ها بعد از چند سال آمدند و گفتند يا أَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّر وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا اين جور زياد است. اين قضاوتهاي سريع هيچ وقت ملاک نيست. عاقل آن است که انديشه کند پايان را. عاقبت را بايد ديد. شواهد فراوان است. حضرت زينب به يزيد در آن خطابه شان <فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لَا تُمِيتُ وَحْيَنَا وَ لَا تُدْرِكُ أَمَدَنَا> <و اسع سعیک> <وَ هَلْ رَأْيُكَ إِلَّا فَنَدٌ وَ أَيَّامُكَ إِلَّا عَدَد> آن هم اين طور فکر مي کرد. فکر مي کرد کار تمام شد. حتي آياتي از قرآن خواند. قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاء اينها را خواند ولي زينب مي گويد نه اين طور نيست, اشتباه مي کني. <أَيَّامُكَ إِلَّا عَدَد> تو چند روز بيشتر که اين قدرت و زندگي را نداري <فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لَا تُمِيتُ وَحْيَنَا وَ لَا تُدْرِكُ أَمَدَنَا> آخرش هم دارد که <فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَتَمَ لِأَوَّلِنَا بِالسَّعَادَةِ وَ لِآخِرِنَا بِالشَّهَادَة>.
  اين قضاوتهاي سريع و سطحي اينها در اسلام محکومند, مؤثر نيستند. پس قضاوت بايستي هم با عاقبت نگري انجام شود, هم بايد قضاوت سطحي نباشد و عمقي باشد, ريشه اي باشد, اساسي باشد. با توجه به اين نکته هميشه انبياء و مجاهدين اسلام غالبند. اين غلبه ي آنها را در سه جهت مي توانيم خلاصه کنيم.
  ديروز عرض کرديم که آيت الله طبا طبايي (اعلي الله مقامه) در تفسير الميزان در يک جا اين بحث را مطرح کرده. ايشان ذکر کردند که از جهاتي لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي اينها را بايد تفسير کرد. اول اين است که پيغمبران و ائمه : و مجاهدين اسلام که در اين راستا گام برمي دارند از لحاظ منطق و دليل هميشه غالب هستند. اين درست است. منطق و دليل و استدلال چون براي اينکه منطق و دليل و استدلال انبياء و اولياء بر اساس فطرت انسانها پي ريزي شده. فطرت انسانها هم هميشه بر حق پي ريزي شده. فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‌ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّم هر ديني از اديان که از جانب خداست بر اساس فطرت مردم پي ريزي شده. مردم هم فطرتاً تابع حق هستند. حق را همه دوست دارند فطرتاً. خوب بنابراين آن منطق و دليلي که بر اساس فطرت است و فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها بر اين اساس پيغمبران هميشه از لحاظ برهان و دليل غالبند. هيچ وقت نشده که پيغمبري يا امامي اصلاً اسلام و دين هيچ وقت نشده در منطق و استدلال مغلوب شود. گاهي مغالطه هايي هست, ولي افراد دقيق پي مي برند که در دنيا مغالطه زياد است, مغالطه به عنوان حمله و هجوم به عنوان آزادي و دموکراسي و فلان و فلان اينها مغالطه هاست ولي با دقت معلوم مي شود به اينکه چه چيز مغالطه است و چه چيز حق است. مناظرات انبياء ادله اش بر اساس فطرت مردم است و هميشه هم فطرت محفوظ است و بر اساس فطرت هميشه غلبه با آنهاست. هيچ جا هم ماده ي نغز و استثنا وجود ندارد که يک وقت بر اساس استدلال پيغمبري يا امامي مغلوب شده باشد. بنابراين يکي از مراحل غلبه استدلال و دليل و برهان است و هميشه هم حق و طرفداران حق از لحاظ دليل و برهان غالبند. لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي بله اين طور است اين يک مرحله است. بيش از اين ديگر توضيح لازم نيست.
  دوم اين است که خداوند متعال وعده داده بر اينکه اگر جهاد بر اساس مباني اسلامي صورت بگيرد کمک کند. اين يک دلگرمي و اطمينان است به وعده ي الهي. هميشه مطمئن بودند مجاهدين اسلام بر اين وعده ي الهي. قرآن کريم در چند جا دارد که وَ قَذَفَ في‌ قُلُوبِهِمُ الرُّعْب سَنُلْقي‌ في‌ قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْب وعده داده به اينکه شما بر اساس اسلام گام برداريد, شرايط جهاد را از لحاظ هدف و فرماندهي که گفتيم بايد در رأس جهاد يک فرد معصوم يا قائم مقام معصوم قرار بگيرد, خودتان هم آن شرايطي را که ما براي مجاهدين گفتيم داشته باشيد, ولي بدانيد که ما شما را کمک مي کنيم. در چند جاي قرآن خداوند متعال فرموده است که سَنُلْقي‌ في‌ قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْب، وَ قَذَفَ في‌ قُلُوبِهِمُ الرُّعْب، يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْديهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصار اين آيات قرآن هم که دلالت بر اين مطلب دارند. اين هم يک مرحله اي است که حالا آدرسش را پيدا کنم, مي دانيد که اين هم يک مرحله است. کساني که در جهاد اسلامي گام برمي داشتند اطمينان داشتند و يقين داشتند, خدا هم گاهي نشان مي داد. در جنگ بدر مي گفت وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ با فرستادن ملائکه و فلان و فلان اين طوري است. اين هم يک مرحله اي است که مرحله ي خيلي مهمي است که آيت الله طباطبايي (اعلي الله مقامه) در کتاب الميزان در جلد نهم يکي از موارد اين است. در جلد نهم تفسير الميزان صفحه 24 به بعد اين آيه را که ذکر کرده يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُون اين آيه، آيه ي 65 از سوره ي انفال است. سوره ي انفال سوره ي هشتم قرآن يک نامش قتال است. دو تا نام دارد اين سوره .اصلا سوره ي انفال از اول که شروع مي شود در جنگ بدر نازل شد و اينها آيات فراوان درباره ي قتال دارد. آيه ي 65 اين است که يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ يعني ده برابر مي شود وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُون . واقعاً اين قرآن خيلي دقايق دارد هر چند متأسفانه بعضي ها اين بحثها را بحث فقهي نمي دانند, به دقت در قرآن خيلي اهميت نمي دهند. ايشان از اين کلمه ي بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُون مي گويد باء، باء تعليل است. چرا ده نفر بر صد نفر غالبند, چرا بيست نفر بر دويست نفر غالبند, چرا صد نفر بر هزار نفر غالبند؟ چرا؟ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُون براي اينکه آنها دشمنان شما فقه ندارند. فقه چيه؟ آن درک عميق را فقه مي گويند. هر فهمي فقه نيست. لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّين آن درک عميق را فقه مي گويند و ايشان هفت تا وجه از طرف مجاهدين ذکر مي کند. در نتيجه ي فقه در دين که اولين مرحله اش ايمان به خداست جرأت دارند, شهامت دارند, استقامت دارند, تدبير دارند, فکر صحيح دارند. خوب اين از اين طرف. از آن طرف دشمنان شما ايمان که ندارند, آنها براي هوا و هوس آمدند, در فکر مال و جاه و مقام هستند, در فکر برگشت هستند و گرفتن مزدشان از مردم. خوب معلوم است دو تا جبهه اين طور در مقابل هم. يک جبهه اي با ايمان به خدا که ريشه همه ي چيزاست, استقامت و شجاعت و مردانگي و شهامت همه چيز دارند, يک جبهه ي ديگر طاغوتيان که بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُون اين درک را ندارند. خوب معلوم است که اين دو تا جبهه در مقابل هم قرار بگيرد اينجا کثرت و قلت ديگر ميزان نيست, فقه و فرهنگ حاکم است. آن فقه و آن فرهنگ بر بي فرهنگي و نبودن فقه حاکم است. اين است که قرآن کريم واقعاً آيات عجيبي دارد در اين مورد غلبه را اين طور تفسير و تحليل مي کند. قرآن مجيد گفتم براي نمونه جلد نهم تفسير الميزان صفحه 24 در تفسير آيه ي 65 از سوره ي انفال سوره ي هشتم قرآن مطالعه مي کنيد.
  در آثار اهل بيت : نمونه هاي فراواني در اين مورد وجود دارد, اين مورد که عرض مي کنم. در جنگ تحميلي هشت ساله کساني که در جنگ بودند امام (رضوان الله عليه) فرماندهي جنگ را داشت در جاهاي متعددي از نصرت پروردگار, کمک پروردگار آنها که رفتند در اين ميدان ديدند با چشم خودشان. بله اين يک مطلبي است ديدني است. از دور نمي شود قضاوت کرد. کسي که رفته و در مرحله اي واقع شده, دلاور مرداني که واقعاً به خاطر اسلام مي جنگيدند, با قصد خالص, شهدايي که در اين راه به شهادت رسيدند, خودشان نصرت پروردگار را در مراحل متعددي تعريف کردند و ديدند. امام در کلماتش متعدد اين را دارد.
  حالا دو تا نمونه مي خواستم عرض کنم. در نهج البلاغه دو تا نمونه در اينجا وجود دارد. نمونه هاي فراواني است دو تا را مي خواستم عرض کنم. يکي آن موقعي که لشکر اسلام با ايرانيان جنگيدند. دوم موردي که با روم جنگيدند. در هر دو حضرت امير به عمر مي گويد که عمر مشورت مي کند با حضرت اميرالمؤمنين .يکي از جاهاي حساس واقعاً فرهنگ اسلام است. عمر مشورت مي کند با حضرت اميرالمؤمنين و از آن نظر مي خواهد که خودش بيايد به ايران. براي خاطر اينکه بعد از اينکه در قادسيه در مدائن لشکر اسلام غالب شد و يزدگرد شکست خورد, در آن جنگ رستم فرخزاد و اينها کشته شدند, يزدگرد به داخل ايران بيشتر پيش رفت و در فکر اين آمد که يک لشکر فراواني تهيه کند و بيايد حمله کند به مدينه. پيغمبر 6 هم به مسلمانها وعده داده بود به اينکه شما روم و ايران را فتح خواهيد کرد. همين وعده هاي الهي خيلي آنها را دلگرم کرده بود.
  پادشاه ايران اول نامه اي نوشت به سلطان يمن که اين شخصي که براي من نامه نوشته _پيغمبر اسلام 6 را مي گفت_ برو بگير و بيارش. چند نفر آمدند با کبکبه و دبدبه به مدينه براي بردن پيغمبر 6. پيغمبر 6 به آنها فرمودند که چند روزي صبر کنيد. وقتي نامه ي پيغمبر 6 خواست و نوشت و آنها آمدند, سلمان آنجا بود آنها که آمده بودند. سلمان هم ايراني بود, صحبت مي کرد و اينها. اصلاً پذيرايي را به عهده ي سلمان گذاشتند. پيغمبر 6 به سلمان فرمودند که <سَيُوضَعُ عَلَى رَأْسِكَ تَاجُ كِسْرَى> سلمان نگران نباش, تاج انوشيروان بر سر تو گذارده خواهد شد. چون سلمان قدري نگران بود. چند روز ماندند و آمدند و گفتند که ما چند روز معطل شديم و اينها بعد پيغمبر 6 به آنها فرمودند ديشب خسروپرويز کشته شد. چون نامه براي خسروپرويز بود يزدگرد بعداً آمد. خسروپرويز سلطان ايران کشته شد و پسرش پدر خود را کشت. اينها تاريخ گذاشتند آن ساعت و دقيقه اي که پيغمبر 6 گفته بود, آمدند و ديدند درست است. سلطان يمن اصلاً مسلمان شد.
  ولي يزدگرد آمد در داخل ايران صد و پنجاه هزار لشکر فراهم کرد. در ارشاد مفيد هست که نامه ها نوشت به ري و همدان و اصفهان و آن طرفهاي خراسان سبزوار و نيشابور و اينها و توانست صدو پنجاه هزار نفر لشکر فراهم کند. در کجا؟ در نهاوند. نهاوند آن زمان مرکزيت داشت آن موقع. اين بود که خبر دادند کساني که آنجا بودند از مسلمانها به عمار که آن وقت فرماندار کوفه بود. فرماندار کوفه هم نامه نوشت به عمر که جريان اين طوري شده. صد و پنجاه هزار نفر مصمم شده اند که حمله کنند به مدينه و اسلام نوپا را به کلي از ميان بردارند. عمر خيلي دستپاچه شد. با اينکه نامه هاي زيادي دريافت کرده بود تا آن موقع درباره ي جنگها. _اين در سال 20 هجرت است. يعني هفت، هشت سال از خلافت عمر مي گذرد._ عمر خيلي دستپاچه شد و به مردم گفت که در مسجد جمع شوند و همه در مسجد جمع شدند.
  برادر عزيزم که پا شدند من يکي مطلبي مي خواستم عرض کنم. بنده اينجا درسي که خدمتتان تقديم مي کنم بعد از درس چند نفر مي آيند و مي گويند که آقا نشنيديم نمي شنويم چند نفر مي گويند که آقا خيلي خوب شنيديم خيلي خوب بود ما اصلاً واقعاً از اول سال با اين مشکل مواجهيم اگر نمي شنوند خوب بايد همه نشنوند اگر مي شنوند بايد همه بشنوند چطور مي شود که بعضيها مي گويند نشنيديدم و درست مفهوم نيست و بعضي ها مي گويند شنيديدم و خيلي عالي و خوب و مفهوم بود. اين يک معمايي براي ما شده از اول سال. بعضيها جايشان را عوض مي کنند مي گويند آنجا بودم نشنيدم اينجا آمدم شنيدم بعد ما کارشناس مي آوريم و به کارشناس مطلب را مي گوييم کارشناس می گوید عيبي نيست و اينها خیلی خوب هم هست. حالا بالاخره اين يک معماست. اگر نشنوند همه بايد نشنوند و اگر بشنوند همه بايد بشنوند. اشکال در کجاست؟ فکر کردم اگر در وسط درس کسي نمي شنود آنجا بگويد تا ببينيم آيا مربوط به گوش خودش است يا به ميکروفون به چي مربوط مي شود؟ اين معما در نظر شما چه جور حل مي شود؟ مفهوم کلمات روشن. الحمدلله تعالي بنده 66 سال است که در حوزه ي قم درس مي گويم. از لحاظ کلمات و بيان اغلاق و ابهامي وجود ندارد. مي خواهيم ببينيم که اشکال به چه مربوط مي شود. اگر اين را حل کنيم شايد براي بعدها مؤثر باشد. آيا واقعاً اشکال در اينجاست؟ اگر نشنوند همه بايد نشنوند. بعضي رفقاي ما مي گويند ما همه طرف مي گرديم همه جا صدا خوب مي آيد. درس تموم مي شود و آقايان مي آيند و مي گويند ما نشنيديدم ما نمي شنويم. آقا چه کار بايد بکنيم؟ واقعاً اين يک مشکلي است. ما نمي خواهيم شق القمر کنيم و ماه بشکافيم. کلماتي است يک وقت اگر اشکال داشتيد, آدرسي فلان به من بگوييد تکرار مي کنم. خلاصه در وسط شما بفرماييد خيلي بهتر است تا اينکه بعداً بياييد. بعداً کسي به من چيزي نفرمايد. اگر چيزي هست وسط بگوييد معالجه کنيم, ببينيم موضوع چيه.
  نامه وقتي به عمر رسيد, خيلي خلاصه بگويم عمر مردم را جمع کرد در مسجد مدينه مشورت کند که چه بايد کرد که 150 هزار نفر در نهاوند جمع شده اند و مي خواهند حرکت کنند و بيايند براي ريشه کن کردن اسلام. در اينجا مشورت که مي کرد بعضي گفتند به اينکه ما نمي دانيم چي بگوييم هر چه شما بفرماييد اطاعت مي کنيم. طلحه اين طوري گفت. عثمان گفت نظر ما اين است که خودت حرکت کني و مردم پشت سر شما بيايند. چون موقعيت خيلي حساس است. حرکت کنيد و برويد, وقتي شما برويد لشکر بيشتر مي آيند. برويم در نهاوند و نگذاريم آنها بيايند, ما برويم و پيش دستي کنيم و با آنها بجنگيم. حضرت اميرالمؤمنين هم در مسجد بود و پشت ستون نشسته بودند و نماز مي خواندند. عمر گفت يا ابا الحسن شما بگوييد ما چه بکنيم؟ مي دانم که فکر شما در اينجا مؤثر هست. حضرت اميرالمؤمنين مطلبي فرمودند که الآن عرض مي کنم. عجيب است, حضرت اميرالمؤمنين ببينيد آن مصلحت علياي اسلام را, اگر يک نفر سياستمدار معمولي بود مي گفت بگذار عمر برود. برود آنجا و کشته مي شود و اينجا مرکز خلوت مي شود و من اينجا را اشغال مي کنم و خلافت را قبضه مي کنم. اما نه. آن مصلحت علياي اسلام که براي خاطر همان حضرت امير چشم پوشي کرده بود و <فَصَبَرْتُ وَ فِي العَینِ قَذًی، وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا> تا آخر حاکم بود. حضرت اينجا مطالبي فرمودند که در نهج البلاغه يک بياني داريم درباره ي مشورت عمر با حضرت امير در آمدن به ايران, يک بياني هم در مشورت عمر با حضرت امير در رفتن به روم. چون اين جريان تکرار شد. روم هم لشکري تجهيز کرده بود براي حمله به مدينه. حالا اولي. 146 شماره در فيض الاسلام است. <و من كلام له عليه‌السلام لعمر بن الخطاب و قد استشاره في الشخوص لقتال الفرس بنفسه> کلام حضرت امير به عمر بن خطاب که استشاره کرد که خود عمر بيايد براي قتال فرس ايرانيها. اين را مطالعه کنيد چون وقت زياد نيست و از اين فروعات مطالبي است که شما خودتان بفهمید آدرسش را عرض مي کنم. در شرح خوئي جلد نهم صفحه 49. ابن ابي الحديد جلد نهم صفحه 95. شرح بحراني جلد سوم صفحه 194. شرح في ظلال جلد دوم صفحه 330. حضرت امير به عمر چي مي گويند؟ به عمر مي گويند که تو سر جاي خودت بمان, حرکت نکن. تو قطبي, بايد مرکز را حفظ کني. مي فرمايند <إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَمْ يَكُنْ نَصْرُهُ وَ لَا خِذْلَانُهُ بِكَثْرَةٍ وَ لَا بِقِلَّةٍ> بدان که اين امر دين اسلام, نصرتش و خذلانش به زيادي و کمي لشکر نيست <إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَمْ يَكُنْ نَصْرُهُ وَ لَا خِذْلَانُهُ بِكَثْرَةٍ وَ لَا بِقِلَّةٍ وَ هُوَ دِينُ اللَّهِ الَّذِي أَظْهَرَهُ> اين ديني است که خداوند آن را ظاهر کرده و غالب کرده <وَ جُنْدُهُ الَّذِي أَعَدَّهُ وَ أَمَدَّهُ> و اين لشکر لشکر خدا هستند <أَعَدَّهُ> خدا فراهم کرده و <أَمَدَّهُ> خدا کمک کرده <حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ وَ طَلَعَ حَيْثُمَا طَلَعَ وَ نَحْنُ عَلَى مَوْعُودٍ مِنَ اللَّهِ> و ما هم به وعده ي خدا دلگرميم <وَ اللَّهُ مُنجزٌ وَعدَهُ وَ نَاصِرٌ جُنْدَهُ> خداوند وعده ي خود را عملي مي کند و به جند خود کمک مي کند <وَ مَكَانُ الْقَيِّمِ بِالْأَمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ> تو قيّم به اين امر هستي. هر کس قيم به يک امر است, زمامدار است, موقعيتش مثل موقعيت بند تسبيح است نسبت به آن دانه هاي تسبيح. نظام به آن رشته اي مي گويند که آن مهره ها را در آن رشته قرار مي دهند. حالا من خواستم خيلي ساده بگويم نظام به بند تسبيح مي گويند خرز به آن دانه ها مي گويند. مکان کسي که يعني موقعيت کسي که زمامدار است مثل بند تسبيح است نسبت به آن دانه ها. آن بند تسبيح است که دانه ها را رديف کرده و نگه داشته و به همديگر پيوند داده. اگر بند تسبيح پاره شود تمام دانه ها متفرق مي شوند. اين عبارت بسيار عبارت ظريف و عجيبي است <وَ مَكَانُ الْقَيِّمِ بِالْأَمْرِ> موقعيت کسي که قيام کرده براي زمامداري و اداره ي امور ملت, موقعيتش موقعيت نظام است. يعني آن رشته است, آن بند, خرز يعني آن دانه ها و مهره ها. <يَجْمَعُهُ وَ يَضُمُّهُ> آن رشته است, آن بند تسبيح است که آنها را جمع کرده و در کنار هم قرار داده <فَإِنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ> اگر بند پاره شود دانه ها پراکنده مي شوند <فَإِنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ وَ ذَهَبَ> دانه ها که پراکنده شدند <ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعْ بِحَذَافِيرِهِ أَبَداً> ديگر آن دانه ها به تمامه جمع نمي شوند. پس آن بند آن رشته است که اين دانه ها را پيوند داده, هر يک را در جاي مناسب خود قرار داده. ببينيد دانه را شما مي بينيد بند تسبيح داريم و چند دانه 33 تا الله اکبر مي گوييد با آن خليفه مي شود 34 تا بعد 33 تا الحمدلله مي گوييد بعد هم 33 تا سبحان الله مي گوييد. به آن دو تا وسط آخوند مي گويند. آن دو تايي که وسط هستند را در جاي خودش قرار داده و تعداد اين طرف و آن طرف و وسط همه اش معلوم است. اين بند است که اينها را به اين شکل نگه داشته. اگر بند پاره شود تمام پراکنده مي شوند. <لَمْ يَجْتَمِعْ بِحَذَافِيرِهِ أَبَداً وَ الْعَرَبُ الْيَوْمَ وَ إِنْ كَانُوا قَلِيلًا فَهُمْ كَثِيرُونَ بِالْإِسْلَامِ> حالا حضرت امير مي فرمايند عرب امروز هر چند کم هستند ولي اسلام به اينها کثرت بخشيده <عَزِيزُونَ بِالِاجْتِمَاعِ> اينها به واسطه ي اجتماع با هم بسيار عزيز هستند و قوي هستند <فَكُنْ قُطْباً> اي عمر قطب باش. بزرگواري اميرالمؤمنين را مي رساند. حضرت اميرالمؤمنين اگر سياستمدار معمولي بود مي گفت بگذار عمر برود و کشته شود و خلوت شود و من اينجا را قبضه مي کنم. نه <فَكُنْ قُطْباً وَ اسْتَدِرِ الرَّحَى بِالْعَرَبِ> مانند قطب آسيا باش. اين چرخ آسيا را به دور خودت بچرخان <وَ أَصْلِهِمْ دُونَكَ نَارَ الْحَرْبِ> آتش جنگ را مشتعل کن. بحث بسيار بسيار واقعاً آموزنده و جالب است وقت تمام شد. ان شاء الله فردا.
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo