< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب البیع

94/02/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جهاد بغاة/اقسام جهاد/ولایة الفقیه
بحثمان در جهاد بغاة بود و گفتیم که منشأ و مدرک و منبع بحث نیز آیه شریفه:﴿وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ[1] می باشد.
وقتی حضرت امیر علیه السلام خلافت را در دست گرفتند و مردم با ایشان بیعت کردند سه گروه در مقابل حضرت بودند؛ یگ گروه تبعیت کردند و در جنگهای جمل و صفین و نهروان همراه حضرت بودند، گروه دیگر جزء مخالفین بودند و در جنگ جمل تابع طلحه و زبیر و عایشه بودند و در جنگ صفین تابع معاویه و در جنگ نهروان نیز با خوارج بودند، گروه سوم بی طرف بودند، چند تن از خواص آن زمان که دارای شخصیت و جایگاهی بودند گفتند ما بی طرف هستیم که در تاریخ نامشان ذکر شده، یکی از آنها عبدالله بن عمر بود، دوم سعد بن أبی وقاص پدر عمر سعد بود و سوم محمد بن مسلم بود.
عبدالله بن عمر جریانی دارد او کنار نشسته بود تا زمانی که عبدالملک بن مروان سرکار آمد و حجاج بن یوسف را به عنوان فرمانده لشکر و همه کاره خودش به عراق فرستاد، حجاج به عراق آمد و عبدالله بن زبیر که بعد از شهادت سید الشهداء علیه السلام و قیام مختار حکومت را قبضه کرده بود شکست داد و او را کشت و بدنش را به دار آویخت، بعد از این قضیه عبدالله بن عمر شبانه به سراغ حجاج آمد و گفت من آمده ام تا با شما بیعت کنم چون از پیغمبر شنیده ام که فرمود:﴿من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة[2]، حجاج همان طور که خوابیده بود پایش را دراز کرد و گفت همینکه پای من را بمالی این بیعت توست، عبدالله بن عمر خیلی ناراحت شد و گفت من را مسخره می کنی؟ حجاج گفت احمق تو اگر راست می گوئی چرا با علی بن أبی طالب که از همه لایق تر بود برای امامت و چند سال نیز حاکم بود بیعت نکردی؟! تو بخاطر این حدیث نیامدی با من بیعت کنی بلکه بخاطر جنازه عبدالله بن زبیر که بر دار زدم و ترسیدی آمده ای تا بیعت کنی لذا پای من را بمال و برو و عبدالله بن عمر نیز دستس به پای حجاج کشید و رفت، حجاج دید این کافی نیست لذا یک نفر را مأمور کرد که به نوک نیزه اش زهر بزند و در راه نوک نیزه را روی پای عبد الله بن عمر زد و زهر اثر کرد و بدین وسیله عبدالله بن عمر کشته شد و این جریان نیز در سفینة البحار در ماده عین نوشته شده است.
محمدبن مسلم و سعد بن أبی وقاص که کناره گیری کرده بودند نیز زود مردند.
همان طور که عرض کردیم صاحب جواهر در جلد 21 جواهر این بحث مارا مطرح کرده و محقق در شرایع نیز دارد که حضرت امیر علیه السلام با بغاة جنگیدند.
بغاة دو دسته اند؛ یک دسته از آنها کسانی هستند که یک مرکزیتی دارند که آنها را پشتیبانی می کند و اگر فرار کنند به آنجا بر می گردند و یا اگر زخمی شوند برای معالجه به آنجا ملحق می شوند مثل جنگ صفین با معاویه اما یک دسته افرادی هستند که پراکنده آمده اند و مرکزیت و پشتیبانی ندارند مثل جنگ نهروان با خوارج و جنگ جمل با طلحه و زبیر و عایشه فلذا حضرت امیر علیه السلام بعد از جنگ خوارج و جمل فرمودند زخمی ها را نکشید و کسی را اسیر نکنید و اموالشان را نیز به غنیمت نگیرید و آن ها را رها کنید، ولی کسانی در بین لشکر حضرت بودند که به دنبال غنیمت بودند لذا از حضرت علتش را سوال کرند و حضرت امیر علیه السلام فرمودند جنگهایی که با کفار باشد همین طور است ولی اینها ظاهرا مسلمان هستند خلاصه این بحث ها خیلی دنباله پیدا کرد تا اینکه حضرت فرمودند بر فرض شما اگر بخواهید این اسیرها را تقسیم کنید عایشه را باید به کدام یک از شما بدهیم؟! آنها با شنیدن این حرف عقب نشینی کردند چون بالاخره عایشه همسر پیغمبر بود و کسی نمی توانست او را بگیرد، خلاصه صاحب جواهر اینجا بحث مفصلی کرده و بحث را به اینجا برده که حضرت امیر علیه السلام ناچار شد که در برابر خواسته های متعدد آنها تقیه کند و نرمش نشان بدهد و علتشم هم این بود که حضرت ناچار بودند در زمان خلافتشان در بعضی موارد نرمش نشان بدهند و بنده نیز در کتاب خمس 33 مورد را از کتب خود عامه و خاصه در این رابطه نقل کرده ام مثلا یکی از آنها نماز تروایح است که ما نیز آن را مستحب می دانیم ولی می گوئیم به جماعت نباید خوانده شود، عمر این بدعت را گذاشته و گفته که باید به جماعت خوانده شود و آنها نیز می خوانند، خلاصه چندین سال این نماز به جماعت خوانده میشد تا اینکه حضرت امیر علیه السلام به خلافت رسیدند و فرمودند خواندن نماز تراویح به جماعت بدعت می باشد و به حضرت مجتبی علیه السلام فرمودند بگو بین مردم جار بزنند که نماز تراویح بدعت است و نباید به جماعت خوانده شود، امام حسن مجتبی علیه السلام این کار را کرد و بعد برگشت خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسید و درحالی که نشسته بودند صداهایی به گوششان رسید که هر لحظه بیشتر میشد، حضرت مجتبی علیه السلام رفت و برگشت و فرمود که مردم دارند تظاهرات می کنند و می گویند واعمرا واسنتاعمرا و حتی بعضی ها می گویند إبکو رمضان وا رمضانا، یعنی بدون صلاة تراویح رمضانی وجود ندارد لذا حضرت امیر علیه السلام ناچاراً نرمش نشان دادند و فرمودند بخوانید و جهت این نرمش ها این بود که اگر حضرت با آنها برخورد می کرد و آنها را می کشت در مقابل آنها نیز از شیعیان می کشتند البته صاحب جواهر عقیده اش این است کسانی که خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام را از همان غدیر قبول نکردند کافر هستند، علی أیِّ حال صاحب جواهر بحث را به اینجا می رساند که حضرت امیر علیه السلام دخترش ام کلثوم را به عمر داده است، خب این یک مطلبی است که برای شیعیان سنگین می باشد آیا واقعا حضرت امیر علیه السلام دخترش را به کسی می دهد که رفتارش با فاطمه زهراء سلام الله علیها آن طور بوده؟! یستفاد از کلام صاحب جواهر که این مطلب را قبول کرده البته بین علماء ما اختلاف نظر وجود دارد ولی عامه قائلند این کار صورت گرفته فلذا این یک بحث بسیار مهمی است و ما ناچاراً به آن می پردازیم.
در کتاب فروع کافی جلد 5 باب 23 از کتاب نکاح دو خبر که سنداً صحیح می باشند در این رابطه ذکر شده:
خبر اول:﴿علی بن ابراهیم عن أبیه عن أبن أبی عمیر عن هشام بن سالم و حماد عن زرارة عن أبی عبدالله علیه السلام فی تزویج اُم کلثوم فقال: إن ذلک فرج غصبناه[3].
خبر دوم:﴿مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا خَطَبَ إِلَیْهِ قَالَ: لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ إنها صَبِیَّةٌ قَالَ فَلَقِیَ الْعَبَّاسَ فَقَالَ لَهُ مَا لِی أَبِی بَأْسٌ قَالَ وَمَا ذَاكَ قَالَ خَطَبْتُ إِلَى ابْنِ أَخِیكَ فَرَدَّنِی أَمَا وَاللَّهِ لَأُعَوِّرَنَّ زَمْزَمَ وَلَا أَدَعُ لَكُمْ مَكْرُمَةً إِلَّا هَدَمْتُهَا وَلَأُقِیمَنَّ عَلَیْهِ شَاهِدَیْنِ بِأَنَّهُ سَرَقَ وَلَأَقْطَعَنَّ یَمِینَهُ فَأَتَاهُ الْعَبَّاسُ فَأَخْبَرَهُ وَسَأَلَهُ أَنْ یَجْعَلَ الْأَمْرَ إِلَیْهِ فَجَعَلَهُ إِلَیْهِ﴾.[4]
این دو خبر در کافی نقل شده بنابراین اختصاص به طرق عامه ندارد بلکه در کتب ما نیز نقل شده و علامه مجلسی نیز همین روایتها را در بحار نقل کرده است و همچنین جعفر مرتضی که در لبنان است کتابی دارد بنام "الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام" که در جلد 14 از آن متعرض جریان ازدواج مذکور شده است البته ایشان آدرس هائی که داده از چاپهائی است که من هرچه گشتم پیدا نکردم مثلا از الغدیر جلد 6 و یا از بحار جلد 78 و یا از شافی و خلاصه یک صفحه آدرس داده منتهی نوعاً چاپها تغییر کرده اند و حد أقل آن کتابهائی که ما می خواستیم مراجعه کنیم و ببینیم نتوانستیم پیدا کنیم و خیلی خوب است که وقتی آدرسی داده می شود دقیقا نوع و سال طبع آن نیز ذکر شود.
خوب و اما خود علامه مجلسی در جلد 20 مرآة العقول که شرح کافی است وقتی به دو روایت مذکور رسیده این جریان را بیان کرده.
این اندازه در نظرتان باشد تا بحث را فردا ادامه بدهیم إن شاء الله تعالی...

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo