< فهرست دروس

 

موضوع: اسرار آفرينش انسان/ بیان اجمالی معرفت نورانیت۱(خلق ارواح اهل بیت(ع) )/ قاعده الواحد،تجلی عقل اول،قلم،حقیقت محمدیه(ص)

مقدمه:

همانطور که در مقدمه عرض کردیم ان شاءالله سلسله ی مباحثی را پیرامون آن دسته از اسرار اعتقادی تشیع که کمتر گفته می شود و یا به صورت سلسله وار کمتر به آن پرداخته می شود، خواهیم داشت و ما همانگونه که در مقدمه ذکر شد می بایست که ، بحث را در شروع مباحث مربوط به معارف، از بالا به پایین شروع بکنیم یعنی از معرفت حق متعال شروع بکنیم که ان شاءالله بتوانیم جایگاه خودمان را در این عالم پیدا بکنیم.

فلذا مرسوم اینگونه است که بحث آفرینش را در این جا ذکر می کنند منتهی ما این را در یک قالب دیگر و با نام دیگری بحث می کنیم چرا که ما جهت فهم اسرار معارف به یک مطلبی تحت عنوان معرفت نورانیه نیازمند هستیم و گفتن این معرفت نورانیه در بدو امر واقعا ثقیل است و قابل بیان نیست. فلذا ما ان شاءالله دو جلسه را تحت عنوان بیان اجمالی معرفت نورانیه خواهیم داشت و به لطف حضرت، در ادامه ی مباحثمان نیز یک بخشی از بیانات را در موضوع معرفت نورانیه خواهیم داشت.

اکنون نیز به اندازه ای که کار ما را راه بیاندازد یک بحث و بیانی را داشته باشیم که معنای روایاتی را که قرار است در آینده به آن بپردازیم و این که این روایات چه می خواهند بگویند، اجمالا روشن باشد که ان شاءالله در آینده که زمینه مقداری فراهم شد به اساس بحث معرفت نورانیه و احادیثی که در این باب وارد شده و مصادیق آن خواهیم پرداخت.

اگر در موضوع آفرینش از ما سؤال بکنند که آفرینش چگونه بوده است، طبیعتا ما یک جواب خاصی را داریم که همه خواهند گفت و آن هم این است که خداوند آسمان ها را آفرید و در زمین و آسمان ها کراتی را آفرید و بعد از آن در آن کرات موجوداتی را آفرید و بر روی کره ی زمین نیز انواع و اقسام خلائق وجود دارند که یکی از آن ها نیز انسان است.

این یک بیان عمومی است که نمی خواهیم آن را سخت تر بکنیم و بگوییم که اشتباه است ولیکن دقیق نیست به این معنا که از آن نقطه ی اول آفرینش بیان نشده است. اگر بخواهیم آن را یک مقداری دقیق تر بحث بکنیم بایست که به همان مبحث معرفت نورانیت وارد بشویم.

ما می خواهیم در بحث معرفت نورانیت بگوییم که خداوند در آن زمانی که اراده کرد خلق را ایجاد بکند، نیامد خلق تک تک موجودات را انجام بدهد. این معنا درست نیست و یا حداقل دقیق نیست. بلکه خداوند یک وجودی را آفرید و یک نشئه ای را درست کرد و یک زمینه ای را فراهم کرد که در آن زمینه تمام اشیائی که ما می بینیم در آن جا ایجاد شده است و ما اکنون در همان زمینه و در همان پیمانه حضور داریم. اصلا وجود، به همین معنا است. آن چیزی که ما از وجود درک می کنیم نیز در همان است.

اگر ما بخواهیم که فهم مطالب مربوط به معرفت نورانیه را داشته باشیم دو مسیر تقریبا مرتبط به هم وجود دارد:

یک مسیر عقلانی وجود دارد که همان مسیر آقایان فلاسفه است. آقایان فلاسفه با توجه به قواعدی که در فلسفه دارند سعی کرده اند که این مشکل را حل بکنند که البته خوب هم حل کرده اند. منتهی روشی که آن ها دارند برای افراد خاصی خوب است. واقعا گاهی اوقات بیان، بیان سنگینی است و اگر که کسب مقدمات نشده باشد، خیلی بعید است و بلکه جزء محالات عرفیه است که انسان بتواند بحث یک فیلسوف را متوجه بشود بدون آن که اصلا هیچ مقدمه ای را مطالعه کرده و گذرانده باشد.

یک مسیر میانبر نیز در این میان وجود دارد که گاهی اوقات همین محتوا را برخی متوجه می شوند بدون این که حتی یک ساعت به کلاس رفته باشند. با یک سری مقدمات و ریاضات شرعیه که می کشند و مراقبت هایی که بر خودشان دارند یک دفعه چشمشان باز می شود و همان چیزهایی که آقایان فیلسوف ها سعی می کنند با یک گرفتاری هایی آن ها را بیان بکنند که مراد این است، می بینید که او چشمش باز شده و این ها را دیده است.

البته باز هم این را بدانید که اگر قرار باشد که کسی چشمش باز بشود، در صورتی که قبل از آن، این ها را خوانده باشد خیلی روشن آن ها را می بیند و می فهمد که چیز هایی که می بیند چه معنایی دارند ، ولیکن آن کسانی که این ها را نخوانده باشند، حداقل در اوایل کار، امور برایشان مبهم است و متوجه نمی شوند که این چیزهایی که می بینند در عالم وجود دارد به چه معنا است بلکه آرام آرام متوجه آن می شوند. خود این به نوعی لنگ زدن در کار است.

فلذا توجه داشته باشید که دانستن این موضوعات به سبک آقایان فلاسفه، دانستن خوبی است. ما سعی کردیم که بین بیان آقایان فلاسفه و آن چیزی که در روایات ذکر شده است یک جمعی را بکنیم. سعی کرده ایم که جمع این دو را بسیار ساده و در قالب کلمات و تشبیهاتی بیاوریم و برای شما عزیزان نقل بکنیم. همچنین سعی خواهیم کرد که ان شاءالله از دو جلسه خارج نشود.

ما در فلسفه یک قاعده ای داریم که جزء قواعد کلی فلسفی است. یعنی فلاسفه ی شرق و غرب و اسلامی و غیر اسلامی ندارد و همه قبول دارند. یک قانون عقلانی است. به آن قاعده ی الواحد[1] می گویند. در این قاعده می خواهند بفرمایند که به تعبیر خودشان یک شیء از یک جهت و یک حیثیت فقط می تواند منشاء یک چیز هم صنف خودش باشد.

حالا توضیح می دهم که این تعبیر به چه معنا است. یا به تعبیر دیگری فرموده اند که «الواحد لا یصدر منه الا الواحد[2] » اصلا یک چیزی که واحد باشد، امکان ندارد که به طور ناگهانی به قالب موجودات خیلی زیادی تبدیل بشود بلکه شأن این شیء واحد و تک و ممتاز این است که در درجه ی اول یک چیز را تهیه بکند و اگر قرار است که خلق موجودات زیادی صورت بگیرد، از آن یک شیء صورت بگیرد. این یک قاعده ی فلسفی است که تعابیر مختلفی را برای آن آورده اند و حتی اسم آن را قاعده ی اساس یا الاصل الاصیل گذاشته اند و آن را به این معنا گرفته اند. اصل این قاعده را که ذکر کرده اند و نسبتی که داده اند که این را چه کسی کشف و بیان کرد، برای اولین بار به ارسطو نسبت داده اند و ابونصر فارابی نیز که همان معلم ثانی خودمان است، این را به ارسطو نسبت داده است.

در بین فیلسوف ها مدافعان زیادی دارد که من اسم چند نفر را می گویم تا بدانید که این حرفی نیست که بنده می گویم و فلانی مخالف است و اگر اکنون به سر کوچه برویم و آن را به بقال بگوییم، او قبول داشته باشد اما سبزی فروش قبول نداشته باشد. این بحث ها نیست. افرادی مثل جناب شهاب الدین سهروردی، جناب بوعلی، جناب فارابی و صدر المتألهین، همگی این قاعده ی الواحد را قبول دارند. البته مخالفینی نیز دارد که عمدتاً از اهل سنت هستند که از جمله افراد شاخص در بین آن ها می توان ابومحمد غزالی یا فخر رازی را نام برد که البته وقتی به کلمات این ها نیز دقت می کنید می بینید که یک مقداری به تندی کشیده شده و در حرف ها تناقض ایجاد شده است و حتی انسانی که اهل این مقوله هم نیست و آن ها را مطالعه می کند، متوجه می شود که این بنده ی خدا فهم صحیحی از این ماجرا ندارد و بی دلیل مخالفت میکند و سعی کرده است که مثلا یک جبهه ی جدیدی را در این مسئله درست بکند که من کاری به این موضوعات ندارم و محل بحث ما نیز نمی باشد. هدف من از بیان این ها فقط این بود که پیشینه ی این بحث را عرض کرده باشم.

خلاصه ی این قاعده این است که نمی شود موجودات کثیری را از یک واحد من جمیع الجهات به دست آورد. توجه داشته باشید که ما خداوند را یک واحد من جمیع الجهات که از همه طرف فرد و تک است در نظر می گیریم که طبق قوانین عقلی ما نمی توانیم این را برای او در نظر بگیریم که یک دفعه بیاید و مرد و زن و مورچه و حیوانات و درخت و انواع حشرات را بیافریند و همه ی این ها بخواهد ناگهانی از وجود ایشان ساطع بشود. می گویند نه. ایشان باید بیاید در شأن خودش یک وجود را درست بکند که آن وجود، مادر خلق تمام این اشیاء باشد. سپس می خواهیم برای این مادر اسم گذاری بکنیم که ببینیم چه چیزی است. ممکن است این به ذهنتان برسد که این که برای خدا یک نقصان است. اگر بگوییم که خدا چنین چیزی را انجام ندهد و در شأن او نیست، آیا این یک نقصان نیست؟ می گوییم خیر. بحث بر سر شئونات است.

یک مثال عامیانه و عرفی: آیا انسان توان بر غذا خوردن دارد یا ندارد؟ انسان توان بر غذا خوردن دارد. آیا انسان می تواند از درون دست خود نیز غذا بخورد؟ می تواند از درون چشم خود غذا بخورد؟ محل غذا خوردن تعریف شده است. انسان از درون دهان غذا می خورد. بله؛ انسان توانایی بر غذا خوردن دارد و شأن او غذا خوردن است اما از مسیر دهان نه از جای دیگری. این بحث بسیار روشن است. مثالی می زنم از جمیع جهات البته مربوط به بحث ما نیست اما دقت بکنید که محل بحث ما بحث شئونات است. مثلا یک کسی وجود دارد که خالق یک اثر است. مثل کسی که اکنون با فکر و تدبیر خودش آمده است و یک موشک را درست کرده است. توجه داشته باشید که این موشک ساز هیچ گاه در شأن خودش نمی بیند که برود و در خط تولید کار بکند. پس چه کار می کند؟ یک عدد درست می کند و آن را به خط تولید می دهد و می گوید که شما از روی آن کپی برداری کنید و طبق این مواردی که من به شما می گویم همین را بزنید. ممکن است که روزی ده، صد و یا دویست عدد از آن تولید بشود اما کاری به آن نفر اولیه ندارد. او دیگر از خط تولید خارج است.

یا این که مثلاً یک کسی وجود دارد که ساختمان و ساختار یک ماشینی را طراحی می کند. اگر به او بگویند که شما این کار خودت را رها بکن و بیا در این جا و در خط تولید بایست و ما فلان قدر هم به تو می دهیم، می گوید من اصلا حاضر نیستم. می گوید شأن من این است که یک ماشینی را طراحی کرده و هر سال یک بازی در آن در می آورم، امسال اینگونه و سال بعد آنگونه اش می کنم و یک تغییراتی را در آن ایجاد می کنم. تمام مردم جهان و تمام پولدارها که از صبح تا شب از مسیر حلال یا حرام سعی می کنند که پولی را به دست بیاورند، این ها همه عبد من هستند. تمام کارمند های شما و کارگر های خط تولید شما عبد من هستند. آن ها نگاه می کنند تا ببینند که من امسال چه چیزی را طراحی می کنم تا به دنبال من بدوند. چرا من خودم را انقدر پایین تر بیاورم و بین آن ها قرار بگیرم؟ من حاضر نیستم و در آن جا قرار نمی گیرم. من در شأن خودم که طراحی است یک انسان واحد و تک هستم و آن ها نیز در شأن خودشان در واحد تولید کار می کنند. آن ها فکر ندارند اما من فکر دارم. فلذا خالقیت به معنای اولیه به این معنا است. شروع احداث عالم به این معنا است. نه اینکه شروع بکنند به آفرینش تمام این خرده ریزه های عالم. اینگونه نبوده است.

یک مادری را برای این خلقت آفریده اند. حالا از این جا که بحث از مادر است، دیگر از بحث های فلسفی بیرون بیاییم و وارد مباحث روایی بشویم:

آیا در روایات و در اعتقادات خودمان نیز نامی برای این شیء گذاشته اند؟ نگاه می کنیم و می بینیم که وجود دارد. این مخلوق اول، این تجلی اول، این منشأ آفرینش، این عنصر اولیه ی خلقت، حالا اسم آن را هر آن چه که می خواهید بگذارید، اسامی مختلفی در روایات دارد. مثلا در بعضی از این روایات آمده است که اولین چیزی که خداوند خلق کرد عقل بود. یعنی آن شیئی که گفتیم مادر تمام آفرینش است، خدا یک تک چیزی می آفریند و سپس همه چیز از آن آفریده می شود، آن را به معنای عقل بگیرید.

حالا توجه بکنید که فیلسوف ها در این جا که وارد می شوند، عقل را به گونه ای ترجمه می کنند که بیان آن برای این جا خیلی مثمر ثمر و فایده نیست. شاید اصلا بگوییم که بعضی از دوستان نیز متوجه نشوند. چرا که ما می خواهیم در یک فضای عمومی بحث بکنیم و کتاب و کلاس فلسفه نیست.

اما ما یک معنایی از عقل را درک می کنیم که در یک جایگاهی از آن، این را بیان می کنیم. اگر ما عقل را به معنای فهم بگیریم و اگر اولین چیز همان عقل باشد و همه چیز از عقل آفریده شده باشد، وجود اولیه که نامش عقل باشد، آیا شما نتیجه می گیرید که تمام آن چیزهایی که در عالم می بینید و حس می کنید منشأ اولیه اش از یک چیزی به نام عقل است یا متوجه نمی شوید؟ گاهی اوقات ما می گوییم که این عرفا چگونه فکر می کنند و چه کار می کنند. مگر چگونه هستند؟

یک قسمت از کار همین است. انسان متوجه بشود که اصلا در عالم چه خبر است.

نکته ی اول: فایده ی «أَوَّلُ‌ مَا خَلَقَ‌ اللَّهُ الْعَقْلُ [3] » برای ما چیست؟ اگر فهمیدیم که اسم آن منشأ اولیه و عنصر اولیه ی آفرینش عقل باشد، با خصوصیات آن عقل محضه ای که من جمیع الجهات هیچ عیبی برآن وارد نیست، آیا می شود که یک شیئی را بیافریند که بی عقل باشد؟ اصلا تمام عناصر وجودی این شیء عقل است یعنی به هر جای آن که دست می گذاری عقل است. ممکن است از آن یک چیزی به وجود بیاید که که او بی عقل باشد؟ اصلا اگر بی عقل باشد که از آن نیست ، از این وجود نیست. فلذا اگر گفتیم که اولین چیز عقل است یعنی تمام اشیائی که در اطرافتان می بینید صاحب عقل هستند. آیا می شود عقل داشته باشد ولی مرده باشد؟ خیر؛ چون هر چیزی که عاقل است حیات هم دارد. آیا ممکن است که عقل داشته باشد اما هیچ تکلیفی در عالم نداشته باشد؟ خیر؛ قطعا تکلیف هم دارد. آیا می شود که عقل و حیات و تکلیف داشته باشد اما حساب و کتاب نداشته باشد؟ اصلا امکان ندارد. وقتی که به تو عقل و اختیار و تکلیف و همه چیز داده اند، بعد از آن باید پای حساب بیایی. فلذا تمام اشیاء اطراف شما فهیم هستند، می شنوند و می بینند ، همه ی آن ها در این گذر، کار خودشان را انجام می دهند منتهی ما متوجه نمی شویم. ما محرم نیستیم. باطن اشیاء که نام آن را به اصطلاح ملکوت می گذارند، برای ما روشن نیست و نمی توانیم آن را ببینیم. فلذا برای آقایانی که چشمشان باز است و می بینند، سریان و جریان حیات و فهم و اختیار و تکلیف و حساب در عالم یک چیز جدی است. همه چیز اینگونه است. ما فکر می کنیم که این حیوان دیگر هر کاری کرد، کرد. اینگونه نیست.

مولوی می گوید: «ما سمیعیم و بصیر و باهشیم[4] » از طرف موجودات اطراف به ما می گوید. می گوید که این موجودات دارند تو را صدا می زنند و می گویند که ما سمیع و بصیر و باهوشیم اما «با شما نامحرمان ما خامشیم[5] » به این جا که برسد شما ببینید که اصلا منظره ی زندگی انسان تغییر می کند. آن کسی که عقلاً متوجه این ها است و واقعا به علم الیقین باور دارد، و یا آن کسی که اصلا درباره ی آن ها به شهود رسیده است، به عنوان یک عارفی که ما او را می شناسیم و یا نمی شناسیم. خیلی ها هستند که ممکن است در میان ما زندگی بکنند اما نمی دانیم که چگونه زندگی می کنند. محیط زندگی او با محیط زندگی من و تو فرق بسیاری دارد. چون ما در یک محیطی که پندار ما این است که آن ها همه مرده اند و نمی فهمند زندگی می کنیم اما حس او این است که همه ی آن ها می فهمند. در زندگی اهل بیت که نگاه می کنید می بینید که آن ها اینگونه نبوده اند. نسبت به یک درخت اینگونه فکر نداشتند و نسبت به یک موجودی که در اطرافشان بود اینگونه نبوده اند. تکلم آن ها را با حیوانات و درخت ها ببینید. صحبت ها و مناجات های آن ها را گوش بدهید متوجه می شوید که کأنه در یک دنیای زنده زندگی می کنند نه در یک جایی که فقط خودشان زنده هستند و فقط خودشان عاقل اند و مابقی همه مرده اند و بی شعور. اینگونه نیست.

حضرت امیرالمومنین علی(ع) در نخلستان های کوفه نماز می خواندند. نمازهایشان را در زیر درخت های مختلف می خواندند. به ایشان عرض شد که خب می شود که شما در یک جا هم بایستید و نماز بخوانید. حضرت می فرمایند که می خواهم این درخت ها در روز قیامت بیایند و شهادت بدهند که علی نمازگزار است. آیا شما از این حرف متوجه نمی شوید که «أَوَّلُ‌ مَا خَلَقَ‌ اللَّهُ الْعَقْلُ» آیا شما متوجه عنصر عقل، عنصر بینایی، عنصر هوش که بتواند این را حفظ کند و عنصر حضور در عالم که بتواند شهادت بدهد نمی شوید و آیا این ها را حس نمی کنید؟ و راجع به چیزهای دیگری نیز در قیامت داریم که اشیاء اطراف شما می آیند و شهادت می دهند. اگر این اشیاء واقعا بی شعور و نفهم هستند چگونه ممکن است که بیایند و شهادت بدهند؟

نکته ی دوم که در این جا داریم این است که در بین روایات ذکر شده است که « أَوَّلَ‌ مَا خَلَقَ‌ اللَّهُ‌ الْقَلَم‌[6] » این تعبیر آمده است که نام آن چیزی که خداوند در اولین قسمت خلق کرد، قلم است. این قلمی که ما در این جا می گوییم به معنای یک تکه چوب یا خودکار هایی که ما با آن می نویسیم نیست. در این جا منظور از قلم آن چیزی است که خط مشی خلقت را ترسیم می کند. یک اسم برای این معنا است. این هم یک معنایی است که گفته شده است. این را داشته باشید که ان شاءالله در آینده روی آن کار می کنیم.

سومین و آخرین معنایی که دارد این است که وجود مقدس حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبدالله(ص) در تعابیرشان دارند که « روحی » یا «نوری» یک مقداری راجع به نور صحبت می کنیم و ان شاءالله اساس بحث را می گوییم.

ما برای این که بتوانیم این بیان را بیشتر توضیح بدهیم، ابتدا اندکی راجع به نور صحبت می کنیم که نور چیست. نور آن چیزی است که در تعابیر گفته اند که خودش فی ذاته روشن است و دیگران را هم به دیگران نشان می دهد. یعنی تمام فیوضات از ناحیه ی یک نور است. یک نوع تلالؤ نورانی است.

من یک نکته ای را در این جا بیان بکنم: ما یک نور داریم و این سالن ما الآن روشن است. می خواهیم ببینیم که آن نور «أَوَّلُ‌ مَا خَلَقَ‌ اللَّهُ‌ نُورِي[7] » که حضرت رسول خدا می گویند که نور من است، آیا از جنس این نور است؟ به این معنا که الآن همه ی ما در این سالن هستیم و این چراغ ها روشن است و باعث می شود که ما همدیگر را ببینیم و حس بکنیم؟ اگر چراغ را خاموش بکنیم و این نور ها نباشد، آن موقع چه اتفاقی در این عالم می افتد؟ هیچ اتفاقی نمی افتد. ما هستیم اما نوری وجود ندارد تا منعکس بشود و ما یکدیگر را ببینیم. فرق بین آن نور « اول ما خلق الله » با این نوری که ما داریم الآن با آن سر و کله می زنیم و به طور روزمره آن را می بینیم این است. این نور، اشیاء موجود را به هم نشان می دهد. اما اگر فرض را بر این بگیریم که اگر یک کسی رفت و چراغ این لامپ ها را زد و خاموششان کرد، تمام موجودات این جا معدوم بشوند، به این معنا که زنده بودن و وجود ما بسته به این تشعشعات نورانی لامپ ها باشد، این میشود همان «النور».

این که آن را به نور تشبیه می کنیم یا اسم آن را نور می گذاریم به این معنا نیست که عیناً با همین نور مطابقت دارد. فرق های عظیمی دارد. فلذا وقتی که می گوییم اولین چیزی که خلق شد نور اهل بیت عصمت و طهارت بود به این معنا نیست که اگر آن ها هم نباشند، شهر گل و بلبل است و ما نیز هستیم و انجام می دهیم بلکه به این معنا است که تا وقتی که آن نور وجود دارد، شما و موجودات هستید و اگر این نور برداشته بشود در واقع نور وجود برداشته شده است. از آن جا که عدم الوجود مساوی است با عدم پس اگر نور وجود برداشته شود، همه ی اشیاء معدوم می شوند و از بین می روند. فلذا به نکته ی اول دقت بکنید تا چیستی این نور را دریابیم.

نکته ی دومی که ما متوجه می شویم - کلمه ی دیگری نگفته اند و نور کلمه ی زیبایی است - این است که ، متوجه می شویم که خداوند همه چیز را خوب آفریده است. خداوند اصلاً جنس بد و شیء بد نیافریده است. ممکن است سریعاً بگوییم که پس شیطان چه می شود. شیطان را هم خداوند از همین نور آفرید. خداوند شیطان را نیز بد نیافرید.

شیطان با اراده ی خودش پست و پلید و رجیم شد. کسی که به او نگفت شیطان بشو. خداوند روح انسان ها را به پاکی آفرید. ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[8] از خودش آفرید. پاک پاک آفرید. از نور آفرید. این که می بینید انسان ها مسیر پستی را برمی دارند و این که می بینید یک نفر هیتلر می شود و یک نفر دیگر صدام می شود، در مقابل آن ها نیز یک کسی را می بینید که مثل حضرت امام می شود. توجه بکنید که ما در این جا مهره های اختیار را به خوبی می توانیم ببینیم. فلذا این که خداوند از نور بیافریند این نکات را هم دارد.

البته این نکته را هم عرض بکنم که اگر گاهی اوقات ما یک شیء را می گوییم که بد است، منظور خودمان نیز فی ذاته نیست. مثلا به موش و گربه توجه بکنید. گربه برای موش بد است اما آیا برای ما نیز بد است؟ برای ما که بد نیست و مشکلی ندارد. تازه موش ها را هم که می گیرد. اگر حالت کسی شبیه به حالت موش شد، از یک گربه ای در این عالم بدش می آید، طعمه ای برای آن است، این که ربطی ندارد و نمی گویند که برای گربه هیچ فایده ای در این عالم وجود ندارد. فلذا یک قاعده ی نسبیت نیز وجود دارد.

اولا گاهی اوقات برای ما شبهه است که آن شیء در ابتدا اصلا خوب بوده است و خودش رفته و آن را بد کرده است و حالا ما می خواهیم آن را به خدا نسبت بدهیم. خدا بد نیافریده بلکه خودش بد شده است.

گاهی اوقات نیز نسبیت است. آن شیء خوب است اما بالاخره باید یک چیزی بخورد دیگر. مثلا به نظر می آید که شیر نسبت به چرندگان بد است اما بالاخره شیر هم باید غذا بخورد و خداوند غذای او را در این دامنه قرار داده است. بالاخره یکی از آن ها باید طعمه ی این بشود تا او آن را بخورد. شاید برای این چرنده ها شیر حیوان خوبی نباشد اما نه اینکه برای کلیت آفرینش عالم شیر بد است و هیچ خاصیتی ندارد. خاصیت دارد. حواستان به این نکته باشد که گاهی اوقات اینگونه است.

حالا به آن معنای اصلی برسیم: « اول ما خلق الله » در تعبیر گفتیم که رسول گرامی اسلام می فرمایند که « نوری » یا « روحی ». البته تعبیر روح کمتر استفاده شده است. دقت بکنید که ما در بحث های آینده راجع به کالبد آفرینشی خودمان بحث می کنیم که انسان یک جسم دارد و یک روح دارد و انواع روح ها را بحث می کنیم که چه چیزهایی هستند. اما همین چیزی که ما یک جسم داریم و در ورای آن یک روح قرار دارد، از آن روح برای ائمه ی اطهار تعبیر به نور می شود.

وقتی اسم آن را معرفت نورانیت می گذاریم یعنی معرفت انوار ائمه اطهار (ع). کلمه ی ساده ی آن این می شود. پس اکنون دیگر معلوم شد که از لحاظ لفظی مراد از معرفت نورانیت چیست. البته برای آن، اسامی مختلف دیگری را نیز دارند که حالا به مرور عرض خواهم کرد.

در بعضی از تعابیر این جا گفته اند که اسم این نورانیت را ولایت بگذارید. منتهی این ولایت با آن ولایت هایی که ما داریم فرق می کند. پس آن ولایت می شود ولایت کبری. یعنی ولایتی که از همه بالاتر است. چرا که وجود و اساس خلقت به دست اوست. نه این که یک کسی بر یک کسی ولایت دارد. مثل ولایت پدر بر فرزند.

در بعضی تعابیر دارند که نام او را حقیقت محمدیه(ص) می گذارند. یا میگویند که عقل اول و یا می گویند که قلم اعلی. این ها تعابیر مختلفی است که در کتب مختلف آورده اند. در اسفار دارد که عنصر اول، همان چیزی که می گوییم، آن وجودی که همه چیز از آن به وجود بیاید، آن چیزی که شما دل هر ذره ای که بشکافی درون آن وجود دارد، اسم آن را هر چه که می خواهی بگذار، اسم آن را عقل بگذار، اسم آن را قلم بگذار، اسم آن را نور بگذار، اسم آن را عقل اول بگذار، اسم آن را عقل کل بگذار، اسم آن را قلم اعلی بگذار، اسم آن را عنصر اول بگذار، بالاخره تعابیر مختلف است، در آخر این که آن چیزی که وجودی است و ما در خارج نیز دست به آن پیدا می کنیم یک چیز بیشتر نیست. یعنی برای این عالم یک منشأ وجود دارد که آن منشأ اسامی مختلفی دارد.

فلذا ببینید که در تعبیر حضرت رسول خدا می فرمایند که «أَوَلُ‌ مَا خَلَقَ‌ اللَّهُ‌ رُوحِي‌[9] » اولین چیزی که خداوند خلق کرد دامنه ی ولایت ما است. که آن نیز در وجود است مثل همان لامپی که برایتان گفتم که وجود از او ساطع می شود، نه آن لامپی که فقط نور از آن ساطع بشود. یا « نوری ». البته بعضی ها هم خواسته اند بگویند که روح القدس هم که در قرآن است همین معنای معرفت نورانیت است. جالب این است که در فهم آقایان، برای مؤید این کلماتمان اینگونه است که اسم مدبر خداوند که همه چیز را تدبیر می کند و آفرینش را انجام می دهد و خالقیت اتفاق می افتد و به ظهور در می آید، از همین عقل اول نشأت می گیرد. یعنی عقل اول آن چیزی است که باعث وجود تمام اشیاء در عالم می شود. خوب به جمع بندی بحث دقت بکنید که بعد فرموده اند که اگر کسی نشست و تفکر کرد، مطالعه کرد و ریاضت کشید، حواسش را جمع کرد و توانست بفهمد که این حقیقت نورانیه که همه ی اشیاء از آن به وجود آمده اند، چیست و آن را لمس کرد و به این مطلب دست پیدا کرد و متوجه شد که حقیقت نورانیت به چه معنا است، به جمیع حقایق وجودیه دست پیدا کرده است.

این خیلی عجیب است. همین چند دقیقه ای که به اجمال با یکدیگر بحث کردیم و در اواخر جلسه که یک سری مبانی را بگوییم و از آن عبور بکنیم و یک مقداری فکرمان آماده بشود و خیلی به دل ما فشار نیاید به تفصیل هم به آن خواهیم پرداخت و اصلا آن موقع یک بخشی از صحبت ما درباره ی همین معرفت نورانیه است، اما حرف بر سر این است که در کلمات بزرگان اینگونه می بینیم که اگر کسی به این حقیقت نورانیه فکر کرد و درباره ی آن مطالعه و تفکر کرد و فکرش را به این معنا داد و سپس متوجه شد، و سپس به آن دست پیدا کرد، به این معنا که رفت و در آن مقام مستقر شد و آن را دید و لمس کرد و خودش را در آن جا یافت، می فرمایند که چنین شخصی دیگر دستش به تمام حقایق وجود رسیده است.

یعنی این جا در این اتاق نشسته است اما تمام وجود در اختیار او است. آدمیزاد است ولیکن به اساس وجود دست پیدا کرده و شریان وجود را در اختیار گرفته است. یا به تعبیر صحیح تر این است که خودش را در شریان وجود غرق کرده و به فنا رسیده و وقتی که این قطره توانست خودش را در این وجود بزرگ مضمحل بکند و دیگر به عنوان یک قطره ی خارجی نباشد، این دیگر دریا است. این معنای فنا است. که یک قطره به وجود بزرگ برسد. همه ی ما مثل قطراتی هستیم که احساس وجود می کنیم. این احساس ما را کشته است. اگر می توانستیم این حس را از وجود خودمان جدا بکنیم، با اساس مبدا وجود یکی می شدیم و وحدت پیدا می کردیم. منتهی برای رفتن به آن جا یک مقداری تمرین می خواهد. انسان می بایست که آرام آرام خودش را کنار بگذارد. به ما گفته اند که یک سلسله اموری را انجام بده و این ها را انجام نده، به این ها فکر کن و درباره ی این ها مطالعه کن و روابطت را با دیگران اینگونه تنظیم بکن. اسوه ی تو حضرت رسول خدا است. آن چیزی که در فرامین اهل بیت عصمت و طهارت و در قرآن آمده است را رعایت بکن تا به این نقطه برسی. این یک نکته ی عجیبی است که انسان بتواند خودش را به این جا رهنمون بکند در افکار و اورادش و در ریاضاتی که می کشد این کارها را انجام بدهد و واقعا با اخلاص و طلب و صدق این ها را از وجود مقدس خداوند طلب بکند و از اهل بیت عصمت و طهارت بخواهد که ان شاءالله خداوند او را به این مقام برساند. حالا این کلمه ی ریاضات یک وقتی برای شما ایجاد شبهه نکند. منظور از ریاضت همان تمرین های شرعی است. کارهایی که خداوند گفته است که انجام بدهید یا فرموده است که انجام ندهید و ترک کنید، اهل بیت عصمت و طهارت آن ها را برای ما تبیین کرده اند، خود این ها یک نوع ریاضت شرعیه است.

از بحث حقیقت نورانیه که به اجمال می خواهیم بحث بکنیم چند کلمه ی دیگر آن مانده است که بحث خواهم کرد و در نهایت نیز به جمع بندی بپردازیم.

پس به این نتیجه رسیدیم که خداوند برای خلقت تمام این آفرینش، از یک نور، عقل، عنصر یا هر آنچه که بگوییم، یک وجودی را شما در ذهنتان تصویر بکنید، یک وجود عامی که مثل اتم دیده اید که در تمام اشیاء وجود دارد، از اتم ریز تر حتی در تمام اتم های تمام اشیاء وجود دارد، خداوند یک وجود اینگونه منحصر به فرد عاقل و حی را آفریده و او نیز به شکل های مختلف و در فرکانس های مختلفی ظهور کرده و اشیاء مختلفی را به ما نشان می دهد که یکی از آن ها خود ما هستیم.

ما وقتی که به سایر اشیاء نگاه می کنیم فکر می کنیم که آن ها یک چیز دیگری هستند و ما یک چیز دیگری هستیم. اینگونه نیست. منشأ همه ی ما یک چیز است منتهی درجات ما با هم فرق می کند. اما این که درجه ی چه کسی چقدر است را ما متوجه نمی شویم. اگرچه که اهل آن متوجه می شوند. ما باید سعی بکنیم که با یادگیری این مطالب و ان شاءالله قدم زدن در این مسیر بتوانیم جزء کسانی بشویم که نسبت به این معارف الهیه، معرفتی را کسب کرده اند.

ان شاء الله خدا به ما کمک بکند که معرفت نورانیه و معارف اهل بیت عصمت و طهارت در وجودمان تجلی بکند.


[7] محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، چ سوم، تهران، المكتبة الاسلاميه، 1366، ج1، ص96.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo