< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

91/07/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع بحث: بررسی تاریخی نسبت میان علم و دین
 سخن درباره بررسی نسبت میان علم و دین در جهان مسیحیت در عصر جدید است. اینکه عالمان دینی چه مواضعی نسبت به علم اتخاذ کردند؟ آیا موضع آنها آشتی جویانه است یا خصمانه؟
 مساله علم و دین در عصر جدید
 اجمالا گفته شد دوره جدید با پدیده رنسانس آغاز گردید. و ویژگی عمده آن، نگرش اومانیستی است. بر اساس این نگرش به انسان و بعد ملکی او خیلی بها داده شد و امور متافیزیکی و دین مورد بی توجهی قرار گرفت. آقای ویلیام هلزی هال در کتاب تاریخ و فلسفه علم در این باره می گوید:
 « ویژگی های اصلی رنسانس در گسترش سابقه یک جهان بینی و گسترش دانش دنیوی [ مراد وی همان اومانیسم است زیرا نگاه اومانیستی به انسان، نگاهی ‌بشری و دنیوی است و کاری به بعد اخروی انسان ندارد ] دانشی که نه در انحصار کشیشان بود و نه منحصرا به موادی می پرداخت که کلیسا تصویب می کرد. مردان بزرگ رنسانس بینش کسانی که مانند قدیس یروم، شعر کلاسیک را مذموم می دانستند به باد سرزنش می گرفتند. رجال رنسانس آماده آن بودند تا به هر مشغولیت ذهنی انسانی از مثلثات گرفته تا شعبده بازی و بدون واهمه از آلودگی به امور دنیوی ، مادی یا شیطانی بپردازند. آنها به گفته های پولس قدیس اعتنایی نداشتند و آشکارا به انسان فخر می کردند از این رو نمی توان رنسانس را تنها به جنبشی علمی یا هنری یا ادبی منحصر دانست » در ادامه می گوید « رهبران کلیسا نمی توانستند زنده شدن مکتب انسان گرایی را نادیده بگیرند، در همان آغاز کار هنگامی که نخستین نشانه های تاثیر علوم بر اروپا معلوم شد کلیسا بر آن بر آمد تا با استقرار نظام فلسفی خود که اساسا بر شالوده فلسفی ارسطو استوار بود رهبری و زمام داری جنبش نوینی که فرا رسیدنش را پیش بینی می کرد، خود به دست گیرد. بدین ترتیب نتایج علمی نظام ارسطویی زبان زد شد [ زیرا روش وی قیاسی بود در حالی که برای شناخت علوم طبیعی از تجربه و استقراء‌ بهره گرفته می شود] و رهبران انقلاب علمی، ناگزیر برای واژگون کردن آن دست به مبارزه ای بی امان زدند. روش استقرایی ارسطو که در اسکندریه بکار گرفته شده بود مزایای علمی بزرگی به همراه داشت اما به جهات تقدسی که برای استنباطهای ارسطو قائل شدند، علم غرب در عصر رنسانس از پیشرفت باز ایستاد . انسان گرایی گریزگاه خود را در یک سو از علم و از سوی دیگر از هنر یافت همچنان که رنسانس نیروهای خود را بسیج می کرد، کلیسا نیز به مبارزه خود با تفکر مستقل ادامه می داد و در عین حال هنر را که گریزگاهی کم خطرتر می شناخت ترویج می کرد. نتیجه چنان شگفت انگیز بود که حتی اگر یک قرن پیشرفت علم را به تاخیر می انداخت خسارت چندانی نبود. در واقع هنر رنسانس چنان شگفت که هیچ زیانی به علم نزد. کلیسا نتوانست دانش دنیوی را مهار کند. در امور عقلی، رنسانس صورتی یافت که از لحاظ ارباب کلیسا ناخوشایند بود [ این نوزایی کم کم پیامدهای فلسفی پیدا کرد که برای کلیسا ناخوشایند بود] در ایتالیا با وجود مردانی چون نیکلو ماکیاولی ،‌رنسانس گرایش شرک آلود پیدا کرد. در بخش های شمالی اروپا که مردمی جدی تر و پایبندتر به اخلاق داشت رنسانس به اصلاح جنبش دین انجامید اما رنسانس هر جا که رفت آزادی اندیشه و بیان فردی را ترویج داد » [1]
 سه مقوله در دوران عصر جدید
 در دوران عصر جدید سه مقوله و برهه را می توان در نظر گرفت :
  1. در حوزه علم و فلسفه چه اموری رخ داد ؟
  2. این رخدادها چه پیامدهایی در زمینه ایمان و عقاید دینی داشت و چه مباحثی را بر انگیخت ؟
  3. عکس العمل ها و واکنش های عالمان دین از یک سود و دانشمندان جدید از سوی دیگر چه بوده است ؟
 مقوله اول: در باب علم و فلسفه در این حوزه سه مساله مطرح است :
  1. پیدایش نظریه های جدید علمی و ناسازگاری آنها با آموزه های دینی
  2. بکار گیری روش جدید در باب علوم
  3. برداشت های فلسفی جدیدی که از علم و روش علم جدید مطرح شد.
 این سه مساله زمینه ساز طرح مسائل و شبهاتی در زمینه آموزه های دینی شدند. به عنوان نمونه نظریه کپرنیک و گالیله در باب حرکت زمین با ظواهر کتاب مقدس که بر ثابت بودن زمین و حرکت آسمانها تاکید داشت در تعارض بود . همچنین عالمان زمین شناسی در قدیم معتقد بودند یک سلسله حوادث بزرگ در مقطع هایی از تاریخ رخ داده است که منجر به تحولات مختلف در زمین شده است. آخرین این رخدادها، طوفان حضرت نوع(ع) است . اما در قرن 19 این فرضیه باطل و این نظریه مطرح شد که سیر تحولات ایجاد شده در کره زمین، ‌یک سیر تکاملی و تدریجی است . این نظریه جدید در مورد زمین شناسی ها با آموزه های مسیحی ناسازگار بود .
 در همین مسیر ، نظریه داروین در زمینه زیست شناسی مطرح شد . وی برای اثبات نظریه خویش زحمات های فراوانی کشید از جمله اینکه در یک کشتی سلطنتی به مدت 5 سال به دنبال شواهدی برای نظریه خویش می گشت . نظریه وی پیامدهای خیلی سنگینی در رابطه با خلقت انسان ، کرامت انسان و حضور خداوند متعال در جهان هستی داشت . همچنین نظریه او، برهان اتقان صنع را نیز با شبهه بزرگی مواجه ساخت . این برهان بر پایه هدفمندی و غرض مند بودن اندام و اعضای موجودات استوار است. حتی در این زمنیه کتاب های فراوانی نیز نوشته شده است که در آنها به اثبات خداوند از راه موجودات پرداخته اند . اما داروین این مساله را با چالش مواجه نمود زیرا می گفت نظام موجود در پدیده ها و غایت مندی آنها نیازمند امری بیرونی نیست بلکه این امر برخواسته از درون خود آنهاست . بر اساس اصل انتخاب طبیعی و تنازع بقاء می توان هماهنگی بین موجودات را توجیه علمی نمود و دیگر نیازی به توجیه دینی نیست ( نادرستی این مطلب در جای خود بیان خواهد شد).
 دومین مطلب روش جدید علم بود. ویژگی روش جدید این بود که اولا کاری به قیاس و مباحث منطقی ارسطو در کشف حقیقت نداشت و تنها از استقراء و مشاهده بهره می گرفت . ثانیا مساله غایت مندی را کنار گذاشته و تنها به عوامل مادی شکل گیری پدیده می پرداخت. این در حالی است که در گذشته مساله غایت مندی پدیده ها مطرح بود مثلا در مورد خرگوش و دراز بودن گوشهای او گفته می شد، ‌طراحی این گوشها به خاطر توانمندی در مواجه با خطر و فرار کردن به موقع از آن است . یا اینکه در پاسخ این پرسش که چرا بره ها در فصل بهار تنها زایش می کنند، می گفتند زیرا در این فصل است که علوفه ها از زمین می روید. در حالی که علم جدید در صدد تبیین پدیده ها تنها بر اساس علل مادی بود.
 این روش بما هو هو ضرری برای دین و آموزه های آن نداشت بر خلاف قسم اول که شکل گیری آن نظریه ها خواه نا خواه در مورد باور های دینی سوال ایجاد می نمود . اما از این روش تفسیرها و برداشت هایی شد که مشکل زا بود . به لحاظ روانی این تاثیر را داشت که گفتند ببینید تا زمانی که شیوه و روش شناخت، ‌قیاسی و عقلی بود علم در حال رکود مانده بود، همین که شیوه عوض شد،‌ و از استقراء و تجربه در شناخت پدیده ها استفاده شد چه پیامدهای مثبتی به همراه داشته است . لذا برخی گفتند باید این شیوه را در همه حوزه ها بکار گرفت. اینجا بود که برخی در حوزه شناخت قائل به اصالت تجربه شدند و گفتند ما برای شناخت حقیقت راهی جز تجربه و حس نداریم .
 این جریان تنها به اینجا متوقف نشد بلکه برخی یک قدم جلوتر رفته و گفتند از آنجا که آموزه های دین تجربه پذیر نیست لذا نمی توان بر آنها اعتماد نمود و راهی برای اثبات و شناخت آنها نداریم .
 در ادامه دیوید هیوم چیز دیگری را بر این روش اضافه کرد که مشکل را دو چندان می نمود. وی دستاوردهای تجربی را نیز شک آلود دانست. آغاز سخن هیوم، درست و صحیح بود اما وی نتوانست راه را با آن باز کند. وی می گفت اگر بخواهیم علم پیدا کنیم و واقع را آن گونه که هست بشناسیم باید میان ذهن و عین تماس بر قرار شود. در غیر صورت از کجا بدانیم که آنها در ذهن ما می گذرد صد در صد مطابق با واقع است و از خیالات ما نیست؟ (شهید مطهری می فرماید سخن هیوم تا اینجا، شبیه آن چیزی است که مرحوم علامه طباطبایی در باب علم می فرمایند که هر علم حصولی باید به علم حضوری منتهی شود . علم حضوری یعنی تماس با واقعیت عینی ) این سخن تا اینجا درست بود اما راهی که برگزید اشتباه بود . وی گفت راه این تماس حواس و مشاهده حسی است . سپس این سوال برای وی مطرح شد که آیا می توان با حواس همه مباحث علمی از طبیعیات گرفته تا علوم انسانی را کشف نمود؟ پاسخ منفی است زیرا ما هیچ قانون علمی را نمی توانیم با حس درک کنیم زیرا قواعد کلی با ابزار حس قابل درک نیستند. آنچه حس می تواند درک کند جزئیات است. مثلا حس می فهمد که این آتش می سوزاند و یا آن آتش می سوزاند اما اینکه به صورت کلی آتش سوزانده است، توسط حس قابل درک نیست . اینجا بود که هیوم قائل به شکاکیت شد و این شکاکیت را به درون خود علم وارد نمود .
 بعد از هیوم کانت آمد و سخن هیوم ( که تا با واقعیت تماس نگیریم نمی توانیم حکم به واقعیت بودن آن بکنیم )، را پذیرفت . او برای حل مشکلی که هیوم دچار آن شده بود راه حلی ارائه نمود و گفت معرفت و شناخت یک ماده دارد و یک صورت . سخن هیوم هم درست است هم نادرست. ماده معرفت را توسط حس باید شناخته شود اما صورت معرفت که می خواهد این مواد را کلی کند نیازی به حس ندارد . وی گفت ساختار ذهن بگونه ای است که در بر دارنده این آموزه ها هست . وی به 12 مقوله برای ذهن قائل شد . لذا وی می خواست این گونه شکاکیت و اصالت تجربه هیوم را حل نماید.
 شهید مطهری در اینجا سخن جالبی دارد وی می گوید از آقای کانت می پرسیم شما از کجا می گویید این پیش ساخته های ذهنی با عالم واقع رایطه دارد؟ آیا خود همین امر نیازمند تماس عینی با واقع نیست ؟ سپس ایشان می گویند فلاسفه اسلامی قرن ها قبل آرام و ساکت این معمای معرفتی را حل کرده اند. حاصل سخن آنان این است که گفته اند: ادراکات یا جزئی است یا کلی؟ ادراکات کلی یا مفاهیم ماهوی (معقولات اولی) است یا مفاهیم ثانوی ( معقولات ثانیه) است . معقولات ثانیه هم یا معقولات ثانیه فلسفی است یا معقولات ثانیه منطقی . شهید مطهری می فرماید این سخن از معجزات فکری بشر است که توسط عالمان اسلامی سالها قبل بیان شده است .
 ( برای پیگیری این بحث به کتاب اندیشه های مطهر، فصل معقولات ثانیه و حل مشکل شناخت ، نوشته حضرت استاد مراجعه شود )
 از جمله پیامدهای روش اصالت تجربه ، بستن راه برای شناخت متافیریک است. کانت برای حل این مشکل معتقد بود هر چند عقل نظری راهی برای ورود به متافیزیک ندارد اما می توانیم از راه عقل عملی به سراغ متافیریک رفته و آن را اثبات نماییم. اینجا بود که وی برای اثبات سه مساله مهم متافیزیک یعنی وجود خداوند، وجود روح و حیات بعد از مرگ، برهانی بنام برهان اخلاقی تاسیس نمود. اما آیا می توان عقل عملی را بدون در نظر گرفتن عقل نظری به کار گرفت؟ آیا در صورتی که عقل نظری لرزان شود، این تزلزل به عقل عملی سرایت نمی کند؟ اینها مسائلی است که برای حل آنها باید به سراغ فلسفه اسلامی رفت .
 حاصل سخن اینکه تحولات و رخ دادهای علمی در سه مقوله، آموزه های دینی را با چالش مواجه نمود: نظریه های علمی، روش علمی و برداشت هایی که از علم و روشهای علمی می شد. علاوه بر آن برداشتهایی که احیانا از نظریه های علمی صورت گرفت با آموزه های دینی ناسازگار بود، مانند داروینیسم اجتماعی. هربرت اسپنسر فیلسوف انگلیسی، داروینیسم طبیعی را الگو قرار داد و آن را به حوزه اجتماع نیز سرایت داد . منطق داروینیسم طبیعی این بود که می گفت « برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی که در نظام طبیعت ضعیف پامال است ». اسپنسر گفت در حوزه مسائل اجتماعی نیز زور و قدرت حاکم است. در این حوزه اخلاق معنا ندارد . اصلا نباید به ضعفا توجه کرد بلکه باید اجازه داد به صورت طبیعی افراد رشد کنند. کسی که شانس بیشتری دارد می ماند و آنکه ضعیف تر است، بهتر است که نماند. آنهایی که قوی تر هستند بمانند زیرا کم هزینه و پر فایده هستند اما افراد بیچاره پر هزینه و کم فایده هستند. این تفکر باعث شد ریشه اخلاق زده شود . سپس کار به نیچه رسید. وی افکار عجیب و غریبی را بر ضد اخلاق و ضد انسانیت مطرح نمود . الان ریشه دستگاه سیاست آمریکا و غرب، افکار مخرب نیچه است . وی بحث ابر انسان را مطرح کرد و گفت انسان برتر کسی است که زور و قدرت بیشتری دارد نه آنکس که در معنویت بالاتر است. ( نظام سیاسی غرب بر مبنای فلسفی این افراد شکل گرفته است )
 در ادامه باید به بررسی عکس العمل های عالمان و دانشمندان در مقابل این نظرات بپردازیم .
 * * *
 اللهم صل علی محمد و آل محمد


[1] تاریخ و فلسفه علم ، ص 150 و 151

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo