< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

91/07/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع بحث : بررسی تاریخی نسبت میان علم و دین
 منشا پیدایش ناسازگاری میان آموزه های دینی و یافته های جدید علمی
 موضوع سخن، بررسی مختصر رابطه علم و دین در دنیای مسیحیت در عصر جدید است . از آنجا که خواستگاه این مباحث در جهان مسیحیت بوده لازم است این مساله در آنجا قبل از جهان اسلام مورد بررسی قرار گیرد .
 منظور از علم نیز در این مباحث، علوم طبیعی است که نسبت میان آن و عقاید و آموزه های ایمانی مورد دقت قرار می گیرد. اجمالا گفته شد در علم هیأت ، فیزیک ، زیست شناسی و زمین شناسی در عصر جدید نظریه هایی مطرح شده که با نظریات پیشین متفاوت است و پیامدهایی ( مستقیم و غیر مستقیم ) بوجود آورده که با اعتقادات دینی ناسازگار است . به طور مستقیم در جهان مسیحیت اولین برخورد در موضوع حرکت زمین مطرح شد . دیدگاه علمی قدیم به زمین محوری و دیدگاه جدید به خورشید محوری قائل بود. این مساله با اعتقاد رسمی کلیسا که بر پایه دیدگاه قدیمی بنا شده بود سازگاری نداشت.
 سوالی که در اینجا مطرح می شود آن است که منشا این اعتقاد چه بوده است؟ آیا نصی در کتاب مقدس وجود داشته دارد یا منشا آن تلقی عالمان مسیحی بوده است؟ عمده منشا تعارض دومی است. وجه آن نیز این است در قرون وسطی، توسط برخی از فلاسفه مسیحی، ‌علم ارسطویی به رسمیت شناخته شده و بر چسب دینی به آن زده شده بود . لذا ناسازگاری هیات قدیم و جدید به پای ناسازگاری علم و دین گذاشته شد. و الا در سفر پیدایش که از جمله کتب عهد عتیق است صراحتی در مورد عقیده زمین محوری نیامده است و اشاراتی نیز که وجود دارد دردسر ساز نیست. بنابراین عمده ناسازگاری این بود که در دوران قرون وسطی بخصوص توسط توماس اکویناس ، نظریه ارسطو در حوزه متافیزیک و هستی شناسی به رسمیت شناخته شد. وی نظریه های ارسطو را با عقاید دینی تطبیق نمود و منشوری نگاشت که کلیسا آن را به رسمیت شناخت .
 در این جریان عبرت و تنبهی وجود دارد و آن این است که عالمان مسیحی هر چند قصد بدی نداشتند و می خواستند علم را در خدمت دین بگیرند اما چون روش نادرستی برگزیدند ، گرفتار این اشتباه شدند . هر کس و در هر جا این روش غلط را بکار گیرد پیامدهای سوء آن به سراغش می آید . لذا نباید به نظریه های تجربی لباس قداست پوشانده و به عنوان نظریه دینی قلمداد کرد. راه و شیوه درست در اینجا این است که باید در این موارد خصوصا آنجا که اختلاف است با احتیاط برخورد کرد. به عنوان نمونه در اینکه آیا اصالت با وجود است یا ماهیت ، اختلاف نظر وجود دارد. حال اگر کسی بگوید دین صد در صد قائل به اصالت وجود است ، سخنی نادرست است بلکه باید گفت این نظریه با آموزه های دینی هماهنگ تر است و به صورت ظنی پذیرفت.
 حاصل آنکه این ناسازگاری که میان یافته های جدید علمی و آموزه های کلیسا رخ داد ، پیش از آنکه با نصوص دینی در تعارض باشد با تلقی از آموزه های دینی در تعارض بود .
 آقای ایان باربور در کتاب علم و دین می گوید « کیهان شناسی ارسطو و الهیات مسیحی ، در هم آمیخته و تصویر قرون وسطایی جهان را پرداخته بود . زمین، فلک مرکزی ثابت و در میان افلاک متحد المرکز آسمان محاط شده بود ... این طرح به آسانی به تصویر و تصور در آمد و با تجربه عادی همگانی صلابت و جامدیت زمین انطباق یافت . بدین سان موقعیت (زمین) و سرنوشت (بشر ) بر هم منطبق افتاده و یکسان گرفته شده بود . انسان بی همتا بود و از نظر مکان و مقام در مرکز کاینات قرار داشت. ملکوت جامع تر و کاملتر و از نظر جغرافیایی و متافیزیکی، از عالم خلق جدا شمرده می شد . در این طرح و ترکیب فراگیر ، هر موجودی از کوچکترین تا بزرگترین ، منزلت و مقصودی در درجه سلسله مراتب حقیقت داشت ... این تصویر قرون وسطی از جهان بود که علم جدید با آن به معارضه و چالش بر می خاست .» [1]
 دو جهت برای مقابله کلیسا با نظرات جدید
 در بررسی این مساله باید دانست چرا کلیسا در مقابل نظریه حرکت زمین ایستاد؟ دو جهت برای این امر وجود دارد :
 1- جهت اول آن، مغالطه و برداشت نادرستی بود که از مقام معنوی انسان شده بود. در اینکه انسان دارای مقام معنوی و از سایر موجودات ممتاز است شکی نیست. اما آیا لازمه این مقام معنوی آن است که باید میان آن و موقعیت مکانی انسان نیز تلازمی برقرار باشد؟ آیا اگر انسان در مرکز عالم طبیعی نباشد و سیارات به دور او نچرخد ، به مقام معنوی او لطمه وارد می شود؟ نه هرگز چنین نیست. شرف المکان بالمکین صحیح است نه شرف المکین بالمکان.
 همین تفکر غلط است که باعث شده برخی ملاک ارزش را تنها ظواهر بدانند و افرادی که در بالای شهر قرار دارد را با آنکه در پایین شهر قرار دارد از نظر معنوی متفاوت بداند. در مقابل امام راحل فرمودند: خانه زهرا (س) یک کوخ بود اما آثار و برکات فراوانی برای بشریت داشت.
 2- ناسازگاری علم و دین بیش از آنکه از خود علم مستقیما ناشی شود، ناشی از برداشت و فهم فلسفی بود که از علم یا دین می شد .
 داستان تکامل انواع و منزلت انسان
 شبیه همین ناسازگاری که ریشه فلسفی داشت و برداشت مغالطه آمیز صورت گرفت ، در داستان تکامل انواع و خلقت انسان هم رخ داده است . وقتی نظریه داروین مطرح شد یکی از جنبه های ناسازگاری آن این بود که با شرافت انسان هماهنگی ندارد. این هم یک نوع مغالطه بود . زیرا اگر تبار و منشا انسان به حیوان بازگردد آیا به مقام او لطمه می زند؟ خیر . در آموزه های دینی آمده است که انسان از نطفه که ماده ای پست است خلق شده است. حضرت امیر مومنان (ع) می فرمایند «وَ عَجِبْتُ لِلْمُتَكَبِّرِ الَّذِي كَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً وَ يَكُونُ غَداً جِيفَةً » [2] بنابراین منشاء انسان ملازمه ای با کرامت و منزلت انسان ندارد . انسان به خاطر داشته های کنونی اش است که منزلت یافته است و الا قبل از امر ، انسان نامیده نمی شد. از عجایب خلقت نیز همین است که خدای متعال از موجودی پست، چنین موجودی را خلق نموده است.
 نکته : سخن ما در اینجا تنها به همین جنبه ای که گفته شد نظر دارد و الا نظریه داروین از جهات دیگری نیز مخدوش و مورد نقد است . آنچه در اینجا می خواهیم بیان کنیم این است که برخی از این ناسازگاری ها ریشه منطقی نداشته و ناشی از سوء برداشت و مغالطه است. زیرا اولا انسان آنگاه که خاک یا نطفه یا میمون( بر اساس دیدگاه آنان ) است، انسان شمرده نمی شود و پرونده او آن گاه آغاز می شود که انسان نامیده شود و قدرت تعقل و نفس ناطقه پیدا کند. ثانیا میان مقام و منزلت انسان و تبار او ملازمه ای وجود ندارد .
 آقای ایان بار بور در این باره می گوید « در تمدن غرب انسان همواره تافته ای جدا بافته از سایر مخلوقات شمرده شده است . تنها انسان موجود عاقل و عقل انسانی نوعا متفاوت با هر نوع هوشی که سایر حیوانات دارند ، دانسته شده است . فقط انسان بود که روح جاوید داشت و همین موهبت بود که حد هستی حقیقی انسان و نمایانگر رابطه اش با خداوند بود . [ ما نیز همین را می گوییم . قرآن کریم می فرماید «و نفخت فیه من روحی » [3] ] ممتاز بودن بشر او را از بسیاری جهات خارج از طبیعت قرار می داد با آنکه با سایر آفریدگان در اتکا به خداوند و تناهی و تزمن برابر بود ... در واقع هم داروین و پیروانش تفاوتهای بین صفات ممیزه انسان و حیوان را ناچیز یافته بودند . قبایل بدوی بازمانده ، طبق توصیفی که داروین از آنها به دست می دهد، کما بیش همانا حلقه مفقوده بین انسان و حیوان اند . هاکسی ادعا کرد که بین انسان و عالیترین میمون ها ، تفاوت کمتری هست تا بین عالیترین و پست ترین میمونها . انسان که در طبیعت جذب شده بود محصول تغییرات اتفاقی و تنازع بقا و زاده بخت و اتفاق کور و قانون ، به نظر می آمد » [4]
 وی در جای دیگر می گوید « غالبا به نظر می آید که هم مخالفان و هم مدافعان تکامل این اصل را مسلم گرفته اند که تبار انسان ، طبیعت او را تعیین می کند ... عقیده به تکامل برابر با این اعتقاد بود که انسان چیزی جز حیوان نیست . هر دو طرف ، یعنی موافقان و مخالفان منشا انسان را سررشته اهمیت او تلقی می کردند . » [5]
 علت مادی انسان صورت نوعیه او را تعیین می کند. اما آنان خیال کردند که تبار و علت مادی انسان، منزلت او را تعیین می کند . اینکه تبار انسان نطفه باشد یا میمون باشد ملازمه ای با منزلت انسان ندارد زیرا انسان آن گاه پرونده اش شکل می گیرد که انسان نامیده شود. لذا اگر به این معارضه دقت می شد، قابل پرهیز بود .
 داروینیسم اجتماعی
 از نظریه تکامل داروین ، برداشت اجتماعی و اخلاقی نیز شد که با دین ناسازگار بود. از نظریه داروین با اینکه یک نظریه زیست شناسی بود اما تفسیری فلسفی صورت گرفت که با دین ناسازگار بود. این تفسیر را داروینیسم اجتماعی نامیدند. گفتند: روابط انسان ها نیز همین فرآیند طبیعی را طی می کند. ایان باربور در این باره می گوید « معارضه اخلاق تکاملی . اگر داروین و طرفداران او معتقد باشند که نظریه تکامل، بحث و برهان اتقان صنع و منزلت سنتی انسان را بی اعتبار کرده است می توان انتظار داشت که تلقی از آینده بدبینانه باشد ... به هر حال اعتقاد به اینکه رقابت، ترقی را افزایش می دهد بیش از همه با فلسفه شدیدا اصالت فردی رایج در زمانه جور در آمد . از ترکیب و التقاط آراء زیست شناختی و سیاسی چیزی به نام داروینیسم اجتماعی به بار آمد . هربرت اسپنسر حتی قبل از خواندن آثار داروین کوشیده بود ثابت کند که آزادی عمل بخش خصوصی در تجارت با ضوابط اکید طبیعت که سر انجام بهبود زیستی به بار می آورد هماهنگ است ... رقابت بین گروهها و برخورد بین نژادها ، از نظر تاریخی ارزشمند بوده است چرا که باعث از میدان بدر کردن مداوم نژادها ، یا نوعهای کمتر نیرومند یا کمتر سازگار ، به دست نیرومندترها یا سازگارتر ها و نیز راندن بعضی رده های پست تر به بوم و برهای نامطلوب و گهگاه ریشه کن کردن آن رده ها می شده است » [6]
 کاری که اسپنسر انجام داد این بود که از نظریه داروین در حوزه زیست شناسی، یک تز فلسفی ارائه کرد . بر اساس این تز ، ترقی بشر مرهوم آزادی و رقابت آزاد است و ترحم نمودن به ناتوان ها و مانند آن بر خلاف مسیر طبیعی پیشرفت است و آن را کند می کند .
 اقتصاد آزاد و پیامدهای آن
 الان هم نظریه ای مطرح شده بنام اقتصاد آزاد که به مساله عرضه و تقاضا صد در صد بها داده و معتقد است افراد در این حوزه باید آزادانه عمل کنند. این روش اگر لجام گسیخته شود اقشار پایین را بیچاره می کند. زیرا اگر رقابت بی حساب باشد، عده ای جزء به منفعت و انباشت ثروت خود می اندیشند. البته از آن طرف اقتصادی که دولتی باشد نیز دارای مشکل است زیرا اقتصاد دولتی جلوی رشد و رقابت را می گیرد و در نتیجه فعالیت و نشاط از بین می رود . این معزل، برای کشور ما و خیلی ها مطرح است. مشکلاتی که الان برای دنیای غرب نیز به وجود آمده است ریشه در همین اقتصاد آزاد دارد. آنان به آزادی مطلق و اصالت فرد معتقد هستند .
 در دنیا در عصر جدید دو نظام اقتصادی به وجود آمد: سوسیالیست یا اصالت جامعه و کاپیتالیست یا اصالت فرد. سوسیالیست که مربوط به بلوک شرق بوده است تقریبا منقرض شده است و آنچه اکنون بر دنیای غرب حاکم است اصالت سرمایه و فرد است . اسلام نه طرفدار اصالت فرد است و نه اصالت جامعه بلکه دیدگاه اسلام بینابین است. قهرمان این مباحث استاد مطهری است . اگر ما بتوانیم روش اسلام را درست بفهمیم و سپس درست برنامه ریزی نماییم، می توانیم الگوی جدید و نویی در دنیا ارائه دهیم . ( ایده هایی که مقام معظم رهبری مطرح می کنند جا دارد که حوزه و دانشگاه با دغدغه به آنها بپردازند تا به نتیجه استواری برسد و مبنای تصمیم سازی ها شود. هدفی که ایشان از طرح این ایده ها دارند همین می باشد ) .
 
 
 * * *
 اللهم صل علی محمد و آل محمد


[1] علم و دین ، ص 21
[2] نهج البلاغه ، حکمت 121
[3] حجر ، 29
[4] علم و دین ، ص 114
[5] همان ، ص 116
[6] همان ، ص 118

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo