< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

93/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: عدل الهی و مساله شرور
بررسی روايت توحيد مفضل در پاسخ به شرور
بحث شرور و رابطه آن با عدل الهی از منظر آيات و روايات و نيز عالمان اسلامی مورد بررسی قرار گرفت. مجموعه مباحثی که در اين زمينه بيان شد نگاه جامع الافرادی بود به شبهاتی که پيرامون اين بحث در مورد توحيد، عدل و حکمت الهی مطرح شده است. در ادامه به بررسی روايتی می پردازيم که مساله شرور و شبهات آن را مورد بررسی قرار داده و به روايت «توحيد مفضل» معروف است.
مفضل بن عمر[1] يکی از ياران و اصحاب امام جعفر صادق(ع) است. وی و برخی ديگر از اصحاب آن حضرت از نظر برخی نسبت به غلو داد شده اند در حالی که اين نسبت صحيح نيست. وجه اين نسبت های ناروا اين بوده که برخی افراد برای خود پيش فرض هايی در نظر گرفته بودند و اگر کسی بر خلاف آنها سخنی می گفت او را متهم به غلو و مانند آن می کردند. در تاريخ دو گروه غاليان و مقصره در کنار هم قرار گرفته اند. مقصره کسانی هستند که برای ائمه اطهار(ع) شان و جايگاه کمتری نسبت به آنچه بايد باشد در نظر می گرفتند. مثلا سهو را در مورد امام جايز دانسته اند. حال اگر کسی اين مبنا را نمی پذيرفت و امامان را مبری از هرگونه عصيان و خطا و نسيان می دانست از طرف آنها متهم به غلو می شد.
جريان شکل گيری اين حديث
مفضل بن عمر چنين نقل می کند: روزی در مسجد النبی (ص) حضور داشتم که چشمم به ابن ابی العوجا و چند تن ديگر افتاد که مشغول بحث درباره انکار وجود خداوند بودند. آنان در اين زمينه مشغول بوده و مطالب نادرستی مطرح می کردند. من که ديگر طاقت نياوردم، بر آشفته شده و با آنها تند برخورد کرده و گفتم: ای دشمنان خدا! شما چگونه خداوند را انکار می کنيد در حالی که اگر در وجود خودتان قدری تامل کنيد، عظمت و ضرورت وجود خداوند را می يابيد. ابن ابی العوجا که اين سخنان را شنيد به من گفت: آيا تو از اصحاب امام صادق (ع) هستی؟ اگر چنين است خود او شخصی حليم، بردبار و دانا است که حرف های طولانی ما را می شنود و با کلام کوتاهی پاسخ ما را می دهد اما تو چگونه خود را اصحاب او می دانی در حالی که اين گونه بر آشفته شدی؟ مفضل می گويد از اين سخن او دلگير شده و خدمت امام صادق (ع) رسيدم و جريان را برای ايشان بازگو کردم. آن حضرت فرمودند: به نزد من بيا تا مطالبی را به تو بياموزم تا بتوانی توسط آنها با خصم مقابله کنی. اين گونه شد که حضرت چهار جلسه برای ايشان درس خداشناسی گذاشتند.
اين مساله درس مهم از امام است، ايشان با اينکه مفضل يک نفر بيشتر نبودند اما چون احساس ضرورت می فرمايند کلاسی يک نفره را تشکيل می دهند و ديگر توجهی به تعداد شرکت کنندگان ندارند. در احوالات مرحوم ميزای نائينی آمده است بعد از جريان مشروطه ايشان از چشم ها افتاده بودند به حدی که کسی در درس ايشان حاضر نمی شد و کم کم درس ايشان تعطيل شد. مرحوم آقا جمال گلپايگانی نقل می کند من پرس و جو کردم که چه کسی آرای شيخ انصاری را به صورت جامع می داند، همه مرحوم نائينی را معرفی کردند لذا خدمت ايشان رفته و درخواست درس از ايشان نمودم. ايشان نيز درسی را آغاز نمودند که چند سال طول کشيد تا اينکه کم کم درس ايشان رونق دوباره خويش را يافت. مرحوم نائينی علاقه زيادی به آقا جمال يافته بودند به حدی که اگر ايشان يک روز درس نمی آمدند، آن روز درس نمی دادند .
توحيد مفضل، جلسه چهارم
اين روايت اين گونه آغاز می شود :
«المجلس الرابع‌
قَالَ الْمُفَضَّلُ فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ الرَّابِعُ بَكَّرْتُ إِلَى مَوْلَای فَاسْتُؤْذِنَ لِی فَأَمَرَنِی بِالْجُلُوسِ فَجَلَسْتُ » مفضّل گويد: بامداد روز چهارم، به خدمت مولايم- عليه السّلام- شتافتم. به من اجازه ورود داده شد. به فرمان امام- عليه السّلام- بر زمين نشستم. همين جا يک نکته اخلاقی وجود دارد و آن اينکه مفضل ابتدا برای ورود به خدمت امام (ع) اجازه می گيرند، وقتی هم وارد می شوند نمی نشينند تا امام به ايشان اجازه نشستن دهد.
بعد از اين امام ابتدا مقدمه ای را در حمد و تسبيح الهی بيان می فرمايند سپس کلام را آغاز می نمايند. اين مطلب نشان می دهد آنچه عالمان دينی امروز به عنوان مقدمه سخنرانی خويش بيان می کنند برگرفته از روش و سنت ائمه اطهار (ع) است .
« فَقَالَ ع مِنَّا التَّحْمِيدُ وَ التَّسْبِيحُ وَ التَّعْظِيمُ وَ التَّقْدِيسُ لِلِاسْمِ الْأَقْدَمِ وَ النُّورِ الْأَعْظَمِ الْعَلِی الْعَلَّامِ ذِی الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ وَ مُنْشِئِ الْأَنَامِ وَ مُفْنِی الْعَوَالِمِ وَ الدُّهُورِ وَ صَاحِبِ السِّرِّ الْمَسْتُورِ وَ الْغَيْبِ الْمَحْظُورِ وَ الِاسْمِ الْمَخْزُونِ وَ الْعِلْمِ الْمَكْنُونِ وَ صَلَوَاتُهُ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَى مُبَلِّغِ وَحْيِهِ وَ مُؤَدِّی رِسَالَتِهِ الَّذِی بَعَثَهُ بَشِيراً وَ نَذِيراً- وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً- لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‌ مَنْ حَی عَنْ بَيِّنَةٍ فَعَلَيْهِ وَ عَلَى آلِهِ مِنْ بَارِئِهِ الصَّلَوَاتُ الطَّيِّبَاتُ وَ التَّحِيَّاتُ الزَّاكِيَاتُ النَّامِيَاتُ وَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ وَ الرَّحْمَةُ وَ الْبَرَكَاتُ فِی الْمَاضِينَ وَ الْغَابِرِينَ أَبَدَ الْآبِدِينَ وَ دَهْرَ الدَّاهِرِينَ وَ هُمْ أَهْلُهُ وَ مُسْتَحِقُّوهُ‌ »
آنگاه امام- عليه السّلام- فرمود: از ماست تحميد و تسبيح و تعظيم و تقديس اسمى كه از همه قديمتر و نورى كه از همه بزرگتر است، آن كسى كه بلند مرتبه و بسيار آگاه، صاحب جلالت و اكرام، آفريننده همه هستى، فانى‌كننده تمام عالمها و روزگاران، صاحب سرّ مستور و غيب محظور و نام مخزون و علم مكنون است. صلوات و بركات او بر رساننده وحى و رسالت باد، كسى كه او را بشير و نذير و به اذنش دعوت‌كننده به سوى خداى و چراغ روشنايى بخش برگزيد تا آن كه هلاك مى‌شود با دليل و بيّنه باشد و آن كه حيات مى‌يابد با دليل و بيّنه باشد. (سوره انفال، آيه 42) از جانب آفرينشگر جلّ و علا بر او و خاندانش صلوات پاكيزه و تحيات زاكيه و زاينده باد. هميشه روزگاران در گذشته و حال بر او و ايشان سلام و رحمت و بركات الهى باد؛ زيرا آنان شايسته و مستحق آن هستند.
منظور از «الاسم الاقدم» در کلام امام (ع) چيست؟
مرحوم علامه مجلسی در شرح حديث می فرمايد: سه وجه برای آن می توان بيان کرد:
1-لفظ در اينجا مراد نيست بلکه مراد مسمی است که همان ذات اقدس الهی است .
2-مراد همان اسمای الهی است اما آن اسمی که در راس ساير اسماء قرار داشته و اسم اعظم ناميده می شود.
3-مراد اسم ذات در مقابل اسمائی است که برای صفات الهی به کار می رود . [2]
مرحوم علامه طباطبايی در حاشيه ای بر اين کلام می فرمايد: وجود لفظی اسم در اينجا مراد نيست بلکه مراد واقعيتی است که ما وراء اين الفاظ قرار دارد. اسم لفظی، اسم اسم است به اين معنا که لفظ اشاره به معنا و مسمی دارد که عبارت است از حقايق خارجی؛ آن حقايق خارجی نيز تجلی و مظهر ذات الهی در مقام فعل هستند. آن مظاهر، اشاره به حقيقتی دارند که همان ذات اقدس الهی است. در روايات ائمه اطهار (ع) آمده است که ما اسمای حسنای الهی هستيم. وجود نورانی آنان همان طور که در روايات بيان شده، قبل از خلقت ساير موجودات آفريده شده است . ائمه اطهار (ع) واسطه فيض الهی برای خلقت ساير موجودات حتی انبيای الهی هستند.[3][4]
معصومين در عالم هم نقش فاعلی دارند و هم سبب غايی اما هر دو به اذن الله می باشد لذا غلوی در کار نيست زيرا غلو آن است که چيزی از صفات الهی به غير خدا نسبت داده شود به گونه ای که دليلی هم بر آن هم نباشد. آنچه به خدای متعال اختصاص دارد بالذات است در حالی که هر آنچه معصومين دارند بالغير است علاوه بر اينکه در اينجا دليل بر اسناد هم داريم .
امام صادق (ع) در ادامه حديث می فرمايند:
« الموت و الفناء و انتقاد الجهال و جواب ذلك‌
قَدْ شَرَحْتُ لَكَ يَا مُفَضَّلُ مِنَ الْأَدِلَّةِ عَلَى الْخَلْقِ وَ الشَّوَاهِدِ عَلَى صَوَابِ التَّدْبِيرِ وَ الْعَمْدِ فِی الْإِنْسَانِ وَ الْحَيَوَانِ وَ النَّبَاتِ وَ الشَّجَرِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ مَا فِيهِ عِبْرَةٌ لِمَنِ اعْتَبَرَ وَ أَنَا أَشْرَحُ لَكَ الْآنَ الْآفَاتِ الْحَادِثَةَ فِی بَعْضِ الْأَزْمَانِ الَّتِی اتَّخَذَهَا أُنَاسٌ مِنَ الْجُهَّالِ ذَرِيعَةً إِلَى جُحُودِ الْخَلْقِ وَ الْخَالِقِ وَ الْعَمْدِ وَ التَّدْبِيرِ وَ مَا أَنْكَرَتِ الْمُعَطِّلَةُ وَ الْمَنَانِيَّةُ مِنَ الْمَكَارِهِ وَ الْمَصَائِبِ وَ مَا أَنْكَرُوهُ مِنَ الْمَوْتِ وَ الْفَنَاءِ وَ مَا قَالَهُ أَصْحَابُ الطَّبَائِعِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ كَوْنَ الْأَشْيَاءِ بِالْعَرَضِ وَ الِاتِّفَاقِ لَيَتَّسِعُ ذَلِكَ الْقَوْلُ فِی الرَّدِّ عَلَيْهِمْ- قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ‌ »
اى مفضّل! دلايل آفرينش، نمونه‌هاى حكمت و تدبير و هدفمندى در آفرينش انسان، حيوان، گياه، درخت و جز آنها را چنان برايت شرح دادم كه اهل عبرت از آن عبرت گيرند.
اينك به شرح آفتهايى مى‌پردازم كه گاه نادانان آنها را بهانه مى‌گيرند و آفرينش و آفرينشگر و هدف و تدبير و حكمت در كار او را انكار مى‌كنند. نيز به بيان عقيده گروه معطّله و اصحاب مانى مى‌پردازم كه حكمت سختيها و مصيبتها و مرگ و فنا را انكار كردند. همچنين به ردّ كسانى مى‌پردازم كه به طبيعت اعتقاد دارند و همه آفرينش اشيا را بالعرض و اتفاقى مى‌پندارند. خداى، اينان را بكشد از جانب حق به كدام سوى مى‌گريزند؟! (سوره توبه، آيه 30)
آن حضرت سپس به بيان و نقد برخی از اقوال در اين زمينه می پردازند که خود نکته جالبی در اين خصوص است «الآفات و نظر الجهال إليها و الجواب على ذلك‌
اتَّخَذَ أُنَاسٌ مِنَ الْجُهَّالِ هَذِهِ الْآفَاتِ الْحَادِثَةَ فِی بَعْضِ الْأَزْمَانِ كَمِثْلِ الْوَبَاءِ وَ الْيَرَقَانِ وَ الْبَرَدِ وَ الْجَرَادِ ذَرِيعَةً إِلَى جُحُودِ الْخَالِقِ وَ التَّدْبِيرِ وَ الْخَلْقِ فَيُقَالُ فِی جَوَابِ ذَلِكَ أَنَّهُ إِنْ لَمْ يَكُنْ خَالِقٌ وَ مُدَبِّرٌ فَلِمَ لَا يَكُونُ مَا هُوَ أَكْثَرُ مِنْ هَذَا وَ أَفْظَعُ فَمِنْ ذَلِكَ أَنْ تَسْقُطَ السَّمَاءُ عَلَى الْأَرْضِ وَ تَهْوِی الْأَرْضُ فَتَذْهَبَ سُفْلًا وَ تَتَخَلَّفَ الشَّمْسُ عَنِ الطُّلُوعِ أَصْلًا وَ تَجِفَّ الْأَنْهَارُ وَ الْعُيُونُ حَتَّى لَا يُوجَدَ مَاءٌ لِلشَّفَةِ وَ تَرْكُدَ الرِّيحُ حَتَّى تَخِمَّ الْأَشْيَاءُ وَ تَفْسُدَ وَ يَفِيضَ مَاءُ الْبَحْرِ عَلَى الْأَرْضِ فَيُغْرِقَهَا ثُمَّ هَذِهِ الْآفَاتُ الَّتِی ذَكَرْنَاهَا مِنَ الْوَبَاءِ وَ الْجَرَادِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ مَا بَالُهَا لَا تَدُومُ وَ تَمْتَدُّ حَتَّى تَجْتَاحَ كُلَّ مَا فِی الْعَالَمِ بَلْ تَحْدُثُ فِی الْأَحَايِينِ ثُمَّ لَا تَلْبَثُ أَنْ تُرْفَعَ »
[بلاها، عقيده نادانان و پاسخ به شبهه آنان‌]
برخى از مردم نادان، بلاهايى را كه گاه پديد مى‌آيند؛ چون: وبا، يرقان، تگرگ، ملخ و ... [كه باعث زيان فراوان مى‌شوند] بهانه مى‌گيرند و به انكار آفرينشگر و حكمت و آفرينش مى‌پردازند.
در پاسخ اين گروه بايد گفت: اگر آفرينشگر و حكيم و تدبيرگرى در كار نيست، چرا بيش از اين و سخت‌تر از اين آفات پديد نمى‌آيد؟ چرا آسمان بر زمين نمى‌افتد؟ و زمين فرو نمى‌رود و متلاشى نمى‌گردد؟ چرا هيچ گاه خورشيد از طلوع كردن باز نمى‌ايستد و رودخانه‌ها و چشمه‌ساران خشك نمى‌شوند تا قطره‌اى آب پديد نيايد؟ چرا باد [براى مدتهاى زياد] نمى‌ايستد تا همه چيز گنديده و فاسد شود؟ چرا آب آنقدر فوران نمى‌كند كه سرزمين را غرق كند؟ چرا وبا و هجوم ملخها و ديگر بلاها براى هميشه ادامه ندارد تا همه چيز در عالم هستى نابود شود بلكه گاه پديد مى‌آيند و پس از چندى مى‌روند؟
معنای کلام امام (ع) اين است که اگر وجود شرور طبيعی دليل بر اين است که جهان آفريدگاری ندارد می بايست شرور از آنچه هست بيشتر باشد. پس اينکه شرور اندازه دارد گواه بر اين است که مدبری دانا و عالم آن را اداره می کند. همچنين شرور گاهی پديد می آيند و گاهی زائل می شوند. در حالی که فعل و اثر طبيعت فاقد اختيار و اراده است و بايد هميشه بر يک منوال می بود. زيرا مقتضای طبيعت تغيير نمی کند .
امام صادق (ع) سپس به فلسفه همين مقدار شروری که در عالم رخ داده می پردازند و می فرمايند: « أَ فَلَا تَرَى أَنَّ الْعَالَمَ يُصَانُ وَ يُحْفَظُ مِنْ تِلْكَ الْأَحْدَاثِ الْجَلِيلَةِ الَّتِی لَوْ حَدَثَ عَلَيْهِ شَی‌ءٌ مِنْهَا كَانَ فِيهِ بَوَارُهُ وَ يُلْذَعُ أَحْيَاناً بِهَذِهِ الْآفَاتِ الْيَسِيرَةِ لِتَأْدِيبِ النَّاسِ وَ تَقْوِيمِهِمْ ثُمَّ لَا تَدُومُ هَذِهِ الْآفَاتُ بَلْ تُكْشَفُ‌ عَنْهُمْ عِنْدَ الْقُنُوطِ مِنْهُمْ فَيَكُونُ وُقُوعُهَا بِهِمْ مَوْعِظَةً وَ كَشْفُهَا عَنْهُمْ رَحْمَةً وَ قَدْ أَنْكَرَتِ الْمَنَانِيَّةُ مِنَ الْمَكَارِهِ وَ الْمَصَائِبِ الَّتِی تُصِيبُ النَّاسَ فَكِلَاهُمَا يَقُولُ إِنْ كَانَ لِلْعَالَمِ خَالِقٌ رَءُوفٌ رَحِيمٌ فَلِمَ تَحْدُثُ فِيهِ هَذِهِ الْأُمُورُ الْمَكْرُوهَةُ وَ الْقَائِلُ بِهَذَا الْقَوْلِ يَذْهَبُ إِلَى أَنَّهُ يَنْبَغِی أَنْ يَكُونَ عَيْشُ الْإِنْسَانِ فِی هَذِهِ الدُّنْيَا صَافِياً مِنْ كُلِّ كَدَرٍ وَ لَوْ كَانَ هَكَذَا كَانَ الْإِنْسَانُ يَخْرُجُ مِنَ الْأَشَرِ وَ الْعُتُوِّ إِلَى مَا لَا يَصْلُحُ فِی دِينٍ وَ لَا دُنْيَا كَالَّذِی تَرَى كَثِيراً مِنَ الْمُتْرَفِينَ وَ مَنْ نَشَأَ فِی الْجِدَةِ وَ الْأَمْنِ يَخْرُجُونَ إِلَيْهِ حَتَّى أَنَّ أَحَدَهُمْ يَنْسَى أَنَّهُ بَشَرٌ وَ أَنَّهُ مَرْبُوبٌ أَوْ أَنَّ ضَرَراً يَمَسُّهُ أَوْ أَنَّ مَكْرُوهاً يَنْزِلُ بِهِ أَوْ أَنَّهُ يَجِبُ عَلَيْهِ أَنْ يَرْحَمَ ضَعِيفاً أَوْ يُوَاسِی فَقِيراً أَوْ يَرْثِی لِمُبْتَلًى أَوْ يَتَحَنَّنَ عَلَى ضَعِيفٍ أَوْ يَتَعَطَّفَ عَلَى مَكْرُوبٍ فَإِذَا عَضَّتْهُ الْمَكَارِهُ وَ وَجَدَ مَضَضَهَا اتَّعَظَ وَ أَبْصَرَ كَثِيراً مِمَّا كَانَ جَهِلَهُ وَ غَفَلَ عَنْهُ وَ رَجَعَ إِلَى كَثِيرٍ مِمَّا كَانَ يَجِبُ عَلَيْه‌»[5]
نمى‌بينى كه جهان هستى از آن بلاهاى بزرگ در امان است و تنها گاه به اين درد و بلاهاى آسان گرفتار مى‌شود؟ اين براى آن است كه مردم ادب شوند و استقامت يابند. اين بلاها هميشه ادامه ندارد، بلكه آنگاه كه مردم نااميد مى‌شوند برطرف مى‌گردند. وقوع آنها براى مردم درس عبرت و موعظه و رفتن و برداشتن آنها نيز رحمت و لطف الهى است.
ملحدان و اصحاب مانى حكمت سختيها و بلاهايى را كه بر مردم وارد مى‌شود انكار مى‌كنند. آنان مى‌گويند: اگر جهان هستى آفرينشگر با رأفت و مهربانى داشت، چرا اين بلاها و مصيبتها در آن پديد مى‌آيد؟ آنان چنين مى‌خواهند كه انسان در اين دنيا نبايد هيچ دشوارى و بلايى بچشد. او بايد همواره خوش باشد. در حالى كه اگر انسان اين گونه باشد، استكبار، سرمستى و راحتى، او را به فساد در دين و دنيا مى‌كشانند. چنان كه بسيارى از رفاه‌طلبان و كسانى كه در امن و آسايش رشد مى‌كنند در اين فسادها سقوط مى‌كنند. اينان گاه حتى فراموش مى‌كنند كه انسان هستند، پروردگار و سرپرستى دارند، زيانى به آنان خواهد رسيد، ناخواسته‌اى برايشان واقع مى‌شود، بايد ضعيفان را يارى كنند، فقيران را كمك رسانند، بر مبتلايان و گرفتار آمدگان رحم كنند و براى ناتوانان و بيچارگان دل بسوزانند. امّا هنگامى كه انسان در سختيهايى گرفتار آمد و طعم تلخ آنها را چشيد، موعظه مى‌شود و چشم خود را در برابر آنچه بيش از اين نمى‌دانست و از آنها در غفلت بود مى‌گشايد و به بسيارى از وظايف خود آگاه مى‌شود و به آنها مى‌پردازد.



[1] در باره شخصیت ایشان ر.ک: معجم رجال حدیثی، ج19، ص 317-330 .
[4] ر.ک: فصل نامه انتظار، مقاله نقش فاعلی امام در نظام خلقت، و نقش غایی امام در نظام خلقت، نوشته استاد ربانی گلپایگانی.
[5] توحید مفضل، امام صادق(ع)، ص، ط داوری.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo