< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

93/07/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: درآمدي بر علم ديني
ديدگاه فرهنگستان علوم درباره ماهيت علم
در جلسه قبل به نظريه اي اشاره شد که معتقد بود علم و دانش جديد که در جهان غرب پديد آمده است ماهيتا و ذاتا جنبه غير قدسي و غير ديني داشته و نمي تواند به عنوان امري مطلوب و پذيرفته شود. طبق اين نظريه فارغ از جنبه هاي فرهنگي و تکنولوژي علوم جديد، خود اين علوم نيز بار ضد ارزشي دارد.
حاصل استدلالي که بر اين نظريه اقامه شده اين است که گفته اند: علم و معرفت از مقوله افعال جوانحي است و افعال انسان اعم از جوارحي و جوانجي، تابع انگيزه هاي اوست و انگيزه هاي آدمي بر دو گونه الهي و شيطاني است، پس فعل انسان يا صبغه الهي دارد و يا شيطاني. انسان، فاعلي مختار است که بر اساس داعي و انگيزه فعل خود را انجام مي دهد. اگر فاعل انساني غير الهي بوده و انگيزه او در توليد فعل، اموري نفساني مثل سود جويي و بهره کشي از جهان باشد در اين صورت فعلي که از او صادر مي شود نيز صبغه نفساني و شيطاني خواهد بود.
طبق اين ديدگاه ديگر مطابق با واقع بودن که مشهور آن را ملاک حقانيت مي داند، ملاک نبوده بلکه شاخص حقانيت، انگيزه عالم است. اگر انگيزه او در کسب علم، الهي و خيرخواهانه باشد، علم او نيز ماهيت ديني خواهد داشت اما اگر انگيزه اش منفي باشد، ‌محصول او غير الهي است. حتي در رياضيات، ملاک حق و باطل بودن يک قانون، انگيزه هاي الهي و شيطاني عالم است. اينان طبق اين نظريه نتيجه گرفته اند که پس هيچ يک از علوم هرگز نمي تواند فاقد صبغه ارزشي باشد. همه علم ها به شرط شي است يعني يا به شرط الهي است و يا غير الهي. انگيزه با انگيخته اجين است و چون چنين است نمي توان در کشفي که دانشمند انجام داده، بگوييم ما کاري به انگيزه ها او نداريم. البته تبصره اي نيز بيان مي کنند و آن اينکه چون ما در دوران گذار هستيم و تا بخواهيم علم ديني صحيح بنا کنيم زمان زيادي نياز است، از باب اضطرار از اين علوم غربي و به صورت حداقل استفاده مي کنيم.
اين استدلال فرقي ميان علم قديم و جديد نمي گذارد و نيز معتقد است صرف اينکه عالم مسلمان و مومن باشد کافي در ديني بودن علم نيست بلکه آنچه مهم است انگيزه هاي اوست. همچنين اين استدلال صبغه فلسفي داشته و قائلان به آن خواسته اند بر اساس يک تحليل معرفتي از علم، اين مبنا را اثبات کنند. طبق اين نظر تنها نبايد به من قال توجه گرد بلکه ما قال و لم قال نيز بايد مورد توجه باشد.
اين نظريه در فرهنگستان علوم اسلامي مطرح شده و آقاي ميرباقري در کتاب «علم ديني، ديدگاهها و ملاحظات» به بيان آن پرداخته اند که در ادامه به آن اشاره مي شود. ايشان ابتدا گفته اند اگر شما مي خواهيد تاريخ علم را بررسي و نگاه بيروني قرار دهيد بايد موضع شما در معرفت شناسي مشخص شود. «اگر شما معرفت و شناخت انسان را تابعي از عقل عملي او دانستيد و عقل عملي را تابع انگيزه و انگيزه را تابع گرايش به حق يا گرايش به باطل تحليل نموديد، آن گاه تلقي شما از تاريخ تکامل علم کاملا دگرگون خواهد شد.
[فردي در مقام گفتگو از ايشان سوال مي کند] سوال: آيا اين تلقي خاص معرفت شناسانه به نفي رئاليسم علمي منتهي نخواهد شد؟ اينکه ما نظريه هاي علمي را تابع انگيزه ها و عقل عملي بدانيم باعث سلب خاصيت کشف واقعيت از علم مي شود [شما معيار حق و باطل را به انگيزه ها داده ايد] و اکثر دانشمندان معتقدند نظريه هاي آنها ناظر به واقعيت عيني است و کار آنها تلاش در جهت کشف واقعيت و حقيقت است؟
[آقاي ميرباقري به اين سوال پاسخ مي دهند] جواب: اگر هويت علم را مورد بررسي قرار دهيم خواهيم ديد که اصولا علم کشف نيست؛ علم حاصل يک نوع فعاليت است و جنبه ابزاري دارد، علوم مختلف در حقيقت صورت توسعه يافته انگيزه هاي مختلف هستند. [اين انگيزه هاست که اين علوم را پديد آورده است] بر اين اساس علوم، هم در اصل و هم شکل خود تابع انگيزه ها هستند. اينکه برخي مي گويند انگيزه از انگيخته جداست به خاطر اين است که ذهن آنها با بينش هاي اصالت مادي پر شده است و امور را مستقل از هم مي بينند نه در قالب يک سيستم و مدل. در تفکر فلسفي ما انگيزه ها و انگيخته ها کاملا به هم گره خورده است. [انگيزه هر گونه باشد به انگيخته فرد سرايت مي کند].
سوال: آيا اين بحث شما ناظر به تمام حوزه هاي علمي است؟ آيا خصلت کشف حقيقت را به يک اندازه از علوم مختلف سلب مي کنيد و تمايز بين علوم رياضي و طبيعي و علوم انساني و اجتماعي قائل نمي شويد؟ ممکن است برخي از علوم انساني به واسطه نوع موضوع شان و ارتباطي که با مفاهيم اعتباري دارند کمتر با کشف حقيقت در ارتباط باشند اما علومي که با مفاهيم حقيقي در ارتباط مي باشند علي القاعده به دنبال کشف حقيقت عالم مي باشند؟
پاسخ: من نمي دانيم اين تفکيک ها از کجا پيدا شده و ريشه اش چيست و چه پايگاه علمي دارد؟ به نظر من حتي رياضيات محض و مستقل از انگيزه وجود ندارد. شما آيا به اين فکر کرده ايد که انديشه هاي رياضي چرا و چگونه پيدا شده اند و نظام تمايلات اجتماعي در پيدايش آنها چه نقشي داشته است. انسان يکسري تمايلات مستقل از هم ندارد که بگوييم کشف علمي را بر اساس تمايل به حقيقت يابي انجام داده است. [روانشناسان مي گويند: روح ما چهار بعد اصلي دارد: حس راستي(کنجکاوي)، حس نيکي و اخلاقي، حس زيبايي و حس معنوي و مذهبي. اينها ابعاد مستقل از هم مي باشند. روح انسان هر گاه مجهولي ببيند فارق از اينکه به چه دردي مي خورد دوست مي دارد آن را کشف کند مثل اينکه جمعيتي را مي بيند که در جايي جمع شده اند، حس کنجکاوي او علاقه مند فهميدن است که چه خبر است . بله اگر خسته باشد يا کار داشته باشد، موانع او مي باشد. اين حس فارغ از انگيزه هاي ديگر عمل مي کند حتي گاه از منافع خويش صرف نظر کرده تا مطلب برايش کشف شود اما جناب آقاي ميرباقري اين امر را قبول نداشته و معتقد است تمايلات ما به هم تنيده است ] انسان داراي يک نظام تمايلات در هم آميخته در هم است که تمام اعمال او را هدايت مي کند. [فعلي که از انسان صادر مي شود تابع مجموعه تمايلات اوست و چون نتيجه تابع اخص مقدمات است پس انگيزه او در آن فعل دخيل است] حال بر حسب اينکه اين نظام تمايلات چگونه هدايت شده باشد محصول فکري و عملي آن متفاوت خواهد بود. به نظر من اصلا تفکر محض و بدون بار ارزشي، بي معني است. هر انگيزه و عملي نوعي پرستش است حال اين پرستش يا ملکوتي است يا حيواني. شما وقتي مي توانيد ادعاي وجود علم محض داشته باشيد که بتوانيد رابطه ميان اراده و انگيزه و تمايل را از اعمال بشر سلب کنيد [و اين شرطي است که غير قابل تحقق است]»[1]

بررسي و نقد ديدگاه فرهنگستان علوم
آيا جوهر و ذات علم همواره با انگيزه ها همراه است؟ آيا انگيزه ها در درون و ماهيت علم نيز دخالت دارند؟ پاسخ منفي است، درست است که انگيزه ها داراي نقش اند اما نقش آنها بيروني بوده و دخالتي در متن و ذات علم ندارد. اين انگيزه ها باعث به حرکت درآمدن عالم براي کشف مجهولات است اما آنگاه که مجهولي را کشف مي کند ديگر انگيزه او نقشي در آن نخواهد داشت. بنابراين انگيزه ها نقش ثانويه داشته و معداتي هستند که فاعل بالقوه را بالفعل مي کنند. اين مانند راننده اي است که رانندگي را به انگيزه هاي مختلفي انجام مي دهد اما آنگاه که در ماشين قرار مي گيرد تابع قوانين راهنمايي و رانندگي خواهد بود و انگيزه او دخالتي ندارد.
اگر بخواهيم از نظر فلسفي مساله را بررسي کنيم مي پرسيم: آيا اصولا نفس انسان مولد و موجد علم است يا نه؟ پيش فرض نظريه اي که بيان شد اين است که نفس، در ايجاد علم نقش فعلي دارد اين در حالي است که فلاسفه معتقدند امکان ندارد انسان موجد علم باشد بلکه نقش او در علم انفعالي است . او دريافت کنند علم و معد آن است ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ . أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُون[2] علم، کمالي وجودي است که هر کس به مقداري که از آن بهره مند است، داراي درجات کمالي است ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجات[3]. نفس ما در پرتو اين کمال وجودي از قوه به فعل مي رسد. انسان در ابتداي خلقت فاقد اين کمال است قرآن کريم مي فرمايد: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون[4] او به تدريج با دريافت علم و آگاهي، کمال مي يابد. بنابراين نفس ما قابل کمال است و توسط علم مستکمل مي شود. از آن طرف بديهي است که فاقد کمال نمي تواند معطي کمال باشد.
اکنون اين سوال مطرح مي شود که اگر انسان فاعل علم نيست پس چه کسي آن را به او مي دهد؟ معطي علم موجودي است که در مرتبه بالاتري قرار داشته و واجد اين کمال است . آن موجود به اذن الله علم را به انساني که زمينه را فراهم نموده اعطا مي کند. معلم بالذات تنها خداوند است و هر کمال وجودي بالذات از او سرچشمه مي گيرد، اما چون نظام اسباب و مسببات است، جبرئيل هم مي تواند به اذن الله معطي باشد. لذا فلاسفه به لحاظ به اين نظام، از موجوداتي را به نام عالم عقول (يا ملائکه ) نام برده اند که از ما کامل تر بوده و به اذن الله، علم اعطا مي کنند. نقش ما در اينجا همانند نقش کشاورز در زرع است يعني معد است نه فاعل. صاحب کتاب «مجمع البحرين» اين مطلب را به زيبايي بيان کرده اند . ايشان مي گويند: « قوله‌ «لا عِلْمَ‌ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا»[5] و نحوها من الآيات فيها دلالة على أن الصور الإدراكية كلها فائضة من الله، كما هو قول الحكماء و عُلَمَاء الإسلام.»[6] اين آيه دلالت بر آن دارد که ملائکه نيز، نمي توانند به خودشان علم بدهد چه رسد به بشر که در درجات پايين تر قرار دارد .
ذات نايافته از هستي بخش کس تواند که بود هستي بخش
قطعه ابري که بود ذآب تهي نايد از وي صف آب دهي .
حاصل اينکه انسان اساسا موجد فعل نيست تا انگيزه او در متن آن دخالتي داشته باشد. نکته ديگري که از اين مطلب فلسفي استفاده مي شود اين است که وقتي اين علم، فعل الله شد، در ذات و جوهرش الهي خواهد بود و اين همان نظري است که به حمدالهي انشاء الله بيان خواهد شد که نه تنها علم در ذات و جوهرش لا بشرط نيست بلکه به شرط شي و الهي است. دليل آن اين است که علم، فعل الله است و هر آنچه از جانب او صادر مي شود بلاشک خير و احسن است . بنابراين انگيزه هر چه مي خواهد باشد وقتي به علم مي رسيد کار الهي خواهد بود اين مانند آن است که کشاورز چه بسا به انگيزه شيطاني بستري را براي گياه فراهم کند اما وقتي خداي متعال زرع او را اينجا مي کند، کاري نيک و احسن صورت گرفته است .
انشاءالله در جلسه آينده به اين بحث بيشتر پرداخته مي شود .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo