< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

93/09/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: چيستي و ماهيت علم
در جلسه گذشته بيان شد که يکي از ويژگي هاي علم، حضور و انکشاف است که يا عين علم و يا لازمه لاينفک آن است. بر اين مطلب دو شاهد و برهان بيان شد که اجمالا چنين است: دليل اول، درک فطري و وجداني انسان بود. شاهد دوم اين بود که خود همين قضيه که مي گويد واقعيتي وراء ادراکات نيست، لااقل بايد جنبه کاشفيت اش مسلم باشد و الا نمي تواند چنين حکمي صادر کند. حال وقتي نيز که يک جا مساله کاشفيت علم پذيرفته شد، از باب حکم الامثال به موارد بعد نيز سرايت مي کند زيرا اين مورد خصوصيتي ندارد.
شبهه خطاي حواس و مساله انکشاف علم
نقضي از سوي سوفسطائيان و ايدئاليست ها که منکر واقعيت وراء علم هستند بر مساله انکشاف علم وارد شده است و آن اينکه گفته اند: اگر علم داراي ويژگي کاشفيت از واقع است ديگر نبايد در ادراکات ما خطا و اشتباهي رخ دهد. اما همگان قبول دارند که حواس ما مرتکب خطاهاي فراواني مي شود. حال وقتي که ادراکات حسي که سرچشمه و اساس ساير ادراکات يعني ادراکات خيالي و عقلي است، مرتکب خطا شده و کاشف نما نباشد، اين ادراکات نيز که متفرع بر آن است کاشف نما نخواهند بود. اينان معتقد اند با زير سوال رفتن ادراکات حسي، کاشف نمايي ساير ادراکات نيز زير سوال مي رود. درباره خطاي حواس نمونه هايي بيان شده است، از جمله اينکه: انسان سراب را آب مي پندارد، يا آتش را در آتش گردان به صورت دايره مي بيند در حالي که دايره اي از آتش در خارج نيست. يا چوب داخل در آب را شکسته مي بيند. و يا اگر فردي که دست خود را در آب گرم نموده بلافاصله در آب ولرم نمايد، آن آب را سرد مي پندارد. ايدئاليست ها بر اساس اين نمونه ها مي گويند وجود اين خطاها، اين قاعده که علم در همه جا کاشف از واقع است را مخدوش مي کند زيرا براي نقض يک قاعده کلي، يک مورد هم کافي است.
مرحوم علامه طباطبايي اين اشکال را اين گونه نقل مي فرمايد: «شبهه 3 : اگر كاشفيت علم و فكر از خارج يك صفت واقعى بود و تنها انديشه و پندار نبود هيچگاه تخلف نمى‌كرد و ما با اينهمه افكار پر از تناقض و معلومات پر از خطا گرفتار نمى‌شديم زيرا تحقق خطا و غلط در واقعيت خارج از ما قابل تصور نيست چنانكه وجود ما و فكر ما هيچگاه نمى‌تواند غلط بوده باشد، پس بجز ما و افكار ما چيزى را نمى‌توان اثبات كرد و كاشفيت علم از خارج پندارى بيش نيست. »[1]
پاسخ به شبهه
شهيد مطهري چند پاسخ به اين سوال را نقل مي فرمايد:
1- نکته اول اين است که اساسا حس بما هو حس هرگز خطا نمي کند و در احساس خطائي راه ندارد، بلکه خطا در ناحيه حکم و تطبيق صورت گرفته است. مثلا وقتي چشم ما در زير آفتاب گرم تابستان در پهنه کوير ارتعاشاتي آب نما را حس مي کند، چشم در مشاهده اي که مي کند خطايي نکرده است. زيرا اساسا چشم حکمي ندارد بلکه او آنچه در عالم واقع رخ مي دهد را عينا منعکس مي کند. خطا در مرحله بعد شکل مي گيرد يعني وقتي اين تصوير در ذهن شکل گرفت، ذهن حکم مي کند که اين پديده آب است، خطا در اين مرحله است .
2- ممکن است کسي بگويد درست است که حواس ما دچار خطا نمي شود اما قوه مدرکه در اينجا دچار خطا شده است و بالاخره يک خطا و اشتباه در مسير ادراک انسان واقع شده است. شهيد مطهري مي فرمايد: بايد بررسي نمود خطا در چه چيزي اتفاق افتاده است و آن خطا آيا به صورت في الجمله است يا بالجمله؟ آنچه احساس آدمي درک مي کند از چند بخش تشکيل شده و پديده اي مرکب است به عنوان نمونه در مثال سراب، چند پديده ادراک شده است: وجود آفتاب، بازتاب اشعه خورشيد به شکل آب نما، وجود آسمان و کوير. قوه مدرکه ما در اصل وجود واقعيت خطا نکرده است بلکه در کيفيت و وصف آن دچار خطا شده است. بنابراين خطا به صورت في الجمله وجود دارد نه بالجمله، و اين همان ادعايي است که پيروان رئاليسم دارد، آنها هرگز ادعا نکرده اند که همه واقعيات به صورت بالجمله براي ما قابل درک و شناخت است.
نکته ديگر اينکه اصولا اگر صوابي وجود نداشته باشد، تشخيص خطا ممکن نخواهد بود. آن گاه سراب را خطا و موهوم مي دانيم که آب واقعي را بشناسيم. آنگاه جنسي را تقلبي مي ناميم که جنس اصلي وجود داشته باشد. اين مساله از جمله مسائلي است که درباره آنها گفته شده «يلزم من وجوده عدمه و يلزم من عدمه وجوده». مرحوم خواجه نصير الدين طوسي در بحث حسن و قبح عقلي کلامي دارند که مانند همين است، مي فرمايد: « و لانتفائهما مطلقا لو ثبتا شرعا[2] اگر کسي حسن و قبح عقلي را قبول نکند، حسن و قبح شرعي را نيز نمي تواند بپذيرد.
سخن در اينجا در دو مقام ثبوت و اثبات است. اينکه به تعبير شهيد مطهري ملاک و معيار معرفت چيست؟ در مقام ثبوت صدق و کذب را با چه چيزي مي سنجيم؟ راه تشخيص آن در مقام فهم چيست؟ ملاک در مقام ثبوت، نفس الامر است يعني آنچه مطابق با نفس الامر باشد حقيقت و خلاف آن باطل است. اما معيار مقام اثبات که مربوط به فهم ماست، اصول بديهي و اصل امتناع تناقص و هر چه به آنها بر مي گردد است. قضيه اي که با اصل تناقض هماهنگ نباشد مردود و آنچه هماهنگ باشد صحيح است. آنجا که قضيه با اصل امتناع هماهنگ باشد دو گونه است يا بديهي است و يا نظري است که به بديهي منتهي مي شود. بنابراين بديهيات نيز بدون معيار نيستند بلکه درستي و نادرستي آنها را نيز با معيار اصل تناقض مي سنجند.
حاصل آنکه در مرحله اول يعني مقام ثبوت في الجمله علم به واقع و نفس الامر داريم و اين علم قطعا کاشفيت دارد منتهي برخي از ادراکات ما علم نيس بلکه ادراک نماست. در مرحله دوم يعني مقام اثبات نيز بر اساس اصل امتناع به تشخيص مصداق مي پردازيم. در اينجا علم منطق به ياري فرد مي آيد . اينکه برخي ارسطو را فردي بي ارزش خوانده اند صحيح نيست وي به بشريت خصوصا دين داران خيلي خدمت کرده است. او در روزگاري که شکاکيت غوغا مي کرد و خيلي از عرصه ها را به هم ريخته بود با پي ريزي علم منطق به دفاع از رئاليست پرداخت و از آن دفاع کرد.
نکته اي در خلط بين امور في الجمله و بالجمله
تفکيک ميان اموري که في الجمله رخ مي دهد و آنچه بالجمله اتفاق مي افتد، بسيار نکته مهمي است که باعث خروج از دام مغالطات فراواني است. يکي از مغالطاتي که در آثار آقاي سروش به وفور وجود دارد همين مغالطه است. مطالبي که ايشان در مباحث معرفت شناسي بيان کرده به صورت في الجمله درست و مورد پذيرش است اما وقتي وي از آنها نتيجه کلي و بالجمله مي گيرد دچار خطا و خلط مبحث شده است. به عنوان نمونه ايشان در بحث قبض و بسط تئوريک شريعت مي گويد: معرفت هاي ديني از معرفت هاي برون ديني تغذيه مي کند و چون معرفت هاي برون ديني دائم در حال تغيير است، معرفت هاي ديني نيز به تبع آنها دائم در حال تغيير و عدم ثبات است. در بررسي اين سخن بايد توجه داشت که درست است که معرفت هاي ديني از معرفت هاي برون ديني تغذيه مي کند اما اولا تغيير معرفت هاي برون ديني به صورت بالجمله نيست زيرا در آنجا نيز يک سلسله اصول ثابت وجود دارد. ثانيا تاثير معرفت هاي ديني از معرفت هاي غير ديني به صورت في الجلمه است نه بالجمله؛ در نقد اين کلام اين مثال آمده بود که چگونه ممکن است مثلا تعداد بچه اي که گربه ملا محمود در فلان منطقه مي گذارد در فتواي مجتهد مبني بر شک بين سه و چهار تاثير بگذارد؟ اگر ما معتقد به چنين تاثير فراگيري باشيم در اين صورت ديگر هيچ کس نمي تواند ادعاي تخصص در رشته اي را نمايد زيرا وي آنگاه دانشمند آن رشته شناخته مي شود که ذو فنون بوده و همه رشته هاي ديگر را نيز بداند. ايشان در مباحث وحي و هر منوتيک نيز همين مغالطه را فراوان دارند.
3- جواب ديگري که به اين شبهه داده شده از سوي نسبي گرا ها از جمله ماترياليست هاست . قبل از انقلاب اسلامي در ايران احزابي مانند حزب توده، ماترياليست ها و افرادي همچون احسان نراقي و دکتر اراني مباحثي در ميان جوانان رواج داده بودند که باعث جذب و انجراف جوانان شده بود. آنان از سوي شعار هاي جذابي مطرح مي کردند و از سوي ديگر آگاهي ديني در بين اقشار مردم کم بود و همين امر باعث انحراف آنان مي شد. از جمله اين شعارها مساله پوياي حقيقت و نسبي بودن آن بود. اينان براي حل مشکل خطا حواس گفته اند: اساسا حقيقت مطلق نداريم لذا هيچ کدام از مواردي که به عنوان خطاي حواس شمرده شده، خطا نيست. حقيقت نسبت به افراد، زمان و مکان مختلف است لذا ممکن است چيزي براي کسي علم و همان براي ديگري جهل باشد. گفتند ويژگي منطق ارسطو است که استاتيک و ايستا است اما ما حقيقت را پويا و ديناميک مي دانيم که هر روز نو مي شود. (براي اطلاع از نقد اين مطلب ر.ک اصول فلسفه و روش رئاليسم و آثار شهيد مطهري )
4- مرحوم علامه مي فرمايد: در مورد آنچه به عنوان خطاي حواس شمرده مي شود نه در ناحيه حواس خطايي صورت گرفته و نه در ناحيه حکم، بلکه ريشه خطا از تحميل عملکرد يکي از قوا به قوه ديگر بوجود آمده است. ايشان مي فرمايد براي اينکه خطا و صواب در جايي معنا داشته باشد سه رکن لازم است:
الف) مقايسه بين دو ادراک، و الا اگر دو شي به صورت مستقل در نظر گرفته شود ديگر صواب و خطايي معنا نخواهد داشت مثل تصور يک متر پارچه و يک متر چوب بدون مقايسه.
ب) دوم اينکه امور مورد مقايسه متجانس باشند و الا اگر مثلا يک متر پارچه با يک امر نامتناجس مانند يک قاعده فلسفي مقايسه کنيم، نتيجه اي نخواهد داشت.
ج) سوم حکم به تطابق بين دو امر صورت گيرد.
هر گاه اين سه امر در جايي تحقق پيدا کند، عنوان صواب و خطا بر آن مترتب مي شود. در مورد خطاي حواس، هر کدام از قواي حس و خيال و عقل نقش خاص خود را دارد. حس هيچ گونه حکمي صادر نمي کند، بلکه تنها عالم خارج را منعکس مي کند. بيشتر خطاها مربوط به قوه خيال است مثل اينکه فردي شبانگاه و به صورت آهسته وارد خانه مي شود، با اينکه او برادر صاحب خانه است اما به جهت اين امور صاحب خانه خيال مي کند دزدي وارد خانه او شده است. اين کار قوه خيال است اما اساسا کار قوه خيال همين است و لذا قوه خيال نيز مرتکب اشتباهي نشده است. اين انتظار نادرستي است که از قوه خيال بخواهيم کار قوه عقل را انجام دهد. حال اگر نه حس خطا کرده و نه قوه خيال و نه عقل، پس منشا اين خطا حواس چيست؟ مرحوم علامه مي فرمايد: اين اشتباه ها همه بدان جا باز مي گردد که انتظار نادرستي از قوه خيال داريم و الا اگر هر قوه را در حد خود در نظر بگيريم مي گوييم خطايي رخ نداده است. «پس در مورد هر ادراك نا صواب و فكر فاسد، به ترتيبى كه ذكر شد، بايد نقطه حقيقى را- كه به اصطلاح فلسفى مورد «انتقال ما بالعرض مكان ما بالذات» يعنى تطبيق حكم صواب قوه‌اى به مورد حكم صواب قوه ديگرى است- به دست آورده و فهميد كه هيچ ادراكى نمى‌تواند خطاى مطلق بوده باشد و در جهان هستى به حسب حقيقت خطايى پيدا شود، بلكه پيوسته فكر اصلى و ادراك حقيقى در مورد خطا صواب مى‌باشد[3]






[1] مجموعه آثار، شهید مطهری، ج6، ص 91، ط: انتشارات صدرا.
[3] مجموعه آثار، شهید مطهری، ج6، ص233، ط: انتشارات صدرا.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo