< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

93/10/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: چيستي و ماهيت علم
سخن در بررسي نظريه مطابقت در علم بود. در اين باره در جلسه گذشته دو اشکال بيان و پاسخ داده شد و اکنون به اشکال سوم و پاسخ آن مي پردازيم .
اشکال سوم بر نظريه مطابقت
اين اشکال داراي چند وجه است و اجمال آن چنين است: نويسنده کتاب «تحليل هويت علم ديني» مي گويد: اگر علم عبارت از کشف واقع و نفس الامر باشد ديگر نبايد، علوم در مورد افراد متفاوت باشد زيرا مطابقت با واقع امري بسيط است و از دو حال خارج نيست يا مطابقت وجود دارد و يا ندارد. در حالي که مي بينيم علوم در اثر عوامل مختلفي براي افراد متفاوت مي باشد. اين امر گوياي آن است که حقيقت علم چيزي غير از کشف واقع است. عواملي که در فهم عالمان نسبت به واقع دخالت دارند چهار دسته اند:
1.ابزارهاي خارجي براي کشف مجهولات؛
2.ابزارهاي دروني و ذهني ؛
3.انگيزه ها و اهداف ؛
4.هوشمندي و قابليت فهم هاي افراد.
اين چهار عامل در کشف واقع تاثير مي گذارند و فهم هاي مختلفي را ايجاب مي کنند. در صورتي که اگر علم صرف انکشاف از واقع باشد نبايد از اين عوامل و عوامل ديگر تاثيري بپذيرد.
1. اما عامل اول: دانشمندان براي شناخت واقعيت از ابزارهاي مختلفي استفاده مي کنند که برخي دقيق تر و برخي ناقص تر است و اين امر باعث مي شود براي آنان تصويرهاي مختلفي از واقعيت به وجود آيد. از همين رو ممکن است فردي شي اي را به رنگي و ديگري به رنگ ديگر مشاهده کند و يا اموري مانند آن. اختلافي که توسط اين ابزارها رخ مي دهد گاه به صورت تعارض و گاه به صورت تفاوت کيفي و درجات مختلف معرفت است. اين در حالي است که اگر ملاک حقيقت علم مطابقت و انکشاف از واقع باشد ديگر جايگاهي براي اين تفاوت ها در معرفت وجود نمي داشت.
[نکته: تصديقات بر دو گونه است: در برخي از آنها اراده دخالت دارد اما در برخي ديگر عنصر اراده دخيل نبوده و به صورت غير ارادي تصديق صورت مي گيرد. در عقل نظري که به هست و نيست ها مربوط است، آنگاه که تصوري براي فرد حاصل مي شود شناخت و تصديق را نيز به همراه داد مانند اينکه فردي پشت تلسکوپ نشسته و به رصد آسمان مي پردازد. اما در مسائل عقل نظري ممکن است براي فرد تصويري مثبت يا منفي از پديده اي حاصل شود اما الزاما آن را تصديق نکند و يا يکي را تصديق کند. در اينجا تصديق ارادي بوده و به مباني جهان بيني و معرفت شناسي فرد باز مي گردد]
نکته: آنچه اين آقايان در اين اشکال مطرح مي کنند در واقع سر از نسبيت معرفتي در مي آورد کما اينکه قبلا نيز گذشت که اينان به گونه اي نسبت در معرفت تن مي دهند. حاصل سخن آنان در اين اشکال اين است که اگر علم و شناخت عبارت باشد از کشف و مطابقت با واقع، ديگر نبايد اختلافي در معارف به وجود مي آمد زيرا واقع يکي بيش نيست در حالي که مي بينيم تفاوت هايي به خاطر مختلف بودن ابزارهاي خارجي پيش مي آيد در نتيجه اين ملاک، ملاک صحيحي نخواهد بود.
2. عامل دوم ابزارهاي دروني و يا همان پيش فرض هاي ذهني است. نويسنده در اين باره اين مثال را بيان مي کند که اگر ذهن عالمي بر اساس هندسه اقليدسي شکل گرفته باشد، نگاه او به اشيا تنها کمي نخواهد بود بلکه جنبه کيفي نيز مد نظر او قرار مي گيرد اما اگر نگاه او برخواسته از هندسه نيوتني باشد، همه چيز را به نگاه کمي مي نگرد. روشن است که اين تفاوت نگاه ها، باعث برداشت هاي مختلفي نيز خواهد بود. اين درحالي است که اگر واقع يکسان و علم کشف از آن باشد، نبايد اين تفاوت ها رخ مي داد.
3. عامل سومي که در معرفت دخالت دارد، ميزان هوش و استعداد افراد است. اين تفاوت باعث شده نسبت به يک پديده ها برداشت هاي مختلفي صورت گيرد که گاه اين برداشت ها متناقض و گاه تفاوت درجاتي دارد.
4. عامل چهارم، تفاوت در انگيزه ها و اهداف است. اين عامل نيز در تفسير پديده ها موثر است لذا برخي افراد به خاطر همين اهداف پديده اي را نافع و برخي به خاطر اهداف ديگري همان پديده را مضر مي دانند.[1]
نقد و ارزيابي :
نکته: در پاسخ اين اشکال نمي توان به دليل اثبات نظريه معرفت اکتفا کرد زيرا همان طور که بر اثبات اين نظريه دليل اقامه شده، منکر آن نيز بر رد خود دليل اقامه مي نمايد و اين امر باعث تکافي دو دليل و در نتيجه کنار گذاشتن هر دو مي شود. شيوه صحيح آن است که اشکالي و نقضي که از سوي مستشکل مطرح شده با دليل و استدلال برداشته شود. نقل شده «قاضى عبد الجبار معتزلى روزى در محضر صاحب بن عبّاد نشسته بود، ابو اسحاق اسفراينى وارد شد. ابو اسحاق، اشعرى و جبرى بود، بر خلاف قاضى عبد الجبار كه معتزلى و طرفدار اختيار بود. به محض آنكه چشم قاضى به ابو اسحاق افتاد، فرياد بركشيد: «سبحان من تنزّه عن الفحشاء، منزّه است ذات حق از اينكه كارهاى زشت به او نسبت داده شود» كنايه از اينكه تو همه چيز را و از آن جمله كارهاى زشت را از خدا مى‌دانى.
ابو اسحاق نيز بدون آنكه از عقيده خود دفاع كند، فورا گفت: «سبحان من لا يجرى فى ملكه الّا ما يشاء، منزّه است آنكه در سراسر ملكش (ملك وجود) جريانى رخ نمى‌دهد مگر به مشيّت خود او» كنايه از اينكه تو با عقيده تفويض، براى خدا در ملك خدا شريك قائل شده‌اى و انسانها را در افعالشان، مستقل و به خود واگذاشته شده و بى‌نياز از خداوند مى‌دانى. »[2]
پاسخ صحيح به اين اشکال آن است که مي گوييم ما نيز منکر تفاوت هايي که به خاطر تفاوت ابزارها، هوش و استعداد و انگيزه ها ايجاد مي شود نيستيم، اما سوال مي کنيم اين تاثير ها از باب جهل مرکب است يا جهل بسيط؟
در اين باره با توجه به همان شاخصي که درباره علم بيان شد مي گوييم تفاوت هايي که ميان افراد از نظر معرفتي ايجاد مي شود گاه يکي علم و ديگري جهل مرکب است در اين صورت سر از تناقض در مي آورد لذا قطعا يکي مطابق با واقع و علم بوده و ديگري جهل و خلاف واقع است. مثلا اگر در مورد آبي که در خارج وجود دارد يکي آن را داري 20 درجه گرما و ديگري داراي 20 درجه سرما مي داند. روشن است که نمي توان سخن هر دو را درست دانست زيرا واقع يکي از اينها بيش نيست، و اجتماع هر دو تناقض است. البته احتمال آنکه هيچ کدام هم علم نباشد وجود دارد و آن در مورد ضداني است که طرف سومي در آن وجود داشته باشد. مانند اينکه دماي نه آن باشد و نه اين بلکه 10 درجه باشد. اما اگر ضداني است که طرف ثالثي ندارد مثل زوجيت اربعه، در اين صورت حکم متناقضين را دارد يعني ارتفاع هر دو محال است.
اما تفاوت هايي که سر از تناقض در نمي آورد ممکن است همه درست و مطابق با واقع باشد به اين صورت که هر کدام گوشه اي از واقع را شرح نموده است مانند اينکه در مورد پديده آب فردي بگويد آب، جسمي سيال بالطبع است. ديگري بگويد آب مايع حيات است و نفر سوم آب را تشکيل يافته از اکسيژن و هيدروژن بداند. روشن است که هر سه مطلب درست و مطابق با واقع است اما هر کدام تنها بخشي از حقيقت آب را بيان کرده و طرف ديگر را رد نمي کند. جهل در اينجا جهل بسيط است بر خلاف صورت قبل که يک مورد يقين و ديگري جهل مرکب بود. جهل مرکب با علم در تعارض است اما جهل بسيط يا همان لاادري اينگونه نيست. در جريان مناظره اي که ميان امام صادق (ع) و فردي زنديق از اهل مصر صورت گرفت، امام از وي سوالاتي نمود از جمله اينکه فرمود: آيا به زير زمين رفته اي و مي داني آنجا چه خبر است؟ گفت: نه، نمي دانم. حضرت پرسيد: آيا به آسمان رفته اي و از احوال آنجا خبر داري، گفت: نه، چيزي نمي دانم. حضرت فرمود: «عَجَباً لَكَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَشْرِقَ وَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَغْرِبَ وَ لَمْ تَنْزِلِ الْأَرْضَ وَ لَمْ تَصْعَدِ السَّمَاءَ وَ لَمْ تَجُزْ هُنَاكَ فَتَعْرِفَ مَا خَلْفَهُنَّ وَ أَنْتَ جَاحِدٌ بِمَا فِيهِنَّ وَ هَلْ يَجْحَدُ الْعَاقِلُ مَا لَا يَعْرِف‌ » زنديق گفت من اين مسائل را نمي دانم و نسبت به آنها شک دارم، حضرت در اينجا به او فرمود:« لَيْسَ لِمَنْ لَا يَعْلَمُ حُجَّةٌ عَلَى مَنْ يَعْلَمُ فَلَا حُجَّةَ لِلْجَاهِلِ عَلَى الْعَالِمِ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ »[3] کسي که نمي داند بر کسي که مي داند حجتي ندارد اي برادر اهل مصر.
اما اينکه در مقام اثبات چگونه مي توان فهميد که کدام سخن مطابق با واقع است و کدام نيست بحثي است که بعدا بيان مي شود اما اجمالا مي گوييم: علم منطق و روش شناسي را براي همين امر وضع کرده اند که جلوي خطاي در معرفت را بگيرد. اين دانش ها به عنوان خطا سنج براي کشف خطاهاي در معرفت به کار مي روند. در نهايت وقتي مي توان نسبت به معرفتي يقين داشت که به بديهيات منتهي شود .


[1] تحلیل هویت علم دینی و علم مدرن، محمد رضا خاکی قراملکی، ص 489-492.
[2] مجموعه آثار، شهید مطهری، ج1، ص 50، ط: صدرا.
[3] التوحید، شیخ صدوق، ص294،‌ ط: موسسه النشر الاسلامی. ؛ کافی، شیخ کلینی، ج1، ص73، ط: اسلامیه

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo