< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

94/01/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: روش شناسی علوم انسانی
بکارگيری روش تفهمی در علوم طبيعی
در جلسه گذشته اين مساله مطرح شد که برخی طرفداران روش تفهمی در علوم انسانی گفته اند اين نگاهی که برخی فلاسفه علم به دانش طبيعی و انسانی دارند و اين دو علم را از نظر روش متباين می دانند به گونه ای که در علوم طبيعی تنها روش تبيينی و در علوم انسانی تنها روش تفهمی کارساز است، نادرست است بلکه هم در علوم انسانی از روش تبيينی استفاده می شود و هم علوم طبيعی جنبه تفهمی دارد.
ريچارد پالمر نويسنده کتاب «علم هرمنوتيک»، بعد از نقل نظر ديلتای که روش علوم انسانی را تنها تفهمی می دانست، می گويد: حتی طرفداران وی نيز اين حرف ديلتای را مورد نقد قرار داده اند. وی می گويد: «نه فهم، محدود به علوم انسانی است و نه رهبردهای تبيينی محدود به علوم طبيعی بلکه اين دو به درجات متفاوت در هر فعل حقيقی شناخت با يکدگر موثرند».[1] شبيه همين سخن در کتاب «علم و دين»، ايان باربور آمده است. وی که ابتدا بحث مفصلی درباره ذهنيت و عينيت بيان داشته می گويد: عده ای معتقدند علوم طبيعی از نظر عينيت تمام عيار است اما در علوم انسانی جنبه ذهنيت سهم بيشتری دارد. در حالی که هر دو ديدگاه افراطی است، زيرا هم در علوم طبيعی ذهنيت نقش دارد و هم در علوم انسانی جنبه عينيت وجود دارد. آنان تصور کرده اند گويا عالم طبيعت دارای نهان گاه و پستويی نيست و مسايلی مانند احساس، عاطفه و شعور تنها مربوط به امور انسانی است در حالی که عالم نيز مانند انسان دارای شعور و ادراک است، هر چند مرتبه ای آن رقيق تر است.
بنابراين می توان گفت سه نگاه در اينجا وجود دارد: يک نگاه می گويد نمی توان رفتار عالم را صرفا مکانيکی دانست بلکه بايد از ظاهر آن عبور کرده و به باطن و پنهان آن نفوذ کرد. نگاه ديگر جهان را يک ماشين پيچيده مکانيکی می داند که اگر انسانی توانمند باشد می تواند همه آن را بفهمد. نگاه سوم عالم طبيعت را صرفا مکانيکی ندانسته بلکه آن را اسرار مند می داند.
مبانی فلسفی اين ادعا آن است که ما جهان را صرفا يک ماشين پيچيده صرفا مکانيکی نداريم بلکه معتقد باشيم عناصر ديگری نيز در آن تعبيه شده است. به تعبير دينی ما معتقد باشيم عالم علاوه بر جنبه ملک، دارای جنبه ملکوت نيز هست.
در غرب نيز اين مساله طرفدارانی داشته است. در قرن 18 ميلادی که مساله روشنگری و عقلانيت افراطی به اوج خود رسيد، نهضتی بنام نهضت رمانتيک شکل گرفت. طرفداران عقل گرايی معتقد بودند علم و عقلانيت بشر برای فهم جهان کافی است زيرا جهان يک ماشين پيچيده عظيم است. اين تفکر از نيوتن آغاز شد. لاپلاس که از طرفداران وی است می گويد اگر کسی پيدا شود که دستگاه پيچيده ماشين عالم را به صورت کامل بداند می تواند همه حرکت های آينده را پيش بينی کند؛ برای چنين شخصی ديگر آينده مطرح نيست بلکه همه چيز برای او در زمان حال است. نقل شده وی وقتی کتابی در مورد نظام عالم نوشت، ناپلئون کتاب وی را مطالعه کرد و به او گفت: در کتاب شما هيچ نامی از خدا در خلقت نيامده است. وی گفت: ديدم برای تبيين عالم نيازی به فرض يک عامل بيرونی ندارم.
ايان باربور در اين باره می گويد: «قرن هيجدهم را عصر عقل می ناميدند و انتظار می رفت که آرمان عقلانيت که در علم جلوه گر بود عرصه همه فعاليت های انسانی را در بر بگيرد. اين نهضت فکری نوين، که روشنگری ناميده می شد، پديده چند چهره ای بود و از کشوری تا کشور ديگر و از متفکری تا متفکر ديگر فرق می کرد. با اين وصف يک وحدت نوعی داشت که رهبافتها و برداشت هايش با قرون پيشين تفاوت داشت... طبيعت چونان دستگاهی جبری، خود استوار نگريسته می شد که کار و کردارش بايد بر حسب نيروهای طبيعی تبيين شود . خداوند در حد يک فرضيه قابل بحث بود که بعضی به عنوان فرض معقول از آن دفاع می کردند و ديگران [نعوذبالله] به عنوان جزم يا عقيده جزمی بی پايه ای که ساخته و پرداخته کليسای مرتجع است تخطئه می کردند.
يک دو نسلی که از پی نيوتن آمدند، او را تا حد پرستش ستايش کردند. الکساندر پوپ با سبک شعری دقيقش، زبان حال عصر جديد را،‌ در مدح نيوتن چنين بيان می دارد:
طبيعت با قوانينش نهان در ظلمت ابهام
نيوتن را خدا فرمود پيدا شود، همه آفاق روشن شد.
لاپلاس نوشت نيوتن نه تنها بزرگترين نابغه ای است که بشريت به خود ديده است، بلکه خوشبخت ترين نابغه هم هست زيرا فقط يک جهان وجود دارد و اين بخت در تاريخ فقط نصيب يک تن می تواند بشود که بيانگر قوانين باشد. خود لاپلاس تحليل رياضی مکانيک حرکت سيارات را دنبال کرد. فرضيه سحابی او که می گفت منظومه شمسی از سرد شدن و درهم فشرده شدن گازهای سحابی، حاصل شده، توجيه کننده مدارهای هم صفحه سيارات است بی آنکه به دخالت خداوند نيازی باشد. همين است که وقتی ناپلئون به او گفت: موسيو لاپلاس اين طور که می گويند شما اين کتاب بزرگ را راجع به نظام عالم نوشته ايد و حتی اسمی از آفريدگار عالم نبرده ايد، توانست پاسخ مشهورش را بدهد: نيازی به اين فرضيه نداشتم».[2]
وی سپس می گويد در مقابل اين جريان افراطی، عکس العملی شکل گرفت که رمانتيسم نام گرفت. «رمانتيسم يا نهضت رمانتيک، فرزند طاغی روشنگری بود و با آنکه بسياری از مسلمات و مقبولات ميراث پدری را بدون چون و چرا پذيرفته بود، بعضی از مفاهيم آن را تخطئه می کرد. در بسياری از حوزه های انديشه نيمه دوم قرن هيجدهم، واکنش در برابر عصر عقل مشهود است [وی سپس چند جلوه برای اين جريان بيان می کند که از جمله آنها اين جلوه است] عصر عقل هم توجه خود را به حوزه محدودی از علائق و تجارب بشری معطوف کرده بود. رداندل می نويسد: اين يک امر تصادفی نبود که عصر علمی روشنگری آثار اندکی که قابل مقايسه با بزرگترين آثار هنری و شعری جهان باشد، پديد آورد. چرا که حيات عاطفی و خيال انديش بشر را، از بس که محو و مبهوت عقل بود، فراموش کرده بود. اعتنای رمانتيک ها به غنا و ملموسيت و بی واسطگی تجربه زنده و زندگی بود که از طريق تجريدات تصنعی پژوهش علمی شناخته نمی شود.
ما هرگز نمی توانيم ديگران را به مدد تصورات کلی بشناسيم بلکه به نيروی شهود و تخيلی که دل و درونشان را در می يابد...[اين در مورد انسان ها بود، حال در مورد عالم طبيعت نيز چنين است] ژرف بينی شاعر از طبيعت يا در طبيعت، آنچه را که از ديد اهل علم به درو مانده می نماياند. رمانتيسيسم همان علاقه و اعتنای روشنگری را به طبيعت، در خود داشت، ولی طبيعت را به گونه ای ديگر می ديد. آن را نه دستگاهی بی جان و بی تشخص، بلکه همنشين و هم سفری زنده، و کانون مهر و سر زندگی و نشاط حيات، و نيروی شفا بخش و زندگی بخش به حساب می آورد. . [آيت الله جوادی نيز می فرمايد: در غرب دانشمندان تجربی، عالم را مانند يک لاشه مرده می دانند که می خواهند آن را تشريح کنند در حالی که هيچ شعور و احساسی ندارد] و بر آن بود که شهود شاعرانه می تواند گيرنده و دريابنده جمال طبيعت که تن به تجريدات بی روح عملی نمی دهد باشد. به نظر وردزورث، چم و خم رازهای وجود يک گل فراتر از آن است که گياه شناس بتواند تحقيق کند:
بوالفضول عقل بی تدبير ما
هر چه زيبايی که می بيند ز شکل اندازدش
کور سازد چشم را تا وسمه بر ابرو کشد »[3]
يعنی اينان برای بتوانند ادعا کنند عالم طبيعت را به صورت کامل شناخته اند، ابتدا آن را کور می کنند که قدرت بينايی و درک ندارد سپس هر جور خواستند آن را آرايش و تفسير می کند.
در قرون معاصر نيز امثال هايدگر که از منتقدين مدرنيته می باشد، اين ديدگاه را برگزيده است. البته پست مدرن ها که منتقد مدرنيته هستند چند گروه اند: برخی به نسبت گرايی رسيدند اما برخی مانند هايدگر سخنانش به مرحوم ملاصدرا خيلی نزديک است. وی می گويد انسانِ جديد از هستی حقيقی خود يا به تعبير وی دازاين دور مانده و بيگانه شده است و تنها به ظاهر جهان بسنده کرده است. وی ضعف و عيب مدرنيته را در اين می بيند که هستی اصيل فراموش شده است. هستی اصيل تن به محاسبات تجربی نمی دهد بلکه نيازمند نوعی ارتباط عارفانه است.
نکته ای که در اينجا بايد توجه داشت اين است که اينان نمی گويند روش های تجربی را بايد کنار گذاشته و تنها بر اساس روش شاعرانه عالم را تفسير کرد بلکه می گويند علاوه بر استفاده از روش تجربی، بايد يک دانشمند احساس شاعرانه و عارفانه نيز به عالم داشته باشد.

ادراک و تسبيح موجودات در آموزه های اسلامی
در تفکر اسلامی نيز اين مساله در موارد فراوانی بيان شده است. قرآن کريم که اولين و مهمترين منبع دينی ما است درباره درک و شعور موجودات طبيعت می فرمايد: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَی‌ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم[4] و هر موجودى، تسبيح و حمد او مى‌گويد؛ ولى شما تسبيح آنها را نمى‌فهميد. قرآن کريم نمی فرمايد: «لا يفقهون» يعنی آنها می فهمند بلکه می گويد شما سخن و تسبيح آنان را درک نمی کنيد.
انسان بگونه ای است که آنچه نمی فهمد و درک نمی کند، فرا فکنی می کند و به جای اينکه بگويد من نمی فهمم مثلا مرغان چه می گويند، کلام آنها را اموری معمولی توجيه می کند . اما نگاه قرآن اينگونه نيست . قرآن کريم از عالمان فيزيکدان و شيمی دان و مانند آن می خواهد به صورت دقيق به کار علمی خويش بپردازد و سر سوزنی کم نگذارد اما می فرمايد به اين بسنده نکرده و چيزی بر آن بيفزايند.
در بحث علم دينی نيز وقتی گفته می شود شيمی دينی يا فيزيک دينی، مراد همين معنا است که علاوه بر روش هايی که در آزمايش و تحقيق به کار برده می شود، به جنبه های ملکوتی و معنوی عالم نيز توجه شود.
مولوی در اينجا اشعار زيبايی دارد:
جمله ذرات عالم در نهان با تو مى‌گويند روزان و شبان‌
ما سميعيم و بصير و با هُشيم با شما نامحرمان ما خامشيم‌
چون شما سوى جمادى مى‌رويد محرم جان جمادان كى شويد
از جمادی در جهان جان رويد قلقل اجزای عالم بشنويد
فاش تسبيح جمادات آيدت وسوسه تاويل ها نر بايدت
اکثر مفسرين آياتی که رد آن به تسبيح موجودات اشاره شده تاويل کرده و می گويند مراد اين نيست که آنها تسبيح آگاهانه دارند بلکه منظور خلقت تکوينی آنان است. اما مرحوم علامه و مانند ايشان می فرمايد ما نبايد اين آيات را تاويل کنيم. اگر ما تسبيح موجودات را نمی فهميم تقصير از ما است چرا اين آيات را تاويل کنيم.
سعدی می گويد:
دوش مرغی به صبح می ناليد عقل و صبرم ببرد و فطرت و هوش
گفتم اين شرط آدميت نيست مرغ تسبيح خوان و من خاموش





[1] علم هرمنوتیک، ریچارد پالمر، ص117.
[2] علم و دین، ایان باربور، ص 71-72.
[3] علم و دین، ایان باربور، ص 80 - 84.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo