< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

94/02/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تعريف اصطلاحی دين
در مباحث گذشته دو تعريف اعم و عام دين بيان شد. حاصل تعريف اول اين شد که دين عبارت است از مجموعه باورها و برنامه های زندگی، يا به تعبير ديگر دين عبارت است از برنامه زندگی انسان که مبتنی بر نگرش او به انسان و جهان است. اين تعريف همه مکاتب بشری و آسمانی را شامل می شود. اين تعريف را پيش از همه مرحوم علامه طباطبايی مطرح کرده اند و بعد از ايشان ديگران در مواردی به کار برده اند.
تعريف دوم، اين بود که دين عبارت است از مجموعه ای از باورها و برنامه های زندگی بعلاوه اعتقاد به امر قدسی. در کتب دين شناسی، تعريفی که از دين بيان شده خصوصا آنچه از سوی جامعه شناسان، روانشناسان، مردم شناسان و مورخان مطرح شده، همين تعريف از دين بوده است.
نکته: همان طور که گفته شد برخی از تعريف های دين تنها به برخی از ابعاد دين پرداخته بودند در حالی که دين دارای ابعاد مختلفی از قبيل: بعد معرفتی، اعتقادی، اخلاقی، رفتاری و احساسی است. اما بعد قداست امر ديگری است، البته وقتی فرد به قدسيت امری باور داشته باشد، نسبت به آن احساس محبت و دلدادگی و خضوع دارد. اساسا هر چيزی که برای انسان قداستی داشته باشد به نسبت آن قداست، اين حالات روحی را به دنبال خود خواهد داشت.

تعريف سوم دين: تعريف خاص
در اين تعريف، دين به معنای مجموعه ای از باورها و برنامه های زندگی است که در بردارنده امر قدسی بوده و به خالق و آفريدگاری (اعم از يک يا چند خدا) برای جهان معتقد است. آيت الله مصباح اين معنای سوم دين را اينگونه بيان می فرمايد: «دين اصطلاحا به معنای اعتقاد به آفريننده ای برای جهان و انسان، ‌و دستورات عملی متناسب با اين عقايد می باشد. از اين روی کسانی که مطلقا معتقد به آفريننده ای نيستند و پيدايش پديدهای جهان را تصادفی و يا صرفا معلوم فعل و انفعالات مادی و طبيعی می دانند بی دين ناميده می شوند . اما کسانی که معتقد به آفريننده برای جهان هستند هر چند عقايد و مراسم دينی ايشان توام با انحرافات و خرافات باشد بادين شمرده می شوند»[1]
اين تعريف ديگر اديان غير معتقد به خداوند مانند آيين بودا را شامل نمی شود. زيرا هر چند در آيين بودا امر مقدس مطرح است اما اعتقادی به وجود خالق برای جهان نيست. اديان ابتدايی نيز به همين خاطر در اين تعريف داخل نمی باشند.
بت پرستان قائل به خدايان متعديی برای جهان بودند . آنان الله را خالق کل می دانستند اما معتقد بودند در امور جزئی خدايانی ديگری هستند که به صورت مستقل عمل می کنند مانند خدای جنگ، خدای رزق، خدای باران؛ و اين همان عقيده شرک بود. فرقی مهمی که اين ديدگاه با ديدگاه تدبير عالم بر اساس اسباب و مسببات دارد در همين تاثير استقلالی است. قرآن کريم از وجود مدبراتی در تدبير عالم سخن گفته است ﴿فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً [2] اما همه آنها را تحت تدبير خدايی يگانه می داند و تاثير استقلالی برای هيچ کدام قائل نيست. در حالی که بت پرستان می گفتند: امور جزئی و خاص مستند به خدايان است که کارکرد آنها به صورت مستقل از آن خود آنهاست. آنها خالق را غير از رب می دانستند در حالی که ما معتقد هستيم در تکوين ربوبيت با خالقيت همراه و ملازم است و اين غير از تربيت کردن اعتباری است. بله در امور اعتباری رب می تواند غير از سازنده باشد اما در نظام تکوين تربيت کننده همان خالق است زيرا تربيت، خلق تدريجی است. به همين خاطر در برخی از آيات در استدلال به اينکه اينها خالق نيستند می فرمايد چون اين ها رب نيستند.
نکته ديگر اينکه ما بر خلاف دين شناسان جديد که می گويند بشر در ابتدا چون ذهنش ساده بوده، شرک آلوده داشته است، معتقديد بشر اوليه با توحيد ناب فطری و موحد بوده است زيرا هم انسان با فطرت توحيدی خلق شده و هم اولين پيامبر، توحيد را کاشته است. اما در طول تاريخ توحيد با فراز و نشيب همراه بوده است و لذا شرک امر ثانوی است. مرحوم علامه طباطبايی می فرمايد: بت پرستی نيز ابتدا مدل کامل تری داشته اما کم کم به نقصان گراييده است. آنان در ابتدا ارواحی را در اداره عالم موثر می دانستند و بت ها را به عنوان نمادی از آنها ساخته بودند. اما به مرور زمان اين مساله فراموش شده و خود بت ها اصالت يافته است. به همين خاطر شرکِ سابق آبرومند تر از شرک بعدی بوده است. شرک در ادامه به مرحله مبتذلی رسيد به حدی که گاه مشرکان بت ها را از مواد غذايی ساخته و وقتی گرسنه می شدند آنها را می خورند و يا در صورت نياز از بت های چوبی به عنوان هيزم استفاده می کردند.
الان متاسفانه وهاببت تهمت بزرگی را به مسلمانان در مساله شرک می زنند. آنان به صرف يک توهم غلط و فهم نادرست، دست به اين همه جنايات و کشتار در دنيا زده اند. وقتی که فتنه هايی که توسط محمد بن عبدالوهاب انجام داده مورد دقت قرار دهيم، يقين می کنيم که وی ساخته دست استعمار است. اولين کسی که وی را نقد کرد برادرش سليمان بن عبد الوهاب بود. وقتی زندگی محمد بن عبد الوهاب و يا علی باب و امثال اينها را مطالعه می کنيد می بينيد نوعا افرادی غير عادی بودند که مشکلاتی داشتند، مثلا ساعتها در داخل آفتاب داغ می ايستادند. استعمارگران بر اساس شناختی که از افراد دارند، بر اين افراد دست گذاشته و آنها را در خدمت اهداف خويش بکار می گرفتند. لذا وقتی سررشته اين فتنه ها را دنبال می کنيد به صهيونيست يا اقمار آنها می رسد.

آنچه بيان شد قيود ايجابی اين تعريف بود. اما قيد سلبی آن اين است که به نبوت و برنامه های دينی بر اساس وحی اعتقادی ندارد و يا نسبت به آن لابشرط است. در کتب ملل و نحل از گروهی بنام براهمه ياد شده که معتقد به نبوت نبودند و آن را لغو و بيهوده می دانستند. از جمله استدلال های آنها اين بود که می گفتند اگر نبی ارسال شود، آنچه می آورد يا موافق عقل و يا مخالف آن است. اگر موفق عقل است، در اين صورت تحصيل حاصل است و اگر مخالف عقل است، مورد پذيرش عقل قرار نمی گيرد.
از برخی آيات قرآن کريم نيز استفاده می شود که برخی از بت پرستان زمان پيامبر اکرم (ص) نيز همين عقيده را داشتند. با تامل در آيات قرآن برست می آيد که مشرکانی که در مقابل پيامبر اکرم(ص) قرار داشتند دو گروه بودند:
1.برخی از آنها اصل نبوت را قبول داشتند اما منکر شخص پيامبر به عنوان فرستاده شده از سوی خداوند بودند. لذا بهانه های فراوانی نسبت به او می گرفتند که در اواخر سوره اسراء به برخی از اين بهانه جويی ها اشاره شده است.
2.برخی ديگر از آنها به نبوت به صورتی که بشری فرستاده شود معتقد نبودند. لذا می گفتند اگر خداوند می خواست کسی را بفرستد چرا فرشته نفرستاده است .
در عصر جديد در الهيات مسيحی، مکتبی بوجود آمده که اصطلاحا «دئيسم» گفته می شود. دئيسم تفکری است که در عصر عقلانيت(قرن 17 و 18) شکل گرفته است. اين واژه دو معنا دارد: يکی به معنای تفکری است شبيه معتزله در باره خلقت جهان است که منشا نياز عالم به خالق را حدوث و نه بقاء آن می دانستند و لذا می گفتند اگر [نستجير بالله] خداوند از بين رود، عالم کما کان به بقاء خويش ادامه می دهد. مانند بنايی که ساختمانی را ساخته و خود از بين برود و يا ساعت ساز و ساعت. اين افراد خداوند را تنها بانی و بنيان گذار جهان می دانستند .
معنای ديگر دئيسم اين است که خداوند برای پاسخ گويی انسان به نيازهايش، عقلش را به صورت کافی قرار داده است و ديگر نيازی به وحی نيست. اينها به شريعت عقل قائل هستند .
ايان باربور در کتاب «عقل و دين » اين جريان فکری را گزارش می دهد. وی برای عصر عقلانيت سه مرحله قائل است:
1. در مرحله اول، مساله شريعت وحی و نقل خيلی برجسته بوده است هر چند به عقل نيز اهميت می دادند.
2. در مرحله دوم، ‌متفکرانی آمدند که از شريعت وحی عبور کرده و تنها به عقل اکتفا کرده اند. اينها را دئيسم می گويند.
3. در گام سوم، برخی اصل اعتقاد به خداوند را نيز زير سوال بردند که ماترياليست ها از اين گروه هستند.[3]

دين شناسی و بحث تطبيقی
آشنايی با انديشه هايی که در جهان غرب مطرح شده برای انجام بحث تطبيقی لازم است. يکی از خصوصياتی که باعث شده آثار شهيد مطهری کما کان تازه باشد، همين بحث تطبيقی بودن آن است. غرب فعاليت های فکری زيادی در زمينه دين انجام داده است به حدی که گاه يک نفر عمرش را در بررسی دين ابتدايی يک منطقه گذاشته است. در کتاب دايره المعارف دين، ميرچاالياده، در باره امور بسيار گسترده ای از دين بحث شده است، مباحثی از قبيل: جامعه شناسی و دين، جامعه شناسی دين، روانشناسی و دين، روانشناسی دين، روانکاوی و دين، روانکاوی دين و ...
فرق بسياری است ميان کسانی که در امور پژوهشی تمرکز داشته اند و کسانی که خواسته اند با يک دست چندين هندوانه را بردارند. رويکرد تمرکز محوری در پژوهش بسيار خوب است. استفاده از اين روش و بها دادن و حمايت از افراد در چنين پژوهش هايی بايد در نظام آموزشی ما انجام گيرد. نبايد همه را تنها به سمت چند رشته سوق داد؛ کسانی که در زمينه های ديگر دينی مانند اعتقادات کار می کنند نيز برای اسلام کار می کنند و لذا نبايد گفت: چون فلان درس را می خوانيد، شهريه شما با مشکل مواجه است.
اما اگر چنين نباشد، ديگر رغبتی به اين علوم -که مورد نياز است- پيدا نمی شود زيرا فرد می بينيد علاوه بر اينکه خريداری ندارد، مورد اشکال هم قرار می گيرد. در حالی که پژوهشگران اين رشته ها، زحمت کشيده و باری زمين مانده را برداشته است. اما آنان نه تنها مورد حمايت و کمک قرار نگرفته اند بلکه جلوی پای آنها سنگ نيز انداخته شده است. اين شيوه آموزشی خيلی متفاوت است با آنچه غربيان می کنند و امکانات و بودجه ای را تنظيم کرده و نيازهای محقق را به صورت کامل برطرف می کنند تا وی در يک بحث علمی به صورت متمرکز و بدون دغدغه وارد عمل شود.
اما شرط مهم بحث تطبيقی چيست؟ ما اگر بخواهيم وارد اين مباحث شويم ابتدا بايد ميراث و داشته های خود را به خوبی بشناسيم يعنی ابتدا مطهری شويم و سپس به سراغ اين مسايل برويم. ابتدا قرآن، روايات، ابن سينا، ملاصدرا و ساير بزرگان خود را خوب بشناسيم، سپس به سراغ امثال هگل و کانت و ديگران برويم. کسانی که اين کار را نکردند زمين خورده، کج رفته اند و جذب اين افراد شدند. چرا بايد در کل آثار يکی از همين روشنفکران دينی ما، در حدود ده آيه قرآن يافت نشود؟ و يا سخنی از حکيمان و متکلمان مسلمان نيامده يا اندک است اما از افرادی همچون بولتمان، پل تيليش، شلاير ماخر به فراوانی ياد شده باشد؟ آيا اين گونه می توان دين شناسی کرد؟
اين در حالی است که افرادی همچون علامه طباطبايی تفسير الميزان خويش را در طی بيست سال نوشته اند و قبل از آن لا اقل ده سال در مقابل بزرگانی همچون شيخ محمد حسين اصفهانی غروی زانو شاگردی زده اند.
اين نکته را بايد دانست که افرادی که صفر کيلومتر هستند برای اسلام خيلی خطر ندارند اما کسانی که توهم علم دارند و خود را در حد آيت الله جوادی و يا شهيد مطهری می داند، برای دين و اسلام خيلی خطرناکند.
و آن کس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خويش به منزل برسان
و آن كس كه بداند و نداند كه بداند بيدار كنش زود كه در خواب نماند
و آن كس كه نداند و نداند كه نداند در جهل مركب ابد الدهر بماند

لزوم تخصصی شدن رشته ها و تقويت بنيه علمی و اخلاقی طلاب
بنده زياد با طلبه ها سر و کار داشته و دارم. وقتی مباحث فراوانی که بعضا مورد علاقه آنها نبوده و نياز به آن را حس نمی کنند در اختيار آنها قرار می گيرد و به صورت جبری خواسته می شود امتحان دهند و نمره بياورند در بين راه دلسرد می شود. آنان ابتدا با انگيزه ای قوی وارد حوزه می شوند بعد از مدتی در جمع هايی که قرار می گيرند و با مسائل اعتقادی که مبتلا به جامعه است مواجه می شوند اما توانايی پاسخ گويی ندارند. از آن طرف می بينند مباحثی که خيلی جدی گرفته شده و روی آنها وقت گذاشته اند مبتلا به نبوده و کسی از آنها سوال نمی کند. اين امر انگيزه آنها را کاسته و باعث دلسردی آنها در ادامه مسير می شود. برای حل اين مشکل بايد برنامه ريزی نمود، تا افراد تقسيم بندی شوند، اهداف مشخص شود، نيروها به يک سمت نيايد و ...
الان مساله سفيران هدايت مشکلاتی دارد. شنيدم که مقام معظم رهبری فرمودند غرض اين نبود که به مردم غوره و ميوه کال داده شود بلکه مردم نيازمند ميوه شيرين هستند. سفيران هدايت اين گونه نيست، بلکه ابتدا بايد طلبه ها در حوزه پخته شوند، آنگاه به امر تبليغ و هدايت مردم بپردازند. بايد با برنامه ريزی و اعزام طلاب توانمند و پخته به صورت شش ماهه و مانند آن، تورم نيروهای انسانی در حوزه را از بين برد.
کسانی که هنوز پخته نشده اند وقتی می روند، هم خودشان ضرر می کنند زيرا متوقف می شوند و هم مردم از آنها استفاده نمی کنند، علاوه بر اينکه باعث آسيب رساندن به دين نيز می شوند زيرا وقتی در قم، اصفهان و امثال اين شهرها، کسی تازه کار منبر می رود ضرر چندانی نمی زند زيرا مردم خودشان مسائل را می دانند و پی به اشتباه او می برند اما در جاهای ديگر هر چه او می گويند مردم خيال می کنند درست است. در اوايل جنگ برای تبليغ به بلوچستان رفته بودم و در آنجا برخورد کردم با طلبه جوانی که برای تبليغ به مناطق اهل سنت اعزام شده بود. ظهر بعد از نماز، وی مسائلی می گفت که با فضا و جو مناسبتی نداشت زيرا مستمعين تعدادی از جوانان اهل سنت بودن که می خواستند به جبهه ها اعزام شوند. وی به بيان مسائل احکام نجاسات پرداخته بود. در اين ميان يکی از جوانان حاضر سوال کرد آيا اگر کسی ضروريات دين را قبول نداشته باشد کافر و نجس نمی شود؟ وی گفت آری همين طور است. سوال کرد مگر امامت حضرت علی (ع) از ضروريات دين نيست؟ آيا اهل سنت به اين خاطر کافر و نجس هستند؟ آن جوان طلبه تازه کار در پاسخ ماند . اينجا بود که فهميدم داستان خيلی فرق می کند.









[1] آموزش عقاید، ج1، ص 28.
[3] عقل و دین، ایان باربور، ص 75 -77.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo