< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

94/02/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تعريف اصطلاحی دين
تعريف دين به محتوای آن
در جلسه گذشته نظريه ای درباره حقيقت دين بيان شد که نويسنده کتاب «رابطه علم و دين» آن را نقل نموده است. در اين نظريه دين عبارت است از آنچه از سوی خدای متعال به پيامبران وحی شده است که در نهايت منتهی می شود به آنچه بر پيامبر اکرم (ص) وحی شده و در کتاب و سنت آمده است .
اين تعريف، از سويی دايره دين را مقيد می کند زيرا شامل اديان غير وحيانی نمی شود و چون مراد از دين، ‌دين غير منسوخ و غير محرف است، در نتيجه ‌اين تعريف تنها شامل دين اسلام می شود. اما از سوی ديگر اين تعريف به دين وسعت داده و هر آنچه در دين بيان شده اعم از اينکه جزء اعتقادات باشد يا اخلاق و احکام، داخل در دين می داند.

نقد و بررسی
اما آيا اين نظريه در مورد دين مورد قبول است يا نه؟ اگر مقصود از اين نظريه آن است که عقل به عنوان منبعی برای دين شناخته نمی شود در اين صورت، مورد پذيرش نيست زيرا عقل در حوزه مسائل دينی جايگاه مهمی داشته و حتی قبل از اين که به محتوای وحی و آموزه های دينی پرداخته شود بايد حقايقی توسط عقل ثابت شده باشد، و تا آن حقايق ثابت نشود، نوبت به شرع و آموزه های وحيانی نخواهد رسيد. حقايقی از قبيل اعتقاد به مبدا برای عالم، اعتقاد به علم، قدرت و حکمت او، اعتقاد به ضرورت ارسال رسل، اعتقاد به تکليف و مانند آن . حضرت اميرالمومنين (ع) می فرمايد : «أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ »[1]. اين باورها، اساسی ترين آموزه های دين را تشکيل می دهد. اگر اين آموزه های مورد پذيرش قرار نگيرد ديگر اصلا دينی ثابت نخواهد شد. اين مانند کلام مرحوم خواجه نصير الدين طوسی در بحث حسن و قبح عقلی است که می فرمايد: اگر کسی حسن و قبح عقلی را قبول نداشته باشد، در اين صورت ديگر نه حسن و قبح شرعی باقی خواهد ماند و نه حسن و قبل عقلی. «و لانتفائهما مطلقا لو ثبتا شرعا» زيرا اگر حسن و قبح عقلی ثابت نشود، وقوع کذب قبيح نبوده و لذا از سوی خداوند نيز جايز خواهد بود است در حالی که مقام ايشان اجل از آن است .
بنابراين اگر مراد اينها اين باشد که عقل به عنوان منبعی برای معرفت شناخته نمی شود سخنی نادرست است و طبق اين مبنا ديگر مجالی برای اثبات وحی نخواهد بود. ديدگاه صحيح آن است که عقل در کنار وحی، دو منبع دين به شمار می آيند. در روايت شريفی امام کاظم (ع) به اين حقيقت اشاره می فرمايد: «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول‌».[2] بيانی که امام در اين روايت فرموده اند، بيان عقلی است که از زبان معصوم هم صادر شده است.

محدوده باورهای اعتقادی در دين
آيت الله مصباح در نقد اين نظريه می فرمايد: لازمه اين نظر آن است که اگر مطلبی توسط عقل ثابت شود در حالی که در شرع نيامده است، آن مطلب ديگر دينی نخواهد بود، مانند اين مساله که موجودات عين الربط به خدای متعال هستند.
اما آيا اعتقاد به اين گونه مسائل، جزء ايمان به شمار می رود به گونه ای که فرد مؤمن حتما بايد به آنها معتقد باشد يا اين گونه نيست؟ پاسخ منفی است. چه بسيار مؤمنانی به اين گونه مسائل توجهی ندارند اما ايمانشان کامل و صحيح است. بله اگر اين گونه مسائل لوازمی داشته باشد باشد که انکار آنها مخالف دين باشد و فرد نيز به آن لوازم معتقد باشد در اين صورت از دين خارج شده است.
اين مانند اين مساله است که آيا صفات الهی عين ذات است يا جزء ذات؟ اگر کسی صفات الهی را زائد بر ذات نيز بداند، به صرف اين عقيده از دين خارج نشده است کما اينکه اشاعره اين گونه معتقدند. اما معتزله در مقابل اين افراد گفته اند لازمه کلام شما وجود قدمای ثمانيه است. قرآن کريم کسانی که معتقد به سه مبدا هستند را کافر دانسته است در حالی که شما معتقد به هشت مبدا هستيد. ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾.[3] اما آيا اشاعره اين لازمه را که نظريه آنها باعث اعتقاد به هشت مبدا برای عالم است را پذيرفته اند؟ خير آنان اين لازمه را نپذيرفته و گفته اند قياس شما مع الفارق است و ما اين لازمه را قبول نداريم. بنابراين نهايت می توانيم بگوييم که اشاعره در مساله صفات الهی خطا کرده اند نه اينکه از دين خارج و کافر شده اند. آنچه آنان گفته اند توحيد ناب نيست کما اينکه حضرت اميرالمومنين(ع) در کلام خويش کسانی که صفات الهی را عين ذات نمی دانند از دست يابی به کمال توحيد محروم دانسته و در نهايت آنان را جاهل و نه کافر دانسته است. «وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْی الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ »[4] و كمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جدا كردن است، زيرا هر صفتى نشان مى‌دهد كه غير از موصوف، و هر موصوفى گواهى مى‌دهد كه غير از صفت است، پس كسى كه خدا را با صفت مخلوقات تعريف كند او را به چيزى نزديك كرده، و با نزديك كردن خدا به چيزى، دو خدا مطرح شده؛ و با طرح شدن دو خدا، اجزايى براى او تصوّر نموده؛ و با تصّور اجزا براى خدا، او را نشناخته است.
بنابراين اگر عقيده ای لوازمی داشته باشد که مخل با دين باشد و فرد به آن لوازم ملتزم شود در اين صورت نقصی در دين او ايجاد می شود. در مورد نسبت عالم با خدای متعال آنچه لازم است بدان معتقد بود، اين است که عالم را مخلوق الهی بدانيم اما ديگر شناخت خصوصيات مخلوقات و مانند آن مثل اينکه فرد بدانيد آيا آب از اکسيژن و هيدروژن تشکيل شده يا چيزی ديگری و مانند آن در اعتقاد فرد تاثيری ندارد . ندانستن اين مسائل مشکلی در دين او ايجاد نمی کند . مگر اينکه آنچه فرد قبول نداشته و انکار می کند يک واقعيت بديهی عقلی باشد و لازمه انکار او به انکار احکام عقلی بيانجامد که در اين صورت اين اعتقاد او خروج از دين خواهد بود. اما اگر لازمه باور وی با آموزه های دينی مخالف نباشد، به دين او ضرری نمی زند.

اعتقاد به آموزه های بيان شده در کلام الهی
پس در حوزه تکوين يک جزء به حسب دين بر افراد واجب است و آن مخلوق بودن عالم است. اما اعتقاد به کلام الهی چگونه است؟ آيا فقط بايد به مسائل اعتقادی آن مومن بود و يا بايد همه آن را پذيرفت؟ آيا بايد همه آنچه در قرآن کريم آمده است اعم از اينکه جزء اعتقادات، اخلاق و احکام باشد يا نباشد را، معتقد بود يا صرفا بايد به همين سه دسته ايمان داشت؟
پاسخ آن است که بايد به همه آن معتقد بود لذا بايد هر آنچه در قرآن کريم آمده است را قبول داشت اعم از اينکه جزء مسائل اعتقادی باشد يا تاريخی و يا طبيعی. اما آيا همه آنچه در کتاب و سنت آمده جزء دين است و از اين باب هم بايد بدان معتقد بود و يا محتوای کتاب و سنت دو چيز است: دين و منسوب به دين؟ طبق نظريه ای که بيان شد بايد گفت تمام آنچه در کتاب و سنت آمده جزء دين بوده و بايد به عنوان دين مورد پذيرش اعتقاد قرار گيرد. اما اگر بگوييم دين عبارت است از مجموعه اعتقادات، اخلاق و رفتارها، در اين صورت آنچه در قرآن و سنت در اين راستا آمده، ‌جز دين بوده و آنچه از اين محدوده خارج است جزء دين نبوده بلکه مرتبط با دين است. بنابراين هر چند واجب است به تمام آنچه در کتاب و سنت آمده به عنوان کلام الهی مومن باشيم اما بعضی را چون دين است مومن هستيم و بعضی را چون مرتبط به دين است می پذيريم .
سوال و جواب
آيا مسائل ارشادی که در دين بيان شده مانند اينکه چه غذاهايی باعث صحت بدن است و مانند آن جزء دين به شمار می رود يا نه؟
حفظ و سلامت نفس از واجبات دينی است. تقويت بدن نيز از احکام دينی اعم از واجب و مستحب است. و لذا اين گونه مسائل جزء دين خواهد بود. اين آموزه ها هم جنبه پاداشی دارد و هم به صحت بدن مربوط می شود. در مورد روزه آمده است: «صُومُوا تَصِحُّوا»[5]. در اين روايت سلامت بدن، غايت روزه داری دانسته شده و اين مساله مهمی است. زيرا خدای متعال در مورد روزه می فرمايد «الصَّوْمُ لِی وَ أَنَا أَجْزِی عَلَيْه‌»[6]. علم جديد نيز ثابت کرده است که بعضی از امراض تنها با رژيم غذايی که در اسلام در قالب روزه بيان شده، درمان می شود.

ارکان سه گانه دين در کلام امام راحل
امام راحل هم در تعريف دين، تعبيری شبيه مرحوم علامه در تقسيم دين به ارکان سه گانه دارند. ايشان در کتاب شريف چهل حديث می فرمايند: «اساس شرايع و مدار تشريع بر سه چيز است: يکی راجع به عقايد حقه و معارف الهيه و توصيف و تنزيه حق و معاد و کيفيت آن و علم به ملائکه و توصيف و تنزه انبياء (ع) که عمده و اصل شرايع است. و ديگر راجع به خصال حميده و اصلاح نفس و اخلاق فاضله، و سوم راجع به اعمال قالبه، فرديه و اجتماعيه، سياسيه و مدنيه و غير آن است».[7] مرحوم علامه طباطبايی نيز در تفسير الميزان[8] در فصلی به بررسی تفاوت شريعت، ملت و دين پرداخته اند.
بر اساس آنچه بيان شد هر توصيه و بايد و نبايدی که مربوط به سه بخش باورها، اخلاقيات و يا رفتار عملی باشد جزء دين به شمار می رود. اما توصيه هايی که مرتبط با اين بايد و نبايدها بوده و تاثير معرفتی و يا تاثير مشوقی و ايجاد داعی دارد و يا بازدارنده است، مرتبط با دين و دينی (و نه دين) شمرده می شود.





BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo