< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

94/03/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قلمرو و گستره دين
تعيين گستره دين توسط عقل و وحي
با توجه به مباحثي که در جلسات قبل بيان شد به تقرير دليلي مي پردازيم که معتقد است عقل انسان مي تواند قلمرو دين را تعيين کند.
1. اولين مقدمه اين استدلال آن است که دين عبارت است از مجموعه بايد ها و نبايد هاي الهي که در حوزه اعتقادات، اخلاقيات و احکام شکل گرفته است.
2. نکته ديگر آن است که دين فعل تشريعي الهي است .
3. دين مقتضاي حکمت و هدايت گري الهي است. هدايت الهي بر دو گونه است: هدايت عام و هدايت خاص . هدايت عام الهي همان هدايت تکويني است که همه موجودات را در بر گرفته و همگان از آن بهره مند هستند. معناي اين هدايت آن است که خداي متعال به مقتضاي ربوبيت خويش هر موجودي را متناسب با ظرفيتي که دارد از ابزارها و لوازم مورد نيازش براي رسيدن به آن هدف برخوردار مي کند. قرآن کريم در چند جا به اين هدايت اشاره فرموده است. در داستان حضرت موسي (ع)‌، وقتي فرعون از آن حضرت سوال کرد ﴿فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى[1]، فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‌﴾[2] . پروردگار من کسي است که همه چيز را خلق کرده و سپس هدايت نموده است . در جاي ديگر آمده است: ﴿الَّذي خَلَقَ فَسَوَّى . وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدى[3]
انسان نيز از نظر حيات طبيعي از اين هدايت عام بهره مند است. اما علاوه بر اين هدايت، هدايت ديگري از آنجا که موجودي مختار است شامل حال او شده است که همان بايد ها و نبايدهاي تشريعي الهي است.

دو راه بهره مندي انسان از هدايت الهي
اکنون سوال اين است که خداوند چگونه بشر از اين هدايت برخوردار مي کند؟ خداي متعال از دو قوه اين کار را انجام مي دهد: يکي قوه درون است به اين صورت که قوه تمييز خوب و بد را در درون انسان قرار داده است و ديگري قوه بيرون است که همان وحي الهي است. بنابراين کار هدايت، کار خداوند است که به واسطه دو قوه در اختيار بشر قرار مي گيرد.
از جنبه دروني خداي متعال انسان را بر فطرت توحيدي خلق نموده است. فطرت دو جنبه و چهره دارد: فطرت ادراکي و فطرت احساسي؛ فطرت ادراکي نيز بر دو گونه است: آنچه مربوط به حوزه عقل نظري است مانند درک امتناع تناقض و يا درک محال بودن تحقق معلول بدون علت. گونه دوم مربوط به حوزه عقل عملي است مانند درک قبح ظلم و حسن عدل. قرآن کريم مي فرمايد: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[4] خداي متعال به نفس انسان فجور و تقوي را الهام کرده است. مرحوم علامه مي فرمايد: فاء در عبارت «فالهمها»، فاء تفريع است به اين معنا که الهام به نفس متفرع بر تسويه نفس است. يعني چون انسان اين گونه آفريده شده است، خوب و بد به او الهام شده است .
جايگاه عقل در شناخت و معرفت جايگاه عجيبي است به گونه اي که اگر آن را برداريم ديگر هيچ چيزي باقي نمي ماند. اين مانند همان سخن مرحوم خواجه درباره ديدگاه اشاعره است که منکر حسن و قبح عقلي هستند. ايشان مي فرمايد: «لانتفائهما مطلقا لو ثبتا شرعا.»[5] اگر حسن و قبح فقط از راه وحي شناخته شود ديگر هيچ حسن و قبحي نخواهد بود، نه حسن و قبح عقلي و نه حسن و قبح شرعي.
قوانين معرفتي اموري کلي است و کليت راه عل است. ادراکات جزئي هر چقدر هم باشد باز راه به جايي نمي برد. لذا هيچ قانون علمي اگر متکي به اصول عقلي نباشد، معتبر نيست. هيچ اصل شرعي و وحياني نيز اگر عقل نباشد بدست نخواهد آمد، و حتي سلوک عرفاني نيز بدون عقل، عقيم خواهد بود. لذا درست است که راه هاي ادراک را چهار دانسته اند: شهود، وحي، عقل و حس، اما همه آنها بايد به عقل تکيه کنند و اگر عقل نباشد، وحي و شهود و حس نيز قابل اثبات نخواهد بود. اينجا معلوم مي شود محدثين شيعه چقدر بصير بوده اند که به مساله عقل بهاي ويژه اي داده اند. مرحوم کليني در ابتداي کتاب شريف کافي، با اينکه عناوين مهمي وجود دارد اما آن را با عنوان کتاب عقل و جهل آغاز نموده است و اين چيز کمي نيست. در حالي که در برخي فرهنگ ها عقل به حاشيه رانده شده و تخطئه شده است.
شهيد مطهري کلامي از احمد امين مصري نقل مي کند که گفته است: فلسفه به تشيع بيشتر مي چسبد تا تسنن. اما وي چرايي آن را بد معنا کرده است. شهيد مطهري مي فرمايد: سخن احمد امين درست است اما ريشه اي که براي آن بيان کرده نادرست است. ريشه درست آن را بايد در احاديث اهل بيت (ع) جستجو کرد. «اين تمايل را ائمه شيعه به وجود آوردند. آنها بودند كه در احتجاجات خود، در خطابه‌هاى خود، در احاديث و روايات خود، و در دعاهاى خود عاليترين و دقيقترين مسائل حكمت الهى را طرح كردند.
نهج البلاغه يك نمونه از آن است. حتى از نظر احاديث نبوى، ما در روايات شيعه روايات بلندى مى‌يابيم كه در روايات غير شيعى از رسول اكرم روايت نشده است.
عقل شيعى اختصاص به فلسفه ندارد، دركلام و فقه و اصول فقه نيز امتياز خاص دارد و ريشه همه يك چيز است[6]
سوال: با اين حال چرا برخي با فلسفه مخالف هستند؟ اشتباه آنان به چند جهت مي تواند باشد: گاه فلاسفه را به نام فلسفه نشانده اند، گاه فلسفه را بد و نادرست تفسير کرده اند و گاه طرفداران فلسفه از آن بد استفاده کرده اند.
قرآن کريم در سوره روم درباره فطرت مي فرمايد ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‌ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّم[7] . در اين آيه وجه به معناي چهره و صورت نيست زيرا دين مکاني ندارد تا انسان به سمت آن بايستد بلکه امري فرامکاني است، لذا وجه در اينجا به معناي هويت و ذات است. کما اينکه درباره خداوند فرموده: ﴿كُلُّ شَيْ‌ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَه[8] هر چيزي في ذاته از خود چيزي ندارد و فاني است مگر ذات الهي که هيچ گونه نيستي در او راه ندارد. پس معناي آيه چنين است که هويت و ذات خود را بر مبناي دين حنيف استوار کن. ديني که مقتضاي خلقت و فطرت است و خداوند متعال مردم را بر اساس آن خلق نموده است. اين خلقت الهي هم تبديل پذير نيست که مثلا زماني بيايد که ديگر انسانها به دين نيازي نداشته باشد.
قرآن کريم سپس مي فرمايد: اين دين قيم است. قيم يعني چيزي که هم خود پا برجاست و هم ديگران را نگاه مي دارد. معناي اين کلام آن است که خود دين از عهده خود بر مي آيد و نيازي به حجت بيرون از خودش ندارد. دين اسلام مثل نور است که هر جا مطرح شود خودش حجت است. اين ما هستيم که دين به ما آبرو داده است نه اينکه ما به دين آبرو داده ايم. اينکه مي گوييم تفکر شيعي قوي است، علت آن متکي بودن به معارف قرآن، احاديث و ادعيه اهل بيت (ع) است. متاسفانه برخي افراد مصداق «آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي کرد» شده اند. آنان حاضرند گوهر ارزشمند و طلائي که در اختيار دارند را با چند اصطلاح پر زرق و برق غربي جابجا کنند. اينها از خود بيگانه شده و خود باوري را از دست داده اند. لذا ما نبايد در گفتن سخن حق و منطقي خويش سستي کنيم بلکه بايد فراوان بگوييم . دشمن سخن باطل خود را آنقدر تکرار مي کند تا تبديل به باور براي افراد شود .
پس دين فعل تشريعي الهي است که فطرت آدمي مطابق با آن قرار داده شده است. درک اين دين نيز از طريق دو قوه براي بشر فراهم شده است: يکي هدايت ويژه دروني است ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها . فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[9]. و ديگري وحي بيروني است که توسط انبياء الهي و معصومين بيان شده است ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى‌ وَ عيسى‌ أَنْ أَقيمُوا الدِّين﴾».[10] (آيه سوره روم که مساله فطرت را مطرح کرده، مقام ثبوت را بيان مي کند و آيه سوره شمس در مقام اثبات و فهم دين است). قرآن کريم در آيه ديگري، اين دو راه را با هم بيان فرموده است: ﴿قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في‌ أَصْحابِ السَّعير﴾[11]
نکته ديگر اينکه شريعت الهي از آنجا که متناسب با نيازهاي انسان و مقتضيات زمان وضع شده است در درون خود تفاوت هايي دارد. انسان به حسب نوع واحد است اما نيازهاي او در طول تاريخ مختلف بوده است و لذا متناسب با آن شرايع مختلفي نازل شده است. ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾.[12]

جمع بندي
حالا که معلوم شده دين فعل تشريعي الهي است که متناسب با خلقت آدمي و براي برآوردن نيازهاي هدايتي انسان وضع شده، گستره وسيع آن روشن مي شود. چرا بايد دين محدود باشد در حالي که مقتضاي آن اين است که همه آنچه در قلمرو هدايت انسان است اعم از بايدها و نبايد هاي اعتقادي، اخلاقي و رفتاري را شامل مي شود. در يک تقسيم بندي ثنايي مي توان گفت دين بايد ها و نبايد هايي که در ارتباط انسان با خود و ارتباط با غير خود است را بيان مي کند. گونه دوم نيز به دو بخش رابطه با خداوند و رابطه با ساير مخلوقات تقسيم مي شود. و دين برنامه اي است که همه اين حوزه ها را شامل مي شود که بخشي از آن توسط عقل و بخشي توسط وحي بيان شده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo