< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

94/10/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ديدگاه های مطرح شده در علم دين
ديدگاه مخالفين علم دينی
تقرير سوم در ناممکن دانستن علم دينی
در جلسه گذشته سخن آقای ملکيان بيان شده که گفته بود يکی از تفسير هايی که برای علم دينی بيان شده، نظريه فرضيه گرايی است؛ به اين معنا که فرض ها و پيش فرض هايی از دين طرح شده و سپس از طريق روش تجربی مورد بررسی قرار می گيرند. اگر نتيجه بخش بودند، محصول آنها قانونی علمی و علم دينی خواهد بود. وی در نقد اين تقرير چند نکته را بيان کردند:
1. کسانی که قائل به علم دينی هستند از نظر معرفت شناسی مبناگرا و پيرو سنت ارسطويی هستند. معنای مبناگرايی اين است که گزاره ها و قضايا يا معلوم الصدق و يا مبتنی و منتهی بر آنها هستند و در نتيجه همه قضايا معلوم الصدق خواهند بود. اما اين مبنا با فرضيه گرايی در علم سازگاری ندارد، زيرا در روش فرضيه گرايی، قضايا محتمل الصدق هستند که بعدا وضعيت آنها معلوم می شود در حالی که در مبنا گرايی قضايا معلوم الصدق هستند (يا از ابتدا و يا به جهت ابتنای بر بديهيات).
2. نکته ديگر اينکه به مقتضای مبناگرايی در معرفت شناسی، کسی که به متون مقدس معتقد است آموزه های آن را معلوم الصدق و قطعی می داند. حال اگر بخواهد آنها را به عنوان فرضيه يعنی محتمل الصدق در نظر بگيرد با اعتقاد قبلی او سازگاری ندارد.
3. اگر مبنای شما فرضيه گرايی در علم شود، بايد اين روش را در همه علوم جاری بدانيد و لذا بايد در مانند علم الهيات نيز همين روش را بکار ببريد يعنی از اول باورها را مسلم تلقی نکنيد بلکه آنها را به عنوان فرضيه در نظر بگيريد و سپس به اثبات آنها بپردازيد. اين در حالی است که دين داران چنين کاری نمی کنند، بلکه آنها از ابتدا بر روی اين مسائل اعتقاد دارند و اگر استدلال هم می کنند نسبت به چيزی است که آن اذعان دارند.
4. لازمه فرضيه گرايی اين است که تصديقات علمی معلق به پيش فرض ها باشد نه مطلق، زيرا اين تصديقات بر پايه پيش فرض ها بنا شده اند و اگر کسی آنها را قبول نداشته باشد به اين تصديقات نيز قائل نيست . بر اين اساس ديگر نبايد سخن کسانی که اين تصديقات را قبول ندارد به عنوان منکر عقل رد کرد، زيرا نزاع آنان با ما مبنايی است نه بنايی. اين در حالی است که دين داران گزاره های دينی را مطلق می دانند نه مشروط.

نقد و ارزيابی
نقد اول: خلط فرضيه و پيش فرض
اشکال اول اين کلام آن است که در آن دو مقوله فرضيه گرايی در علم و پيش فرض داشتن با هم خلط شده است. يکی از تفسيرهای علم دينی آن است که پيش فرض های آن دينی باشد يعنی مبانی هستی شناختی، ‌معرفت شناختی، جهان شناختی و انسان شناختی دينی باشد. در اينجا ديگر لازم نيست روش جديدی ارائه شود بلکه مهم امضای شارع نسبت به يک روش است. اسلام در حوزه معرفت، تک روشی نيست بلکه چندين روش را پذيرفته و توصيه کرده است. البته مسلم است که هر روشی شرايط و محدوديت های خود را دارد اما خطای رونده، خللی به اصل روش نمی زند.
بنابراين در استدلال آقای ملکيان دو مطلب با هم خلط شده است: فرضيه گرايی و پيش فرض گرايی. به همين خاطر اينکه گفته اند طرفداران علم دينی دو نظريه و تفسير از علم دينی دارند در حقيقت بايد گفت سه نظريه است:
الف) نظريه اول اينکه به سراغ متون دينی رفته و نظريه های علمی را از متن دين استخراج کنيم و سپس مصرف کنيم.
ب) برخی ديگر می گويند فرضيه ها را از متن دينی گرفته و بر اساس فرآيند توليد علم که در ميان دانشمندان رايج است، آن فرضيه ها را مورد تجربه و آزمون قرار دهيم.
ج) ديدگاه سوم اين است که برای دينی کردن علوم تجربی، به سراغ پيش فرض های آنها رفته و آنها را مطابق دين اصلاح نماييم.

نگاهی به مؤلفه های علم دينی
برای دستيابی به علم دينی بايد مؤلفه هايی مورد توجه قرار گيرد:
اول: روشی که عالم به کار می برد مورد تاييد دين باشد.
دوم: مبانی متافيزيکی عالم نيز مطابق دين باشد.
سوم: عالم خود را مزين به اخلاق نموده و از رفتارهای ناشايست دوری کند.
چهارم: از آنجا که دين اسلام در همه حوزه های مختلف اعم از طبيعت، انسان، هستی و حتی معرفت گسترده است و حرف دارد و زبان آنها تنها زبان تکليف نيست بلکه به توصيف و تبيين نيز پرداخته است، عالمان علم بايد محصول کار خويش را نيز با دستوراتی آن بسنجند. اما عالمان ديگری مانند مسيحی، يهودی و هندو ديگر اين مؤلفه را ندارند، زيرا پيش فرض آنها اين نيست که دين در همه حوزه ها ورود کرده است. در آموزه های مسيحی، برای حل مشکل علم و دين، در حوزه دين عقب نشينی کرده و گفتند يا دين درباره اين مسائل حرفی ندارد و يا اگر دارد زبان دين سمبليک و مجازی است.
عده ای تلاش می کنند همين مبنا را خراب کنند و لذا گفته اند: قرآن متناسب با عرف زمانه خويش بوده است و ديگر مربوط به عصر ما نيست. و اين همان عقيده ای است که در جهان غرب نسبت به دين مسيحيت پذيرفته شده است. در قدم ديگری جلوتر رفته و گفتند: شريعت اسلام روياهايی بوده که پيامبر ديده و آنها را تعبير کرده است و لذا کاری به ما ندارد. ما بايد آنها را کنار گذاشته و به سراغ انديشه های غربی برويم. اين سخن هر چند ظاهری روشنفکرانه و بزک شده دارد اما معنای آخر آن اين است که ما پياده نظام تفکر استبدادی غرب شويم .
در نظر بگيريد پيش فرض عالمی، انديشه اومانيست يا سکولاريست باشد. او که می خواهد در علوم انسانی کار کند با اين پيش فرض نادرست وارد می شود اما يک عالم مسلمان هر چند در مورد همين انسان کار می کند اما مبنای او اين است که انسان موجودی دو ساحتی بوده که حيات اصلی او حيات معنوی است. حال وقتی تصوير موضوع، دو گونه باشد، مسلما برداشت ها و تفسير هايی که راجع به آن می شود نيز متفاوت خواهد بود. عينا مانند برداشتی که دکترها از آزمايشات بيمار دارند. ممکن است دکتری يک برداشت داشته و به گونه ای دستور می دهد و دکتر ديگری برداشت ديگر و دستور متفاوتی دهد. بنابراين هر چند موضوع در نفس الامر يکی است اما نزد عالم به جهت تفاوت مبانی فلسفی، برداشت های متفاوتی از آن صورت می گيرد.
هر كسى از ظن خود شد يار من و ز درون من نجست اسرار من‌
کاشکی هستی زبانی داشتی تا ز هستان پرده ها برداشتی
هر چه گويی ای دم هستی از آن پرده ای ديگر بدان بستی بدان
آفت ادراک اين قيل است و قال خون به خون شستن محال است و محال
اين اشعار مولوی درباره داستان فيلی است که در تاريکی قرار داده شده بود و هر کسی به قسمتی از آن دست می کشيد و مطابق برداشت خود تفسير می کرد، يکی آن را تخت خواب می دانست و يکی آن را ناودان فرض کرد و ديگری آن را ستون می دانست.

نقد دوم: تفسير نادرست از مبناگرايی
ايشان مبناگرايی را به معلوم الصدق بودن قضايا تفسير کرده اند به گونه ای که همه قضايا طبق اين ديدگاه معلوم هستند. در حالی که در منطق ارسطويی و آنچه عالمان اسلامی قائل هستند قضايا به چند گونه تقسيم می شوند: برخی از گزاره ها معلوم و مکشوف اند که همان بديهيات و نظرياتی است که به بديهيات منتهی می شوند. گونه ای ديگر قضايا، مجهولات اند. در مورد معلومات نيز که از حالت شک خارج شده ايم، برخی قضايا يقينی و برخی ظنی اند.
به همين خاطر است که در منطق ارسطويی معتقدند راه معرفت از جنبه صورت و ماده استدلال دو گونه است: راهی که ما را به يقين می رساند و راهی که محصول آن ظن است. اگر صورت استدلال از قياس درست شده باشد، مفيد يقين است اما اگر از استقرا و تمثيل استفاده شده باشد، ظن آور است مثلا در مورد استقرائيات می گفتند گياه سلمونيا مسهل صفرا است. از نظر ماده نيز پنج صناعت بيان شده که نتايج آنها با هم فرق می کند. سه تای آنها که از بقيه مهم تر است از اين قرار اند: برهان، خطابه و جدل . قرآن کريم نيز به همين سه صنعت اشاره فرموده است: ﴿ادْعُ إِلى‌ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‌ هِی أَحْسَن‌﴾.[1] بنابراين اينکه ايشان گفته است در منطق ارسطويی همه گزاره ها معلوم الصدق است، سخنی نادرست است.
از جهت يقينيات نيز مساله يک دست نيست بلکه برخی يقين بالمعنی الاخص و برخی در درجات پايين تر قرار دارند. ارسطو قضايای يقينی را شش دسته می دانست: اوليات، مشاهدات (به حس ظاهر حسيات و به حس باطن وجدانيات)، فطريات، تجربيات، حدسيات و متواترات. معاصرين معتقدند سه قسم اخير، يقين بالمعنی الاخص - که احتمال خلاف آن تناقض آلود است و به درجه صفر می رسد – حاصل نمی شود. تجربيات اينگونه است مگر اينکه از آن خارج شده و حسی شود يعنی ديگر نياز به تکرار مشاهده و حدس علت نداشته باشد. مانند اينکه در قديم کروی بودن زمين را جزء حدسيات می دانستند و اين گونه استدلال می کردند که وقتی کشتی از راه دور مشاهده می شود ابتدا قسمت های بالای آن ديده می شود و کم کم که جلوتر می آيد بقيه آن معلوم می شود و اين نشانه محدب بودن زمين است. اما الان با توجه به پيشرفت های بشر که توانسته است به دور کره بچرخد، آن را به صورت يقينی کروی می داند. اين بدان خاطر است که اين قضيه از حدسيات خارج و وارد حسيات شده است. متواترات و حدسيات نيز همين گونه ظنی هستند.
بنابراين نسبتی که ايشان به مبنا گرايان داده که آنان همه قضايا را معلوم الصدق می دانند، صحيح نيست. صحيح آن است که گفته شود مبناگرايان در منطق ارسطويی گزاره ها را سه دسته می دانند:
1. مجهولات که در آن مساله فرضيه مطرح می شود. از همين جا می توان فهميد که در منطق ارسطويی باب فرضيه گرايی بسته نيست.
2. قضايايی که به صورت ظنی مکشوف الصدق هستند. اينها قضايايی است که از راه استقراء ناقص و تمثيل بدست آمده و در آنها علت کشف نشده باشد. خطابه و قياساتی که از ماده مقبولات و ظنيات تشکيل شده اند نيز ظنی هستند .
3. يقينيات که اين دسته نيز خود چند مرتبه اند: يقينياتی که مخالف آن به درجه صفر می رسد که عبارتند از: 1. اوليات يعنی قضايايی که صرف تصور آنها تصديق می آورد، مانند اصل تناقض؛ 2. وجدانيات مانند احساس شجاعت و ترس؛ 3. فطريات يعنی قضايايی که قياس آن همراه آن است مانند اينکه دو نصف چهار است. اما سه گونه بعدی يعنی تجربيات، متواترات و حدسيات به درجه يقين بالامعنی الاخص نمی رسد .
نکته: اساسا رئاليست ها معتقد نيستند که ما به همه عالم علم پيدا می کنيم بلکه در مقابل سوفسطايی که منکر واقعيت بوده و آن را سلب کلی می دانند، مساله را به صورت ايجاب جزئی مطرح می کنند، يعنی معتقدند که بخشی از حقايق، مجهول است که به مرور زمان برای بشر معلوم می گردد. از افلاطون نقل شده که گفته است: اگر نمی ترسيدم که مرا متهم به خودستايی کنند می گفتم که اکنون فهميده ام که هيچ نمی دانم. اما اين مطلب که آدمی می فهمد که نمی فهمد خيلی ادعای بزرگی است. قرآن کريم می فرمايد: ﴿و ما اوتيتم من العلم الا قليلا﴾.
تحصيل علوم بر مبنای سير تدريجی
نظام آموزشی علوم دينی بايد به اين صورت باشد که علوم در چند مرحله و از ساده به پيچيده مورد آموزش قرار گيرد. بنابراين علم ادبيات، منطق، فلسفه و مانند آن بايد در سه مرحله تنظيم گردد . الان علومی همچون منطق زود خوانده می شود و همين امر باعث کم اثری آن می گردد اين در حالی است که طلاب بايد منطق را به صورت کاربردی فرا گيرند.




BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo