< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

94/11/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ديدگاه های مطرح شده در علم دين، نظريه تفصيل
بررسی ديدگاه تفصيلی در علم دينی
در جلسه قبل گفته شد در حوزه معرفت،‌ وجود بديهيات امری ضروری است و در صورتی که بديهی نباشد باب معرفت سر از تسلسل محال در می آورد. دليل اين مطلب آن بود که معلوم نظری، معلوم بالغير است يعنی چون خود معلوم نيست وابسته به امر معلوم ديگری است. اگر آن معلوم ديگر نيز خود بالغير باشد او نيز وابسته به ديگری است و اگر اين سلسله به يک معلومی که بالذات معلوم است (يعنی بديهی) منتهی نشود الی غير النهايه پيش خواهد رفت. لازمه آن اين است که برای معلوم شدن يک معلوم نظری، بايد بی نهايت معلوم در آن ظرف زمانی وجود داشته باشد در حالی که ظرف زمان متناهی است و قرار گرفتن نامتناهی در آن محال است.
دليل ديگری بر ضروری بودن وجود بديهی می توان اقامه کرد و آن اينکه می گوييم: ما بالوجودان می يابيم که معلوماتی که نياز است تا مجهولی معلوم شود متناهی و محدود است. اين امر دليل بر آن است که اين سلسله به امر بديهی که معلوم بالذات است منتهی شده است و الا لازم می آمد بی نهايت ادامه داشته باشد.

دليل نقلی بر وجود معرفت های يقينی
در جلسه گذشته مبادی و مقدمات نظريه ای که قائل به تفصيل در باب علم دينی بود بيان شد. آقای پايا که اين نظريه را مطرح کرده می گويد: در علوم طبيعی علم دينی بی معنا و ناممکن است اما علوم انسانی دو جنبه دارد، از جنبه علمی، دينی سازی در آن معنا ندارد اما از جنبه تکنولوژيک، ‌دينی و غير دينی بودن معنا دارد. وجه آن نيز اين است که تکنولوژی اعم از اينکه از نوع سخت باشد يا نرم، مساله ارزش ها و فرهنگ ها تاثير می گذارد.
از جمله مقدماتی که وی بيان کرده مقدمه ای است که جنبه معرفت شناختی دارد. وی خود را طرفدار رئاليست انتقادی می داند. اين انديشه دارای سه مؤلفه است: واقع گرا است يعنی به واقعيتی وراء ذهن معتقد است و آن را معيار معرفت می داند. ديگر اينکه عقل گرا است و به اصول و تحليل های عقل در معرفت معتقد است و سوم اينکه انتقادی است يعنی همه معرفت ها را در معرض نقد می داند.
در مباحثی که در اين باره از وی نقل شده مطالبی آمده که جای تامل و نقد دارد. وی گفته است: ما در حوزه معرفت امر بديهی و امر يقينی نداريم بلکه آنچه هست فرض ها و حدس هايی است که برای فهم واقعيت وجود دارد. در ارزيابی اين کلام که قسمتی از آن در جلسه گذشته بيان شد ابتدا معنای بديهی و معنای يقين بيان شد و سپس بررسی شد که آيا معرفت هايی بنام بديهی و يقينی داريم يا نداريم.
در مورد يقين گفته شده يقين به معنای تصديق مطابق با واقع و ثابت (يعنی غير تقليدی ) است. يقين بر دو گونه است: گونه اول آن يقين بالمعنی الاخص يا يقين مضاعف است. اين يقين به اين معنا است که هم جهت موافق آن يقينی است و هم جهت مخالف آن به درجه صفر می رسد. گونه ديگر، يقين بالمعنی الاعم است و آن يقينی است که فرض خلاف آن به تناقض نمی انجامد اما عقلا به آن اعتنا نکرده و کالعدم می دانند.
دلايلی بر وجود يقين در ميان معرفت ها در جلسه گذشته بيان شد. دليل ديگری که اکنون به آن می پردازيم، ادله نقلی و بيان آن در آيات و روايات است. برای کسی که معتقد به قرآن و روايات و معارف وجيانی است خيلی عجيب است که بگويد يقين امری دست نيافتنی است و بشر راهی برای رسيدن به معرفت يقينی ندارد! اين مطلب را چگونه می توان پذيرفت در حالی که در آيات و روايات علاوه بر مباحث زيادی که در مورد يقين بيان شده، از مومنين خواسته شده آن را کسب کنند. در ادامه به چند مورد از اين موارد در منابع دينی اشاره می شود:
1. قرآن کريم در ابتدايی سوره بقره در وصف انسان های متقی می فرمايد: ﴿وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُون‌﴾[1] مومنان کسانی هستند که به قرآن و کتب پيشينيان ايمان و به آخرت يقين دارند. در اين آيه گزارش شده که اهل تقوا انسان هايی هستند که نسبت به قيامت يقين دارند. اين موجبه جزئيه با سالبه کليه ای که صاحب ديدگاه می گويد در تناقض است.
2. قرآن کريم در مورد حضرت ابراهيم (ع) می فرمايد: ﴿وَ كَذلِكَ نُری إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنين‌﴾.[2] در اين آيه شريفه اشاره شده که حضرت ابراهيم (ع) با ديدن ملکوت آسمان ها و زمين به درجه يقين رسيدند. شايد گفته شود حضرت ابراهيم (ع) از انبياء و معصومين هستند و حساب آنان جدا است. در پاسخ می گوييم اولا صاحب نظريه در کلام خود تخصيصی نزده است ثانيا قرآن کريم در اين آيه ملاکی داده است و لذا مورد در آن مخصص نيست. اگر کسی بتواند از مرز ملک و ظاهر پديده ها عبور کرده و به باطن و ملکوت آنها برسد، به درجه يقين رسيده است . البته بايد توجه داشت که يقين دارای مراتب و درجاتی است که کف و سقفی دارد و آنچه در اين آيه بيان شده از مراتب بالای يقين است.
مرحوم علامه طباطبايی در باره اينکه مراد از ملکوتی که در آيه بيان شده چيست می فرمايد: همه موجودات يک وجه و سويه اين جهانی و ملکی دارند و يک سويه و وجه ملکوتی و به سوی اويی. يک گل، سنگ، انسان و هر پديده ديگر را که در نظر بگيريم، يک سوی آن به سوی ما است که جنبه ملکی آن است و سويه ديگر آن عين الربط به خداوند متعال است که همان باطن آن است. اگر کسی بتواند باطن اشياء را درک کند به يقين دست يافته است .
3. حضرت علی (ع) در خطبه همام در وصف متقين می فرمايد: «فَمِنْ عَلَامَةِ أَحَدِهِمْ أَنَّكَ تَرَى لَهُ قُوَّةً فِی دِينٍ وَ حَزْماً فِی لِينٍ وَ إِيمَاناً فِی يَقِين‌»[3] و از نشانه‌هاى يكى از پرهيزكاران اين است كه او را اين گونه مى‌بينى که در ديندارى نيرومند، نرم خو و دور انديش است، و داراى ايمانى پر از يقين است. اکنون سوال اين است که ‌اگر سخنی که آن حضرت می فرمايد مصداقی نداشته باشد و اهل تقوا به يقين دست نيابند چگونه آن حضرت صفات متقين را بيان می فرمايد!؟ آيا توصيفی که ايشان می فرمايد مربوط به متقين خيالی و فرضی است يا مربوط به متقين خارجی است؟ روشن است که حضرت در حال بيان متقينی همچون مالک است که در حق او گفته شده: همان ويژگی که علی (ع) در برابر پيامبر داشت و تسليم و مانند عبدی بود، همان ويژگی را مالک نسبت به علی (ع) داشت.
ثبات قدم در عين تواضع از ويژگی های مومنين
حضرت اميرالمومنين(ع) به محمد بن حنفيه فرمود: « تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ، عَضَّ عَلَى نَاجِذِكَ أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ تِدْ فِی الْأَرْضِ قَدَمَك‌»[4] اگر كوه‌ها از جاى كنده شوند تو ثابت و استوار باش، دندان‌ها را برهم به فشار، كاسه سرت را به خدا عاريت ده، پاى بر زمين ميخكوب كن.
امام صادق (ع) نيز فرمود: « إِنَّ الْمُؤْمِنَ أَشَدُّ مِنْ زُبَرِ الْحَدِيدِ إِنَّ زُبَرَ الْحَدِيدِ إِذَا دَخَلَ النَّارَ تَغَيَّرَ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ قُتِلَ ثُمَّ نُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ لَمْ يَتَغَيَّرْ قَلْبُه‌ »[5] انسان مومن از پاره های آهن سخت تر است زيرا آهن وقتی وارد کوره می شود تغيير پيدا می کند، اما مومن اگر کشته شود و دوباره زنده شود و سپس کشته شود قلب و ايمانش تغييری نمی کند.
انسان مومن نرم خو و انعطاف پذير است و برای خود شانی قائل نيست. پيامبر خدا (ص) به همه سلام می فرمودند، بر خاک ها می نشستند و با دست خود شير گوسفندان را می دوشيدند و هر جای مجلس جا بود می نشستند. اما متاسفانه اين مساله الان کم رنگ شده است و بر خلاف روش پيامبر عمل می شود. رويه ما طلبه ها بايد پيامبر گونه باشد بله اگر مردم احترام کردند آن امر ديگری است.
4. حضرت اميرالمومنين (ع)‌درباره اصل و اساس ايمان می فرمايد: « ألإيمان‌ شجرة أصلها اليقين‌ ».[6] اگر واقعا يقينی نباشد پس ايمانی هم نيست.
5. آن حضرت در نهج البلاغه می فرمايد: «وَ نُؤْمِنُ بِهِ إِيمَانَ مَنْ عَايَنَ الْغُيُوبَ وَ وَقَفَ عَلَى الْمَوْعُودِ إِيمَاناً نَفَى إِخْلَاصُهُ الشِّرْكَ وَ يَقِينُهُ الشَّك‌»[7] به خدا ايمان داريم، ايمان كسى كه غيب‌ها را به چشم خود ديده، و بر آنچه وعده داده‌اند آگاه است، ايمانى كه اخلاص آن شرك را زدوده، و يقين آن شك را نابود كرده است‌.
در جای ديگر می فرمايد: « وَ نُؤْمِنُ بِهِ إِيمَانَ مَنْ رَجَاهُ مُوقِناً وَ أَنَابَ إِلَيْهِ مُؤْمِناً»[8] به او ايمان مى‌آوريم، ايمان كسى كه با يقين به او اميدوار، و با اعتقاد خالص به او توجّه دارد.
و می فرمايد: « الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الصَّبْرِ وَ الْيَقِينِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهَاد »[9] ايمان بر چهار ستون استوار است : صبر، يقين، عدل و جهاد.

عبارت صاحب نظريه در کتاب «علم دينی، ‌ديدگاه ها و تحليل ها» چنين است: «آنچه به دست بشر پديد می آيد، هيچ گاه از اعتبار صد در صد برخوردار نيست، زيرا آدمی هيچ گاه نمی تواند به همه اجزای نامتناهی واقعيت احاطه پيدا کند. اين امر تنها در حد حق تبارک و تعالی است و لا غير».[10] «حد نهايی فهم و شناخت واقعيت، تنها در اختيار ذات خداوند است که به همه اجزای نامتناهی واقعيت احاطه قيومی دارد. برای ديگر موجودات، درجات متفاوتی از فهم – علی قدر مراتبهم – امکان پذير است، اما اين مراتب را تنها به نحو تجربه و سعی و خطا می توان آشکار کرد».[11]
لازم است که در اين کلمات دقت شود. انتظاری که از مجمع عالی حکمت که اين ميزگرد در آنجا برگزار شد اين بود که با دقت مطهری وار سخنان ايشان بررسی شود و با دقت های مطهری وار ناقدين نقد می کردند. تعجب می کنيم که در مورد اين مسائل، سخنی گفته نشده است.
وی در اين عبارت می گويد: واقعيت امری است که دارای اجزا است و آن اجزاء نامتناهی است و هيچ کسی جز خدای متعال به آن احاطه ندارد و آنچه برای ديگران حاصل است از راه تجربه سعی و خطا است. اين حرف عجيبی است که درباره آن چند نکته قابل تامل است :
1. منظور از واقعيت چيست؟ آيا مراد از آن عالم طبيعت و ماده است يا مراد ماوراء طبيعت است و يا هر دو مراد است؟ اگر بگويد که مراد اعم از عالم طبيعت و ماوراء آن است، با ديدگاه وی ناسازگار است زيرا اولا در مورد مجردات ديگر اجزاء خارجی مطرح نيست بلکه جزء آنها عقلی است نه طبيعی آنان چون ماهيت دارند دارای جنس و فصل هستند. ثانيا اجزاء عقلی آنان نيز نامتناهی نيست. اگر بگويد که مراد ما از واقعيت، عالم طبيعت است، باز اجزاء اين عالم نيز نامتناهی نيست. مگر درخت و آب و آتش و ساير پديده ها نامتناهی هستند؟
2. بر اساس ادله عقلی، نقلی و عرفانی، انسان کامل وجود دارد و او کسی است که مجرای فيض الهی است و افاضه وجود و کمال از مبدا فياض توسط او به ساير موجودات می رسد. اين مطلب را هم اهل عرفان گفته اند و هم برهان فلسفی و قاعده الواحد بر آن به عنوان دليل آمده است و هم در روايات اين مساله بيان شده است.[12] کما اينکه فرمود: « إِنَّ اللَّهَ أَوَّلَ مَا خَلَقَ خَلَقَ مُحَمَّداً ص وَ عِتْرَتَهُ الْهُدَاةَ الْمُهْتَدِين‌»[13]. فعل و کار الهی وجود بخشی است نه عدم بخشی و هر چه وجود هست واقعيت است . چگونه می گوييم انسان کامل به اين واقعيات احاطه ندارد در حالی که فيض از ناحيه او به اذن الهی به ساير موجودات رسيده است.
بنابراين انسان کامل احاطه کامل به موجودات دارد اما احاطه او بالغير است يعنی از نزد خود هيچ ندارد. در روايت آمده است « انْفُوا عَنَّا الرُّبُوبِيَّةَ وَ قُولُوا مَا شِئْتُم‌»[14] از ما ربوبيت را برداريد اما هر چه از کمال بگوييم در ما وجود دارد. يعنی در کنار آنچه به ما نسبت می دهيد کلمه بالغير را بگذاريد در اين صورت ديگر هيچ مشکلی ايجاد نمی شود. به تعبير آيت الله انصاری شيرازی، ممکن الوجود هر چقدر بالا رود باز ممکن الوجود است و از اين مرز هرگز عبور نمی کند. ممکن الوجود نيز چيزی که از خود هيچ چيزی ندارد. با اين مبنا اگر بگويی پيامبر همه چيز می داند اما از ناحيه ديگری است و از خود چيزی ندارد عين توحيد است اما اگر قارونی فکر کنی و بگويی فلانی يک ذره می داند و خودش می داند شرک است. امام صادق (ع) فرمود: «أَنَا أَعْلَمُ كِتَابَ اللَّهِ وَ فِيهِ بَدْءُ الْخَلْقِ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ فِيهِ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ خَبَرُ الْأَرْضِ وَ خَبَرُ الْجَنَّةِ وَ خَبَرُ النَّارِ وَ خَبَرُ مَا كَانَ وَ خَبَرُ مَا هُوَ كَائِنٌ أَعْلَمُ ذَلِكَ كَمَا أَنْظُرُ إِلَى كَفِّی إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَی‌ء»[15] من قرآن را مى‌دانم، در همين قرآن است بيان آغاز آفرينش و هر آنچه تا روز قيامت خواهد بود، در آن است خبر آسمان و خبر زمين و خبر بهشت و خبر دوزخ و خبر آنچه بوده و آنچه خواهد بود، به اينها چنان مى‌نگرم كه به كف دست خود مى‌نگرم، براى آنكه خدا مى‌فرمايد: «در آن است بيان روشن هر چيزى».
مرحوم کمپانی در وصف حضرت زهرا(س) می فرمايد:
أُمُّ أئِمَّةِ الْعُقولِ الْغُرِّ بَلْ / امُّ أبيها وَ هْوَ عِلَّةُ الْعِلَل‌ . حضرت زهرا (س) مادر عقل های درخشنده و تابناک است. اين که گفتم کم بود بلکه بالاتر مادر پدرش است و پدرش علت العلل است. منظور ايشان از علت العلل در نشئه تجليات و عالم فعل است که آن حضرت واسطه فيض الهی است.
بله علم به خدای متعال مساله ديگری است. علم غير خداوند به ايشان، هيچ گاه علمی تمام عيار و متناسب با معلوم نخواهد بود. امام راحل فرمود: پيامبر اکرم (ص) می فرمايد: « مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك‌»[16] آن حضرت نفرمود ما عرفناک حق معرفتنا زيرا آن حضرت آن ظرفيتی را که يک ممکن الوجود می تواند داشته باشد، به صورت کامل دارد، اما به کنه خداوند علم ندارد زيرا اساسا علم اکتناهی به ذات الهی نه حضوری و نه حصولی ممکن نيست.




[10] علم دینی، دیدگاه ها و تحلیل ها، ص57، مجمع عالی حکمت اسلامی.
[11] علم دینی، دیدگاه ها و تحلیل ها، ص80، مجمع عالی حکمت اسلامی.
[12] ر.ک: امامت در بینش اسلامی، اثر حضرت استاد ربانی گلپایگانی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo