< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

95/01/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ديدگاه آقای باقری؛ بررسی ديدگاه های موافقين علم دينی

بيان دو مساله

درباره ديدگاه مابعد اثبات گرايی که در جلسه قبل بيان شد دو نکته نيازمند توضيح بيشتری است که در اين جلسه بيان می شود:

1. يکی اينکه آيا مشاهده قبل از نظريه های علمی است يا فرضيه های علمی مقدم بر مشاهده هستند؟

2. ديگر اينکه آيا آنچه توسط حواس ظاهری مشاهده می شود، دست نخورده و مستقيم به دستگاه ذهن وارد می شود يا دستگاه ذهن بر روی آنها تاثيراتی می گذارد؟ به تعبير ديگر آيا ما هيچ مشاهده خالص و دست نخورده ای نداريم و همه مشاهده های ما تحت تاثير جهان بينی ها قرار دارد و يا اينکه مشاهده های ما خالص و دست نخورده باقی مانده اند؟

طرفداران مابعد اثبات گرايی يا پسا پوزيتويست بنابر آنچه از آنان نقل شد پاسخ شان اين است که در مساله اول فرضيه های علمی مقدم بر مشاهده های حسی هستند و در مساله دوم قائل به تاثير پذيری مشاهده های حسی از عالم ذهن يعنی جهان بينی های فرد شده اند. ديدگاهی که در نهايت نويسنده کتاب «هويت علم دينی» انتخاب کرده، ديدگاه ما بين ديدگاه اثبات گرايان و مابعد اثبات گرايان است که وی آن را ديدگاه رئاليست انتقادی دانسته است. طبق اين ديدگاه نه آن گونه است که تاثير گذاری ذهن بر مشاهده های حسی را مطلقا نپذيريم (که پوزيتويست ها قائل بودند؛ آنان را رئاليست خام می نامند) و نه اين تاثير گذاری آن قدر زياد است که جنبه اشتراک در فهم ها حاصل نشود.

 

مساله اول: مسبوق بودن مشاهده به فرضيه ها در مسائل علمی

در مورد مساله اول که آيا مشاهده حسی قبل از فرضيه های علمی اند يا بعد از آن، بايد قائل به تفصيل شد و ميان مشاهده های عادی و همگانی، و مشاهده های خاص علمی و انتخاب شده که توسط عالمان برگزيده می شود فرق قائل شد. در مورد صورت دوم که مراد آقايان نيز همين قسم دوم می باشد حق با پسا پوزيتويست ها است که فرضيه ها قبل از مشاهده است، زيرا يک عالم تجربی آن گاه به سراغ مشاهده می رود که برای او معما و سوالی مطرح شده و احتمالاتی برای ذهن او وجود داشته باشد. وی اين احتمالات را يک به يک مورد تجربه و آزمايش قرار می دهد و اگر بيابد که خصوصيات مکانی و زمانی و مانند آن در آن دخالت نداشته است، به نظريه ای کلی و جهان شمول دست می يابد. بنابراين آنچه باعث شده عالم تجربی به سراغ اين مشاهدات برود، فرضيه های قبلی است که برای او ايجاد شده است.

اما اگر مراد از مشاهده، مشاهده های عادی باشد نمی توان گفت که همواره مشاهده ها مسبوق به فرضيه های علمی است، مثلا مشاهده اولی که برای نيوتن در افتادن سيب از درخت اتفاق افتاد، يک مشاهده حسی معمولی بود. اما اين مشاهده چيزی را به ذهن وی منتقل و فرضيه ای را برای او شکل داد. بنابراين گاهی فرضيه های علمی ناشی از مشاهدات عادی است زيرا فرضيه ها قاعده مند نبوده و می تواند از راه های مختلفی پديد آيد.

 

مساله دوم: کسب مشاهده های خالص و دست نخورده

مساله دوم اين بود که آيا دريافت های حسی، اعم از دريافت های عالمان و غير عالمان، دست نخورده و بدون تاثير پذيری از نظريه های علمی حاصل می شود يا نه تاثير می پذيرد؟ پوزيتويست ها معتقد بودند که اين دريافت ها دست نخورده باقی می ماند. آنان را به خاطر اين عقيده رئاليست خام يا ساده می نامند. انديشه آنان چنين بود که هم واقعيتی وراء ذهن وجود دارد و هم کشف آن واقعيت بدون دستکاری ذهن برای فرد حاصل می شود. در مقابل ديدگاه ديگر معتقد است که يافته های فرد صد درصد مطابق واقعيت خارجی نبوده بلکه ذهنيات فرد در آن تصرف می کند اما اين تصرف به گونه ای نيست که مساله انطباق را از بين ببرد.

در مباحث فلسفی و مساله وجود ذهنی، فرق گذاشته شده ما بين علم پيدا کردن به ماهيت اشياء، و شناخت وجود و خصوصيات وجودی آنها. آنان انطباق ذهن و عين را در جايی بکار می برند که ماهيت شی خارجی و شی ذهنی يکی باشد، اما از نظر وجودی متفاوت باشد. در اين جا يک ماهيت است که دو وجود يافته است يکی وجود ذهنی و ديگری وجود خارجی. اين ماهيت و چيستی شی، حلقه وصل و پل ارتباطی ما بين ذهن و عين است، مثلا وقتی می خواهيم انسان ذهنی را تعريف کنيم آن را به عنوان حيوان ناطق می شناسيم. حال اگر بخواهيم انسان بيرونی را نيز تعريف کنيم باز همين تعريف را بکار می بريم و لذا انسان ذهنی و انسان خارجی از نظر ماهيت يکسان است.

آنچه بيان شد از نگاه يک عالم فلسفی به مساله است. اما يک عالم تجربی وقتی می خواهد پديده ای را توصيف و تبيين کند تنها به ماهيت آن توجه نمی کند بلکه به دنبال خواص وجودی آن پديده است. برای او که عالمی تجربی است ماهيت به تنهايی فايده و کارايی ندارد و نمی تواند از آنها تکنولوژی و مانند آن را بدست آورد (بر اساس ديدگاه اصالت الوجود، خواص اشياء مربوط به وجود آنها است نه ماهيت آنها). مثلا يک عالم فيزيک دان وقتی راجع به نور بحث می کند تنها به اين مساله نمی پردازد که ماهيت نور چيست، بلکه می خواهد خواص نور را مورد کنکاش قرار دهد. وی تا تجربه و آزمايش حسی انجام ندهد، اين خواص برايش روشن نمی شود. اکنون در اينجا اين سوال مطرح است که آيا اين خواصی که به ذهن فرد می آيد دست نخورده می باشد يا توسط دستگاه ذهن تصرفاتی در آنها صورت گرفته است؟

مرحوم علامه طباطبايی در کتاب «اصول فلسفه و روش رئاليست» اين مساله را بيان کرده که همه علم های حصولی مسبوق به علم حضوری هستند. ذهن ما که از امور مختلفی مفهوم می گيرد همه اين مفاهيم، ابتدا به علم حضوری برای نفس حاصل می شود و سپس توسط قوای نفس از اين ارتباط يک مفهوم و صورت ذهنی(که همان علم حصولی است) ساخته می شود. اين مطلب را فلاسفه قبل از مرحوم علامه نگفته اند. آنچه آنان گفته اند اين بوده که همه علم های حصولی در آخر، علم حضوری می شوند زيرا نفس انسان همه مفاهيمی که در ذهن دارد را به علم حضوری درک می کند.

مرحوم علامه در کتاب «نهايه» در تبيين اين مساله بيانی دارند که مورد پذيرش نيست. ايشان در آنجا گفته اند آنچه ما ادراک می کنيم پديده های طبيعی نيست بلکه ابتدا عقول مفارقه را درک می کنيم و سپس آن ادراک – که ادراکی دور است – را بر اين ادراکات پايين تر تطبيق می کنيم. اما تبيين ايشان در اصول فلسفه بهتر است و آن تبيين چنين است که فرمودند: علم حضوری در مورد ما انسان ها چند گونه است: 1. علم ما به نفس و ذات خود؛ 2. علم ما به قوای خود مانند قوه سامعه و باصره و خيال. از آنجا که اين قوا در قلمرو وجودی انسان قرار دارند تحت تدبير نفس قرار داشته و حضورا ادراک می شوند؛ 3. علاوه بر علم ما به ذات و قوای نفس، انسان به حالات خود از قبيل شادی، غم، دانايی، سيری و گرسنگی نيز علم حضوری دارد.

خدای متعال در درون ما قوه ای قرار داده است که علوم حضوری را به علم حصولی تبديل می کند يعنی از ارتباطات حضوری که برای نفس واقع می شود، مفهوم و صورتی می سازد که صورت ذهنی و علم حصولی به شمار می آيد. مرحوم علامه در ادامه کلام خويش می فرمايد: ما، وقتی به امور خارجی علم پيدا می کنيم که ابتدا يک ارتباط حضوری ميان حواس ما و آن پديده بيرونی حاصل شود، و اين حضور وقتی برای ما حاصل می شود که قوای حسی ما از بيرون متاثر شده و فعل و انفعالاتی در آنها ايجاد شود. قوای حسی ما در اينجا نقش ميانجی را بازی می کنند. در اثر اين ارتباط، در وجود فرد اثری حاصل شده و جزء وجود او می گردد. وقتی چنين شد چون انسان به خود و آنچه در حريم وجودی او قرار دارد علم حضوری دارد به آن شی خارجی نيز علم حضوری پيدا می کند.

مرحوم علامه با اين سخن می خواستند شبهه هيوم را حل کنند. هيوم می گفت: ما وقتی می توانيم مطمئن باشيم که واقعيت ها را درک کرده ايم که با آنها تماس داشته باشيم و اين تماس جز با حس نمی شود. اگر اين تماس نباشد چگونه می توان مدعی شده که واقع را حکايت می کنيم؟ اين اشکال متوجه مقولات کانت است که ذهن از کجا مطمئن می شود که واقعيت های بيرونی را درک کرده است در حال که ممکن است آن نيز ساخته خود ذهن باشد. اما اگر همانند مرحوم علامه گفتيم که ما واقعيت ها را حضورا درک می کنيم در اين صورت ديگر اشکال هيوم وارد نخواهد بود. به اين مطلب اين نکته نيز اضافه می شود که ساختار وجودی انسان ها همانند هم است و حکم امثال در مورد آنها جاری است. مثلا در زمستان که هوا سرد است، مومن و غير مومن، عالم و غير عالم، زن و مرد، در ادراک سرما تفاوتی با هم ندارند. همه آنها می گويند که هوا سرد و بايد خود را پوشاند. يعنی در اين دريافت های حسی ديگر جهان بينی ها دخالتی ندارد.

حاصل آنکه اگر دستگاه ذهنی بر يافته های حسی تاثير بگذارد اولا اين تاثير گذاری ها به گونه ای نيست که مطابقت ذهن و عين مخدوش شود و ما رابطه ای با خارج نداشته باشيم؛ ثانيا اين تاثير گذاری ها همگن است و خصوصياتی همچون عالم و غير عالم ، مومن و غير مومن در آن دخالتی ندارد.

نکته ای در مورد سيب: سيب ميوه ای بهشتی است که برای تنظيم کلسترول خون و زدودن بدی های آن مفيد است. آيت الله بهجت می فرمود انسان با يک سيب زنده می ماند. و لذا خوردن آن در ناشتا توصيه می شود و سودمند است. اين ميوه با برکت به گونه ای است که همه آن غير از چوب آن خوردنی است و دور انداختنی نيست.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo