< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

95/02/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ديدگاه آقای باقری؛ بررسی ديدگاه های موافقين علم دينی

بررسی ترکيب علم دينی از جهت معنا داری

1. ديدگاه وحدت انگار

درباره اينکه آيا ترکيب علم دينی معنادار است يا نه، نويسنده کتاب «هويت علم دينی» دو ديدگاه را بيان می کند: ديدگاه وحدت انگار و ديدگاه کثرت انکار. وحدت انگاران از جهت معرفت شناسی تجربه گرا بوده و معتقدند تجربه حسی ملاک صدق گزاره ها و علمی بودن آنها است. برخی از آنان نيز پا را از اين فراتر گذاشته و تجربه پذيری را ملاک معناداری گزاره ها دانسته اند (پوزيتويست منطقی). طبق هر دو ديدگاه ترکيب علم دينی صحيح نخواهد بود زيرا گزاره های دينی طبق اين مبنا جنبه علمی نداشته و لذا صحيح نيست چيزی که تجربه پذير نيست، يعنی دين را توصيف چيزی قرار داد که تجربه پذير است.

گروه ديگر وحدت انگاران که علم دينی را ترکيبی ناصحيح و بی معنا می دانستند، پراگماتيسم ها هستند.

 

2. ديدگاه کثرت انگار تباينی

دسته دوم کسانی هستند که می گويند ترکيب علم دينی صحيح نيست زيرا ميان علم و دين تباين کلی وجود دارد و صحيح نيست امری مباين، وصف امر مباين ديگری قرار گيرد. سه گروه اين ديدگاه را دارند:

الف) نوارتدکس ها؛ «ارتدکس»، به معنای سخت کيشی و پايبندی به آموزه های دينی است. عده ای از علمای مسيحی همانند ارتدکس ها به آموزه های اصيل دين مسيح پايبند هستند اما اين تفکر را با رويکرد جديدی قبول کرده اند آنان را نوارتدکس ها گويند. از جمله افراد شاخص اين تفکر «کارل بارت» است. وی اجمالا می گويد: موضوع، روش و غايت علم و دين دو تا بوده و هيچ اشتراک و سنخيتی با هم ندارند. موضوع علم، پديده های طبيعی و مادی است در حالی که موضوع دين (يا الهيات) تجسم خداوند در انسان (يعنی حضرت مسيح) است. از نظر روش نيز روش علوم، مشاهده حسی و تجربه است اما روش الهيات، شهودی است. به اين صورت که در دين از طريق شهود و کشف، با خدای مجسم يافته در مسيح ارتباط برقرار می شود. از نظر غايت نيز غايت علم شناخت پديده های طبيعی و قوانين حاکم بر آنها است اما غرض و غايت دين، رسيدن به ارتباط بين انسان و خدای متجسد است. بر اين اساس دين مباين علم است و امر مباين نمی تواند صفت مباين قرار گيرد.

ب) اگزيستانس های خدا پرست. «اگزيستانس» به معنای وجود و اگزيستانسياليسم به معنای اصالت وجود است، منتها فرق اين تفکر با اصالت الوجودی که در حکمت اسلامی مطرح است آن است که اينها وجود را به معنای وجود انسان می گيرند نه وجودی که به معنای هستی است. اگزيستانسياليسم يک رويکرد اومانيستی است. اينان در مورد انسان قائل به اصالت وجود هستند يعنی می گويند انسان هيچ ويژگی خلقی (از قبيل فطرت و قابليت های خدادادی) ندارد بلکه همه هويتش را خود بايد رقم زند. در نظر اينان انسان دارای يک نوع قدرت بی حد و حصر در مورد خويش است.

پس در انديشه اينان انسان کانون بحث است و اوست که چيستی خودش را می سازد. (البته اين سخن فی الجمله مورد پذيرش ما است. قرآن کريم می فرمايد: ﴿وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‌. وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى‌﴾[1] اما در عين حال معتقديم که انسان بدون سرمايه و گرايش اوليه به دنيا نيامده است بلکه استعدادهای الهی در او قرار داده شده که بايد برای شکوفايی و تعالی و رشد، آنها تلاش و کوشش کند).

اگزيستانسياليست ها خود بر دو گروه اند: برخی الهی و برخی ملحد اند. يکی از شخصيت برجسته خداگرايان آنها، مارتين بوبر است. وی می گويد: علم و دين از هم جدا و به صورت کاملا متباين هستند. علت آن اين است که رابطه عالم تجربی با جهان، رابطه «من آن» است اما اين رابطه در دين رابطه «من تو» است. توضيح اينکه انسان دو نوع رابطه با غير خودش می تواند داشته باشد: «من آن» و «من تو». در رابطه «من تو» دو شخص و دو موجود صاحب اراده و اختيار با هم مواجه هستند و يک نوع همگنی و تعامل ميان آنان برقرار است. در اينجا انسان با يک موجود صد درصد منفعل و ساکت مواجه نيست بلکه مواجهه ای دو سويه دارد به گونه ای که دو طرف بازيگر هستند نه اينکه يکی تماشاگر و ديگری بازی کننده. اما رابطه «من آن» جايی است که انسان به عنوان يک واقعيت دارای اراده و انديشه با موجودی که فاقد اينها است مواجه می شود. اين رابطه يک سويه بوده و طرف مقابل ديگر بازيگر ميدان نيست.

وی سپس می گويد در علم، به رابطه «من آن» پرداخته می شود در حالی که در دين رابطه «من تو» مورد توجه است. انسان در حوزه دين با خداوند ارتباط برقرار می کند و به او مهر می ورد. متقابلا خداوند نيز به انسان ها مهر و محبت دارد. حال که موضوع علم و دين متفاوت است، روش آنها نيز متفاوت خواهد بود. در علم تنها روش علی و معلولی مطرح بوده و بر اساس قوانين سخت حاکم بر هستی به شناخت پديده ها پرداخته می شود. اما در دين، رابطه دو سويه است (مانند اينکه گفته می شود نمی توان نظام خانواده را تنها بر اساس قوانين حقوقی اداره کرد بلکه بايد در آن گذشت و صميميت و جذابيت نيز وجود داشته باشد). اين دو گانگی منجر به تناين کلی علم و دين است .

ج) فلاسفه تحليل زبانی؛ برخی از فلاسفه قائل شده اند که موضوع فلسفه، هستی و شناخت و مانند آن نيست بلکه کار فيلسوف شناخت زبان است. زبان نيز شأن و مسئوليت های مختلفی دارد مانند زبان توصيف، زبان تکليف و زبان احساس . زبان توصيفی درباره هست و نيست ها سخن می گويد، اما زبان تکليف به بيان بايدها و نبايدها می پردازد. اينان سپس می گويند دين زبان خاص خود را دارد و با زبان علم بيگانه است. زبان علم، زبان توصيف است در حالی که زبان دين زبان تکليف و احساس است و لذا اين دو با هم مباين هستند. اکنون که چنين شد نمی توان امری مباين را وصف امر مباين ديگری قرار داد.

 

3. ديدگاه کثرت گرايی تداخلی

نويسنده بعد از بيان دو ديدگاه وحدت انگار و کثرت انگار تباينی، آن دو را رد کرده و می گويد آنچه صحيح است ديدگاه کثرت گرايی تداخلی است. طبق اين ديدگاه ميان علوم تمايز وجود دارد اما اين تمايز به صورت کلی نيست، بلکه يک نوع تعامل و تداخل نيز بين آنها برقرار است. مثلا موضوع علوم تجربی پديده های طبيعی يا اجتماعی است و موضوع علم اخلاق رفتار و صفات خوب و بد انسان است. شأن علوم و دستاورد آن اين است که بيان کند چه کارهايی را می توان و چه کارهايی را نمی توان انجام داد. مثل اينکه آيا می توان به آسمان پرواز کرد يا نه؟ اما سر و کار اخلاق با بايدها و نبايدهای رفتاری و درونی است. علم اخلاق بيان می کند چه صفتی خوب و چه صفتی بد است و چه رفتاری را بايد و چه رفتاری را نبايد انجام داد. اکنون اين دو علم در عين تمايز، با هم در تعامل نيز هستند. به اين صورت که وقتی از نظر علمی ثابت شد کاری را می توان انجام داد اين سوال پيش می آيد که از نظر اخلاقی بايد آن را انجام داد يا نبايد. مثلا در ماه مبارک رمضان فردی بيمار است آيا می تواند روزه بگيرد يا نه. علم می گويد چنين فردی دارای توانمندی اين مقدار تشنگی و گرسنگی هست يا نه. بعد از آن تکليف بايد و نبايد بر عهده وی می آيد. قرآن کريم می فرمايد: ﴿لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها﴾[2] .

نکته ديگر وجود اين تعامل آن است که قبلا در بحث مربوط به علم و ديدگاه های مربوط به ماهيت آن دو ديدگاه اثبات گرايی و مابعد اثبات گرايی مطرح شد. در آنجا گفته شد ديدگاه مابعد اثبات گرايی معتقد است علوم تجربی خالی از اصول متافيزيکی نيست. ويزدم در اين باره سخن خوبی داشت و گفت: ساختار و ساختمان علوم تجربی، ساختاری تک لايه نيست بلکه چند لايه است. لايه ای از آن تجربی يعنی قابل مشاهده حسی است و لايه ديگر آن متافيزيکی است. اين لايه خود دو گونه است: لايه متافيزيکی منضم يا صريح و لايه متافيزيکی غير منضم يا غير صريح. حال با توجه با اين مبنای علم شناسی، چگونه می توان گفت که علم و دين از هم بيگانه هستند؟ به عنوان مثال فرويد در روانکاوی در بحث غرايز و تمايلات انسان معتقد است رفتار انسان تحت تاثير غرايز و تمايلات وی قرار دارد. اين، اصل و مبنايی متافيزيکی و هستی شناسی است. حال طبق اين مبنا مثال های عينی هم می زند مانند اينکه کودک در اوايل زندگی تمام تمايلات خود را از طريق دهان می فهمد. حال برای اينکه اين مساله فهميده شود بايد دست به تجربه زد.

نويسنده بعد از بيان اين مطلب وی نتيجه می گيرد که در علوم و بخصوص در مساله علم و دين يک نوع ارتباط و تعامل وجود دارد. حال اگر بتوانيم اصول و مفاهيمی را بدست آوريم که صبغه دينی داشته باشد و اين اصول و مفاهيم به عنوان عناصر متافيزيکی در علم حضور پيدا کند، در اين صورت علم دينی خواهيم داشت، زيرا علم در عين اينکه تجربی است لايه متافيزيکی هم دارد و اگر اين لايه متافيزيکی دينی شود، آن علم نيز دينی خواهد بود. وی می گويد: «برای معنا داری علم دينی کافی است بتوان از معرفت های دينی منظومه ای فراهم آورد که به منزله پيش فرض نظريه علمی يا به تعبير «ويزدم» به منزله هستی شناسی نظريه علمی در پيکر آن نفوذ کند. پيش فرض ها يا هستی شناسی های مربوط به يک نظريه در محتوای نظريه های دانشمند نفوذ می کند، و اين رسوخ حتی در مواجه با شواهد تجربی و پس از آن همچنان در پيکره فرضيه پايدار می ماند [در جلسات قبل گفته شد که رنگ و لعاب دينی و متافيزيکی که در فرضيه وجود دارد، اين گونه نيست که تنها در فرضيه ها باقی بماند و به محض ورود به مرحله ارزيابی و داوری کنار گذاشته شوند، بلکه کما کان باقی می مانند]. با توجه به چنين رسوخ پايداری که در تعيين محتوای فرضيه ها و در نهايت در پيکره نظريه علمی نقش مهمی بازی می کند کاملا موجه است که نظريه را به نوع هستی شناسی موثر بر آن متنسب کنيم. حال اگر اين هستی شناسی دينی باشد از علم دينی سخن خواهيم گفت».

ايشان سپس می گويد به همين خاطر روش ما در علوم تجربی و کشف پديده های عالم سر سوزنی از روش دانشمندان تجربی کم ندارد بلکه اضافه نيز دارد. اين مانند ديدگاه ما درباره دمکراسی دينی است. دمکراسی دينی که برگرفته از آموزه های اسلامی است، نه تنها همه جنبه های مثبت دمکراسی های ديگر را دارد بلکه دارای محاسنی اضافه بر آنها است که همين ها جلوی ضرر را می گيرد. امام راحل می فرمودند: برخی می گويند ولايت فقيه ديکتاتوری است اما آنان درست نفهميده اند که ولايت فقيه چيست. اين ولايت فقيه است که جلوی ديکتاتوری را می گيرد.

نکته ديگر اين است که درست است که روش کلان علم تجربی يکی است اما در روش تجربی خرد، ممکن است متافيزيک در روش علم نيز تاثير بگذارد. مثلا يک عالم تربيت بر اساس مبانی متافيزيکی خويش تنها به رفتار انسان می نگرد و عامل تعيين کننده در پديده های روانی را رفتار او می داند و لذا برای پی بردن به درون فرد از رفتار او شروع می کند. اما عالمی ديگر علاوه بر اين روش به عناصر ذهنی و انديشه و شناخت فرد نيز توجه دارد. روش عالم قبلی تنها «انی» بود اما در اينجا روشی مزدوج از «ان» و «لم» برگزيده می شود. اين عالم طبق مبنای متافيزيکی خويش برای پی بردن به درون فرد و رفتار های او هم عناصر رفتاری و هم عناصر درونی فرد را مورد بررسی قرار می دهد . اين نکته قبلا نيز گفته شد که خصوصا در حوزه انسان شناسی، شناخت های پيشينی انسان همانند عينک هايی است که به چشم زده می شود و هر دانشمند از ورای عينک خود به جهان می نگرد.

بحث ديگری که در اينجا نويسنده بيان کرده درستی يا نادرستی در علم دينی است. وی در اين باره سه ديدگاه: استنباطی، تهذيب و تکميل و تاسيسی را بيان کرده که انشاء الله در جلسه آينده دنبال می شود.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo