< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

95/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ديدگاه آقای گلشنی؛ از موافقين علم دينی

ادامه بررسی شواهد آقای گلشنی بر تاثير گذاری مبانی در علوم طبيعی

در جلسه قبل شواهدی از آقای گلشنی مبنی بر تاثير مبانی متافيزيکی و فلسفی در مقام داوری در نظريه های علمی بيان شد. ايشان گفتند معيار و ملاک دانشمندان در گزينش نظريه ها تنها شواهد تجربی نيست بلکه مبانی متافيزيکی نيز در انتخاب آنها موثر است. وی در اين زمينه مثال و نمونه ای بيان کردند و آن نظريه کوانتوم بود . برخی فيزيکدانان از جمله هايزنبرگ گفتند اصل عليت و اصل سنخيت با طرح اين نظريه دچار خدشه می شود. اما عده ای ديگر از جمله انيشتين گفتند اصل عليت و سنخيت کما کان باقی است. آقای گلشنی می گويد اين مساله نشان می دهد که در ديدگاه انيشتين مبنای متافيزيکی تاثير گذار بوده است.

ارزيابی

ابتدا بايد روشن شود که آيا نزاع در اينجا يک مساله فيزيکی است يا فلسفی؟ و آيا در نمونه ای که بيان شده مبانی فلسفی يا متافيزيکی معيار گزينش نظريه علمی شده است يا نه؟ پاسخ اين است که موضع گيری که در اينجا صورت گرفته، صرفا موضع گيری فلسفی است نه فيزيکی. آنان اساسا در جنبه فيزيکی مساله اختلافی ندارند زيرا هر دو معتقدند که ابزار تجربی تا کنون نتوانسته، نظام درون اتم را توجيه کند.

نمونه ای که آقای گلشنی بيان کرده آن گاه می تواند به عنوان مدعای وی به کار رود که دو طرف در مساله ای فيزيکی بحث می کردند و منشا اختلاف يکی، نه شواهد تجربی بلکه مبانی متافيزيکی بوده باشد. اما در اينجا بحث اين گونه نيست. ايان بار بور راجع به سخن هايزنبرگ که - طراح بحث اصل عدم قطعيت يا اصل عدم تعين است- می گويد: «بر طبق اصول موضوعه نظريه کوانتوم می توان گفت هر زوج متغير خاصی، به نحو محسوسی به يکديگر بستگی دارند. هر چه دقيق تر يکی از مقادير دانسته شود مقدار ديگر با دقت کمتری پيش بينی پذير است. به عنوان مثال هر چه وضع يک الکترون در يک آرايش آزمايشی دقيق تر اندازه گيری شود، ميزان عدم قطعيت هر گونه پيش بينی از سرعت آن افزايش می يابد. و اين همان اصل عدم قطعيت يا اصل عدم تعين هايزينبرگ است».[1]

آقای هايزنبرگ و انيشتين در اين مساله که هنوز بشر نتوانسته وضعيت الکترون ها را بشناسد اختلافی ندارند بلکه اختلاف آنها در تفسير فلسفی اين پديده است. يکی اين پديده فيزيکی را اينگونه تفسير می کند که اصل عليت و سنخيت ديگر در درون اتم ها حاکم نيست. در مقابل ديگری گفته است اصل عليت، استثنا بردار نيست و عدم شناخت آن در درون اتم، به جهت نداشتن ابزار اندازه گيری است.

بنابراين اختلافی که در اينجا وجود دارد فلسفی است به اين معنا که آيا اصل عليت در همه جا هست يا در جاهايی از جمله دنيای درون اتم حضور ندارد؟ در اين جا فيزيک بما فيزيک بحثی راجع به عليت نمی زند.

آقای گلشنی اين نمونه را برای اين امر آوردند تا نشان دهند که مبانی متافيزيکی در مقام داوری نظريه ها تاثير گذار است اما با توجه به آنچه بيان شد معلوم گرديد که اين مثال تخصصا از بحث ما خارج است.

نکته: بحث عدم تعين و عدم قطعيت در دنيا اتم به معنای عدم عليت نيست بلکه همان طور که در دايره المعارف آمده است به معنای اصل ابهام و روشن نبودن وضعيت آرايشی اتم ها است.

 

شاهد چهارم

آقای گلشنی می گويد فيزيک دانان به اين نتيجه رسيده اند که اگر بخواهند تنها بر کميت های قابل مشاهده اصرار ورزند، دست يابی به حوزه های جديد در علم برای آنان ممکن نيست و لذا گفته اند کار فيزيک با کميات مشاهده پذير و کميات غير مشاهده پذير است به اين معنا که برخی از نظريات علمی از مشاهده مستقيم پديده های طبيعی بدست می آيد و برخی ديگر راه مشاهده ندارد و از طريق فرضيه و حدس بدست می آيد. وی می گويد: «وضعيت علم امروز به گونه ای است که هر چه بيش تر می رود ، دستش از تجربه کوتاه تر می شود، زيرا به سراغ حوزه های ريزتر و انرژی های بالاتر و افق های دورتری می رود که امکان دست يابی به اطلاعات وسيع در آنها اندک است. بنابراين در تمامی اين حوزه های پای مفروضات متافيزيکی باز می شود».[2]

قبلا گفته شد در فلسفه علم دو ديدگاه مطرح شده است: اثبات گرايی و مابعد اثبات گرايی. اثبات گرايان يا پوزيتويست ها می گفتند نبايد در علم، عناصر متافيزيکی را دخالت داد اما فلاسفه جديد که ما بعد اثبات گرايی را مطرح کردند، اين ديدگاه را ابطال و به درهم تنيدگی فيزيک و متافيزيک قائل شدند.

ايشان سپس مثال هايی بيان می کند تا نشان دهد نظريه های علمی صرفا متوجه کميت های مشاهده ای نيستند بلکه نظريات غير مشاهدتی را نيز شامل می شود.

«در سال 1810 ميلادی فرضيه اتمی مطرح شد. اين فرضيه نشان می داد همه اجسام از اتم درست شده اند. بر اساس اين فرضيه، تعدادی از عناصر موجود در طبيعت را پيش بينی کردند . در سال 1870 نيز جدول مندليف ارائه شد و جای هر عنصر در آن مشخص گرديد. در اين جدول حتی جای عناصر کشف نشده نيز پيش بينی شده بود. اين در حالی بود که هيچ يک از آن اتم ها مشاهده نشده بودند و اگر دانشمندان می خواستند مبنای کارشان را حذف کميت های مشاهده نشده بگذارند ، نمی توانستند چنين کاری را انجام دهند. در دهه 1960، فيزيک دانان متوجه شدند که «پروتون» و ‌«نوترون» خود از اجزايی (کوارک ها) تشکيل شده اند؛ کوارک های که نمی تواند به صورت آزاد ظاهر شوند. در اين وضعيت، آنها دو راه حل پيش رو داشتند؛ يکی اينکه ای ذرات غير قابل مشاهده را بپذيرند؛ ديگر اينکه بگويند کميت های غير قابل مشاهده وجود ندارد. اما فرض وجود کوارک ها، اطلاعات موجود در فيزيک ذرات را به خوبی توضيح می داد. بنابراين، ‌فيزيک دانان تصميم گرفتند چنين ذراتی را جدی بگيرند و نظريه ای پيدا کنند که توجيه کند چرا کوارک های آزاد را نمی توان مشاهده نمود؟ اينجا بود که فيزيک دانان پای نيروی بی نهايتی را به ميان آوردند که مانع جدا شدن کوارک ها از هم می شد».[3]

ارزيابی

مطلبی که ايشان در اينجا بيان کردند صحيح است، اما نقشی که در بحث علم دينی می تواند داشته باشد تنها بيان امکان تحقق علم دينی است اما ديگر راه کار و فرايند شکل گيری علم دينی را بيان نمی کند. سخن ايشان در اينجا، برای ابطال نظريه کسانی که می گويند علم دينی امکان ندارد مفيد است.

 

شاهد پنجم

بخش عمده شواهد ايشان برای اثبات تاثير گذاری مبانی متافيزيکی در علم، تاثير آنها در حوزه تبيين و تعبير شواهد علمی است. وی در اين باره می گويد: «دانشمندان در تعبير داده های علمی همواره از فرضيه استفاده می کنند و اينها مملو از ارزشها و جهات غير علمی اند».[4] «نتايج يک تجربه را می توان در پرتو جهان بينی های مختلف به صورت های متفاوت تعبير کرد. اين طور که نيست که برداشتی که توسط علما از تجارب عرضه می شود تماما نتيجه تجربه باشد».[5] بنابراين ايجاد نظريه های علمی در گرو داده های حسی به همراه فرضيه ها و عناصر تخيلی است.

اما برخی از شواهدی که وی برای اثبات اين مدعا اقامه کرده است از اين قرار است:

1. «تنها راه ارتباط ما با ستارگان و کهکشان ها از طريق نوری است که از طريق آنها به ما می رسد و کيهان شناسان با توجه مفروضات فوق می کوشند اطلاعات بدست آمده از نور ستارگان و کهکشان ها را تبيين کنند. برای مثال تغيير فرکانس نور ستارگان و کهکشان ها را با انبساط جهان و دور شدن ستارگان و کهکشان ها از هم تبيين کردند. اما اکنون مدعی اند که اين اطلاعات را به شکل ديگری هم می توان تعبير کرد. بنابراين تعبير شواهد تجربی يک فعاليت مکانيکی نيست و برای اين کار به فرض های فوق علمی نياز است و هر فرض فوق علمی می تواند دينی يا غير دينی باشد».

2. « يکی از خصوصياتی که در جهان کشف شده است اصل انسان مداری (آنتروپيک) است. برای بوجود آمدن يک انسان دست کم از بعد مادی اش لازم است عناصری مانند کربن ، آهن و ... موجود باشد اين عناصر در ستاره های معمولی مثل خورشيد ساخته نمی شود و تنها در ستارگان به مراتب داغتر از خورشيد به وجود می آيد. اين عناصر پس از شکل گيری بايد در فضا ريخته شوند و به سياره ای مثل زمين برسند تا زمينه مادی شکل گيری انسان را پديد آورد. مثل اينکه وضعيت جهان طوری تنظيم شده است که ما انسان ها اينجا باشيم». همه اين پديده های عالم کار می کنند تا جسم ما ساخته شود، روح انسان ديگر چه عظمتی دارد! اين مساله نشان می دهد که انسان حقيقتا چه موجودی است. برخی در انسانيت اوج می يابند و برخی مانند جنايت کاران تکفيری در اوج رذالت قرار دارند .

آقای گلشنی سپس می گويد: دانشمندان در تفسير اين مطلب برخی چون خدا باور بودند گفتند اين امر نشان می دهد که علم و حکمتی در کار است که اگر نمی بود اين پديده ها به وجود نمی آمدند. عده ای ديگر گفتند اين امر دلالت بر فاعل آگاه و قادر ندارد بلکه بيليون ها بيليون عالم وجود دارد که يکی از آنها عالم ما شده که انسان در آن بوجود آمده است. دکتر گلشنی در نقد اين سخن تعبير زيبايی دارد و می گويد: اينان برای اينکه نکند پای خداوند به ميدان بيايد به سراغ طفره های نابخردانه ای رفته اند. «البته فرض جهان های متعدد اگر درست باشد با انديشه خدا باوری منافات ندارد» زيرا سخن در اين است که همين نظام، صرف نظر از نظام های ديگر چون دارای نظم و اتقان است امکان ندارد کورکورانه واقع شده باشد.

ايشان چند نمونه ديگر بيان کرده اند که انشاء الله در جلسه آينده بيان شده و جمع بندی می شود.


[1] علم و دین، ایان باربور.
[2] علم دینی، دیدگاه ها و تحلیل ها، ص211-212، ط: مجمع عالی حکمت اسلامی.
[3] علم دینی، دیدگاه ها و تحلیل ها، ص201-202، ط: مجمع عالی حکمت اسلامی.
[4] از علم سکولار تا علم دینی، دکتر گلشنی، ص163.
[5] از علم سکولار تا علم دینی، دکتر گلشنی، ص150.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo