< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

95/08/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ديدگاه فرهنگستان علوم اسلامی

بررسی نسبت ميان حق و باطل و صدق و کذب

مباحث گذشته در بررسی نظريه علم دينی از ديدگاه فرهنگستان علوم اسلامی در محور اول آن -که مبنای علم شناختی بود - به پايان رسيد. حاصل ديدگاه آنان در اين محور (که به بررسی چيستی و ماهيت علم و ملاک درستی و نادرستی آن می پردازد) اين بود که اينان ديدگاه مشهور را - که ملاک علم را مطابقت با واقع و صدق می دانند - نپذيرفته و به جای آن سخن از حق و باطل به ميان آوردند. طبق ديدگاه آنان نظريه ای درست است که حق باشد.

آنچه در نقد اين ديدگاه گفته شد اين بود که در حوزه تکوين، مساله حق و باطل و صدق و کذب ملازم هم بوده و دو چيز نيستند تا يکی جايگزين ديگری شود. اين بدان خاطر است که ملاک حق و صدق در حوزه تکوين يک چيز است و آن مطابقت با واقع است. در حوزه تشريع هم حق بر می گردد به اينکه آيا بايدها و نبايدهای تشريعی به اراده الهی باز می گردد يا نه (اين بحث مربوط به حسن و قبح عقلی و يا حسن و قبح در حوزه عقل عملی است). در اينجا حق و باطل با مقياس اراده الهی سنجيده می شود .

تفکيک انگيزه ها از انگيخته ها

شما که می گوييد نظريه های علمی با مقياس حق و باطل سنجيده می شود نه صدق و کذب سوال می کنيم آيا مراد شما خود نظريه های علمی (انگيخته ها) است يا مراد انگيزه های که باعث ايجاد اين نظريه ها شده است؟ اگر مراد شما انگيخته ها باشد می گوييم در اينجا ملاک صدق و کذب و حق و باطل يک چيز است، زيرا نظريه های علمی بيان قوانينی است که در عالم طبيعت وجود دارد و مربوط به واقعيت تکونيی می باشد و همان طور که گفته شد در حوزه تکوين مساله حق و باطل و صدق و کذب تلازم دارند. در اين جا نيز ديگر فرقی نمی کند متعلق علم طبيعت باشد يا تاريخ و يا انسان و جامعه. نظريه های علمی ناظر به فعل الهی در عالم هستند که از دو حال خارج نيستند: يا مطابق با واقع اند، در اين صورت حق و صدق اند و يا بر خلاف قوانين و سنن الهی در عالم هستند، در اين صورت کذب و باطل اند. در اينجا چون ميان اين دو ملاک، رابطه تلازمی برقرار است ديگر تغيير آن تاثيری در بحث ندارد .

اما اگر مقصود شما برای استفاده از ملاک حق و باطل سنجش انگيزه های عالمان باشد، آن گاه نظريه شما مورد قبول است که پيش فرضی را از قبل پذيرفته باشيم و آن تلازم ميان انگيزه و انگيخته است. انگيزه های انسان يا مطابق با خواست الهی است و يا نيست و لذا مساله علم دينی و غير دينی مطرح می شود. توضيح اينکه انگيزه های انسان مربوط به فعل درونی و جوانجی انسان است و لذا به جنبه عملی انسان مربوط می شود. کار علمی نيز يکی از کارهای اختياری انسان است که متعلق حسن و قبح قرار می گيرد. حال اگر انگيزه پژوهنده علم، الهی باشد، آن علم نيز دينی و الهی خواهد بود اما اگر انگيزه او غير الهی باشد، آن علم، غير دينی است. اين نظريه مبتنی بر اين پيش فرض است که انگيزه و انگيخته با هم تلازم دارند.

در بررسی اين نظريه گفته شد که اين پيش فرض صحيح نبوده و نسبت ميان انگيزه و انگيخته، عام و خاص من وجه است يعنی گاهی هم انگيزه و هم انگيخته حسن است و گاهی اين دو از هم جدا شده و يکی حسن و ديگری قبيح است. مساله تجری از همين قسم اخير است، به عنوان نمونه مثلا در جريان دستور قتل حضرت عيسی(ع)، انگيزه نادرست بود اما آنچه واقع شد حسن بود، زيرا کسی که از طراحان قتل حضرت عيسی (ع) بود برای ديگر ماموران مشتبه شد و او را به جای حضرت عيسی (ع)‌ کشتند. قرآن می فرمايد: ﴿وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُم[1]

نمونه ديگر از تفکيک ميان انگيزه و انگيخته مساله شبهه افکنی است. کسانی که شبهات را توليد می کنند اگر پاتک های خوبی به آنها زده شود و خوب با آنها مقابله شود، نتيجه اش رشد بنيه علمی جامعه خواهد شد. بنابراين هر چند انگيزه آنها شيطانی و باطل است اما از جهت انگيخته و نتيجه، پاسخ مثبت می دهد. مثال ديگر شيطان است که قصد دارد انسان ها را گمراه کند اما عده ای در اثر مبارزه و مقابله با او رشد کرده و تعالی می يابند.

نکته

بحث صدق و کذب مربوط به عقل نظری است در حالی که انگيزه ها مربوط به عقل عملی است و لذا در مورد انگيزه ها ديگر مساله صدق و کذب معنا ندارد، زيرا هر فردی در کارهای خويش بالاخره انگيزه ای دارد و اين انگيزه اگر غير الهی هم باشد صادق است؛ به اين معنا که آن فرد واجد آن انگيزه است. حتی کسی که دين را رد می کند و ملحد است و يا شکاک است نيز خود نوعی دين را پذيرفته است، زيرا او اين رفتار خود را بر پايه عقيده ای برگزيده است. امکان ندارد آدمی از همه انگيزه ها تهی باشد. نقل شده که وقتی آقای بتراند راسل را به خاطر مسائل سياسی به زندان انداختند، زندان بان از او پرسيد: تو چه دينی داری؟ وی گفت: ملحد هستم. زندان بان جلوی عبارت دين، برای او نوشت: ملحد. وی که فرد طنز گويی است اين مطلب را به مسخره می گيرد.

اما اگر دقت کنيم الحاد نيز خود يک نوع دين است، زيرا دين همان طور که مرحوم علامه طباطبايی در تعريف عام آن بيان فرموده اند عبارت است از يک جهان بينی که ايدئولوژی بر آن مترتب است. هر کسی اعتقادی نسبت به جهان دارد و بايدها و نبايدهای متناسب با آن را برگزيده است. مرحوم علامه بر همين اساس فرموده است انسان بدون دين نمی تواند زندگی کند، زيرا برخی کارها را در اين عالم می پسندد و برخی را نمی پسندد و اين تفاوت به نوع جهان بينی ای که برگزيده بر می گردد.

بررسی مبنای دين شناسی ديدگاه فرهنگستان علوم اسلامی

مبنای ديگری که در بررسی اين نظريه بايد مورد توجه داشت، مربوط به حوزه دين و چيستی آن است. آقای ميرباقری که يکی از افراد شاخص اين تفکر است می گويد: برخی دين را مجموعه ای از گزاره های مختلف: تکميلی، توصيفی، اخلاقی و غيره می دانند، در حالی که دين اين نيست، بلکه اين گزاره ها مرحله نازل دين است. اصل و اساس دين، ولايت است. وی معتقد است به جای دينِ گزاره های بايد به دينِ ولايی توجه داشت. دين ولايی، وقتی نزول پيدا کرد، دين گزاره ای می شود.

وی بعد از بيان اين مبنا می گويد: هر عالمی که متولی به ولايت باشد، علم او دينی خواهد بود و هر عالمی که چنين ويژگی را نداشته باشد، علم او نيز غير دينی است. ما بايد به جای اينکه علم را با گزاره های دينی مقايسه کنيم، مساله ولايت را مطرح می کنيم که آيا عالمی که اين گزاره ها را مطرح کرده متولی به ولايت الهی بوده است يا نه؟ ديدگاه فرهنگستان در اين محور شبيه همان چيزی است که در محور علم شناسی مطرح کرده اند. اکنون به عباراتی از آقای ميرباقری در اين باره می پردازيم :

وی در مناظره ای که با آقای باقری داشته در جای گفته است: «نقطه ضعف ديدگاه ايشان و ديگران اين است که دين را در گزاره های اعتقادی، اخلاقی، تکليفی و حقوقی جای می دهند در حالی که اين نازله دين است. نه در قوس نزول دين اين بوده، نه در قوس صعود دينداری اين است. کسی که همه مناسک دين را اعمال کند اما تولی به ولايت نداشته باشد ديندار نيست».[2]

در جای ديگری خطاب به آقای باقری می فرمايد: «ايراد ديگری در تبيين ايشان از دين است. به نظر می رسد ايشان دين را به متن تفسير می کند، و لو متنی که صامت نباشد؛ متنی که تنها به گزاره های محوری و به ذات دين نپرداخته است [سخن ايشان در اينجا ناظر به نقد ديدگاه آقای سروش است که معتقد بود دين صامت است و جز برخی گزاره های محوری، مابقی دين قالب ها و شکل ها است که ما بايد خود ايجاد کنيم. وی الفاظ را گرسنه معانی و نه آبستن آن می داند]، بلکه آنان را به حوزه حيات اجتماعی انسان پيوند داده است، در حالی که اساس دين ولايت است».[3]

ايشان در جای ديگر فرموده اند: «اگر دين را مشتی گزاره های تکميلی و توصيفی و ارزشی بدانيم،‌سخن گفتن از علم دينی بيهوده است. اما اگر دين همان جريان هدايت خدای متعال تلقی گردد و منزله نازله آن گزاره های اخلاقی و توصيفی و تکليفی و تکميلی باشد، سخن گفتن از علم دينی معنا خواهد داشت. دين مجموعه گزاره ها نيست، دين جريان هدايت است. دين طريق جريان توحيد است و دينداری، موحدانه زيستن است و زيست موحدانه سازگاری همه شئونات انسان با مناسک الهی است، حتی تفلسف و تجربه او هم بايد الهی باشد. دين همراه ولی است و روايات فراوانی بر همسانی دين بر ولايت تاکيد دارد. ولايت طريق جريان توحيد است. دين جريان هدايت الهی است و آن گاه که به منزلتی نازل می رسد تاويل و تبديل به گزاره های گوناگون می گردد».[4]

جمع بندی و ارزيابی ديدگاهی که بيان شد انشاء الله در جلسه آينده پيگيری می شود .

 


[2] مناظره های در باب علم دینی، ص215.
[3] مناظره های در باب علم دینی، ص213.
[4] گفتارهای در علم دینی، ص301.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo