< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

95/11/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نظريه دکتر نصر و بررسي آن

انتقادات بر علم جديد

سخن درباره انتقاداتي بود که دکتر نصر بر علم جديد وارد دانسته بود. وي در اين باره 8 انتقاد بيان مي کند که از اين قرار است:

1. هدف و غايت نادرست

علم جديد از نظر هدف و غايت در صدد سلطه پيدا کردن بر طبيعت و انسانها است. اين حقيقت را علاوه بر اينکه عالمان اين علم اذعان کرده اند، کارنامه اين علم نيز مؤيد آن است.

2. شالوده هاي غير قابل قبول

علم جديد بر شالوده هاي فلسفي بنا شده است که از نظر جهان بيني مردود است. ديدگاه علم جديد در مورد جهان، انسان و رابطه اين دو با جهان بيني دين مخالف است .

3. انحصار منبع و ابزار شناخت در حس و تجربه

علم جديد ابزار معرفت را منحصر در حس و تجربه مي داند و منبع وحي و الهام را انکار کرده است و اگر کسي از وحي و الهام سخني بگويد را مورد تمسخر قرار مي دهد.

4. بحران اخلاقي

علم و فناوري جديد به همراه خود بحران هاي اخلاقي فراواني به وجود آورده است. از يک سو ابزارهاي پيشرفته نظامي در اختيار بشر قرار داده و سبب شده خسارت هاي شديدي بر بشر وارد شود. از سوي ديگر در جهت اهداف صلح آميز نيز نظام اخلاقي بشر را تغيير داده است.

5. تضعيف باورهاي ديني

علم و فناوري جديد سبب تضعيف باورهاي ديني خصوصا در زمينه اعتقاد به مبدا و معاد شده است. در دنياي کنوني هر چند عده اي خواسته اند آسيب هاي اعتقادي علم و فناوري را رفع کنند اما عملا دين و مذهب در حاشيه قرار گرفته است. از اين بالاتر علم جديد باور به خداوند را يک امر ضروري نمي داند و نهايتا آن را در حد يک فرضيه قبول کرده است. درست است که در فيزيک جديد يا کوانتوم دانشمندان پي برده اند که بايد به يک حقيقت ماورائي تن داد اما همچنان آنچه رسميت دارد همان فرضيه سابق است.

دکتر نصر در اين جا دو نقد را بيان مي کند: يکي اينکه نتيجه آنچه در قرون اخير رخ داده اين است که مذهب به تدريج از متن زندگي کنار گذاشته شده و اگر هم جايي مطرح بوده به عنوان امري دروني و مربوط به خلوت است. نقد ديگر وي اين است که اعتقاد به مبدا و معاد به عنوان شالوده ترين عنصر ايماني، به عنوان يک اصل ضروري و لازم، به خصوص در کوشش هاي علمي به کار نمي آيد.[1]

6. انهدام علم فرجامين و مغلوبيت از علم به کل واقعيت مطلق

وي در اين باره مي گوي: «يکي از آثار در خور توجه کاربرد علم و فناوري جديد بر فرهنگ بشري، بخش بخش کردن معرفت و انهدام علم فرجامين به حق (علم مقدس) يا عرفان نهفته در قلب هر سنت تمام عيار است».

نقد وي در اينجا يک نقد معرفت شناختي است. وي مي گويد: علم جديد دو کار کرده که هر دو قابل نقد است: اولا به لحاظ عرضي کثرت گرا است يعني علوم را شاخه شاخه کرده و براي آنها مرز قرار داده است. عيب اين نگاه آن است که با واقعيت عالم مطابقت ندارد زيرا نظام عالم به هر مرتبط است. طبق نگاه توحيدي، اشياء عالم در عين کثرت، به هم مرتبط و پيوسته هستند. پس اگر علم بخواهد به سامان باشد بايد در عين نگاه کثرتي به عالم، نگاه توحيدي هم داشته باشد.

ثانيا علم جديد از نظر طولي سقفي مشخص کرده که همان سقف طبيعت است در حالي که در واقع و نفس الامر عالم طبيعت به عالم بالا متصل است. علم جديد با اين نگاه مضيق، تنها به ظاهر عالم توجه کرده و از باطن آن غفلت کرده است. اما اين معرفت يک معرفت تمام عيار نيست زيرا با واقعيت مطابقت کامل ندارد.

نکته: تفاوت اين نظريه با نظريه قبض و بسط تئوريک شريعت که آقاي سروش مطرح کرده اين است که آقاي سروش پيوستگي پديده ها را بالجمله مي داند در حالي که دکتر نصر اين پيوند و ارتباط را في الجمله مي داند که از اين جهت سخن درستي است.

7. بحران محيط زيست

از جمله پيامدهايي که علم و فناوري جديد به همراه داشته است تخريب محيط زيست است: «بحران زيست محيطي وارد صحنه شده است تا به انسان يادآور شود که در تصور از خود و ارتباطش با طبيعت که زمينه آن از سده هفدهم به اين سو در غرب فراهم شده و مبتني است بر به فراموشي سپردن علوم مقدسي که انسان و جهان را در يک وفاق و هماهنگي عظيمي مي ديد. خطايي عميق در کار است . ممکن است برخي از غربيان همچنان بزهاي خاورميانه را براي تخريب روي تپه ها و کوه ها مقصر قلمداد کنند اما حقيقت آن است که آنچه انسان در طي دو سده در پاره اي از مناطق ايالات متحده، اروپا و اتحاد شوروي سابق به ازاي از بين بردن جنگل ها، آلودن خاک و آب توانسته به چنگ آورد براي بزها در هيچ جا در طي يک ميليون سال امکان نداشته است که در اين کار با او برابري کند و حتي به گرد او برسد. بار مسئوليت اين مشکل در شکل حاد فعلي اش را به نحو مساوي يا تقريبا مساوي نمي توان بر دوش همه انسان ها در تاريخ نهاد. اين مشکل ماحصل استفاده نامشخص از فناوري پيوند خورده با حس و آز تمدني است که به انسان نسبت به طبيعت و حتي خودش حق مطلق بخشيده است بي آنکه او را از مسئوليت هايي که تمام فرهنگ هاي سنتي مقدم بر حقوق مي داند متوجه باشد»[2] . بشر جديد نگاه حق خواهانه دارد و کاري به مسئوليت خود ندارد.

قرآن کريم مي فرمايد: ﴿ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُون﴾[3] اين فساد در دوران ما به جهت دو چيز شدت يافته است: يکي پيشرفته شدن ابزارها و ديگري فرهنگ بشر جديد که حق مدار شده و نه مسئوليت مدار.

8. بحران انرژي

در گذشته اگر کسي انرژي بيشتري را مصرف مي کرد او را فردي با شخصيت مي دانستند و اگر کسي مصرف خود را کنترل مي کرد او را فردي خسيس مي دانستند اما امروزه مي گويند در زمينه انرژي، بحران ايجاد شده است. انرژي هاي جهان رو به انتها است و بشر ممکن است با استفاده بي رويه از آن خود را به نابودي بکشاند. «اکنون بر همگان آشکار شده که منابع کره زمين هر چه باشد چه مواد خام و چه وسايل انرژي زاي آن محدود است. بحران انرژي و تباهي سريع محيط زيست باعث شده است که درباره کاربردهاي علم در بسياري از زمينه ها تجديد نظر شود. اين امور بسياري از انسان ها را واداشته است که درباره صرفه جويي در انرژي و حداکثر استفاده از کار يدي، توجه دوباره به وسايل ساده تر حمل و نقل و نظاير اينها بينديشند».[4]

جمع بندي نقدهاي آقاي نصر

نقدهاي وي را در يک تقسيم بندي کلي مي توان به دو دسته تقسيم کرد: نقدهاي مربوط به جنبه هاي ارزشي و معنوي علم و فناوري، و نقدهاي مربوط به حيات دنيوي و مادي بشر. حاصل اين نقدها از اين قرار است:

1. انتقادات مربوط به جهان بيني علم جديد؛ جهان بيني تمدن جديد، اومانيستي و اصالت انسان است و حتي خداپرستاني مانند دکارت نيز شالوده تفکرشان در معرفت، بر انسان مداري استوار است، لذا تعبير معروف وي که گفت: «مي انديشم پس هستم» را تعبيري اومانيستي مي دانند؛

2. انتقادات مربوط به هدف و غايات؛ غايت علم جديد سلطه بر طبيعت و انسان ها است؛

3. نقد ايماني و اعتقادي؛ تضعيف باورهاي ديني به ويژه خداباوري؛

4. نقدهاي اخلاقي؛ استفاده جنگ طلبانه از علم و فناوري جديد و استفاده هاي صلح جويانه؛

5. نقد معرفت شناختي؛ حصر منبع و ابزار معرفت در حس و تجربه و کثرت گرايي و نفي نگرش توحيدي؛

6. انتقادات مادي و دنيوي ؛ بحران محيط زيست و بحران انرژي.

 

ارزيابي

1. عدم انسجام داخلي نظريه

در لابلاي سخنان دکتر نصر يک ناسازگاري و ناهمخواني وجود دارد. از برخي سخنان وي بدست مي آيد که معايب و پيامدهاي علم و فناوري جديد مربوط به ماهيت و ذات آن است و لذا ديگر قابل تغيير نيست. وي در همين راستا گفته است: کسي نبايد گمان کند که علم و فناوري جديد پديده اي جهاني است بلکه اينها پديده اي است که بر اساس يک بينش خاص شکل گرفته است، و لذا حتي اگر برخي عالمان اخلاقي باشند اما پيامد علم بگونه اي است که قابل جدايي از آن نيست.

اما در برخي ديگر از عبارات وي توصيه و تشويق به فراگيري علوم جديد کرده و حتي کساني که ميان علوم طبيعي و انساني تفکيک مي کنند را مورد انتقاد قرار داده است، در حالي که در علوم انساني قطعا علامت خطر وجود دارد. وي مي گويد: «علم بر عکس صنعت اينگونه نيست که بتوان آن را از جايي کند و در جايي ديگر کاشت. برخي از گياهان در برخي خاک ها ريشه مي دواند و رشد مي کند و در بعضي ديگر مي خشکد. علم از گياهاني است که به هر درختي نمي توان پيوند زد بلکه پيوندش محتاج شرايط خاص و باغبان مخصوصي است»[5] . وي در اينجا صنعت را از علم جدا کرده است، اما در آنجا اينها را يک کاسته دانستند.

اين در حالي است که اگر ماهيت علوم جديد داراي پيامدهاي منفي باشد ديگر نبايد توصيه به آنها شود. نکته ديگر اينکه وي در يک جا هم علم و هم فناوري را معيوب مي داند اما در جاي ديگر حکم صنعت را از علم جدا کرده و مي گويد: صنعت را مي توان جابجا کرده اما علم اينگونه نيست .

اين نقدي جدي بر يک نظريه است زيرا يکي از شرايط مهم و اساسي يک نظريه آن است که در درون خود با هم هماهنگ باشد .

ديدگاه نفي مطلق نسبت به علوم جديد

ديدگاه فرهنگستان درباره علم جديد اين بود که ماهيت و ذات اين علوم معيوب است و راهي براي اصلاح آنها نيست و لذا بايد از ابتدا علم جديدي تاسيس کرد و اگر اکنون از اين علوم استفاده مي شود از باب اضطرار است.

علامه طباطبايي و شهيد مطهري معتقد بودند که ذات علوم معيوب نيست بلکه اين پيامدها اموري عارضي است که قابل اصلاح است. شهيد مطهري در اين باره مي فرمايد: « ابتدا كه همين بلندگو پيدا شد، بعضى‌ها چه داد و فريادى راه انداختند! آقاى‌ فلسفى تعريف مى‌كردند اولين نفرى كه در ميان وعاظ با بلندگو صحبت كرد من بودم، نمى‌دانيد چه بازى‌اى سر من درآوردند. گفتند مجلس معظمى بود و در آنجا بلندگو گذاشته بودند. قبل از من واعظى رفت صحبت كند، گفت: اين بوق شيطان را برداريد. برداشتند و آن واعظ در اثر كثرت جمعيت نتوانست مطلب را به همه مردم بفهماند. من رفتم روى منبر. تا نشستم گفتم: بوق شيطان را بياوريد. ببينيد جمود چقدر! اينها آبروى دين را مى‌برد. كى گفته بلندگو بوق شيطان است؟!»[6]

يک موقع با يکي از فرهنگستاني ها در سفري با هم همراه شديم. به او گفتم مثلا همين بلندگو چه عيبي دارد؟ اگر بخواهم بدون آن سخن بگويم تنها عده هاي صداي ما را مي شنوند، اما اگر از آن استفاده کنيم افراد زيادي را پوشش مي دهيم،‌دعاي کميل در حرم امام رضا (ع) و شب هاي قدر را ببينيد. وي مي گفت: اگر بدون بلندگو سخن گفته شود تاثير معنوي بيشتري مي گذارد. باز به وي گفتم: اکنون مسافت گلپايگان تا قم را با اين ماشين در چند ساعت طي مي کنيم در حالي که اگر با وسايل قديمي مي رفتيم چقدر طول مي کشيد؟ يا حرکت روي آسفالت که پديده اي جديد است چه مانعي دارد؟ آيا قداست آن را کم مي کند؟ شهيد مطهري در کتاب «نظام حقوق زن در اسلام» مي فرمايد: « يك عده افراد بودند كه گويا همه پيمانهايشان با كهنه بسته شده بود. مثلًا براى نوشتن بايد يك قلمدان مركّب باشد و ليقه به آن شكل باشد كه چقدر وقت بگيرد براى اينكه اين مركّب درست بشود و قلم دم به دم در دوات برود، چقدر وقت از اين جهت مى‌گيرد، باز قلم يك جايش مثلًا پر مَد بنويسد يك جايش كم مد؛ به جاى يك خودنويسِ به اين سادگى كه انسان يك دفعه كه به اين سرعت پر مى‌كند، بعد ساعات متوالى مى‌نويسد، فكرش هم ديگر صرف اينكه دائماً متوجه دوات و قلم باشد نمى‌شود. مى‌گفتند چون از قديم پدران ما هميشه با دوات و قلم كار مى‌كردند ما با خودنويس كار نمى‌كنيم‌».[7]

 


[1] نیاز به علم مقدس، دکتر حسین نصر، ص142 ؛ علم دینی، دیدگاه ها و ملاحظات، ص75-77.
[2] نیاز به علم مقدس، دکتر حسین نصر، ص142-143.
[4] نیاز به علم مقدس، دکتر حسین نصر، ص143-144.
[5] معرفت جاودان، دکتر حسین نصر، ص101.
[6] مجموعه آثار، شهید مطهری، ج21، ص137- 138.
[7] مجموعه آثار شهید مطهری، ج21، ص482-483، ط صدرا.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo