< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

96/06/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مبانی اجتهاد در علم کلام

بيان نکات مقدماتی

سخن در بررسی مبانی اجتهادی علم کلام بود. در اين باره اين سوال مطرح شد که آيا قوانين اجتهاد در علم کلام، همان قوانين مربوط به اجتهاد در علم فقه است يا نه؟ و آيا اساسا اجتهاد در علم کلام به همان مفهوم اجتهاد در فقه است؟ در جلسه گذشته از باب مقدمه نکاتی در باره علم کلام و هويت اين علم و نسبتی که با ساير علوم خصوصا علوم دينی دارد بيان شد. از جمله بيان شد که اطلاق «علم اعتقادات» به جای علم کلام عنوانی گويا تر است زيرا دقيقا بيان گر موضوعی است که اين علم در باره آن بحث می کند.

 

گرايش ها و رفتارها دو بخش هر مکتب

تعاليم هر مکتبی اعم از مکاتب و اديان آسمانی و غير آن از دو بخش عمده تشکيل می شود: يک بخش مربوط به باورها و اعتقادات است و بخش ديگر مربوط به رفتار و کردار بيان شده در آن مکتب برای پيروان خويش است. اساسا نمی شود هيچ مکتبی هر چند مکتب های بشری مانند مارکسيسم و ليبراليسم را يافت که مشتمل بر اين دو بخش نباشد. آغاز باورها و اعتقادات نيز از عقيده نسبت به انسان يا جهان آغاز می شود. در مکاتب آسمانی نيز تعاليم دينی از همين نقطه جا آغاز می شود که از آن با عنوان «جهان بينی» ياد می شود. هر انسانی خواه الهی باشد يا مادی لاجرم يک جهان بينی دارد که اصول انديشه او را تشکيل می دهد و يک ايدئولوژی که بيان گر رفتار اوست. بخش اول را اصول و بخش دوم را فروع گويند.

 

اصول و فروع مکتب و وجه نامگذاری آن

سوال: آيا نام گذاری بخش اعتقادات دين به «اصول» و بخش های ديگر به «فروع»، برخواسته از تصريح متون دينی است يا برداشتی است که عالمان از متون دينی داشته اند و يا اساسا اصطلاحی برخواسته از تحليل عقلی است؟ همان طور که گفته شد هر مکتبی حتی مارکسيسم دارای دو بخش اصول و فروع است. بخش مربوط به بينش ها و باورهای آن مکتب را اصول و بخش مربوط به عمل و رفتار را فروع آن گويند. اين تقسيم بندی امری واضح است که از تحليل عقلی تعاليم هر مکتب بدست می آيد. اين مانند آن است که گفته می شود ريشه درخت اصل آن و شاخه های آن را فرع درخت را تشکيل می دهند. وجه آن اين است که هستی شاخه ها به هستی ريشه وابسته است اما هستی ريشه به هستی شاخه ها وابسته نيست و می توان فرض کرد درختی ريشه داشته باشد اما شاخه نداشته باشد. يک مکتب را هم نمی توان يافت که بايدها و نبايدهايی داشته باشد اما پايه و ريشه اعتقادی نداشته باشد.

به عنوان نمونه قرآن کريم بايدی را به ما اينگونه می فرمايد: ﴿وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَد﴾[1] . پيش فرض اين بايد و شيوه زندگی، باور و اعتقاد به وجود زندگی اخروی و ابدی است. و يا وقتی گفته می شود بايد نماز خوانده شود، سوال می شود که چرا بايد اين نماز خوانده شود؟ پاسخ به اين سوال قبل از بيان نحوه و کيفيت نماز است. اساسا اعتقاد به تکليف قبل از عمل به نحوه و نوع تکليف است. علم فقه متکفل بيان نحوه و نوع تکليف و علم کلام بيان گر چرايی و اصل تکليف است. مثلا اعتقاد به اينکه خدای متعال دارای افعال تکوينی و تشريعی است بحثی اعتقادی است و فقيه به ما هو فقيه درباره نوع تکيلف و شيوه آن بحث می کند. لذا براهمه با اينکه اعتقاد به خداوند و معاد داشتند اما معتقد بودند خداوند تکاليف شرعی ندارد و هر چه عقل بگويد بس است. استدلال نادرست آنها اين بود که آنچه نبی می آورد يا موافق عقل است يا مخالف آن؛ اگر موافق است لغو است و اگر مخالف است پذيرفته شده نيست.

با توجه به اين که علم کلام به آموزه های اصولی دين می پردازد از اين علم با عنوان «علم اصول دين» نيز ياد شده است. اين امر بدان خاطر است که موضوع اين علم، اصول دين است کما اينکه موضوع علوم ديگر فروع دين است.

 

علم به بايدها و نبايدهای الهی

خدای متعال در مورد انسان دو کار کرده است: يکی بحث خلقت اوست و ديگری تشريع تکاليفی برای اوست. اصل اين مساله يک بحث اعتقادی است که مربوط به علم اعتقادات است اما اينکه تکليف او چيست فروع دين است که اگر مربوط به بايدها و نبايدهای رفتاری باشد در علم فقه بيان می شود و اگر مربوط به بايدها و نبايدهای درونی باشد در علم اخلاق بيان می شود. بنابراين می توان علوم دينی را يک تقسيم ثنايی نمود: علم اصول دين و علم فروع دين . علم فروع دين که شامل فقه و اخلاق می شود هر دو نيازمند مباحث اجتهادی و فقاهتی است. بالاتر می توان اين تقسيم ثنايی را نيز به يک شاخه برگرداند و آن علم به بايدها و نبايدهای الهی است.

اگر متعلق آن بايدها و نبايدهای اعتقادی باشد آن را علم اعتقادات گويند مثل اينکه توحيد بايد و شرک نبايد است . و اگر متعلق آن بايدهای و نبايدهای رفتاری باشد اين رفتارها مربوط به چهار حوزه می شود: ارتباط انسان با خالق، با نوعش، با خودش و با جهان. تمام اين ها کار فقيهانی است که بر اساس منابع و اجتهاد حکم آنها را استخراج کند .

پس اين نام گذاری يک تحليل عقلانی است که در همه مکاتب وجود دارد .

نکته: در گذشته بيان شد که درباره دين تعاريف مختلفی بيان شده است. از جمله عام ترين آنها که مرحوم علامه طباطبايی نيز در «الميزان» آورده است اين است که دين عبارت است از مکتبی که عقيده و بايدها و نبايدها را بيان می کند. اين تعريف شامل همه مکاتب حتی مارکسيسم که بيشترين فاصله را با مکتب الهی دارد و منکر ماواء طبيعت است نيز می شود.

تا اينجا روشن شد که اعتقادات و باورها، اصول يک مکتب و دين را تشکيل می دهد و بايدها و نبايدهای رفتاری فروع آن را. اما متاسفانه الان فروع دين در حوزه ها جايگاه بالاتر و گسترده تری را نسبت به اصول يافته است و سهم عقايد مغفول مانده است. شهيد قاضی طباطبايی در مقدمه ای که بر کتاب «اللوامع اللهيه»، فاضل مقداد دارند و توسط بوستان کتاب چاب شده از بی مهری به عقايد و علم کلام گلايه نموده می گويد: در گذشته علم عقايد در حوزه نجف درس خارج داشت.

مقام معظم رهبری نيز در سفر اولی که به قم مشرف شدند فرمودند: حوزه های علمی ائمه اهل بيت (ع) قبل از اينکه فقهی باشد اعتقادی و کلامی بود. سخن ايشان کلامی مطابق با واقع است. ائمه اطهار(ع) قبل و بيش از آن که به احکام فرعی در مورد شاگردان خويش توجه داشته باشد، به مباحث اعتقادی در مورد آنان توجه قرار داشتند و لذا کاری کردند که در ميان شاگردان خويش کسانی که به اين مباحث می پرداختند بدرخشتند.

نمونه شاگردان کلامی ائمه اطهار (ع)، ابوجعفر احول است که فردی حاضر جواب بود. نقل شده است که بعد از شهادت امام صادق (ع)، ابوحنيفه به عنوان تحقير به وی گفت: امام شما از دنيا رفت . وی بلافاصله گفت اما امام شما الی يوم القيامه زنده است (به اين معنا که امام شما شيطان است). و يا يك روز أبو حنيفه به أبو جعفر مؤمن الطّاق گفت: آيا شما معتقد به رجعت مى‌باشيد؟ گفت: آرى. أبو حنيفه گفت: پس حالا هزار درهم بمن بده من آن را پس از رجعت بتو مى‌دهم.

أبو جعفر گفت: از براى من ضامنى بياور كه چون بدنيا برگردى به صورت انسان مراجعت خواهى كرد نه به شكل خوك!!

يکی ديگر از شاگردان فوق العاده امام صادق (ع)، هشام بن حکم است. شهيد مطهری در کتاب «کليات علوم اسلامی» در بحث علم کلام می گويد: «اين گروه پرورش يافته مكتب امام صادق عليه السّلام بودند و اين خود مى‌رساند كه ائمّه اهل البيت عليهم السلام نه تنها خود به بحث و تجزيه و تحليل مسائل كلامى مى‌پرداخته‌اند، گروهى را نيز در مكتب خود براى بحثهاى اعتقادى تربيت مى‌كرده‌اند. هشام بن الحكم همه برجستگى‌اش در علم كلام بود نه در فقه يا حديث يا تفسير. امام صادق عليه السّلام او را كه در آن وقت جوانى نوخط بود از ساير اصحابش بيشتر گرامى مى‌داشت و او را بالادست ديگران مى‌نشاند. همگان در تفسير اين عمل امام اتّفاق نظر دارند كه اين تجليلها فقط به علّت متكلّم بودن هشام بوده است.

امام صادق عليه السّلام با مقدّم داشتن هشام متكلّم بر ارباب فقه و حديث، در حقيقت مى‌خواسته است ارزش بحثهاى اعتقادى را بالا ببرد و كلام را بالادست فقه و حديث بنشاند».[2]

اهميت مباحث اعتقادی و کلامی در نزد ائمه اطهار (ع) تا حدی بوده است که وقتی ضرورت اقتضا می کرده ساعت ها برای تدريس خصوصی شاگردان وقت می گذاشتند. نقل شده است که مفضل بن عمر در جواب ابن ابی العوجا ماند و نتوانست کاری کند. وقتی نزد امام صادق (ع) رفت و جريان را بيان کرد، امام فرمود: نزد من بيا تا اطلاعاتی را به تو ياد دهم تا در مناظره با اين افراد پيروز شوی. امام (ع) در پنج روز به تدريس خصوصی وی پرداختند. اين مساله نشان می دهد که اگر مبانی اعتقادی خراب شود و نتوان از آن حفاظت و پاسداری کرد جايی برای ساير احکام دين باقی نمی ماند. در دوران ما نيز هجمه های فراوانی به مساله ولايت فقيه صورت می گيرد. آنان وقتی ديدند برای تخريب آن بايد مساله امامت را هدف قرار دهند به سراغ آن رفتند. و نيز چون ديدند برای تخريب امامت بايد مساله نبوت و وحی را تخريب کنند، اين دو مساله را مورد هجمه قرار دادند.

آنچه بيان شد تحليل عقلی در نام گذاری علم عقايد به علم اصول بود. اما در اين باره مويداتی نيز از نقل وجود دارد. قرآن کريم اصولی که بايد به آن ايمان و اعتقاد داشت را اين گونه بيان می فرمايد: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِه[3] و ﴿وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ﴾[4] . مرحوم فيض در کتاب «علم اليقين فی اصول الدين» بر اساس همين آيات بيان داشته است که علم اصول دين يعنی علم به اين اصول پنج گانه.

بيان معنای «آيه محکمه» در عبارت بزرگان

مويد ديگر همان روايت نبوی است که پيامبر اکرم (ص) فرمودند: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ وَ مَا خَلَاهُنَّ هُوَ فَضْل‌»[5] . در مورد عبارت «آيه محکمه» برخی از بزرگان بيانی دارند که در ذيل بيان می شود :

1. مرحوم مير داماد می فرمايد: «علم الآية المحكمة هو العلم النظری الذی فيه المعرفة باللّه سبحانه و بحقائق مفطوراته و مصنوعاته، و بأنبيائه و رسله، و بحقيقة الامر فی البدو منه و العود إليه. و هذا هو الفقه الاكبر»[6] . ايشان آيه محکمه را به آيات قرآن معنا نکرده است و آن را اعم از آيه تکوينی و آيه تشريعی قرآنی دانسته است.

2. مرحوم ملاصدرا می فرمايد: «آية محكمة، اشارة الى القسم الاول و هو اصول العقائد و اركانها المستفادة من الآيات المحكمات القرآنية».[7] ايشان می فرمايد آيه محکمه مربوط به اعتقادات بوده و مراد از آن آيات قرآنی است يعنی اعتقاداتی که از از محکمات قرآن استفاده می شود.

3. مرحوم فيض کاشانی نيز در اين باره می فرمايد: «و كان الآية المحكمة إشارة إلى أصول العقائد فإن براهينها الآيات المحكمات من العالم أو من القرآن‌».[8]

4. ملاصالح آيه محکمه را اشاره به محکمات قرآنی دانسته است خواه متعلق به اصول دين باشد يا فروع آن. بعد ايشان در پاسخ به اين سوال که چرا در حديث، اعتقادات به آيات محکم اختصاص داده شده می فرمايد: اگر مراد از غير محکمات، آيات منسوخ باشد که حکم آن ها نسخ شده است. و اگر مراد موارد اختلاف و آيات متشابه است، جز معصومين معنای قطعی آنها را نمی دارند و لذا اعتقادات و باورها را بايد بر اساس محکمات قرآن استفاده کرد. «و الأوّل إشارة إلى العلم بالمحكمات القرآنيّة المتعلّقة باصول الدّين و فروعه و بالمواعظ و النصائح و العبرة بأحوال الماضين و إنّما خصّ المحكم بالذكر لأنّ المنسوخ ليس للعلم بمضمونه كثير نفع و المختلف فيه لا يعلم الحقّ منه قطعا إلّا المعصوم و كذا المتشابه‌».[9]

5. مرحوم مجلسی نيز در اين باره می فرمايد: «آية محكمة أی‌ واضحة الدلالة، أو غير منسوخة، فإن المتشابه و المنسوخ لا ينتفع بهما كثيرا من حيث المعنى»[10] .

در جلسه آينده انشاء الله به بررسی اين اقوال می پردازيم .

 


[2] مجموعه آثار شهید مطهری، ج3، ص94، ط: صدار.
[6] تعلیقه بر اصول کافی، میر داماد، ج2، ص66، ط: خیام.
[7] شرح اصول کافی، مرحوم ملاصدرا، ج2، ص37، ط: مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo