< فهرست دروس

درس کلام-کشف المراد استاد ربانی

جلسه 1

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع بحث: اثبات وجودخداوندمتعال
 
 متن پیش روی شما، پیادشده ی نوارهای تدریس شرح کتاب شریف «کشف المراد» در مقصدسوم ــ اثبات صانع تعالی وصفات وآثارش ــ از حضرت علامه ی حلی(ره)است که توسط استادمحترم « حجة السلام والمسلمین آقای علی ربانی گلپایگانی( حفظه الله)» درموسسه امام صادق (علیه السلام) تدریس گردیده است باتذکر به این که؛ این درس برمبنای کتاب « ایضاح المراد فی شرح کشف المراد»، که توسط همین استادمحترم در شرح کشف المراد علامه تالیف گردیده است، می باشدو ایشان دراین اثر باارزش، درتوضیح وشرح وهمچنین استفاده ازآرای دیگران، سعی وافری رابه خرج داده اند، لذا برای آن دسته عزیزانی که به دنبال استفاده ی وافی از کتاب گران سنگ «کشف المراد» می باشند ،بسیار قابل استفاده ومفیدمی باشد.
 
 ‌دلایل تالیف کشف المراد
 الفصل الأوّل في وجوده تعالى.
 (متن ایضاح ) [1]
  «حول کتاب کشف المراد
  ان کتاب کشف المراد،کماتقدم، اول شرح لکتاب تجریدالاعتقاد.»
 کشف المراد نخستین شرحی است که بر کتاب تجرید الاعتقاد خواجه نصیر الدین طوسی و توسط علامه ی حلی نوشته شده است . علامه ی حلی شاگرد خواجه نصیر بوده و بسیار به مقام ایشان ارادت داشته است.خواجه جایگاه بسیار عظیمی داشته که شخصیتی مثل ایشان اورا راستوده است.
 علامه درکشف المراد مقدمه ای دارد که علت تالیف این کتاب رابیان می کند :
 «واوضح الشارح العلامه الغرض الباعث له علی تالیف هذاالکتاب فی مقدمته،فاشار»
 علامه در مقدمه ی کتابش به انگیزه ها یی که باعث نوشتن این شرح شده چنین اشاره می کند :
 « اولاً:الی وجوب الاجتهاد علی کل مکلف فی ازالة الالتباس فی مجال معرفة الله سبحانه،بالنظر الصحیح فی البراهین.»
 1. بر هر مکلفی واجب است شک، تردید ، اشتباه والتباس را در حوزه ی معرفت خداوند متعال ، بر اساس اجتهاد و تفکر بزداید، لذا به عنوان یک غرض شخصی ، ایشان خواسته یک کار علمی و اجتهادی انجام دهد که باکتاب کشف المراد این کار رامحقق کرده تا این که اشکال هایی که در این راه به وجود می آید را از سر راه خودش بردارد .
 «وثانیاً:الی وجوب ارشاد المتعلمین وتسلیک الناظرین علی کل عارف من العلماء.»
 2. راهنمایی جویندگان علم وراه نشان دادن به معرفت جویان : بر کسانی که اهلیت راهنمایی کردن را دارند واجب است که جویندگان دانش در حوزه ی معارف را راهنمایی کنند .
 «وثالثاً:الی انه صرف مدة من عمره فی وضع کتب متعدده فی علم الکلام .»
 3. (درخقیقت این نکته ،توضیح نکته دوم است ) با توجه به این که علامه بخشی از عمر خود را در تألیف آثار متعددی در علم کلام صرف کرده ( که در صفحه ی بیست و سه ی مقدمه ، تعدادی از آن ها نام برده شده است ) خود را از جمله عالمانی می داند که مسئولیت هدایت معارف جویان به عهده ی آن ها است . زکات علم هم نشراوست .
 «ورابعاً:الی انه استفادمن المحقق الطوسی فی العلوم الالهیه والمعارف العقلیة بتوفیق من الله تعالی وجده راکباًنهج التحقیق ،سالکاًجددالتدقیق،معرضاًعن سبیل المغالبة تارکاًطریق المغالطة»
 4. و این که تجرید الاعتقاد را انتخاب کرده چون خودش شاگرد خواجه بوده و می گوید که من در علوم الهی از او استفاده کرده ام و او چنین شخصیتی است محققی متفکر و هم اهل دقت است و هم اهل تحقیق (حق جو است) و ازنظر اخلاقی به دنبال غلبه جویی و مغالطه وتدلیس نیست .یعنی خواجه هم ازنظر اخلاقی وهم ازنظر معرفتی نمره ی بالا می گیرد.
 «ثم قال:
 ... و لما عرج إلى جوار الرحمن و نزل بساحة الرضوان ( ببینیدعلامه چه کلمه ی مودبانه وعرفانی درمرگ خواجه به کارمی برد ) وجدنا كتابه الموسوم بتجريد الاعتقاد قد بلغ فيه أقصى المراد و جمع جل مسائل الكلام على أبلغ نظام كما ذكر في خطبته و أشار في ديباجته إلا أنه أوجز ألفاظه في الغاية و بلغ في إيرادالمعاني إلى طرف النهاية حتى كل عن إدراكه المحصلون و عجز عن فهم معانيه الطالبون فوضعنا هذا الكتاب الموسوم بكشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد موضحا لما استبهم من معضلاته و كاشفا عن مشكلاته راجيا من الله تعالى جزيل الثواب و حسن المآب إنه أكرم المسئولين، عليه نتوكل و به نستعين.»
 
  سپس می فرماید :بعد از رحلت خواجه ، کتاب تجرید الاعتقاد را چنین یافتم که تمام مسایل علم کلام را به بلیغ ترین ورساترین نظمی جمع کرده و با این که معانی این کتاب بسیار بلند است وعمیق اما الفاظش در غایت ایجاز واختصار است ، لذا محصلین از فهمش ناتوان شده اند . پس ما این کتاب را نوشتیم تا معضلات وابهاماتش و مشکلاتش راکشف و حل کنیم به امید ثواب از جانب خدای متعال .
 بقیه متن راخودتان ملاحظه کنید چون نکته خاصی ندارد.
 
 ( متن ایضاح) [2]
 «فمطالب هذاالشرح یدور حول الامور التالیه: ...»
 توضیح:
 کتاب ایضاح المراد حول این امور بحث می کند :
 1. توضیح اصطلاحات فلسفی و کلامی .
 2. شرح کتاب با نقل مطالب ماتن و شارح در غیر کشف المراد ، و نیز مطالب دیگر بزرگان درجاهای دیگر.
 3. اشاره به اشکالاتی که احیاناًبه لحاظ ساختار و مضمون و غیره ،به کتاب وارد شده است .
 4. مطالبی که در کتاب کشف المرادبه آن ها اشاره ای نشده ولی با مطالب کتاب مرتبط است ومهم می باشد (مثل بحث خاتمیت که درآن زمان به دلایلی ذکرنشده)، را اضافه نموده اند .
 البته این کتاب ایضاح المراد فقط به شرح دوفصل یعنی خداشناسی ونبوت پرداخته وهنوز قسمت امامت ومعاد تنظیم نشده است.
 
 دلیلی بر اثبات وجود خدا
 (متن کشف المراد)
 «قال :المقصد الثالث:
 فی اثبات الصانع تعالی وصفاته وآثاره وفیه فصول:
  الفصل الاول: فی وجوده تعالی
 الفصل الثانی: فی صفاته تعالی
 الفصل اثالث: فی افعاله تعالی»
 مقصدسوم درمورداصل اثبات،اوصاف که مراداز اوصاف، صفات ذاتیه ــ ثبوتیه یاسلبیه ــ ووافعال صانع تعالی ــ یعنی مباحثی که به عدل برمیگردد که بسیار هم دامنه داراست ــ می باشد که این فصل،خود دارای چندفصل است.
 اول متن رامقداری می خوانیم سپس برمی گردیم و به شرح وتوضیح می پردازیم .
 متن کشف المراد [3]
 «الفصل الاول: فی وجوده تعالی
 قال: الموجود إن كان واجباً فهو المطلوب وإلّا استلزمه، لاستحالة الدور والتسلسل.» خواجه دربحث اثبات خدافقط یک سطردارد وتمام آنچه می خواهد بیان کند ــ یک برهان که آورده ــ درهمین یک سطر آورده.
 آنچه موجوداست اگروجودش واجب است که مطلوب ومنظورما که همان اثبان واجب الوجوداست به اثبات می رسد واگرهم واجب الوجودنباشد باز هم وجودواجب الوجود به اثبات می رسد چراکه وجود غیرواجب الوجود،وجود واجب الوجودرامی طلبد چراکه دوروتسلسل محال است.
 
 «أقول: يريد إثبات واجب الوجود تعالى وبيان صفاته وما يجوز عليه وما لا يجوز وبيان أفعاله وآثاره، وابتدأ بإثبات وجوده، لأنّه الأصل في ذلك كلّه »
 شرح:
 مرحوم خواجه اراده کرده اند اثبات واجب الوجودتعالی وبیان صفاتش ( که علامه به صورت عطف تفسیری آوردند ) راکه عبارتند ازصفات ثبوتیه (ما يجوز عليه )وصفات سلبیه (ما لا يجوزعلیه) وهمچنیناراده کرده اندبیان آثاروافعال اورا.خواجه آغازکردبه اثبات وجودخدا چون اثبات وجودخدااصل است دربیان صفات وافعال او.
 « والدليل على وجوده أن نقول: هنا موجود بالضرورة، فإن كان واجباً فهو المطلوب، وإن كان ممكناً افتقر إلى مؤثر موجود بالضرورة، فذلك المؤثر إن كان واجباً فهوالمطلوب، وإن كان ممكناً ،افتقر إلى مؤثِر موجود، فإن كان واجباًفالمطلوب وإن كان ممكناً، تسلسل أو دار وقد تقدّم بطلانهما.»
 دلیل بروجودخدای متعال هم این است که بگوییم:موجودکه بدیهی است وهمه قبولش داریم ومی شناسیم،اگرواجب باشدکه مطلوب ما یعنی واجب الوجود،ثابت می شود.
 واگرهم ممکن الوجودباشد،نیازبه علتی داردکه موجودباشدبالبداهة (درعبارت علامه کلمه ی «باالضرورة»متعلق است به «افتقر»)،حال اگرآن علت وموثر موردنیاز،واجب باشدبازمطلوب ماثابت می شود واگرممکن الوجودباشد،نیازبه علتی دارد که موجودباشد( اینجا اصل علیت رابیان کرده است که بعدتوضیح می دهیم)،اگراین علت موردنیازواجب باشدکه مطلوبی که ما می گوییم ثابت است واگراین هم ممکن باشدوبخواهداین روندادامه یابد،مستلزم تسلسل یا دور است که دربحث علیت،بطلانش ثابت شده است.
 
 «وهذا برهان قاطع أشير إليه في الكتاب العزيز بقوله: «أوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى‌ كُلِّ شَي‌ءٍ شَهيد» [4]
  وهو استدلال لمّي. »
 اين برهان قطعی ویقینی است و خدای سبحان در قرآن كريم بدان اشاره کرده است« آيا كافى نيست كه پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه است »و این یک استدلال لمى است .
 تا اینجا آنچه بیان شد منهج حکماء بود نه روش متکلمون، مرحوم علامه بااین عبارت منهج آنهارابیان می نمایند که:
 «والمتكلمون سلكوا طريقاً آخر فقالوا: العالم حادث فلابدّ له من محدِثٍ، فلو كان محدَثاً تسلسل أو دار وإن كان قديماً ثبت المطلوب لأنّ القدم يستلزم الوجوب.»
 متکلمین برای اثبات خداراه دیگری رارفته اندمبنی براین که؛ می گویند: عالم حادث است وناگزیرنیازبه پدیدآورنده ای دارد،حال اگرآن پدیدآورنده خودش محدَث وپدید آمده باشد یعنی قدیم نباشد ،تسلسل یا دور لازم می آیدواگرقدیم باشد مطلوب ماثابت می شود چون قدیم بودن، مستلزم وجوب است.
 دراینکه آیا بین قدیم بودن ووجوب بودن ،استلزامی هست یاخیر؟بین متکلمین وحکماء، اختلاف است که به آن می پردازیم.
 « وهذه الطريقة إنّما تتمشى بالطريقة الأولى فلهذا اختارها المصنّف رحمه الله على هذه»
 این طریقه ی متکلمین گام می گذارد،به نتیجه می رسدو قوام پیدامی کندبه واسطه ی طریقه ی اول(طریقی که مرحوم خواجه برای اثبات خداوند بیان کردند) . یعنی طریقه دوم درپی طریقه اول می تواند به مقصدبرسد وبه نتیجه برسد.وبه همین خاطرمرحوم خواجه، طریقه ی اول را برگزیده است نه منهج دوم که منهج متکلمین باشد.
 
 همراهی فلسفه وکلام درتجریدالاعتقادوسیرتاریخی این سبک
  (متن ایضاح ) [5]
 « ان المصنف الطوسی رتب کتابه تجرید الاعتقاد علی ستة مقاصد...»
 توضیح:
 مشهور است که خواجه نصیر ، فلسفه و کلام را به هم در آمیخته است.وتوسط اوودرزمان او،مرز این دو برداشته شدند واین دو یکی شدند.
  اولاً: این در آمیختن فلسفه و کلام یعنی چه که می گویند: فلسفه کلامی شده یا کلام فلسفی شده واین روند هم به ضرر کلام شده هم به ضررفلسفه؟
  ثانیاً: آیا خواجه اولین کسی است که در الهیات اسلامی این کار را کرده است یاقبل ازایشان سابقه داشته وآیا اواین کار راکامل کرده یامبتکر میباشد ؟
 وقتی تجریدرا می نگریم می بینیم خواجه ، کتاب تجرید را در شش مقصد مرتب نموده است که دو مقصدش امور عامه ، یعنی مباحث فلسفی است ، و چهار مقصدش الهیات است یعنی ازخداشناسی تامعاد.امادومقصداول به عنوان شروع ومقدمه ی این متن کلامی، این گونه است که ؛
  « المقصد الاول فی الامورالعامة»مقصد اول در امور عامه است که عبارتنداز،وجود و عدم یعنی هستی شناسی که درفلسفه انجام می دهند، ماهیت شناسی ، علت و معلول که یکی ازمباحث مهم فلسفه است تاجایی که بعضی علت شناسی راموضوع فلسفه دانسته اند.که درعبارات ابن سینا هست که فلسفه، علم العلل است.
 «المقصدالثانی فی الجواهر والاعراض »مقصد دوم در جواهر و اعراض ومقولات عشر است ، بقیه ی مقاصد هم در اثبات صانع و نبوت و امامت و معاد است .
 حال ببینیم که مرحوم خواجه چه کرده؟
 (متن ایضاح ) [6]
  «تری فی اسلوبه هذا قدوقع البحث... »
 توضیح :
 خواجه در این اسلوب ، مباحث کلامی را پس از مباحث فلسفی آ ورده بلکه متفرع بر آن ها قرار داده یعنی مباحث فلسفی را مبادی مباحث کلامی (مبادی یک علم ـ مبادی تصوری یا تصدیقی ـ چیز هایی است که آن علم ، تصوراً یا تصدیقاً به آن ها وابسته است ) قرار داده است. [7]
 « وهی علی قسمین...»
 آن مباحث فلسفی دو قسم اند :
 1. مباحث فلسفی خالص : که به لحاض سبک ومنهج وابزا وابسته به حس و تجربه نیست. [8] وتغیردرطبیعت شناسی تغییری در اینهاایجاد نمی کندمثل بحث از کلیات احکام وجود و عدم و بحث از ماهیت و...
 2.مباحث فلسفی غیرخالص:که متعلق به جواهر و اعراض است.
 آقای سروش درقبض وبسط می گویند:«سرنوشت فلسفه به علوم طبیعی گره خورده است وتحول درآنها فلسفه رامتحول می کند.ومن تعجب می کنم چرادرحوزه های علمیه طبیعیات فلسفه که طبیعت قدیم است راگذاشتند کناراما قسمت اول راهنوز می خوانند.»
 مادرجواب آقای سروش می گوییم : ما تعجب می کنیم ازتعجب شما؛ چراکه این ها ربطی به هم ندارند؛ اگر به این علوم گفتندمابعدالطبیعه ،نه به خاطر توقف وترتب اینها بر طبیعت است بلکه به خاطر این است که درنظام کتاب ارسطویی ، مباحث الاهیات بعداز طبیعیات قرار گرفته. اگرچه مباحث اعراض فلسفه سبقه ی تجربی دارد ـ مثلاًعلامه طباطبایی دوجلد 4 و5 اسفار رایکی کرده اند چون قائلند که آن مباحث بطور مستوفی نیاز به روشهای تجربی دارد ــ اما بحث قوه وفعل، علت ومعلول و... مباحث خالص فلسفی هستند. [9]
 پس اینکه خواجه اینها رااز هم جداکرده اندوامورعامه ومباحث فلسفه رادرخدمت کلام گرفته، کارخوبی نموده اند.
 «فالمصنف لم یخطلط الفلسفة بالکلام...»
 جناب مصنف نیامده دو کتاب جدا گانه بنویسد یکی در مباحث فلسفی و یکی در مباحث کلامی بلکه یکجا آورده چون به نظرش رسیده که مباحث فلسفی برای خدا شناسی لازم است وبدون اینها نمی شود.
 آنها که بافلسفه مخالف اند یامی گویند این مباحث لازم نیست می گوییم بدون این مباحث فلسفی مثل وجود وعدم،علت ومعلول و...،نمی شود مباحث خداشناسی راثابت کرد. یامی گویندماباآراءفلاسفه مخالفیم که مامی گوییم شمااگر رای دیگری دارید باید فیلسوفانه آن رابرکرسی بنشانید.
 پس مصنف فلسفه را به کلام خلط نکرده بلکه یک متن جامعی نوشته است که مباحث فلسفی را به عنوان مبادی ومدخل مباحث کلامی آورده است کمااینکه علم منطق مدخل فلسفه است.کاردیگری هم کرده اندکه؛ گاهی در اختلافات معروف بین متکلمین و فلاسفه جانب فلاسفه را گرفته که این کارشان ازروی اجتهاد بودنشان است و همچنین در تقریر مباحث کلامی از اصطلاحات فلسفی مثل جوهروعرض وامکان و... وهمچنین قواعد فلسفی بهره جسته است. مثلاً اصطلاح واجب الوجودکه اصطلاحی فلسفی ـ دربرابر قدیم که اصطلاحی کلامی است ـ رازیادبه به عنوان یک قاعده بکاربرده مثلا می گوید:«ووجوب وجوده یدل علی سرمدیته ونفی الزائد والضد والمثل...» یعنی یک مجموعه ی زیادی از صفات خداوند رابر یک اصل یعنی «وجوب وجوده» بارکرده است.امابازایشان کارش یک کارکلامی است.یعنی بامنهج، درمقام تبیین واثبات ودفاع ازعقائد دینی قراردارد.
 امااین که سوال شده؛ آیا این کار از ابتکارات خواجه است؟ می گوییم: خیر، قبل از ایشان این روش را در جای دیگر ی البته به صورت کم رنگ تر مثل کتاب"محصل افکارالمتقدمین والمتاخرین"فخر الدین رازی اشعری [10] مشاهده می کنیم .که خواجه هم آن راتلخیص نموده اند با نام «تلخیص المحصل ».ایشان از منطق و معرفت شناسی شروع کرده و بعد سراغ امور عامه رفته و بعد هم الهیات و در پایان ،سمعیات را مطرح کرده است.
 خواجه هم فلسفه بحث کرده اند هم کلام.وخلط هم نکرده که اول کلام رابیاورد سپس فلسفه را.
  برخی براین نظرقائلندکه اصلاًاسم فلسفه رانیاوریدکه خطرناک است.
 عده ای هم می گویند:فلسفه قابل استفاده است.
 عده ای هم که دلباخته فلسفه اندمیگویند:فلسفه هیچ جای »ان قلت» ندارد.
 بعضی هم می گویند:اول برویداعتقاداتتان را بخوانید،سپس فلسفه بخوانید.
 عده ای مثل بنده می گویند:عقایدراداریم وازفلسفه نمی خواهیم بگیریم.منتهی آن مقدار ازفلسفه که باعقلیتش بتوان این مباحث رابرسی کنیم لازم است چون محقق می خواهدتحلیل کند قواعدواصلول را تابتواندبصورت اجتهادی درمسائل اعتقادی تصمیم بگیرد.
 اگرمامی خواهیم عقائد راتقلیدی بگیریم دیگر به هیچکدام ازاین مباحث نیازی نیست. حفظ می کنیم ومی رویم جلو .مثلاًاین شعرراکه بدانیم کلی مباحث اعتقادی رابلدیم وعقائدمان درخداشناسی کامل می شود؛
 عالم وقادروحیُّ است ومریدو مدرِک هم قدیم وازلی هم متکلم ،صادق
 نه مرکب بودوجسم نه مرئی نه محل بی شریک است و معانی توغنی دان خالق
 امااگربخواهیم عقائداجتهادی داشته باشیم، بدون این که بدانیم ممکن یعنی چه؟ممکن بالذات کدام است؟ ممکن بالغیر چیست؟ واجب یعنی چه ؟واحد بودن خدا یعنی چه؟ واحدعددی به چه معنی است؟و... آن عقائداجتهادی امکان ندارد.
 بنده هرچه به خودم فشارمی آورم که بدون مباحث عقلی که فلسفه خوانده می شود تصویرکنم بحثهای اعتقادی را به نحو تحلیلی واجتهادی وتحقیقی، ،اصلاًامکان ندارد.
 نکته
 فلسفه وکلام دوموضوع متفاوت دارند امامسائل فلسفه مقدم ودرخدمت کلام است.
 نکته ای هست وآن هم اینکه خود منهج عقلی دوگونه است:
 عقلی فلسفی که باطی مسائل فلسفی مصطلح مثل خواجه وخاندان نوبختی و...به مسائل بپردازیم.
 عقلی غیرفلسفی که اصلا به مسائل فلسفی به شکل خاصش نمی پردازد مثل علامه حلی که بنابر دلایلی این کارراکرده اند واینروش رادارند ،اما مباحث ایشان عقلانی است.
 این دومنهج تفاوت کمی دارد که ظریف است.
 «الرکن الاول فی المقدمات وهی ثلاث...»
 فخر الدین درمقدماتش به معرفت شناسی،دلیل واقسام آن پرداخته.
 سپس به امورعام سپس به بحث الالهیات وسمعیات پرداخته است. یعنی همانطور که خواجه عمل کرده اند.
  (متن ایضاح) [11]
 «وانت تری شکلاًبسیطاًمن هذاالمنهج فی کتاب الیاقوت لابی الاسحاق النوبختی... »
 توضیح :
 و شما یک شکل ساده از همین روش را در کتاب «الیاقوت فی علم الکلام »ابواسحق نوبختی که علامه آن راباعنوان « انوار الملکوت فی شرح الیاقوت»شرح کردند، می بینید. پس هر یک از این سه شخصیت(نوبختی،رازی،و خواجه ی طوسی) نقشی در تکوین این روش داشته اند.
 «کماان جذور هذا...»
 کما این که ریشه های این روش به عهد قدیم بر می گردد بعد از آن که فلسفه از یونانی به عربی ترجمه شد.این ترجمه ها با دو موضع ازعلمای اسلامی مواجه شد.افرادی مثل ظاهر گرایان که فلسفه را رد کرده اند و عقل گرایانی مثل معتزله که فلسفه را پذیرفته و در خدمت علم کلام در آورده اند .
 «ولکن لم یحدث آنذالک...»
  لکن هنوز در حوزه تالیف آثار کلامی کتاب جامعی وجود نداشت بلکه مقالاتی در موضوعات مختلف نوشته شده بود. بعدها سبک جدیدی در تالیف ،ایجاد شد و کتاب هایی به رشته ی تحریر در آمدند که شامل جمیع مسایل علم کلام بود و کتاب «الیاقوت » بااینکه کوچک است،از همین قبیل است که جناب نو بختی از بحث های متعلق به منطق و معرفت شروع کرده،سپس بحث های فلسفی و در پایان الهیات را مطرح کرده است و فخر رازی در «المحصل »شکل کامل تری از این روش نوبختی را ارایه داده و خواجه در تجرید الاعتقاد کار را به نهایت رسانده است و آثار متاخرین چیز جدیدی در این مجال ارایه نکرده است.
 
 * * *
 اللهم صل علی محمد و آل محمد
 


[1] . صفحه ی بیست و هفت ازمقدمه
[2] . صفحه ی سی مقدمه
[3] .ص 8
[4] . فصلت /53
[5] . صفحه ی 5
[6] . ص 6
[7] . . چون این امور فلسفی ،از مبادی تصدیقیه ی علم کلام اند یعنی مباحثی هستند که گزاره های کلامی وام دارآنها هستند؛مثل بحث کنونی ماکه متوقف است بر اصل علیت یابطلان دوردرعلیت که بحثی است فلسفی.
[8] . استادمطهری می فرماینند ستون فقرات فلسفه،مسائل فلسفی عقلی خالص هستند
[9] . ر.ک مقاله پیوند وتمایزفلسفه وعلوم طبیعی درکتاب «اندیشه های مطهر» از استاد ربانی گلپایگانی.
[10] .متوفای 606 قمری
[11] . صفحه ی 8

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo