< فهرست دروس

شرح کشف المراد - بخش توحید

استاد ربانی

جلسه 15

بسم الله الرحمن الرحیم

 اشکالات بر علم خداوند متعال
 اشکال حکما : خدا به جزییات زمانیه علم ندارد
 بحث بر سراین بود که علم خداوند متعال به موجودات جزئی زمانی یعنی موجودات طبیعی و زمانی چگونه است. حکما و فلاسفه مشایی اسلامی علم خدا به این موجودات را به صورت کلی تصویر کردند. اما اینکه علم خدا به موجودات جزئی متغیّره به وجه کلّی یعنی چه بیان خواهیم کرد.
 مرحوم مصنف عبارت «وتغيُّرُ الإضافات ممكنٌ» را به کار بردند و علامه این عبارت راناظر به اشکالی دانستند و فرمودند این کلام خواجه ناظر است به اشکال حکما که گفته اند به جزئیات زمانیه بماهی جزئیاتٌ زمانیةٌ و متغیرةٌ، علم ندارد. [1]
 وعلت اینها هم این است که : بیان اعتراض این است که علم باید مثل معلوم متغیرش تغیر پذیر باشد و الا مطابقت(ملاک علم) علم با معلوم نخواهیم داشت در حالی که روح علم همان مطابقت است. والا می شود جهل مرکب. و از طرفی جزئیات زمانیه متغیرند پس اگر این جزییات زمانیه بخواهد معلوم باشد برای خداوندمتعال لازمه اش تغیردر علم خدا خواهد بود و حال آنکه علم صفت ذات است وتغیر در او یعنی تغیر در ذات خدای متعال که این هم باطل است. پس علم خداوند به جزییات زمانیه مسلزم امر محالی(تغیر در ذات) است ولذا می گوییم که خداوند به جزئیات زمانیه متغیره علم ندارد.
 مرحوم خواجه می فرمایند:« وتغيُّرُ الإضافات ممكنٌ.»یعنی علم به جزئیا ت مستلزم تغیّر در ذات نیست ـ نه اینکه اصلا مستلزم هیچ تغیّری نباشد ـ و تغیر دروصف علم نیست بلکه تغیر در اضافه است. یعنی علم صفت ذات الاضافه است و به معلوم تعلق پیدا می کند اگر این معلو متغیر است آن تغیری که در اینجا حاصل می شود تغیر در تعلق است یعنی این معلوم اگر شیء الف بود و رفت و ب آمد تعلق هم می رود و تعلق به ب صورت می گیرد علم به چیز دیگری است اما تعلق عوض شد . اضافه و تعلق و نسبت که تغییر پیدا می کند خارج از علم است .پس ما که نگفتیم در علم خدا به موجودات هیچ تغیری حاصل نمی شود بلکه می گوییم آن تغیّری که محال است نباید بشود. وآن هم این است که ذات و علم هم تغییر پیدا کند.
 مثال : اگر چند ماشین در خیابان را در نظر بگیرید و ازجای بالایی به آنها نگاه کنید اول به همه آنها علم دارید و دیدید که دارند چکار می کنند، الان که ما علم داریم واینها دارند تغییر می کنند برای ما فرقی نمی کند که چند ماشین ساکن ببینیم یا چند ماشین در حال تغییرو حرکت. اگر این فرد که تصویر کلی از این ماشینها دارد بیاید پایین از پشت یک دریچه کوچک به آن ماشینها نگاه می کند که اول می بیند یک ماشین می آید و می رو د سپس دوم و سومی و... این شخص چون از قبل به این ماشینها علم دارد، هر تغییری در اینها حاصل شود برای این شخص فرقی نمی کند و او به آنها علم دارد. حال اگر این علم اولیه را در خداوند علم در مقام ذات بدانیم و علم از دریچه به ماشینها را علم در مقام فعل بدانیم. اینجا آن چیزی که تغییر کرده است تغییر کنونی ماشینهاست ـ که چون علم آن شخص اولا انتساب دارد به یک ماشین سپس به ماشین دیگرو...،یک تغیری در این انتساب و تعلق به این ماشینها حاصل میشود ـ نه تغییر در علم اولیه .
 وخداوند این موجودات را بر اساس آن علم اولیه خلق می کند و هرچه تغیّر صورت بگیرد تغیّری نیست که در علم باشد. پس این تغییر ربطی به علم ندارد و خارج از علم است ولو تغِیّر است.
 نکته
 خواجه نصیر ولو ذوفنون بوده اما در فلسفه خرّیت فن بود اما حضرت علامه بعضی مواقع مطالب مرحوم خواجه را بطوری تقریرمی کند در حالی که انسان وقتی ملاحظه می کند می بیند که نیازی به این تقریر علامه نبوده است. اینجا مرحوم علامه فرموده است چون اضافا ت امور اعتباری اند تغیّرش عیب ندارد در حالی که انتساب علم به این شیء و آن شیء و... از امور اعتباری نیست بلکه امری تکوینی است یعنی تعلق علم به این شیء که امری اعتباری نیست بلکه وقتی ذات الاضافه است یک امر تکوینی است و مضاف الیه آن هم امری تکوینی است پس این نسبت بین مضاف و مضاف الیه نیز امری تکوینی است. لذا اضافه را از مقولات عشر دانسته اند . پس علامه نیاز ندارد بگویدچون اضافه امری اعتباری است پس اگر تغییر کند ضرری به علم خدا وآن امرتکوینی نمی زند بلکه کافی است بگوید اضافه (تعلق علم به امور) امری حقیقی وتکوینی است اما امری است خارج از علم.بنابراین علم عین اضافه نیست که با تغییر متعلقش تغییر کند بلکه ذات الاضافه است.
 تغیّر اضافه سه صورت دارد
 1. دوطرف تغییر کند مثل اینکه معلم فیزیک با شاگردانش بروند و معلم ریاضی با شاگردان درگر بیایند .
 2. یک طرف ـ مضاف یا مضاف الیه ـ تغییر کند که مانحن فیه از این نوع است. که خدا یا علم الهی تغییر نمی کند اما معلوم ها تغییر نمی کند این اضافه اگر چه تغییر می کند اما خارج از علم است.واین اضافه هم امر اعتباری نیست بلکه امری حقیقی است اگر چه ما امور اعتباری مثل عالمیت وقادریت وخالقیت ومریدیت داریم.در این مورد اگر طرفین امر حقیقی باشند حتما نسبتشان هم امری حقیقی است.
 3.
 متن کشف المراد
 بیان اشکال
 «وتقرير الاعتراض: أن العلم يجب تغيره عند تغير المعلوم، وإلّا لانتفت المطابقة لكن الجزئيات الزمانية متغيرة فلو كانت معلومة للَّه تعالى لزم تغير علمه تعالى والتغير في علم اللَّه تعالى محال.»
 بیان اعتراض این است که علم باید با معلوم متغیرش تغیر پذیر باشد و الا مطابقت(ملاک علم) علم با معلوم نخواهیم داشت در حالی که روح علم همان مطابقت است. والا می شود جهل مرکب. و از طرفی جزئیات زمانیه متغیرند پس اگر این جزییات زمانیه بخواهد معلوم باشد برای خداوند متعال، لازمه اش تغیردر علم خدا خواهد بود و حال آنکه علم صفت ذات است وتغیر در او یعنی تغیر در ذات خدای متعال که این هم باطل است. پس علم خداوند به جزییات زمانیه مستلزم امر محالی(تغیر در ذات) است ولذا می گوییم که خداوند به جزئیات زمانیه متغیره علم ندارد.
 
 جواب از اشکال
 «وتقرير الجواب: أنّ التغير هنا إنّما هو في الإضافات لا في الذات ولا في الصفات الحقيقية، كالقدرة التي تتغير نسبتها وإضافتها إلى المقدور عند عدمه، وان لم تتغير في نفسها »
 این تغیّری که به تبع معلوم لازم می آید در علم ، ما قبول داریم.اما این تغیـّر در ذات نمی رود بلکه در آن اضافه است. یعنی تغیّر درعلم این است که الآن به این شیء تعلق می گیرد و در لحظه ی دیگر به چیز دیگری و... اینها تغیر از تعلق و اضافه است نه در ذات یا صفات ذات. مثل قدرت اینجا مثال قدرت را زده چون این مطلب در قدرت روشن تر است. فاعل یعنی اینکه« کون الفاعل بحیث ان شاء فعل وان لم یشأ لم یفعل» وقتی فاعل این وصف را دارد قدرت دارد چه فعلی از او سر بزند چه سر نزند.اگر در مقام فعل به یک چیزی تعلق گرفت آن شیء محقق می شود واگر به شیء دیگر تعلق گرفت آن هم محقق می شود و همینطور به چیزهای دیگر. اینجا تغیراست چون چندتا تعلق است وقدرت به اشیاء متفاوتی تعلق می گیرد.اگر چه تعلقات و مقدورات، متکثر است، اما آن قدرت یکی است.
 «وتغير الإضافات جائز لأنّها أُمور اعتبارية لا تحقق لها في الخارج.»
  و تغیّر در تعلق و اضافات، اشکال ندارد و جایز است چون اضافات از امور اعتباری اند و در خارج وجودندارند.
 این حرف علامه رانپذیرفتیم چون جواز التغیرفی الاضافات لایتوقف علی کونها امورا اعتباریة اذ یجوز تغیرها وان کانت امورا عینیة لانها خارجة عن الذات و الصفات الذاتیة فتغیرها لایستلزم تغیر الذات ولا الصفات الذاتیة.
 
 آیا واقعاً حکما منکر علم خدا به جزئیات اند
 آقای غزالی در کتاب «تهافت الفلاسفه» اش یکی ازبندهایی که فلاسفه را تکفیر کرده است و فتوی به آن داده ،این است که این فلاسفه علم خداوند به موجودات زمانیه را منکرهستند.
 ما هم قبول داریم که اگر کسی بگوید خداوند به این امور جزئیه مثل بادها و پرندگان و ... علم ندارد ، کافر است چون علم خداوند به اینها از ضروریات است ومنکرش کافر است اما می گوییم که این حرف حرف فلاسفه نیست بلکه از کلام ایشان این معنای باطل برداشت شده است و به کفر آنها فتوی داده شده است.
 متن ایضاح المراد [2]
 «نسب الی الحکماء المشائین...»
 این نسبت درست نیست و فلاسفه ی مشاء مثل فارابی وابن سینا و...تصریح کردند به علم خدا وند بدون اینکه فرق بگذارند بین کلیات و جزئیات و کلیات و مجردات و...
 «ولکنهم قالوا علمه تعالی بالجزئیات علی الوجه الکلی...»
 اما یک حرفی دارند که اگر بد فهمیده شود ، فتوای غزالی داده می شود. گفته اند که علم خداوند به جزئیات ، «بوجهٍ کلی» است نه «بوجهٍ جزئی»، این کلی اینجا درنزد امثال غزالی، کلی منطقی تفسیر شده است وکلی منطقی یعنی «مفهوم لایمتنع صدقه علی کثیرین » در برابر جزئی به معنای «مفهوم یمتنع صدقه علی کثیرین» این آقایان بااین مبنا، پیش خود گفته اند که اینها که می گویندخدا علم دارد بوجه کلی یعنی مثلا از انسان ها فقط آن ماهیت انسان را که کلی است را، می داند اما اشخاص انسان که جزئی اند نمی داند.
 اشکالی بر امثال غزالی
 «والکلی و الجزئی هنا لیس ما هو ...»
 این کلی در کلام فلاسفه کلی منطقی نیست یعنی خداوند علم ندارد به جزییات از طریق ماهیات کلیه (ازطریق جنس و فصل یا از طریق نوع نه از طریق دانستن خود افراد)، بلکه مراد،کلی به اصطلاح فلاسفه است . کلی در اصطلاح فلسفه [3] یعنی «امرلایتغیّر» و جزئی در اصطلاح فلسفه یعنی «متغیّر». پس مراد فلاسفه از این که می گویند خداوند علم دارد به جزییات«بوجهٍ کلّی» یعنی «علم ثابت» و«علم ماقبل الکثرة» [4] دارد. واما «علم مابعدالکثرة» و «علم انفعالی» [5] یعنی علم متغیّر و غیر ثابت.
 فلاسفه با این بیان خواسته اند علم خدای متعال را از نقص مبرّا کنند ومنظورشان این است که علم خداوند سبحان به جزئیات که اموری متغیر اند، متغیّر نیست نه اینکه علم به جزئی ندارد بلکه جزئی متغیر است و علم خداوند ثابت و مافوق زمان است.
 بنابرآنچه گفته شد، حالا معلوم می شود که اگر کسی حرف فلاسفه را نزند وبگوید علم خدا به جزئیات «بوجهٍ جزئی» است باید تکفیرش کرد چون از این حرف ،محال لازم می آورد، نه اینکه اگر بگوید علم خدا به جزئیات «بوجه کلی» است، حرف ناحسابی زده باشد.
 یک قاعده کلی
 « وکلما کان العلم بشیء حاصلاً من...»
 هر وقت علم به یک چیزی از طریق علم به علتش باشد،آن علم علم کلی وثابت است مثل علم منجّم به خسوف قبل از اتفاق افتادنش که از طریق علم به علت علم به خسوف هم پیدا می کند.که این علم حتی بعد از خسوف نیز وجود دارد.
 مرحوم صدرا هم از این مطلب دفاع کرده و گفته است که اینجا از طریق غزالی و امثال او به فلاسفه تهمت زده شده است ایشان می فرمایند:« هذا افتراء علیهم وقع عن جماعة من المتأخرین کصاحب احیاء العلوم و غیره...»
 «وقد صرح الشیخ الرئیس، فی بعض...» [6]
 ما باید ببینم که شیخ الرئیس به عنوان رئیس المشائین در این مورد چه گفته است آنوقت ببینیم اینها لایق تکفیر هستند یا خیر؟
 ایشان می گوید:« الأول يعرف الشخصى و أحواله الشخصية و وقته الشخصى و مكانه الشخصى من أسبابه و لوازمه الموجبة له المؤدية اليه. و هو يعرف كل ذلك من ذاته إذ ذاته هو سبب الأسباب، فلا يخفى عليه شي‌ء و لا يعزب عنه مثقال ذرة.»
 یعنی ما دو جور دانستن داریم، یکی اینکه از قبل از اتفاق افتادن به خاطر علم به علل ،اسباب ولوازم آن امرجزئی ،علم به آن شیء هم داریم اما یک جور علم هم این است که بعد از اتفاق افتادن ، علم پیدا می شود و مسلم است که علم به نحو اول خیلی بهتر است از نوع دوم چون از قبل هم می داند. پس خداوند چون علت العلل است و علم به خود دارد پس علم به علت اشیاء دارد و از این طریق علم ذاتیش، قبل از این که آنها را ایجاد کند علم به جزییات هم دارد.
 «ينبغي أن نجتهد فى أن لا نجعل علمه عرضة للتغير و الفساد البتة بأن نجعله زمانيا أو مستفادا من الحس و من وجود الموجودات فيلزم ذاته أن أدخل فى علمه الزمان فيكون متغيرا و فاسدا، لأن الشى‌ء يكون فى وقت بحال، و يكون فى وقت آخر بحال آخر.»
 سزاوار است که ما کوشش کنیم که قرار خدا را در معرص تغیّر و فساد به این صورت که بگوییم علم خداوند متعال زمانی است و از راه حس به دست می آید و علم خدا علمی است که بعد از ایجاد اشیاء به دست می آید که در این صورت لازمه اش این است که داخل شود در علم او زمان پس علم او متغیر و فاسد(تبدّل) خواهد بود.چون اشیاء در زمانی به یک گونه اند و در زمان دیگر به گونه ی دیگر.
 «الأول يعرف هذا الكسوف الجزئى بأسبابه المؤدية إليه و وقته الشخصى الذي يكون فيه بأسبابه الموجبة له، و يعرف مقدار لبثه بسببه، و يعرف انجلاءه بالسبب الموجب له، و كل ذلك يعرفه كليا بأسبابه المؤدية إليه الموجبة له، و يعرف المدة التي بين الكسوفين و جميع أحواله و أسبابه الشخصية، فلا يتغير علمه بتغير هذه الأشياء و تشخصها ...» [7] مثلا خداوند خورشید گرفتگی را که امری جزئی است می داند به وسیله علم به اسبابش و وقت خاصش را هم می داند چون علم به اسباب آن وقت دارد. و همچنین می داند که چقد رطول می کشد و می داند انکشاف و باز شدنش را به خاطر علم به سببش. و همه اینها را علم دارد به نحو کلی وثابت نه به نحو متغیر.پس علم خدامتغیر نیست به خاطرتغیر این اشیاء.
 ملاحظه کردید که رئیس المشائین چطور تصریح کرد که خدای سبحان علم به جزئیات دارد.
 
 اشکال نظریه مشائین در باره ی علم خدا به جزئیات
 مشائین منکر علم خدای متعال به جزئیات نیستند بلکه قائلند خدای سبحان به وجه کلی یعنی از طریق علت، به جزئیات زمانیه علم دارد اما آقایان مشائین علم ذاتی خدای متعال به اشیاء را حصولی می دانستند نه علم حضوری واین نظریه ی قابل قبولی نیست ما معتقدیم علم خداوند به اشیاء چه قبل یا بعد از ایجادشان حضوری است ووقتی به این حضوری بودن قائل شدیم اصلا به بحث تغیّری که مطرح شد نمی رسد. چون بحث تغیر آن وقتی که صورت برداری می شود این مطلب پیش می آید که آیا مطابقتی هست یا خیر اما در علم حضوری این حرف ها نیست بلکه خود شیء حضور دارد یعنی قبل از وجودش به نعت الوحده وجود دارد ودرمقام فعل هم هستند به نعت الکثرة.
 «هذا والصحیح فی باب علمه...»
 حرف صحیح این است که بگوییم علم خداوند حضوری است و هرموجودی همانطور که فعل خداست معلول خداوند هم هست چون فعل پیش فاعلش حاضر است و خدا همه موجودات است چه موجودات عقلی باشد یا حسی ، ذهنی باشد یا عینی
 «فمن قال: إن الواجب تعالى لا يعلم الجزئيات إلا على وجه كلي، فقد بعد عن الحق بعدا كثيرا و إن لم يلزم تكفيره كما زعمه بعضهم، فإنه ما نفى عنه تعالى العلم بأمر من الأمور مطلقا، بل إنما نفى نحوا من أنحاء العلم الذي هو العلم الحضوري و المشاهدة، و ليس هذا من ضروريات الدين المعلومة من الشرع ضرورة. و وصفه تعالى بالسميع و البصير و إن كان من ضروريات الدين لكن يمكن تأويله بالعلم بالمبصرات و المسموعات كما فعله جمع من أهل الكلام»‌ [8]
 
 آنکه قائل است که واجب تعالی به موجودات جزئیه علم دارد به نحو کلی (یعنی با علم حصولی به وسیله اسباب آن ها) از قول صحیح دور شده واگر چه دوری از قول حق به اندازه ای نیست که مستلزم تکفیر باشد چون اینها از خدای متعال علم را بطور مطلق نفی نکرده اند بلکه یک نحو از انحاء علم یعنی علم حضوری خداوند متعال را نفی کرده است. وحضوری بودن علم خداوند متعال که از ضروریات نیست واینکه ما در آیات داریم که خداوند سبحان سمیع وبصیر است، شما را به این مطلب سوق ندهد که بگویید این سمیع و بصیر یعنی خداوند علم حضوری دارد، پس هر که علم حضوری را رد کند چیزی که از ضروریات دین است را رد کرده است، چون درجواب می گوییم که خدا سمیع است و بصیر یعنی عالم به مسموعات و مبصرات است واین اعم از حضوری و حصولی است.
 در این مقام کلام مبسوطی از مرحوم لاهیجی وجود دارد که هر کس خواست رجوع کند به شوارق الالهام.
  اشکال سوم : خدای متعال قبل از ایجاد اشیاء به آنها علم ندارد
 متن كشف المراد [9]
 «قال: ويمكن اجتماعُ الوجوب والإمكان باعتبارين.»
 أقول: هذا جواب عن احتجاج من نفى‌ علمه تعالى بالمتجددات قبل وجودها.
 وتقرير كلامهم: أنّ العلم لو تعلق بالمتجدد قبل تجدده لزم وجوبه، وإلّا لجاز أن لا يوجد فينقلب علمه تعالى جهلا وهو محال.»
 این مطلب اشاره دارد به اشکال دیگری که به علم خداوند متعال می شود. اشکال قبلی این بود که خداوند به متجددات بما هی من المتجددات ، علم ندارد اما این اشکال این است که قبل ازوجودشان علم ندارد اما بعدش اشکال ندارد.
 کلام اینها این است که گفته اند که اگر علم خداوند بخواهد به متجدد البته قبل از تجدد و تحققش ، تعلق بگیرد،لازمه اش این است که این شیء واجب الوجود بشود و حتماً باید تحقق بیابد والا اگر حتما وجوب پیدانکند وجودش، می تواند موجود نشود چون ممکن است.در این صورت علم قبلی خداوند که به این شیء تعلق گرفته جهل می شود . وجهل در باره ی خدای متعال محال است.
 نکته ای در باره ی علامه
 بازنمی دانیم که حضرت علامه حلی از کجای کلام مرحوم خواجه به این مطلب رسیده است که این حرف درباره ی متجددات است.ما می گوییم ملاک اشکال( اگر علم قبلی به چیزی ـ اعم از متجدد ـ دارد باید حتما بشود والا محال لازم می آید) عام است و جوابش نیز عام است و جواب این است که یمکن اجتماع الامکان و الوجوب باعتبارین یعنی تناقضی نیست بلکه به دو اعتباراست. این شیء در ذاتش ممکن الوجود است چه علم خدای متعال به آن تعلق گرفته باشد یا نگرفته باشد، اما وقتی علم با آن تعلق می گیرد به خاطر علم می شود واجب الوجود اما واجب بالغیر است و این مانعی نداردکه یک شیء واجب الوجود بالغیر و ممکن الوجودبالذات باشد.
 اما مرحوم علامه این مطلب را آوردند روی متجددات و پاسخ داده اند.
 «والجواب: إن أردتم بوجوب ما علمه تعالى، أنّه واجب الصدور عن العلم فهو باطل لأنّه تعالى يعلم ذاته ويعلم المعدومات، وإن أردتم وجوب المطابقة لعلمه فهو صحيح لكن ذلك وجوب لاحق لا سابق فلا ينافي الإمكان الذاتي.
 وإلى‌ هذا أشار بقوله: ويمكن اجتماع الوجوب والإمكان باعتبارين.
 اگر شما از اینکه می گویید:«آنچه خداوند متعال می داند واجب الوجود می شود» اراده کرده اید که آن علم این شیء را واجب الصدور می کند ، ما این مطلب را قبول نداریم واین حرف باطلی است چون شأن علم این نیست که چیزی را هُل بدهد و ایجاد و صادر کند بلکه فقط روشن می کند . واگر علم، منشأ صدور باشد که واویلایی به پا می شود و این نقض پیش می آید که خدابه خودش هم علم دارد و همینطور به ممتنعات پس بنابر حرف شما باید ذات او از ذاتش صادر شود و همچنین، بایستی ممتنعات صادر شوند.
  اما اگر منظورتان این است که از قبل که می داند این فعل بایستی مطابق با علم خدای کریم باشد، این حرف درستی است و مشکلی ندارد و درست است که مطابقت معلوم با علم هست اما این مطابقت یک وصف انتزاعی است و امر واجب لاحق است و هیچ کاری به امکان ذاتی ندارد.یعنی وجوب لاحق با امکان بالذات سازگار است.
 این اشکال وجواب از سنخ همان مطلبی است که در قدرت گفتیم که بالذات ممکن است اما به لحاظ تعلق قدرت می شود واجب.
 
 «والسلام علیکم و رحمة الله وبرکاته»
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 


[1] .البنه این نظر را مفروض می گیریم و بعد بیان می کنیم که آیا این حرف ونسبت درست است یا خیر؟
[2] . صفحه ی 52-53 پاورقی (15)
[3] . ر. ک. بدایة و نهایة الحکمة قسمت علم و عالم و معلوم در تقسیم علم.
[4] و مثل علم منجّم به خسوف قبل از اتفاق افتادنش که از طریق علم به علت علم به خسوف هم پیدا می کند.که این علم حتی بعد از خسوف نیز وجود دارد.
[5] . مثل علم ما به خسوف بعد از اتفاق افتادنش.
[6] . متن ایضاح المراد صفحه ی 54
[7] . التعليقات ص 116 الفرق بين علم الواجب و علم غيره‌
[8] . شرح الهداية الاثيرية 331 فصل في أن الواجب لذاته عالم بالجزئيات على وجه كلي
[9] . صفحه ی 56

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo