< فهرست دروس

درس امامت خاصه استاد ربانی

براهین و نصوص امامت

91/08/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حديث غدير و دلالت آن بر امامت حضرت اميرالمومنين(ع)
اولين تقرير در استدلال به حديث غدير بر امامت علی (ع) بر اساس جمله «الست اولی بکم من انفسکم» صورت گرفته است. متکلمان شيعه معمولا در تقرير به اين حديث، به اين قسمت استشهاد کرده اند و گفته شد اين قسمت در منابع غير شيعی هم بيان شده است. بر اين تقرير اشکالاتی وارد شده است که در ادامه به آنها می پردازيم.
اشکال: ولايت به معنای امامت نيست
مراد از ولايت در جمله «ألست اولی بکم من انفسکم» امامت نيست، بلکه مراد از آن نبوت يا شفقت و رحمت و حسن نظر نسبت به مسلمانان است، زيرا ظاهر کلام اقتضا می‌کند که پيامبر(ص) در چيزی بر مسلمانان اولويت داشته باشد که آنان در آن چيز با پيامبر(ص) شريک‌اند [افضليت و اولويت مستلزم وجود امری مشترک ميان مفضول و افضل است که بهره افضل از آن بيشتر است]. و اين امر مشترک نمی‌تواند امامت باشد، ولی با مقتضای نبوت سازگار است، زيرا پيامبر(ص) شريعت را برای مسلمانان بيان کرد و مسلمانان با عمل به شريعت به پاداش الهی نايل می‌شوند. بنابراين، شريعت مشترک ميان پيامبر و مسلمانان است. پيامبر آن را بيان می‌کند و مسلمانان به آن عمل می‌کنند، ولی چون عمل به شريعت متوقف بر بيان شريعت است، بيان شريعت که مخصوص پيامبر خداست، بر عمل به آن‌که مربوط به مسلمانان است، برتر است. بنابراين، درست است که گفته شود: پيامبر(ص) نسبت به مسلمانان از خود آنان برتر است. همين گونه است اگر مقصود، شفقت، رحمت و حسن نظر باشد، زيرا پيامبر(ص) در امور ياد شده که به دين- که مشترک ميان او و مسلمانان است- مربوط می‌شود، بر مسلمانان برتری دارد.
اشکال: در آنچه شما بيان کرديد وجوب طاعت نيز وجود دارد، و وجوب طاعت، مستلزم امامت است.
پاسخ: وجوب اطاعت، مقصود اصلی نيست، بلکه مدلول تبعی است، و نقد ما بر شيعه به اين علت است که آنان وجوب اطاعت را معنای اصلی حديث قرار داده‌اند. بنابراين ما عنوان امام را بر پيامبر اطلاق نمی‌کنيم، اگر چه او به وظايفی که امام انجام می‌دهد، قيام می‌کند، ولی اصطلاح امام بر وی اطلاق نمی‌شود، همان‌گونه که عنوان امير و حاکم نيز بر او اطلاق نمی‌شود، هر چند وی به همه اين امور قيام می‌کند.
بنابراين، وقتی اراده معنای امامت از جمله «ألست اولی بکم من انفسکم» درست نباشد، استدلال به حديث غدير بر امامت علی(ع) با استناد به آن درست نخواهد بود.[1]
پاسخ
تا کنون کسی با اين مطلب مخالفت نکرده است که مقصود پيامبر(ص) از جمله «ألست اولی بکم من انفسکم» تقرير وجوب اطاعت او در همه امور مربوط به مسلمانان بر آنان است و به بيان احکام شريعت اختصاص ندارد. و نيز هيچ کس با اين مطلب مخالفت نکرده است که مراد از آيه ﴿النبی اولی بالمؤمنين من انفسهم[2] اولويت او در تدبير امور مسلمانان است و روشن است که تقرير وارد در مقدمه حديث غدير با مفاد و مدلول آيه کاملاً هماهنگ است.
عبدالجبار معتزلی پذيرفته است که مراد از جمله «ألست اولی بکم من انفسکم» تقرير وجوب اطاعت پيامبر(ص) بر مسلمانان است، و در اين مطلب، ميان پيامبر و امام تفاوتی وجود ندارد، با اين حال، گفته است: قبول نداريم که مقصود از ولايت در جمله مزبور، امامت باشد، بلکه مقصود، نبوت است. اين سخن وی با مطالب پيشين سازگاری ندارد، زيرا وجوب اطاعت، مشترک ميان نبوت و امامت است. بنابراين، مقتضای هماهنگی ميان جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» با جمله «ألست اولی بکم من انفسکم» اين است که همان‌گونه که اطاعت از پيامبر(ص) در امور مربوط به زندگی مسلمانان، بر آنان واجب است، اطاعت از علی(ع) نيز واجب است، و اين مطلب، مستلزم امامت است.
آنچه وی به عنوان امر مشترک ميان پيامبر(ص) و مسلمانان گفته است درست نيست، زيرا طبق گفته او به هر يک از پيامبر و مسلمانان چيزی اختصاص دارد، بيان شريعت، مخصوص پيامبر(ص) و عمل به شريعت، مخصوص مسلمانان است و اگر اين مطلب را به عنوان امر مشترک ميان پيامبر و مسلمانان بپذيريم، ميان امام و آنان نيز تحقق دارد، زيرا امام در اجرای احکام الهی، به امر و نهی می‌پردازد، و بر مسلمانان واجب است که اوامر و نواهی او را امتثال کنند، علاوه بر اينکه امام، شأن بيان احکام شريعت را نيز دارد، اگر چه آورنده شريعت نيست، و در اين جهت با پيامبر(ص) تفاوت دارد.
شفقت و رحمت و حسن نظر در امور دينی در حقيقت به وجوب اطاعت باز می‌گردد، زيرا کسی که می‌دانيم در امور دينی جز به مصلحت مسلمانان، دعوت نمی‌کند، اطاعتش واجب خواهد بود. بنابراين، عبارت «پيامبر در شفقت و خير‌انديشی نسبت به مسلمانان، بر آنان برتری دارد»، تعبير ديگری است از عبارت «پيامبر در وجوب اطاعت بر مسلمانان اولويت دارد»، و در هر حال، شفقت، رحمت و حسن نظر در دين برای امام نيز ثابت است. در اين صورت، مقدمه حديث غدير «ألست اولی بکم من أنفسکم» امامت را نيز شامل می‌شود، در نتيجه، مفاد مولی در حديث غدير، امامت خواهد بود.
اين سخن عبدالجبار که وجوب اطاعت در مقدمه حديث غدير، مقصود اصلی نيست، بر استدلال شيعه، خدشه‌ای وارد نمی‌کند؛ آنچه استدلال آنان را مخدوش می‌سازد، اين است که وجوب اطاعت در مقدمه حديث به کلی مقصود نباشد، ولی هر گاه اين معنا مقصود باشد ـ خواه بالاصاله يا بالتبع ـ قرينه خواهد شد بر اينکه مقصود از مولی در حديث غدير، معنايی است که با وجوب اطاعت در همه امور دينی مسلمانان ملازمه دارد و آن معنا در غير نبوت، چيزی جز امامت نخواهد بود.
درباره اطلاق لفظ امام بر پيامبر(ص) اولاً: يادآور می‌شويم که هيچ منع شرعی از اطلاق آن وجود ندارد، چنان‌که در قرآن کريم بر پيامبران اطلاق شده است.[3] پيامبر(ص) از آن جهت که مقتدای امت اسلامی است، و اطاعت از اوامر و نواهيش واجب است، امام امت است، ثانيا: استدلال به حديث غدير بر امامت علی(ع) بر اطلاق نام امام بر پيامبر(ص) متوقف نيست، بلکه بر اين متوقف است که مفاد جمله «ألست اولی بکم من انفسکم» اقرار گرفتن از مسلمانان بر وجوب اطاعت از پيامبر(ص) است. اين مطلب مورد توافق همگان است و وجوب اطاعت در همه امور مربوط به دين، به نبوت و امامت اختصاص دارد.[4]
[ پيامبر اکرم (ص) چه در مورد اخذ دستورات الهی از ايشان و چه در دستوراتی که برای اداره امور بيان می فرمايد واجب الاتباع است. دليل آن نيز آيه شريفه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ [5] است. بنابراين اگر آن حضرت مثلا کسی را به عنوان فرمانده جيشی معرفی نمايد، بر مسلمانان واجب است که از دستور ايشان اطاعت کنند. حال آن حضرت در حديث غدير بعد از بيان اين مطلب توسط عبارت «ألست اولی بکم من انفسکم» می فرمايد هر کس من واجب الاتباع برای او هستم، بايد از علی (ع) هم تبعيت کند. عبد الجبار می گويد: من اين کلام را قبول دارم اما آن از دلالت التزامی بدست می آيد نه دلالت مطابقی . می گوييم بر فرض که سخن شما را بپذيريم باز فرقی نمی کند زيرا مدلول التزامی نيز حجت است.]

اشکال: اولويت، بيانگر معنای مولی نيست
گفته شده است: حتی اگر جمله «ألست اولی بکم من أنفسکم» بر امامت دلالت کند، دليل بر اين نخواهد بود که مقصود از مولی در حديث غدير، امامت است، زيرا غرض از ذکر آن در مقدمه حديث غدير می‌تواند اين بوده باشد که توجه مسلمانان حاضر در غدير خم را به اين جلب کند که اطاعت از او بر آنان واجب است، تا نسبت به حکم بعدی او اعتنا کنند، اما اينکه حکم بعدی وی امامت است يا مطلب ديگری، از اين جمله به دست نمی‌آيد، بلکه می‌تواند محبّت‌ورزی به اميرالمؤمنين(ع) در ظاهر و باطن باشد و بيان اينکه وی آشکار و نهانش همانند است، [هيچ‌گونه نفاق يا خبث باطنی، و انحراف اخلاقی ندارد] و در اين جهت مانند پيامبر(ص) است، بدين سبب بايد نسبت به او همان‌گونه محبت ورزيد که نسبت به پيامبر-. گواه بر درستی اين احتمال، آن است که اگر پيامبر(ص) پس از جمله‌ای که در مقدمه بيان کرده است، به جای جمله، «من کنت مولاه فعلی مولاه» مطلب مزبور را درباره لزوم محبت ورزی به اميرالمؤمنين(ع) بيان می‌کرد، مقدمه، لغو و بی‌اثر نبود و به انسجام سخن او لطمه‌ای وارد نمی‌شد. بنابراين، استدلال شيعه به اينکه اگر «مولی» در حديث غدير بر معنای امامت حمل نشود، جمله «الست اولی بکم من أنفسکم» که در مقدمه ذکر شده است، لغو و بی‌اثر خواهد بود و ميان مقدمه و ذی المقدمه کلام پيامبر(ص) ارتباط منطقی و معنايی وجود نداشت، نادرست است. اصولاً به‌کار بردن چنين جمله‌ای در آغاز سخن در بيان مطالب و احکام مهم به پيامبر(ص) اختصاص ندارد، و معمولاً رهبران و زمامداران از آن بهره گرفته‌اند، آنان به مخاطبان خود می‌گويند: آيا من زمامدار شما يا نماينده شما يا يار و پشتيبان شما يا ولی نعمت شما نيستم؟ هنگامی که مخاطبان به آن اقرار کنند، می‌گويد: پس من از شما می‌خواهم که چنين و چنان کنيد. پيامبر(ص) در جای ديگری فرموده است: «من به منزله پدر شما هستم. پس هر گاه برای قضای حاجت می‌رويد روی به قبله و پشت به قبله نباشيد.» پيامبر(ص) در اين کلام قبل از بيان حکمی شرعی، مهربانی و خيرانديشی خود را درباره به مؤمنان يادآور شده است.[6]
پاسخ
در اينکه فرمانروايان و رهبران معمولاً قبل از آنکه دستور يا مطلب مهمی را خطاب به مردم صادر کنند، موقعيت و جايگاه خود را ياد آور می‌شوند و از خيرانديشی و مهرورزی خود نسبت به مردم سخن می‌گويند، سخنی نيست، چنان‌که ترديدی وجود ندارد در اينکه لازم نيست مطلبی که بعداً گفته می‌شود از سنخ همان چيزی باشد که در مقدمه گفته‌اند. مطلبی که از پيامبر(ص) درباره آداب تخلّی نقل شده، از اين باب است. سخن ما در اين باره نيست، بلکه سخن ما در اين است که هر گاه گوينده‌ای حکيم به صورت روشن درباره چيزی سخن بگويد، سپس درباره چيز ديگری تعبيری را به‌کار ببرد که احتمال چند معنا را دارد، همان معنايی برداشت می‌شود که در مقدمه از آن ياد کرده است، زيرا در غير اين صورت، مطلبی که در مقدمه آورده لغو و بی‌اثر خواهد بود، و ميان مقدمه و ذی المقدمه کلام وی، پيوند منطقی و عقلانی وجود نخواهد داشت، که بر خلاف حکمت و عقلانيت است، مانند اينکه کسی با جمعی درباره مال و ثروت خاصّی از خود سخن بگويد و پس از اقرار گرفتن از حاضران که آن مال و ثروت را می‌شناسند و به مالکيت او نسبت به آن اقرار می‌کنند، بگويد: شاهد باشيد که مال و ثروتم را وقف کردم. اگر او مال و ثروت ديگری هم داشته باشد. اگر جمله پيشين نبود، احتمال داده می‌شد که مقصود او اين مال و ثروت معين نباشد، ولی با توجه به جمله‌ای که در مقدمه گفته است: چنين احتمالی مردود است و از ظاهر کلام او جز همان مال و ثروتی که درباره آن سخن گفته و از حاضران بر مالکيت خود نسبت به آن اقرار گرفته است، معنای ديگری به نظر نمی‌رسد.
حديث غدير نيز دقيقاً همين گونه است، زيرا کلمه «مولی» در جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» معانی يا کاربردهای مختلفی دارد، که اولويت در تصرف در امور، محبت و نصرت از آن جمله است، و اگر قرينه‌ای در بين نباشد، همه آنها محتمل است، ولی جمله «ألست اولی بکم من انفسکم» که بر اولويت در تصرّف در امور مسلمانان دلالت می‌کند، قرينه است بر اينکه مقصود از مولی همين معناست و نه معانی ديگر، زيرا اگر اين معنا مقصود نباشد، جمله «من کنت مولاه ...» مجمل خواهد بود و با توجه به مجمل بودن آن، ذکر جمله «ألست اولی بکم من انفسکم» قبل از آن نيز لغو و بی‌اثر است. آری، اگر پيامبر(ص) در جمله دوم به جای کلمه «مولی» از لزوم محبت يا نصرت اميرالمؤمنين(ع) سخن گفته بود، چنين لغويتی لازم نمی‌آمد، و گفتار عبدالجبار درست بود، ولی حال که به چنين مطلبی تصريح نشده است، و در کلمه مولی احتمالات متعددی وجود دارد، اگر مقدمه حديث، روشنگر معنای آن نباشد، ذکر آن بی‌فايده خواهد بود.[7]

اشکال: مولی به اولويت در تصرف اختصاص ندارد
گفته شده است: دليلی در دست نيست که «مولی» در حديث غدير به معنای اولی در تصرف و تدبير است، بلکه جايز است که مقصود، اولويت در امری از امور باشد، چنان‌که در آيه ﴿إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ[8] مقصود اولويت در پيروی و اختصاص به ابراهيم و قرب به او است، نه اولويت در تصرف در امور مربوط به او و نيز مانند اينکه شاگردان يک استاد می‌گويند: ما نسبت به استاد خود بر ديگران اولويت داريم و پيروان يک فرمانروا می‌گويند: ما به فرمانروای خود اولويت داريم. مقصود آنان، اولويت در تصرف و تدبير نيست، بلکه امری از امور است. دليل ديگر بر اينکه مقصود از مولی در حديث غدير، اولويت در تصرف و تدبير نيست، اين است که استفسار، صحيح است، يعنی اينکه سؤال شود مقصود، اولويت در چه چيز است، در نصرت يا محبت يا نصرت و تدبير.[9]
حاصل اشکال آن است که پس از قبول اين مطلب که «مولی» در حديث غدير به معنای اولی است، دليلی در دست نيست که مقصود، اولويت در تصرف و تدبير باشد، زيرا کاربرد اولويت منحصر در تصرف و تدبير نيست، بلکه هر امری از امور را شامل می‌شود که اولويت در پيروی از فردی يا قرابت و داشتن رابطه ويژه با کسی از آن جمله است، چنان‌که در آيه 68 سوره آل عمران، اولی در همين معنا به‌ کار رفته و کاربرد آن در محاوره‌های عرفی نيز رايج است. گواه به مبهم يا مطلق بودن مولی و اولی در حديث غدير، اين است که پرسش درباره آن صحيح است، يعنی می‌توان پرسيد مقصود، کدام مولويت و اولويت است؟ نصرت يا محبت، يا تدبير و تصرف در امور؟
پاسخ
در اينکه واژه «اولی» در موارد مختلفی مانند اولويت در محبت، نصرت، پيروی، تعظيم، تکريم، تدبير و ... بکار می‌رود سخنی نيست، چنان‌که در آيه 68 آل عمران مقصود، اولويت در قرابت و داشتن رابطه ويژه با ابراهيم(ع) است. اهل کتاب مدعی بودند که آنان با ابراهيم(ع) نسبت ويژه‌ای دارند که مسلمانان ندارند. خداوند در پاسخ آنان فرموده است، اين نسبت ويژه با ادعای صرف اثبات نمی‌شود. ملاک آن، پيروی از ابراهيم(ع) و هماهنگی با او در عقيده، گفتار و رفتار است، و از اين جهت، پيامبر اسلام(ص) و مؤمنان به او بر اهل کتاب اولويت دارند.
سخن در اين است که با شواهد و قراين حالی و مقالی می‌توان ابهام و اجمال اولويت را برطرف کرد و معنای مقصود از آن را باز شناخت، چنان‌که در آيه 68 آل عمران همين گونه است. مقصود از اولويت در اين آيه، اولويت در ارتباط و انتساب به ابراهيم(ع) است. آنان تا آنجا پيش رفتند که هر يک از يهود و نصاری، ابراهيم را يهودی و نصرانی می‌شمردند. قرآن کريم اين ادعا را ابطال کرده و يادآور شده است که ابراهيم نه يهودی بود و نه نصرانی، بلکه بر آيين حنيف اسلام بود.[10] سپس ياد آور شده است که نزديک‌ترين افراد به ابراهيم کسانی‌اند که از او پيروی کرده‌اند و در عقيده و عمل با وی هماهنگ‌اند. اين ويژگی در پيامبر اسلام(ص) و مؤمنان موجود است، نه در اهل کتاب.
در حديث غدير نيز قراين حاليه و مقاليه، بيانگر اين است که مقصود از اولويت، اولويت در تدبير و تصرف در امور است، نه مصاديق ديگر اولويت. استفسار و پرسش از معنای مولی در حديث غدير بدون در نظر گرفتن قراين، صحيح، و با در نظر گرفتن قراين، نادرست است و اگر هم استفسار و پرسش درست باشد، پاسخ آن اين نخواهد بود که مقصود از مولی در حديث غدير اولويت در امری از امور، به طور مبهم و مطلق است، بلکه پاسخ، اين است که با توجه به قراين حاليه و مقاليه به ويژه جمله «ألست اولی بکم من انفسکم»، مقصود، اولويت در تصرف و تدبير امور است.

اشکال: مولی به معنای اولويت در قرابت است
مقصود از مولی در حديث غدير، اولويت در پيروی و قرابت نسبت به پيامبر است. ابن‌حجر مکی گفته است: «پس از قبول اينکه مفاد حديث غدير اولويت علی(ع) نسبت به ديگران است، قبول نداريم که مراد اولويت در امامت است، بلکه مراد اولويت در پيروی از پيامبر(ص) و قرب به او است مانند آيه ﴿إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِی[11] و دليل قطعی يا ظنّی بر نفی اين احتمال وجود ندارد، بلکه اين احتمال درست است، زيرا ابوبکر و عمر نيز همين معنا را فهميده‌اند، زيرا آنان پس از شنيدن سخن پيامبر-: «من کنت مولاه فعلی مولاه» خطاب به علی(ع) گفتند: «أمسيت يا ابن ابی‌طالب مولی کل مؤمن و مؤمنه.» اين حديث را دار قطنی روايت کرده است. همچنين روايت کرده است که به عمر گفته شد تو نسبت به علی(ع) به گونه‌ای رفتار می‌کنی که با هيچ يک از اصحاب پيامبر(ص) عمل نمی‌کنی؟ وی در پاسخ گفت: «انه مولای: او مولای من است.»[12]
پاسخ
طبق سخن ابن‌حجر، مولی در حديث غدير به معنای متبوع و محبوب است. بر اين اساس، معنای جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» اين خواهد بود: هر کس من متبوع و محبوب اويم، علی(ع) متبوع و محبوب او است، ولی از اين معنا اين مطلب به دست نمی‌آيد که علی(ع) درپيروی از پيامبر(ص) و قرابت به او بر ديگران برتری دارد. بنابراين، استشهاد او به آيه 68 آل عمران نيز نادرست است. معنای مورد نظر ابن‌حجر و استشهاد وی به آيه مزبور آنگاه درست بود که پيامبر(ص) فرموده باشد: «علی اولی الناس بالرسول
جمله «أمسيت يا ابن ابی‌طالب مولی کل مؤمن و مؤمنة» نيز هيچ‌گونه دلالتی بر مدعای ابن‌حجر ندارد، بلکه مفاد آن اين است که ابوبکر و عمر از حديث غدير، اين مطلب را فهميده بودند که پيامبر(ص) علی(ع) را به عنوان ولی امر مؤمنان پس از خود معرفی کرده است. همين گونه است جمله «انه مولای» که از عمر نقل شده است، زيرا مفاد آن اين است که علی(ع) مولی و مقتدای من است؛ به اين سبب شايسته تکريم و تعظيم ويژه‌ای است که در خور موالی و پيشوايان است.
از آنچه گفته شد نادرستی سخن قاضی عبدالجبار معتزلی نيز روشن شد. وی، سخن عمر به علی(ع) که گفت: «أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنه» را دليل بر اين دانسته که مقصود از مولی در حديث غدير به معنای محبت و نصرت است.[13]
محبت و نصرت مؤمنان به علی(ع) اختصاص ندارد که با حديث غدير برای او اثبات شده باشد، بلکه مقتضای ايمان اين است که هر مؤمنی محب و ناصر ديگر مؤمنان باشد، مگر اينکه درجه‌ای خاص از محبت و نصرت، مراد باشد، درجه‌ای که با محبت و نصرت پيامبر(ص) نسبت به مؤمنان برابری می‌کند، که در آن صورت با امامت و رهبری، ملازمه دارد. بر اين اساس، سخن مزبور عمر از قراينی است که بر درستی نظريه شيعه در معنای حديث غدير دلالت می‌کند و اگر فردی چنين مطلبی را نپذيرد يقينا بر مدعای عبدالجبار دلالتی ندارد، زيرا وی واژه مولی را به‌کار برده است؛ واژه‌ای که در متن حديث نيز به‌کار رفته است، و همان معنايی را خواهد داشت که واژه مولی در حديث غدير دارد.[14]




[1]. المغنی فی ابواب التوحید و العدل، عبد الجبار معتزلی، ج20، جزء اول، ص 150.
[3].وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَينَا إِلَيهِمْ فِعْلَ الْخَيرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ. (سوره انبیا، آیه 73)
[6]. المغنی، عبدالجبار معتزلی، ج20، جزء اول، ص 151.
[9]. شرح المواقف، میر سید شریف جرجانی، ج 8، ص 362؛ مختصر التحفة الاثنی عشریة، ص160؛ الصواعق المحرقة، ابن حجر مکی، ص56.
[10]. «مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يهُودِيا وَلَا نَصْرَانِيا وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا.». سوره آل عمران، آیه 67
[12]. الصواعق المحرقة، ابن حجر مکی، ص 56.
[13]. المغنی، عبدالجبار معتزلی، ج 20، قسمت اول، ص 147.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo