< فهرست دروس

درس امامت - کتاب المراجعات - استاد ربانی

96/08/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مراجعه 17 المراجعات

ادامه بررسي اشکال ابومريم اعظمي

سخن در بررسي اشکالاتي بود که ناقد «المراجعات»، ابومريم اعظمي در کتاب «الحجج الدامغات» بر مرحوم شرف الدين درباره استناد به رجال شيعه کرده بود. مرحوم شرف الدين گفته بود صاحبان صحاح اهل سنت به رجال شيعه استناد کرده و قولشان را پذيرفته اند. مستشکل در نقد اين مطلب گفته است: سخن مرحوم شرف الدين به صورت مطلق مورد پذيرش نيست. بعد کلام ذهبي را نقل مي کند که اهل بدعت را دو گونه مي داند: اهل بدعت صغري و اهل بدعت کبري. کساني که اعتقاد به خلافت بلا فصل اميرالمومنين (ع) داشته باشند و قائل به افضليت ايشان باشند، اهل بدعت صغري و کساني که از اين حد عبور کرده و نسبت به خلفا بغض داشته و آنان را شديدا رد کنند اهل بدعت کبري هستند. وي گفته است سخن اهل بدعت صغري مسموع است اما اهل بدعت کبري نه .

در پاسخ گفته شد: با توجه به سخناني که ذهبي در جاهاي ديگر دارد، معلوم شد که اين تقسيم بندي وي در اينجا پايه و اساسي ندارد. در کتب اهل سنت به سخن کساني احتجاح شده که نسبت به خلفاء بغض داشته و کار آنها را مورد نقد قرار داده بودند (يعني طبق کلام مستشکل اهل بدعت کبري بودند) با اين حال صاحبان صحاح به کلامشان استناد کرده اند.

اشکال

مستشکل در اشکال ديگري بين خوارج و شيعيان فرق گذاشته و گفته است: از آنجا که خوارج، کذب را کفر مي داند و مرتکب آن را خالد در جهنم مي دانند، اما شيعيان مرتکب کذب را فاسق مي دانند و نه کفر، کلام خوارج معتبر و مورد پذيرش است اما کلام شيعه پذيرفته شده نيست زيرا اين عقيده چندان بازدارنده از کذب نيست .

پاسخ

1. گفته شد وقتي اين سخن درست است که ميان عقيده و عمل ملازمه باشد در حالي که چنين ملازمه اي وجود ندارد. افراد زيادي هستند که مرتکب گناه کبيره را کافر مي داند با اينها خود مترکب آن مي شوند. بله اين عقيده مي تواند به عنوان يک علت معد، زمينه ساز قوي تري را براي ترک فعل ايجاد کند، اما اين گونه نيست که فرد را صد درصد صادق گرداند، زيرا گاه ضعف ايمان فرد و گاه توجيه نمودن، عامل ارتکاب گناه کبيره مي شود. توجبه چنين فردي اين است که چون کفر توبه پذير است آن را مرتکب شده و سپس توبه مي کنم .

2. يکي از عوامل موثر در اطاعت از خداي متعال مساله عقيده است اما عامل ديگري نيز دخالت دارد که نبايد مورد غفلت قرار گيرد و آن مساله معرفت است. اعتقادي که همراه با معرفت عميق باشد، اثر بالاتري نسبت به اعتقادي که با معرفت سطحي همراه است دارد. مثلا فردي که وقتي جهنم را تصور مي کند به جهت معرفت بالايش غش مي کند، از ارتکاب صغيره نيز اجتناب جدي مي کند چه رسد به کبيره، در مقابل، فردي که چه بسا کذب را گناه و ارتکاب آن را موجب کفر مي داند اما به جهت معرفت ضعيفي که نسبت به عذاب الهي دارد فراوان آن را انجام مي دهد. بنابرين معرفت نيز عامل مهمي در بازدارندگي است. قبلا بيان شد که خود اهل سنت نقل کرده اند که رجال شيعه افرادي زاهد و اهل ورع و متقي بوده اند. مرحوم علامه در شرح حال يکي از رجال شيعه آورده بود که يک وقت از او درباره غسل مس ميت سوال شد، همين که نام ميت آمد شروع به گريه کردند و از جواب دادن باز ماند.

 

نکاتي در مورد تقيه

مستشکل در اشکال خود مي گويد: از آنجا که شيعه معتقد به تقيه است و اين مساله زمينه ساز کذب است، لذا نمي توان به سخن رجال شيعه اعتماد کرد.

يکي از جهاتي که نوعا سلفي ها با آن شيعه را مورد هجمه قرار مي دهند مساله تقيه است. گاه مي گويند کسي که به تقيه معتقد باشد اهل نفاق است، و گاه مي گويند تقيه زمينه ساز کذب است و معتقد به آن مي تواند خلاف واقع بگويد. براي حل ريشه اي اين اشکال نکاتي بيان مي شود:

1. تقيه در جايي واقع مي شود که طرفِ مخالف ظالم باشد و از او ضرر و زياني متوجه فرد باشد. اما اگر چنين خوفي نباشد و لو آن مخالف کافر يا مشرک باشد تقيه صورت نمي گيرد. اين نکته قابل توجه است زيرا وقتي در مورد تقيه به قرآن کريم و جريان عمار استناد مي شود مخالفين مي گويند اين مساله مربوط به کفار است در حالي که شما در مقابل مسلمانان تقيه مي کنيد. پاسخ آن است که اين آيه شريفه ملاک تقيه را ظلم دانسته است و در اين ملاک فرقي ميان مسلمان و کافر نيست. «الملاک يعمم و يخصص». قرآن کريم جريان عمار و تقيه ايشان را اين گونه بيان مي کند: ﴿مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان‌﴾[1] . عمار در برابر کفار قرار گرفت و مجبور شد براي حفظ جانش از خداوند تبري بجويد. وقتي اين مطلب را براي پيامبر اکرم (ص)‌ نقل کرد، حضرت فرمود: اگر دوباره در چنين موقعيتي قرار گرفتي همين کار را انجام بده.

2. تقيه هميشه اظهار کلام خلاف نيست بلکه گاهي کتمان عقيده است، مانند اينکه فردي با ديگري هم سفر شده و چون از او مي ترسد، عقيده خود را اظهار نمي کند.

3. گاه فرد اظهار کلامي بر خلاف عقيده و مذهب خود مي کند اما مدلول و معناي ظاهري آن را قصد نمي کند، بلکه توريه مي کند. توريه به کلامي گفته مي شود که دو معناي قريب و بعيد دارد و گوينده معناي بعيد آن را قصد مي کند اما مخاطب معناي قريب آن را مي فهمد. مثلا وقتي از وي سوال مي شود: آيا معتقد به افضليت اميرالمومنين (ع) بر خلفا هستي يا نه؟ مي گويد: نه؛ اما در ذهنش عدم افضليت آن حضرت بر پيامبر را در نظر گرفته است. يا وقتي از وي پرسيده مي شود: آيا اميرالمومنين (ع) عصمت و علم غيب داشت يا نه؟ مي گويد: نه؛ و اراده مي کند که آن حضرت عصمت و علم غيب ذاتي نداشته است.

برخي اشکال کرده اند که اگر توريه جايز باشد لازم مي آيد که هر کذبي جايز خواهد بود. اما اين سخن درست نيست زيرا اولا توريه گفتن در شرايطي جايز است؛ ثانيا توريه گفتن امري ساده نيست بلکه نيازمد حضور ذهن سريع است.

4. گاه فردي خلاف اعتقاد خود سخن مي گويند و قصد خلاف آن را نيز دارد. در اينجا همان تقيه مصطلح شکل مي گيرد. اکنون سوال مي کنيم: چرا دروغ گويي باعث مي شود اعتبار فرد زير سوال رود؟ پاسخ آن است که کذب نشان دهنده ضعف و سستي ايمان فرد است که باعث مي شود اعتماد به او مخدوش شود. انسان متقي از آنجا که مي ترسد، از گناهان پرهيز مي کند. بعد از روشن شدن اين مساله سوال مي کنيم: آيا دروغ مصلت آميز در شرع جايز است يا نه؟ پاسخ مثبت است. در فقه بابي به نام مسوقات شرعي کذب آمده است، مانند اينکه در جايي حفظ جان پيامبري بر آن متوقف است. در اينجا نه تنها کذب جايز بلکه واجب است و اگر کسي راست بگويد و جان پيامبر در خطر افتد مورد مواخذه قرار مي گيرد. حال آيا چنين کسي که به جهت مصلحت شرعي کذب گفته است، نشان از ضعف ايمان او دارد و کلامش بي اعتبار مي شود؟ خير هرگز چنين نيست، بلکه اين عمل او نشان از تقوا و تبعيت او از شارع مقدس دارد. تقيه نيز همانند کذبِ مصلحت آميز است که مسوق شرعي دارد و لذا کسي که تقيه مي کند نشان از تبعيت او از شارع مقدس دارد و اعتبار او را کاهش نمي افتد.

5. ممکن است کسي بگويد سخن شما از جهت نظري درست است اما در عمل کسي که مرتکب تقيه مي شود، سخنش مورد ترديد قرار مي گيرد که آيا در سخنان ديگرش تقيه مي کند يا نه، و همين مساله باعث بي اعتبار شدن کلام وي مي شود.

در پاسخ مي گوييم در اينجا چهار فرض وجود دارد:

1. يکي اينکه آنچه فرد مي گويد از مختصات شيعه باشد، مثل اينکه مطلبي را راجع به امامت بلافصل اميرالمومنين (ع) بگويد. روشن است که در اين فرض، اصلا تقيه اي وجود ندارد زيرا تقيه در جايي است که خلاف عقيده فرد بيان شود.

2. آنچه را فرد نقل مي کند از مشترکات شيعه و اهل سنت باشد. اينجا نيز مانند فرض قبل مورد تقيه نيست زيرا فرد بر خلاف مذهب خود سخني نگفته است.

3. سخني که فرد مي گويد از مختصات اهل سنت و خلاف شيعه است مانند اينکه روايتي را نقل مي کند که دلالت بر عدم عصمت امام دارد. اينجا جاي تقيه است. اکنون سوال مي کنيم ثمره اين کلام براي مخالف چيست؟ اين گونه روايات ثمره اثباتي براي اهل سنت ندارد بلکه تنها مي تواند از جهت سلبي مورد استفاده قرار گيرد يعني در احتجاج از قول شيعه بر عليه شيعه استفاده کنند. فيصل نور از وهابيون معاصر از همين شيوه براي اشکال بر شيعه استفاده کرده و گفته است: اسلاف ما اشتباه مي کردند که مي خواستند با استناد به احاديث اهل سنت بر شيعه احتجاج کنند. ما بايد با روايت خود آنها بر عليه آنها احتجاج کنيم .

اکنون مي گوييم: شما معتقديد تقيه باعث مي شود که کلام فرد از اعتبار ساقط شود، اگر چنين است ديگر شما نمي توانيد از کلام شيعه بر عليه شيعه احتجاج کنيد. مخالفت کردن با تقيه باعث مي شود تمام سخناني که از رجال شيعه بر عليه شيعه استفاده مي شود زير سوال رود و تمام استنادات اهل سنت بر کلام شيعه بر عليه شيعه بي اعتبار شود. به تعبير ديگر آنجا که تقيه نيست به درد شما نمي خورد و اينجا که تقيه است ديگر قابل احتجاج براي شما نيست.

4. وجه ديگر اين است که فرد سخني بگويد که نه شيعه گفته و نه اهل سنت. فرض هاي قبلي مربوط به جايي بود که مي دانستيم عقيده شيعه و اهل سنت چيست، اما اينجا عقيده را نمي دانيم. در اينجا نيز تقيه معنا ندارد زيرا همان طور که گفته شد تقيه جايي است که مي دانيم بر خلاف عقيده سخن گفته است. براي فهم صحت و سقم اين فرض به سراغ تقوا و ورع فرد مي رويم .

با توجه به آنچه در مورد تقيه گفته شد معلوم مي شود که اين هياهو و جنجالي که مخالفين روي تقيه بر عليه شيعه انجام مي دهند، از اساس باطل و نادرست است. انشاء الله ادامه بحث در جلسه آينده دنبال مي شود .

﴿.....﴾ اللهم صل علي محمد و آل محمد


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo