< فهرست دروس

درس امامت - کتاب المراجعات - استاد ربانی

96/09/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مراجعه 18 و 19 کتاب «المراجعات»

نگاهی اجمالی به مراجعه هجدهم

سوالی که شيخ سليم بشری از علامه شرف الدين در مراجعه هجدهم پرسيده بود اين بود که چرا اهل قبله از مذهب اهل بيت(ع) عدول کرده و به ديگران مراجعه کردند؟ مرحوم علامه در پاسخ فرمودند: اولا بخش تاثير گذاری از اهل قبله که شيعيان باشند مسير اهل بيت (ع) را برگزيده اند؛ ثانيا: منشا اين امر يک تصميم سياسی بود که به جهت اجتهاد برخی از صحابه در امر زعامت و رهبری جامعه صورت گرفت. آنان در اين تصميم غير اميرالمومنين (ع) را بر ايشان ترجيح داده و زمام امر را به او سپردند. پيرو اين تصميم سياسی، آنان در بحث مرجعيت علمی و دينی نيز به غير اهل بيت(ع) رجوع کردند زيرا اين مساله لازمه همان تصميم سياسی آنان بود. اگر آنان مرجعيت علمی و رهبری مذهبی اهل بيت (ع) را می پذيرفتند، لازم بود که در مسائل مختلف از جمله مساله رهبری دينی که آنان اعلام موضع کرده بودند به اهل بيت (ع) رجوع می کردند و اين امر با تصميم سياسی آنان در تعارض بود.

 

جريان عبدالله بن سبأ

ابومريم اعظمی منتقد کتاب «المراجعات» در اشکالی بر اين سخن گفته است: اينکه امامت علی (ع) دارای نص است يک مطلب خرافی است که عبدالله بن سبا، يهودی تازه مسلمان آن را ابداع کرده است. جريان عبدالله بن سبا از نظر اهل سنت امری ثابت شده است و بعضی از علمای شيعه همانند کشی و نوبختی نيز آن را پذيرفته اند.

در بررسی اين اشکال چند نکته بيان شد:

1. جريان عبدالله بن سبا ابتدا توسط طبری نقل شده و راوی آن سيف بن عمر است که به اتفاق عالمان رجالی مطرود و ضعيف است. در اين باره سخن رجاليون از کتاب «ميزان الاعتدال»، ذهبی و «تهذيب التهذيب»، ابن حجر نقل شد که گفته بودند حتی امثال ابن حبّان که در بحث رجال، اهل تسامح است و سخت نمی گيرد، سيف را ضعيف دانسته و وی را رد کرده است.

2. ابومريم اعظمی متاسفانه در نقل مطالب امانتداری را رعايت نکرده و مطالبی که مربوط به افراد نيست را به آنان نسبت داده است. وی در اين اشکال نظری را به مرحوم نوبختی وکشی نسبت داده در حالی که اين مطلب نظر آنان نبوده بلکه صرفا نقل قولی بوده که آنان در کتب خود آورده اند. اگر به کتاب نوبختی مراجعه کنيد می بينيد ايشان بعد از بيان ديدگاه خود درباره امامت بلافصل اميرالمؤمنين (ع) و منصوص بودن آن، ديدگاه فرقه بتريه و جاروديه و ديگران را نقل می کند و سپس با عبارت «حکی عن بعضهم» جريان عبدالله بن سبا را نقل می کند. بر فرض که اين سخن را هم نگوييم و نهايت تسامح را در کلام آنان بکار بريم لااقل بايد گفت کلام آنان از اين نظر مجمل است، نه اينکه نظری را به صورت قطعی به آنان نسبت دهيم.

3. بزرگان شيعه جريان عبدالله بن سبا را نقل و آن را وهن و رد کرده اند. از جمله می توان از شيخ محمد حسين آل کاشف الغطا در کتاب «اصل الشيعه و اصولها»، آيت الله العظمی سبحانی در کتاب «البحوث فی الملل و النحل»، مرحوم محمد جواد مغنيه، سيد محسن امين، علامه امينی، و ديگران نام برد.

نکته جالبی که در اين باره بيان شده اين است که گفته اند: در ميان عقلای بشر اگر کسی به عنوان موسس مذهب شناخته شود، در چشم پيروان آن مذهب مورد احترام قراد داشته و به عنوان انسان با عظمتی از او ياد می شود. اما وقتی به عالمان شيعه مراجعه می کنيم می بينيم همه آنان عبدالله بن سبا را وهن و جريان آن را ساختگی می دانند و او را لعن و نفرين می کنند. مرحوم کاشف الغطا از استاد محمدکرد علی از کتاب «خطط الشام»، چنين نقل می کند: «اما ما ذهب اليه بعض الکتاب من انّ مذهب التشيع من بدعة عبدالله بن سبأ المعروف بابن السوداء فهو وهم و قلة‌ علم بتحقيق مذهبهم، و من علم منزلة هذا الرجل عند الشيعة و براءتهم منه، و من اقواله و اعماله،‌ و کلام علمائهم فی الطعن فيه بلا خلاف بينهم فی ذلک، علم مبلغ هذا القول من الصواب».[1] وی می گويد: اين قضيه وهن و پوچ بوده و ناشی از نداشتن تحقيق در درباره مذهب شيعه است. هر کس که جايگاه اين فرد را نزد شيعه و تبری جستن عالمان اين مذهب از وی را بدانند به پوچی اين داستان واقف می گردد.

4. در کتاب های ملل و نحل از گروهی به نام سبائيه ياد شده است که پيروان فردی به نام عبدالله بن سبا بوده اند. در آنجا آمده است که وی بعد از شهادت اميرالمؤمنين (ع) معتقد شد که آن حضرت نمرده و زنده است و بعدا بازگشته و عدل کلی جهانی را ايجاد می کند.

طبق اين جريان می توان درباره عبدالله بن سبا دو سخن را بيان کرد: اول اينکه اساسا وجود او امری وهن و بافتنی است که برای تخريب شيعه طراحی شده است و حقيقتی ندارد. ديگر اينکه با غمض عين از وجه اول گفته شود عبدالله بن سبا وجود داشته اما جريان او مربوط به عصر عثمان و تاسيس فرقه شيعه نيست، بلکه وی موسس يکی از فرقه های انحرافی غلات بوده است. غلاتی که اولين کسانی که در مقابل آنها ايستادند خود اهل بيت (ع) بودند .

 

مراجعه 19 نوزدهم و نامه شيخ سليم به علامه شرف الدين

شيخ سليم بعد از ديدن نامه مرحوم علامه در نامه ديگری چنين می نويسد: «لا تحكم محاكم العدل بضلال المعتصمين بحبل أهل البيت، و الناسجين على منوالهم، و لا قصور فی أئمتهم عن سائر الأئمة فی شی‌ء من موجبات الإمامة.

و العمل بمذاهبهم يجزئ المكلّفين، و يبرئ ذممهم، كالعمل بأحد المذاهب الأربعة بلا ريب.

بل قد يقال إن أئمتكم الاثنی عشر أولى بالاتّباع من الأئمة الأربعة و غيرهم، لأن الاثنی عشر كلهم على مذهب واحد، قد محّصوه و قرّروه بإجماعهم، بخلاف الأربعة، فإن الاختلاف بينهم شائع فی أبواب الفقه كلها، فلا تحاط موارده و لا تضبط، و من المعلوم أن ما يمحّصه الشخص الواحد لا يكافئ فی الضبط ما يمحّصه اثنا عشر إماما، هذا كله مما لم تبق فيه وقفة لمنصف، و لا وجهة لمتعسّف. نعم، قد يشاغب النواصب فی إسناد مذهبكم إلى أئمة أهل البيت، و قد أكلّفكم- فيما بعد- بإقامة البرهان على ذلك.

و الآن إنما ألتمس ما زعمتموه من النص بالخلافة على الإمام علی بن أبی طالب رضى اللّه عنه، فهاته صريحا صحيحا من طريق أهل السنّة، و السلام»[2] .

محکمه های «عدالت» حکم به گمراهی «متمسّکان به ولايت اهل بيت عليه السلام» و کسانی که گام به جای گام آنها می گذارند، نمی کنند. بدون ترديد، عمل به «مذهب خاندان رسالت» برای مکلَّفان مُجزی است و برائت ذمّه می آورد.بلکه گاهی گفته می شود که «ائمّه دوازدهگانه اهل البيت عليه السلام» به تبعيت سزاوارترند تا ائمّه چهارگانه اهل سنّت و ديگران. زيرا اين دوازده نفر يک «مذهب» دارند، که آن را منظم ساخته و مقرّر داشته اند و در اين يکی متّفقند، بخلاف ائمّه چهارگانه اهل سنّت که اختلاف بين آنان در ابواب فقه آشکار است و نمی توان موارد آن را به حساب آورد.و روشن است که آنچه يک نفر بررسی می کند هرگز نمی تواند همانند چيزی باشد که «دوازده امام» آن را تحقيق و بررسی کرده اند. اين، حقيقتی است که برای هيچ فرد با انصافی جای وقفه نيست، و جائی برای ايراد ايرادکننده نمی تواند باقی گذارد.

بلی! گاهی ناصبيان در «إسناد مذهب شيعه به ائمّه اهلبيت عليه السلام» بحث دارند که من- بعداً- زحمت اقامه برهان و دليل بر آن را به شما خواهم داد.

و الان، از شما درخواست دارم آن نصوصی که گمان می بريد بر «خلافت امام علی بن ابی طالب عليه السلام» دلالت دارد ارائه دهيد. اين نُصُوص صحيح و صريح را از «طريق اهل سنّت» بياوريد.

 

مراجعه بيستم: پاسخ علامه شرف الدين

مرحوم علامه می فرمايد: «إن من أحاط علما بسيرة النبی صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فی تأسيس دولة الإسلام، و تشريع أحكامها، و تمهيد قواعدها، و سنّ قوانينها، و تنظيم شئونها عن اللّه عزّ و جلّ، يجد عليّا وزير رسول اللّه فی أمره، و ظهيره على عدوّه، و عيبة علمه، و وارث حكمه، و ولی عهده و صاحب الأمر من بعده، و من وقف على أقوال النبی و أفعاله، فی حلّه و ترحاله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يجد نصوصه فی ذلك متواترة متوالية، من مبدأ أمره إلى منتهى عمره.

و حسبك منها ما كان فی مبدأ الدعوة الإسلامية قبل ظهور الإسلام بمكة، حين أنزل اللّه تعالى عليه وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ فدعاهم إلى دار عمّه- أبی طالب- و هم يومئذ أربعون رجلا يزيدون رجلا أو ينقصونه، و فيهم أعمامه أبو طالب و حمزة و العباس و أبو لهب، و الحديث فی ذلك من‌ صحاح السنن المأثورة، و فی آخره قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: «يا بنی عبد المطلب إنی و اللّه ما أعلم شابا فی العرب جاء قومه بأفضل مما جئتكم به، جئتكم بخير الدنيا و الآخرة، و قد أمرنی اللّه أن أدعوكم إليه، فأيّكم يؤازرنی على أمری هذا»، فقال علی- و كان أحدثهم سنا-: «أنا يا نبی اللّه أكون وزيرك عليه»، فأخذ رسول اللّه برقبته و قال:

«إنّ هذا أخی و وصيی و خليفتی فيكم، فاسمعوا له و أطيعوا»، فقام القوم يضحكون و يقولون لأبی طالب: قد أمرك أن تسمع لابنك و تطيع ... الخ »[3]

علامه می فرمايد: کسی که از سيره و تاريخ زندگانی پيامبر صلّی الله عليه و آله و سلّم آگاهی داشته باشد؛ و کسی که تأسيس دولت اسلامی، تشريع احکام، آماده و مهيا ساختن قواعد و پايه های آن، نزول قوانين و تنظيم شئون آن از ناحيه خداوند را به خوبی بداند و به آن احاطه پيدا کند می يابد که «علی عليه السلام» وزير رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم در امور، پشتيبانش در برابر دشمن، ظرف علم او، وارث حکم و فرمانش، وليعهد وی و صاحب امر خلافت پس از آن حضرت می باشد.و آن کس که بر گفتار و کردار پيامبر صلّی الله عليه و آله و سلّم در سفر و حضر دست يابد، نصوص متواتر و پی در پی از آن حضرت را در اين باره خواهد يافت؛ اين جريان از آغاز دعوتش تا پايان عمرش صلّی الله عليه و آله و سلّم به طور وضوح و به روشنی ديده می شود.

برای شما کافی است آنچه را که در آغاز اسلام در مکّه پيش از رونق گرفتن اسلام، به هنگامی که داوند «آيه انذار» را نازل فرموده ملاحظه فرمائی.

آری هنگام نزول آيه: «وَاَنذِر عَشيرَتَکَ الاَقرَبينَ»: قوم و خويشان نزديکت را انذار کن! آنها را به خانه عمويش ابوطالب عليه السلام جمع کرد؛ در آن روز چهل نفر بدون کم و زياد بودند؛ در بين آنها عموهايش ابوطالب، حمزه، عباس، و ابولهب وجود داشتند- اين حديث از احاديث صحيح و مأثور است. در آخر اين حديث آمده که پيامبر صلّی الله عليه و آله و سلّم به آنها خطاب فرمود:

«ای فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند! من جوانی را در عرب سراغ ندارم که برای قوم و قبيله اش برتر از آنچه من برای شما آورده ام، برای آنها آورده باشد؛ من خير دنيا و آخرت را برای شما آورده ام و خداوند مرا فرمان داده که شما را به سوی آن دعوت کنم.» آن حضرت سپس فرمود: «کداميک از شما حاضر است در اين راه با من همکاری کند و پشتيبانم گردد تا برادر، وصی و خليفه من در ميان شما باشد؟». همه از او روی برتافتند به جز علی (ع) - با اينکه از همه کم سنّ و سال تر بود- که به پاخاست و گفت: «من ای پيامبر خدا! در اين کار، پشتيبان تو خواهم بود». پيامبر صلّی الله عليه و آله و سلّم دست بر دوشش گذاشت و فرمود: «اين، برادر، وصی و خليفه من در ميان شما است، سخخن او را بشنويد و اطاعتش کنيد!».

افراد با خنده از جای خود بلند شده، به ابوطالب می گفتند: به تو امر کرد که سخن فرزندت را بشنوی و اطاعتش نمائی!!عدّه زيادی از «حافظان آثار نبوّت»، اين حديث را با همين الفاظ نقل نموده اند.

 


[1] خطط الشام، ج6، ص251.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo